تحولات یتیم شدن (۱)

1400/11/07

قضیه از جایی شروع شد که واسه یه نمره مجبور شدیم قایم بشیم داخل دستشویی مدرسه. چند دقیقه باید بوی بد و استرس رو تحمل میکردیم ولی بهتر از این بود که نمره ی بیضه ای بگیریم. البته دقیق تر بگم قضیه از شب قبل اجرای نقشه شروع شد.

+الو ممد؟
_الو؟
+واسه فردا آماده ای؟
_به شدت آماده ام.
+یادت باشه فردا باید طبق نقشه امون عمل کنیـ…
_باشه من باید برم بابام داره صدام میکنه.

ممد گوشی را قطع میکند و به سمت صدای پدرش میرود، از صدای پدرش معلوم است که عصبانی است و این قضیه برای ممد عادی شده است.
پدر ممد : بیا اینجا ببینم حمال چموش
ممد : چه خبره؟!
پدر ممد یک مشت محکم به صورت ممد میزند و ممد نقش بر زمین میشود و بعد پدرش با لگد حسابی به ممد ضربه میزند و ممد را به گوه خوردن می اندازد.
ممد : آخ نزن نزن. قضیه چیه؟
پدر ممد : کونکش عوضی با این وضعیت اقتصادی انقدر میرم جون میکنم پول درمیارم تا تو بری کاندوم بخری؟ تو جیبت پیدا کردم
ممد : ولی بابا تو که آخرین بار سه سال پیش بهم پول دادی اونم تازه برای این بود که برم ماست بخرم آخخخ نزن
پدر ممد : جاکش اون روز بقیه ی پولِ ماست رو آدامس خریده بودی
ممد : ولی کاری کردی اون آدامس رو بالا بیارم و برا اینکه اون پول رو پس بدم مجبورم کردی برم گدایی
پدر ممد : خفه شو سگ ننه جنده بحث رو عوض نکن چرا کاندوم خریدی؟
ممد : به خدا نخریدم دزدیدم
پدر ممد : آفرین به یه ذره شرفی که داری، کاندوم دزدیدی تا حداقل اون جنده ای که میخوای بکنی رو حامله نکنی تا بچه بندازی رو دسته من. اما گوه خوردی خارجنده بگو دختری که میخوای تقش رو بزنی کیه؟
ممد : نزن به خدا دختری در کار نیست
پدر ممد : لواط؟ گی زاده ی بیشرف تحویلت میدم به جمهوری اسلامی چوب بکنه تو کونت اعتراف کن فاعلی یا مفعول…
ممد : به خدا لواط تو کارم نیست بابا من یه قصد دیگه دارم. راستش رو بخوای من و رفیقم امیر میریم کاندوم میدزدیم تا سر چهار راه ها بفروشیم و خرج خودمون رو دربیاریم…
پدر ممد : ها؟
ممد : نمیخواستم بهت بگم بابا ولی این حقیقت داره… شرایط اقتصادی داره کونتو جر میده برا همین رفتم سراغ این کار.
پدر ممد : ولی… ولی پسرم چرا کاندوم؟
ممد : بابا ما اول گل و دستمال کاغذی میفروختیم ولی هیچکس نمیخرید. بعدش رفتیم سراغ کص مصنوعی فروختن اما پلیس گرفتمون، حالا اومدیم سراغ کاندوم فروشی خیلی درامد خوبی داره بابا.
پدر ممد : پسرم… ببخشید زود قضاوتت کردم، تو یه قهرمانی… بهت افتخار میکنم…

فردا ممد و امیر داخل دستشویی مدرسه قایم شدند تا مدرسه تعطیل و خالی شود.
+ممد بیا بیرون مدرسه خالی شده.
_مطمئنی همه رفتن؟
+آره باو بیا بیرون
_ایول عجب نقشه ای چیدیم. وقت رو به گا ندیم بریم سراغ برگه های امتحانی. خداروشکر بالاخره امسال بیست میشم، بابام بهم گفته اگر امسال بیست بشم اجازه دارم نیم ساعت بیشتر با گوشی کار کنم.
+خاک به سرت ممد. تا کِی میخوای این خفت و خاری رو تحمل کنی؟
_هه، بهش نشون میدم دنیا دست کیه هنوز من رو نشناخته.
+برا چی زیر چشمت کبود شده؟
_با بابام دعوا کردم امیر…
+چرا؟
_ولش کن بیا بریم برگه ها امتحانی رو برداریم.
+ولی به نظرم بیا قبلش بریم رو تمام تخته های کلاس ها با ماژیک کیر بکشیم تا فردا که همه اومدن مدرسه ببینن.
_حرف دلمو زدی امیر جان

ممد و امیر علاوه بر اینکه این کار را کردند میز و صندلی ها هم شکستند تا به مدیران مدرسه خسارت وارد کنند. بعد از آن تصمیم گرفتند به زیرزمین بروند تا توپ بردارند و در حیاط فوتبال بازی کنند. داشتند از پله ها پایین میرفتند و حرف میزدند :

_داشتم میگفتم، یه روز میرم میشاشم سر قبر بابام. لاشی هیچوقت برام پدری نکرده امیر
+ولی باز پدرته
_برو بابا کیرم تو پدری مثل اون. دیروز گرفت مثل سگ کتکم زد
+راستی ممد نگفتی چرا کتکت زد
_راستش تو جیبم کاندوم پیدا کرد
+ناموسا؟ نکنه خبریه و بهم نگفتی؟
_من به بابام دروغ گفتم و یه جوری قضیه رو پیچوندم. اما کاندوم رو برا یه چیز دیگه گرفته بودم.
+واسه چی؟
_من خیلی به این قضیه فکر کردم امیر. هم تو نیاز جنسی داری هم من، به هم اعتماد هم داریم. بیا گی کنیم…
+کصکش چی داری میگی تو؟
_ببین میدونم این یه کاره ممنوعس، اما گناه من نیست تقصیره حشره…
+من هیچوقت حاضر نمیشم با تو سکس کنم.
_اما من از همین الان دارم صدا سکسمون رو میشنوم امیرجان
+ناموسا منم یه صدایی میشنوم. جدی جدی داره صدا سکس میاد!
_پشمام صدا از طرف زیرزمینه
+تو مدرسه تنها نیستیم!

ممد و امیر متعجب شدند و به دربِ زیرزمین خیره شدند و به صدای سکسی که از پشت آن در می آمد گوش دادند. آرام آرام به سمت در رفتند و از سوراخ در داخل را نگاه کردند.
مدیر مدرسه آقای حبیبی که یک مرد نسبتا چاق و میانسال بود و مو های جو گندمی داشت و صدایی متفاوت و گرفته داشت شلوارش را پایین کشیده بود و روی صندلی نشسته بود.
یک زن زانو زده بود و کیر آن را ساک میزد! چیزی که بیشتر از همه توجه ممد و امیر را جلب کرد کون خوش فرم و بزرگ آن زن بود. زن هر از گاهی کیر را از دهنش درمیاورد و با دستش شروع به جق زدن برای آقا حبیبی میکرد.
حبیبی بلند شد و آن زن هم به سمت حبیبی در همان حالت قمبل کرد و بعد حبیبی با دستانش سعی کرد شلوار زن را پایین بکشد. ممد و امیر از دیدن ان صحنه ها شق درد گرفتند و این شق درد زمانی افزایش یافت که اقای حبیبی ناگهان شلوار را پایین کشید و کص و کون زن نمایان شد. کونی تقریبا بزرگ و خوش فرم بود و آقای حبیبی بدون معطلی کیرش را درون کص زن کرد و وحشیانه شروع به تلمبه زدن کرد و با دستش اسپنک میزد.
ممد حشری شده بود و به کونِ امیر دست کشید ولی امیر عصبی شد و او را کمی به عقب هل داد اما متاسفانه ممد افتاد و در اثر برخورد با برخی وسایل حسابی سر و صدا به پا کرد.

حبیبی : فاکککک بلند شو جنده سگ آبروم بگا رفت لو رفتم

ممد و امیر سریعا از زیرزمین خارج شدند و به سرعت شروع به فرار کردند ولی آقای حبیبی که آبرویش در گِروی انها بود هم به دنبال ان ها میرفت. ممد و امیر به خوبی داشتند فرار میکردند و از مدرسه هم خارج شدند اما متاسفانه آقای حبیبی سوار ماشینش شد و با ان به دنبال انها رفت. ممد و امیر سریع میدویدند و به دنبال فرار بودند و آقای حبیبی هر لحظه به انها نزدیک تر میشد اما بعد از چند ثانیه صدای بلند تصادف کل خیابان را پر کرد…
ممد و امیر دیدند آقای حبیبی با یک ماشین دیگر به صورتی وحشتناک تصادف کرده و از طرفی خوشحال شدند و از طرفی ناراحت و وقتی به ماشین ها نزدیک شدند ممد دید آقا حبیبی با ماشین خانواده اش تصادف کرده و پدر و مادر و برادرش هم داخل ماشین بودند و بعید بود از این تصادف جون سالم به در ببرند…

نوشته: آرتور رومل


👍 10
👎 1
4901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

855768
2022-01-27 04:46:18 +0330 +0330

کص شعر بود خمم

0 ❤️

855804
2022-01-27 09:23:59 +0330 +0330

میتونی بهتر بنویسی
ولی خب اونقدرام جالب نبود
حالا بازم بنویس به مرور زمان بهتر میشی

0 ❤️