تجاوز وحشیانه ی عمو نامرد

1400/10/26

یادآوری اون روزها برام خیلی سخته ، دوران بچگی که باید لذت بازی و شیطنت و غیره رو میبردم به جاش اسیر یه روانی جنسی شدم .
کلاس دوم ابتدایی بودم ، تک پسر و تنها فرزند خانواده . پدر و مادر خیلی خوب که همه چی برای من فراهم کرده بودن ، جز امنیت اونم بخاطر اعتماد بیش از حدی که به عموم داشتن .
کمی از عموم بگم ، اون موقع که من ۸ سالم اون حدود ۳۰ سالش بود ، ورزشکار و قد بلند اما مجرد ! که بعداً فهمیدم بخاطر افکار کثیفش مجرد مونده .
عمو حسن در ظاهر خیلی خوب و دوست داشتنی بود ، مهربون و دست و دلباز . هروقت میومد خونه ما منو میبرد بیرون کلی برام خرید میکرد ، از اسباب بازی و کتاب و لباس گرفته تا خوراکیهای جورواجور . که البته بعدها فهمیدم همش نقشه بوده که منو بکشونه سمت خودش و کسی هم شک نکنه .
داستان از اون جمعه لعنتی شروع شد که عمو حسن برای ناهار اومده بود خونه ما و موقع رفتن گفت یکی از کفترهام جوجه داده گذاشتم برای آرش ، منم با ذوق و خوشحالی گیر دادم به عمو و بابام که باید برم جوجه هارو ببینم . آخه عموم برای تفریح چندتا کفتر داشت و منم عاشق اونا . هروقت میرفتیم خونه پدر بزرگم ، حتما باید یه سری به قفس کفتارها میزدم و با جوجه ها ور میرفتم .
خونه پدربزرگم یه کوچه بالاتر از ما بود در دو طبقه و نیم ، اول خودشون بودن ، دوم مهمون خونه و نیم طبقه آخر هم عموم تنها زندگی میکرد و بالکن بزرگش هم دست عمو بود با کفترهاش .
خلاصه آنقدر اصرار کردم که بابام قبول کرد و عموم گفت غروب خودم آرش رو برمیگردونم . سریع حاضر شدم و رفتیم .
تا رسیدیم رفتیم پشت بوم و منم با همون شیطنت بچگی آویزون عمو شدم که زود باش زود باش جوجه های منو نشون بده ، عموم گفت باشه بزار لباسمو عوض کنم لباس راحتی بپوشم بعد .
تا من برم سراغ قفس ، عموم با یه رکابی و شورت اسلیپ اومد تو بالکن و وایستاد جلوی من ، راستش خجالت می‌کشیدم نگاش کنم فقط گفتم عمو لباس نداری ؟ اونم با خنده گفت نه ، عزیز شسته و مجبورم اینجوری بگردم . رفتارش برام عجیب بود ولی بخاطر بچگی علتشو نمی‌فهمیدم .
در قفسو باز کرد و یه جفت جوجه آورد بیرون و یکیشونو داد بمن و یکیشم دست خودش . نشست رو صندلی و بمن گفت بیا بشین رو پای من که مراقب جوجه ها باشم . منم نشستم رو پاش و سرگرم بازی با جوجه ها شدم . یکم گذشت احساس کردم زیرم داره سفت میشه و تکون میخوره ، حس بدی داشتم و دلم میخواست بلند شم ، با یه حرکت از رو پاش پریدم پایین و گفتم دیگه خسته شدم میشه بریم پیش عزیز و آقاجون ، که عموم با یه لحن خشن گفت تازه اومدیم چرا عجله داری ؟
جوجه ها رو از من گرفت گذاشت تو قفس و بمن گفت بلندت میکنم ببین رو خرپشته کفتر نیست ؟ منو از پشت بغل کرد و تا بکشه بالا ، خودشو چسبوند بمن و یه فشار داد و گفت چیزی نیست منم سریع گفتم نه عمو منو بزار پایین . دوباره موقع پایین آوردن منو مالوند به خودشو گذاشت زمین .
نگران رفتارش بودم ، خیلی عوض شده بود ، تا حالا جلوی من لخت نشده بود و از این کارا بامن نکرده بود . بهش گفتم عمو میشه منو ببری خونمون ؟ اونم با همون لحن خشن گفت میریم عجله نکن ، بلندت کردم کمرم گرفت ، بیا بریم تو یکم برام بمال بعد می‌برمت .
رفتیم تو اتاق و عموم با همون شورت و رکابی روی تختش دمر خوابید و بمن گفت بمال ، اوضاع داشت بدتر میشد ولی من چاره ای نداشتم جز اینکه حرفشو گوش بدم . با اکراه شروع کردم مالیدن ، یکم گذشت گفتم کافیه عمو ؟ گفت نه محکم‌تر بمال
باز تا جایی که زور داشتم براش مالیدم ، گاهی یه تکون غیر عادی میخورد و می‌گفت جون چه قشنگ میمالی ، دستات چه نرمه ، خوشم میاد …
یهو بلند شدم و گفتم دستم درد گرفت دیگه نمیمالم منو ببر خونه . از جاش بلند شد و با عصبانیت محکم زد تو گوشم و یه مشت تو شکمم و بعد انداخت رو تخت و افتاد روم ، با خشم گلوی منو به حالت خفه کردن گرفت و گفت ازین به بعد هرچی عموت میگه انجام میدی و فقط میگی چشم ، بعد با داد گفت فهمیدی ؟!
من که از ترس و درد داشتم سکته میکردم با گریه گفتم چشم فقط نزن عمو …
شهوت همه وجودشو گرفته بود و بوی لجن میداد .
من دمر افتاده بودم و اونم خوابیده بود روم و خودشو بمن فشار میداد ، کاملا وحشی شده بود و گردنمو لیس میزد و با حرص دست برده بود زیرم و سینه های منو چنگ میزد .
حالم بد شده و فقط ناله و گریه میکردم ، با التماس گفتم عمو توروخدا بزار برم ولی اون بی رحم شورت و شلوارمو بزور از پام درآورد و دوباره خوابید روم ولی ایندفعه شورتشم درآورده بود .
سر منو گرفت تو دستای بزرگش و کیرشو گذاشته بود لای پام و بالا پایین میکرد . یهو نشست پشتم و تف کرد لای پاهام و متاسفانه کیرشو فشار داد لای پام ، تا اومدم فریاد بزنم دهنمو با دستش گرفت و گفت صدات دربیاد خفه ات میکنم
با همون حالت وحشیانه سعی کرد کیرشو فرو کنه توی من که دیگه از درد و ترس و وحشت از حال رفتم ،
نمیدونم چقدر گذشته بود که احساس کردم یکی داره آب میپاشه تو صورتم و چک میزنم بهم ، چشامو بزور باز کردم دیدم عموی کثافتم داره قربون صدقه می‌ره ، ترسیده بود . منو چندبار بوس کرد و پرسید خوبم ، من که تمام بدنم درد داشت و نمی‌دونستم چه بلایی سرم اومده فقط با گریه و التماس گفتم تورو خدا بزار برم خونه مون.
عموم گفت باشه برات شیر موز درست کردم بخور بریم ، من فقط از حول رفتن شیرموزو سر کشیدم و اومدم بلند شم لباس بپوشم احساس کردم پاهام مال خودم نیست . به زور قدم برمیداشتم . کنار تخت چندتا دستمال بود که خونی بود و خیس .عموم لباس پوشید و دستمال هارو کرد تو یه پلاستیک و چپوند تو جیبش و کمک کرد بریم .
فقط جلوی در اتاق یه چاقوی کوچیک ضامن دار از تو جیبش درآورد و گذاشت زیر گلوم و با حرص گفت اگه به کسی مخصوصا مامان و بابات چیزی بگی خودم می‌کشمت و میبرم تو بیابون آتیشت میزنم که کسی پیدات نکنه .
با ترس و گریه گفتم چشم و راه افتادیم ، تا خونه بزور راه رفتم و جلوی در گفت عادی رفتار میکنی کسی شک نکنه ، تا فردا دردش خوب میشه و یادت می‌ره .
تا رفتیم تو مامانم گفت آرش چرا رنگت پریده ، چرا بی حالی ؟ گریه کردی ؟ سریع عموم گفت چیزی نیست شیرموز و پفک و ساندویچ رو هم خورد انگار بهش نیوفتاد بالا آورد یکم بی‌حال شده . مامانم منو برد تو اتاقم خوابوند رو تخت که بره دارو و آب قند بیاره ‌‌. عموم با همه خداحافظی کرد و سریع رفت .
حالا من موندم با قصه اتفاقی که افتاده ، درد شدید ، تهدید عمو و نگرانی مامان و بابام . چند روز گذشت ، من درست غذا نمیخوردم هر روز ضعیفتر و پژمرده تر ، نمی‌تونستم درست راه برم بشینم دستشویی برم بازی کنم و …
چندبار تصمیم گرفتم به بابام بگم ولی یاد چاقو و تهدید عمو میوفتادم پشیمون میشدم . بعداز یک هفته عموم اومد خونه مون با یه ماشین کنترلی بزرگ و شیک که برای من خریده بود . هنوز روبراه نبودم ، نه جسمی نه روحی . به بهونه یاد دادن بازی با ماشین منو برد تو اتاقم و آروم گفت ، بهتری ؟ منم با ترس گفتم بله ، بعد منو بوسید و گفت خیالت راحت دیگه تکرار نمیشه بشرط اینکه به کسی حرفی نزنی وگرنه …
که با بغض پریدم تو حرفش و گفتم نه تورو خدا دیگه نه ، قول میدم خفه شم و حرفی نزنم فقط دیگه نه .
از اون روز هرجا عمو بود من فقط میچسبیدم به مامان و بابام
تنها خونه پدربزرگم نمی‌رفتم و از همه مرداها میترسیدم .
ازین موضوع سالها میگذره ، عموم بعد از یکسال برای زندگی رفت اروپا و دیگه نیومد ، شاید بخاطر عذاب وجدان یا ترس از لو رفتن بود . ولی من موندم با یه لکه ننگ اجباری و درد و ترس و غصه که برای همیشه یه گوشه ذهنم حک شده …
لعنت به شهوت افسار گسیخته
لعنت به بیمار جنسی
لعنت به سواستفاده از بچه ها
لعنت به اطمینان بیش از حد

نوشته: آرش


👍 11
👎 7
79401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

853664
2022-01-16 04:37:12 +0330 +0330

متاسفانه در جامعه امروز و نظام حاکم بر آن صورت مسئله را پاک می کنند بجای حل مسئله
آمار هم نشاندهنده اینست که بیشترین کودک آزاری توسط اقوام درجه یک انجام میگیرد

1 ❤️

853710
2022-01-16 11:05:58 +0330 +0330

بد جور بیمار بوده

0 ❤️

853729
2022-01-16 13:36:04 +0330 +0330

کفتره خوبه حرف نمیزد

2 ❤️

853767
2022-01-16 18:06:58 +0330 +0330

داستان شهوانی قراره بنویسید یا جنایی؟ تلکیفتون روشن کنید

1 ❤️

853772
2022-01-16 18:38:15 +0330 +0330

این حیوانات را باید به هفت روش سامورایی با میله ی داغ
عروس کرد
بعد هم فیلمش را پخش کرد تا طرف ادب بشه
آخه بیشرف پسر بچه ی 8 ساله؟

2 ❤️

853791
2022-01-16 22:56:17 +0330 +0330

اون عمو رو باید شیشه داغ تو کونش کرد

1 ❤️

853890
2022-01-17 06:51:54 +0330 +0330

سامعلیک
ما لایک می دیم.
گلم با هات ابراز همدردی می کنیم وخلاصه اون عموی نسناس نامردت خیلی خیلی حیوون کثیفی بوده که به یه طفل معصوم 8 ساله تجاوز کرده. ولی یه چی تو کت ما نمیره آرش اونم اینکه چطور بابا و ننه ات نفهمیدند.؟ مگه میشه ک.ی.ر یه مرد 30 وچند ساله بره ونتونی درست راه بری بابات نفهمه شورت خونی نشده مامانت نفهمیده باشه کلا باورش عجیبه زت زیاد.

1 ❤️

853939
2022-01-17 15:43:18 +0330 +0330

تجاوز واقعا سخته .حداقل به بچه کاری نداشته باشید چون آیندشو‌ میسوزنید

1 ❤️

854126
2022-01-19 00:02:07 +0330 +0330

از عموت بپرس ببین کیرشو یه دو ساعتی به من قرض میده؟ 😁

0 ❤️

856461
2022-01-30 23:20:12 +0330 +0330

تنها راهی که میشع یاهاش کنار اومد گرایشتو گی کن از خاطراتت لذت ببر

میدونم کص گفتم ولی تنها راهی که به ذهنم رسید این بود

0 ❤️

918053
2023-03-08 15:42:15 +0330 +0330

دوس داشتم بدونم الان چند ساله‌ای؟
تجاوز درد خیلی بزرگیه و اگه بخوام با دردای جسمی مقایسه کنم مثل اینه که یه تصادف رانندگی خیلی شدید داشته باشی و چند تا استخون بدنت له بشه…از نظر روحی انقدر آسیب میبینی.
البته مراقب باش حودت به بچه‌ها گرایش پیدا نکنی…چون خیلی از قربانیای افراد پدوفیل این مشکل رو پیدا میکنن
به نظر من یه مشاور یا روانشناس خوب برو…کمکت میکنه که این دردو از بین ببری

0 ❤️