تجربه ای شیرین و عذاب پس از آن

1390/05/08

من یه خانم 30 ساله و مطلقه هستم. در یک شهر و خانواده مذهبی بزرگ شدم و زندگی میکنم.تو این خانواده ها معمولا بلوغ سکسی دیرتر از حد معمول اتفاق میفته و همچنین تحت تاثیر محدودیت ها سرد مزاج هستند. من قبل از اینکه ذهنم به مسائل سکسی مشغول بشه ازدواج کردم در سن 18 سالگی با پسری بیست و یک ساله. علاقه ای بین ما وجود نداشت و کاملا سنتی ازدواج کردیم.شوهرم برادر یکی از دوستانم بود و میدونستم کمی سر و گوشش میجنبه اما فکر کردم اینکه قبل از ازدواج چی کار کرده مهم نیست .هیچ تجربه ای حتی یک بوسیدن ساده هم قبل از ازدواج نداشتم. بعد از عقد اولین باری که با شوهرم تنها شدم طوری منو شوکه کرد و ترسوند که از سکس متنفر شدم. 10 سال باهاش زندگی کردم و صاحب دو بچه شدم ولی هیچ وقت از سکس لذت نبردم. متاسفانه شوهرم معتاد شد و شرایط اونقدر برام سخت شد مجبور شدم طلاق بگیرم با دو تا بچه ! بعد از جدایی مشکل خاصی نداشتم با بچه هام زندگی میکردم و از نظر مالی هم از طرف پدرم حمایت میشدم تا اینکه شوهر سابقم بچه ها رو برد و من خیلی تنها و عصبی شدم. برای همین تصمیم گرفتم که برم سر کار و داستان از اینجا شروع شد.
در محل کارم همکاری داشتم که هم سن خودم و مجرد بود. اصلا هم خوش قیافه نبود ولی خیلی مهربون بود و شخصیت موجهی داشت. بیشتر تماس من هم در محل کار با این آقا بود کم کم با هم صمیمی شدیم. درد دل کردیم. اون هم مشکلات خانوادگی زیادی داشت. حرف زدن با اون آرومم میکرد این تماس ها به خارج از محیط کار و صحبت تلفنی و چت کشیده شد. تا اینکه یه روز موقع چت کردن صحبت رو به تنهایی من و اینکه آیا این تنهایی آزارم نمیده کشوند. وقتی بهش گفتم احساس نیازی نمیکنم باورش نمیشد.خلاصه از تمایل خودش برای بیشتر نزدیک شدن به من گفت چند روزی این صحبت ها ادامه داشت تا منم تحت تاثیر قرار گرفتم و قبول کردم. وقتی قبول کردم ازم خواست با هم محرم بشیم منم پذیرفتم و قرار شد روز بعد وقتی اداره تعطیل شد در خیابان پایینی منتظرش بمونم تا با هم بریم خونه دوستش که کسی نبود. فردا صبح وقتی رفتم اداره خجالت میکشیدم تو صورتش نگاه کنم مثل دختر بچه ها صورتم سرخ میشد. وقتی یه سوال از ورد ازش کردم اومد پشت سرم موس رو از دستم گرفت و مشکلم رو حل کرد و همون موقع سرم رو بوسید. انگار برق منو گرفت یه لحظه حس کردم آتیش گرفتم این عکس العمل برای خودم هم عجیب بود. .وقتی تعطیل شدیم من رفتم سر قرار چند دقیقه بعد اون هم اومد با موتور. تا حالا سوار موتور نشده بودم و مجبور شدم از پشت بغلش کنم خیلی حس خوبی داشتم و برام خیلی عجیب بود. رسیدیم خونه دوستش اون رفت که یه دوش بگیره و منم منتظر موندم تا برگرده. وقتی برگشت نشست کنارم و شروع کرد به صحبت کردن میگفت به قانون جذب اعتقاد داری من تو رو خواستم و از همین طریق به دستت آوردم بغلم کرد و لبام رو بوسید. باز همون احساس برق گرفتگی بهم دست داد و منم شروع به بوسیدن اون کردم یه دفعه سرش رو عقب کشید و شروع کرد به خندیدن. گفت تو که میگفتی هیچ احساس سکسی نداری؟ منم خندیدم و برای خودم هم این مسئله عجیب بود. کنار هم دراز کشیدیم یکی لباسهام رو در آورد. از لبهام شروع کرد به بوسیدن و کم کم پایین تر اومد. وقتی گردن و لاله گوشم رو میبوسید و میمکید داشتم دیوونه میشدم. با یه آرامش خاصی همه تنم رو نوازش کرد. بعد خوابید و از من خواست که روی کیرش بشینم. با اینکه حسابی شهوتی شده بودم هنوز خجالت میکشیدم ولی این کار رو کردم وقتی کیرش رفت تو داغ شدم و نا خودآگاه شروع به بالا و پایین رفتن کردم بعد از چند دقیقه همه تنم بی حس شد. اونم متوجه شد و گفت: جووووووووووووووووون، قربونت برم ارضا شدی؟ بغلم کرد و شروع کرد به ماساژ دادن. بعد از 10 دقیقه احساس تشنگی کردم و خواستم برم آب بخورم دیدم چشمهام سیاهی میره و تلو تلو میخورم. مهرداد بهم میخندید. وقتی یه کم سر حال شدم تازه یادم افتاد که اون آبش نیومده و دوباره شروع کردیم. این دفعه براش ساک زدم. من با اینکه خودم هیچ وقت از سکس لذت نمیبردم ولی برای متهم نشدن توسط همسر سابقم براش هر کاری میکردم و تو ساک زدن وارد بودم. عکس العمل هاش برام خیلی قشنگ بود مرتب قربون صدقه ام میرفت اصلا طلبکار نبود. بعد از اینکه براش ساک زدم منو خوابوند و از پشت کرد تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن تا آبش اومد. اون روز تا شب 4 بار سکس کردیم هر دو داشتیم از حال میرفتیم. روز بعد وقتی دیدمش ازم پرسید چطور بود؟ منم که روم بهش باز شده بود گفتم میخواممممممممممممم. باز قهقهه خنده زد. میگفت لذت بردن تو برای من از ارضا شدن خودم شیرین تره .
6 ماه با هم بودیم و تقریبا هر 10 روز یک بار سکس داشتیم. کم کم بهش اطمینان پیدا کرده بودم و به خونه ام دعوتش میکردم. تو این 6 ماه رابطه ما فقط سکس نبود مشاورم در همه مسائل بود. عاشقش شده بودم ولی میدونستم که این رابطه دائمی نیست. تا اینکه وقتی محرمیت ما تموم شد گفت تصمیم داره ازدواج کنه و بهتره این رابطه تموم بشه. شوکه شده بودم فکر نمیکردم به این زودی و بی مقدمه تموم بشه. دو ماه بعد گفت ازدواجش به هم خورده ولی اشاره ای هم به رابطه ای که بین ما بود نکرد. منم غرورم اجازه نداد حرفی بزنم.
الان 5 ماه از تموم شدن رابطه ما میگذره. هر روز میبینمش و این خیلی آزار دهنده است. با تمام وجود آغوشش رو طلب میکنم. اون بزرگ ترین لذت دنیا رو به من نشون داد و در کنارش عذاب احساس نیاز رو . قبلا هر وقت تنها میشدم دلم فقط یه هم صحبت میخواست ولی الان نیاز سکسی به شدت آزارم میده. میترسم که این احساس کار دستم بده. نمی دونم چرا با من این کار رو کرد با شناختی که ازش دارم هنوز برام عجیبه.

نوشته: شیرزاد


👍 0
👎 2
37751 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

291581
2011-07-30 13:33:45 +0430 +0430
NA

اینجام ک اول شدم
اومدم.آادمین یاد بگیر.داستانت خوب بود.هم دردودل بود هم داستان.من خوسم اومد

0 ❤️

291582
2011-07-30 13:35:25 +0430 +0430
NA

:‘’( سوتی دادام
دوم شدم

0 ❤️

291583
2011-07-30 14:11:39 +0430 +0430
NA

سكسي نبود بيشتر درد و دل بود و %100 واقعي.شيرزاد جان كاملا تقصيره خودته كه اين اتفاق برات افتاده به قول خودت زياد نياز به سكس نداشتي ولي به اين راحتي به يارو پا دادي؟؟؟يه تحقيقي گفتن يه دوران دوستي اي گفتن مردي گفتن زني گفتن شرمي و حيايي گفتن چه قده تو بي …ببخشيد از بحث خارج شدم.آره عزيزم تقصيره خودته.آب را رو سينه هپاشيد شايد اين آب يه روز آدم بشه…

0 ❤️

291584
2011-07-30 15:36:18 +0430 +0430
NA

اين حس خيلي بده ، دركت ميكنم عزيزم ولي از حست باهاش حرف بزن بذار تو را بشناسه . غرور كاذب ادم را بازنده ميكنه زن و مردي كه با هم هم اغوش شدن ديكه با هم يكي هستم . اميدوارم باز با هم بتوني باهاش باشي :)

0 ❤️

291585
2011-07-30 16:22:47 +0430 +0430
NA

سلام
میدونم که داستانت واقعی بود .ممنون خیلی قشنگ نوشتی .امیدوارم موفق باشی

0 ❤️

291586
2011-07-30 16:31:11 +0430 +0430
NA

سلام ببین یک خواهش دارم این چیزا رو فراموش کن اگه دوستش داری بهش بگو اگه منفی بود جوابش خودت رو الکی حروم نکن چون ببین طرف حالش رو با تو کرد خیلی راحت هم گفت می خواهد ازدواج کنه پس تو چرا خودت رو الکی حروم میکنی توی سنی هستی نیاز خیلی شدیدی به سکس داری اگه سرکوبش کنی به بیماریهای روحی بدی دچار میشی جوری هم نباشه که بخاطر نیاز آبرویت به خطربیفته موفق باشی

0 ❤️

291587
2011-07-30 16:42:46 +0430 +0430
NA

چی بگم والا در کل خوب بود یکم آمار بازی کن باهاش ببین چی میشه موفق باشی

1 ❤️

291588
2011-07-30 17:27:43 +0430 +0430
NA

من فقط ميتونم اينو بگم كه دختر بايد سرسنگينيش رو حفظ كنه

0 ❤️

291589
2011-07-30 18:06:50 +0430 +0430
NA

شیرزاد عزیز!
منم نظر اکثر دوستان رو دارم.باید یه بار برای همیشه(و البته کاملا حساب شده)غرورتو زیر پا بذاری تا از بلاتکلیفی دربیای.

0 ❤️

291590
2011-07-30 20:58:31 +0430 +0430
NA

Ok
داستان خوبی بود(واقعیت)
ولی باز تقصیر خودته که وقتی احساس سکس تو خودت فروکش کرده بودو احتیاجی نداشتی،(چون توی سکس با شوهرت عشقی وسط نبوده که لذت ببری)
وقتی با اون یارو رفتی و بهش دادی و ارضا شدی و عاشقش شده بودی ،لذت زیادی بردی ،تازه فهمیدی که سکس چیه،
ولی کسی به غیر از خود مرده علت رو نمیدونه که چرا سمتت نیومده
ولی برای اینکه به قول خودت خراب نشی ،یه جوری بهش بفهمون که دوسش داری
شاید اونم تا حالا نخواسته غرورشو بشکنه

0 ❤️

291591
2011-07-31 00:47:18 +0430 +0430
NA

داستان خوبی بود ولی اول داستان کاملا مطمئن گفتی که تو خونواده های مذهبی بلوغ سنی دیر اتفاق میفته و سرد مزاج هستن این حرفت پایه علمی داره؟؟؟ اگه داره بگو کجا برم بخونم توجیح بشم چون من اصلا این حرف رو قبول ندارم سرد مزاجی چیزی نیست که به مذهبی بودن ربطی داشته باشه منم مثل بقیه نمیام بگم برو چیکار کن چون راهنمایی نخواسته بودی امیدوارم زندگی از این به بعد به کامت باشه

0 ❤️

291593
2011-07-31 02:26:45 +0430 +0430
NA

ادمین خدایی سرت به جایی نخورده؟داری راه میوفتیا.
و اما شما خانم عزیز سرد مزاجی هیچ ربطی به دین یا خشکی مذهبی نداره بلکه به مسائل دیگه از جمله محل سکونت که گرم سیر باشه یا سرد سیر یا به خوراک شما و غیره مربوط میشه البته سرد مزاجی ریشه در زنتیک هم داره.

0 ❤️

291594
2011-07-31 07:31:47 +0430 +0430
NA

مرسی از نظراتتون.
شاید نظرم درباره سر مزاجی زیاد کارشناسانه نبود ولی میتونه مربوط باشه.

0 ❤️

291595
2011-07-31 11:34:03 +0430 +0430
NA

من نمیفهمم، چرا بچه های این سایت انقدر خوبند…
کاش میتونستم با شما در جای دیگه و شرایط دیگه آشنا بشم…
خیلی باحالید… واقعا متاثر شدم…

0 ❤️

291597
2011-08-01 16:30:20 +0430 +0430
NA

داستانت قشنگ بود، ديگه چيزى به ذهنم نميرسه!

0 ❤️

291598
2012-03-29 16:59:10 +0430 +0430
NA

che ajab kesi fohsh nemide

0 ❤️