خشکم زده بود…غافلگیر شده بودم و نمیدونستم چیکارکنم…هر چند تغییرظاهرش و این حرکتش نشون دهنده فاز خاصی بود ، ولی باز می ترسیدم با پیش داوری ، حرکتی رو که میشد نشونه صمیمیت بیشتر باشه ، جور دیگه ای تعبیر کرده باشم. واسه همین ترجیح دادم کاری نکنم. وقتی دید عکس العملی بروز ندادم پشت دستش رو به حالت نوازش روی دستم کشید و آروم به سمت بازوم برد…برد بالاتر و انگشتاشو پشت سرم تو موهام فرو برد…بیشتر از این نباید مجسمه می بودم…به آرومی بازوشو گرفتم و فشار ملایمی دادم. انگار که منتظر حرکتی از من بوده ،پا شد و یه وری روی پاهام نشست و از پهلو اون دستش رو هم انداخت گردنم و بغلم کرد و سرشو گذاشت روی شونه ام…عطر بدنش و بوی موهاش رو با نفس عمیقی مهمون ریه هام کردم…منم آروم اونو تو آغوش گرفتم… تنم داغ شده بود و قلبم اومده بود تو پیشونیم و گرومب گرومب صدا میکرد. تو گوشش زمزمه کردم مژگان من …نگذاشت حرف بزنم و گفت هییییییسسسس…
چند دقیقه ای تو سکوت و تو همون حالت موهای بلندش رو که رو کمرش ریخته بود نوازش کردم و خواستم دوباره صداش کنم که خودشو یه مقدار کشید عقب و تا اومدم بفهمم چی به چیه ، لبهای داغ و مخملیش رو گذاشت روی لبم…یه لایه ی دیگه ی مقاومتم رو شکست … بی اختیار لب پایینش رو با لبهام مال خودم کردم و آروم میک زدم…آهی کشید که باقیمونده مقاومتهای ذهن و روح و روانم رو درجا با هم سوزوند…شاید بیست دقیقه ای لبهای همو میخوردیم ، آروم صورتم رو بردم سمت گردنش و لبهامو روی پوست لطیفش میکشیدم و گاهی هم ریز میک میزدم…نمیخواستم حتی یه نقطه رو لمس نکرده رد بشم…کمی جابجا شد و پاهاشو دوطرفم آویزون کرد و وزن بالاتنه اش رو انداخت روی دستام که دور کمرش حلقه شده بود، سرش رو بطرف عقب خم کرد که باعث شد بوسه های کوچیک کوچیکم رو بسمت گلو و کمی بعد بسمت زیر گلو و بالای سینه هاش ببرم…یقه تیشرتش جوری بود که تونستم تا خط سینه اش رو ببوسم و بو بکشم…آروم دستمو بردم زیر لباسش و همونجور که بدن نازش رو نوازش میکردم گیره های سوتینش رو باز کردم…باهام همکاری کرد و تیشرتش رو همراه با سوتین درآوردم…چشماشو بست …بدون عجله و به نرمی لبهامو بردم سمت سینه های فوق العاده زیبایی که نظیرشو ندیده بودم…یکی از سینه هاشو با ملایمت میمکیدم و اون یکی رو نوازش میکردم و خیلی کم فشار میدادم…
آاااااااه برهان…آااااااه… ادامه بده …تو رو خدا قطع نکنی …
با همدیگه چرخیدیم روی کاناپه طوری که اون دراز کشید و من بین پاهاش جلوی کاناپه روی زانو بودم اون دستم از نگهداشتن کمرش آزاد شده بود و نیم تنه عریانش رو سانت به سانت کشف میکرد.
نفساش تندتر و تند میشد و منم بی وقفه سینه های نازش رو میمکیدم و زبونم رو ، روی نوک برجستشون دایره وار حرکت میدادم…همون موقع دستاشو فرو برد تو موهای شقیقه هام و سرم رو محکم گرفت و زانو و رونش رو بشدت تو پهلوهام فشار داد و با آه بلندی ، راحت شد…
با دستاش منو کشید طرف خودش و بغلم کرد… برام جالب بود که یه دختر با لمس و مکیدن سینه هاش ارضا بشه. با اینکه سکس کاملی نبود و حتی من همه لباسهام تنم بود ولی احساس غرور خاصی داشتم. هر چند عادت دارم توی سکس باید اول پارتنرم ارضا بشه و دفعه اولی نبود که همچین صحنه ای رو میدیدم ولی ارضا شدن مژگان خیلی برام خاص و لذتبخش بود.
چند دقیقه بعد چشماشو باز کرد و لبام رو بطرز دلچسبی بوسید و گفت ممنونم برهان…
حسی بهم میگفت که دیگه نمیخاد ادامه بده و متاسفانه همین هم شد…
درون من ولی غوغایی بود که خیلی به خودم فشار میاوردم قایمش کنم…ماهها بود سکسی نداشتم و حالا تحریک شده بودم اما نشد خالی بشم که همین باعث درد بیضه هام شده بود…از یه طرف حس خوشایندی داشتم که مژگان رو به اوج لذت رسوندم ، از یه طرف شدیدا سکس میخاستم و از یه طرفم این درد لعنتی داشت لحظه به لحظه شدت میگرفت…آقایون خوب میدونن چه دردی رو میگم… به بهونه ای رفتم تو ماشینم و سه تا پروفن خوردم و برگشتم پیش مژگان. تو این فاصله اونم خودشو مرتب و آرایشش رو تجدید کرده بود.
کنارم نشست و سرش رو گذاشت روی شونه ام و شروع کرد به حرف زدن…
اینجای افکارم بودم و اون روز رو تو ذهنم مجسم میکردم که با صدای زنگ خونه بخودم اومدم. تعجب کردم چون تازه به این خونه نقل مکان کرده بودم و هنوز به کسی از دوستام یا فک و فامیل آدرس نداده بودم. عین سریالای تلویزیون با فکر این که کی میتونه باشه رفتم سمت آیفون که با دیدن مژگان تو مونیتور هاج و واج موندم. عه اینکه نیم ساعت پیش به موبایلم زنگ زد و جواب ندادم ، پس پشت در خونه من چیکار میکنه؟ مگه نباید اصفهان باشه؟ آدرسمو چجوری پیدا کرده؟ ینی چی؟ جواب بدم؟ ندم؟ تو همین فکرا بودم و از مانیتور نگاهش میکردم که دیدم از پشت سرش ، پسرم پیدا شد و اومد کنارش وایساد و حرف میزنن با هم. دیگه عجیب اندر عجیب شد و کلا قاطی کردم ماجرا چیه ؟ مژگان از دید مانیتور کنار رفت. دکمه آیفون رو زدم و گفتم بله؟ پسرم گفت بابا باز کن مهمون داری. گفتم صبر کن الان میام. مخصوصا در رو با آیفون باز نکردم.
وقتایی که تو خونه تنهام ، معمولا فقط با یه شورت میچرخم ، مثل جت پریدم توی حموم و سرم و زانو به پایین رو خیس کردم که مثلا حموم بودم و بهمین خاطر موبایلمو جواب ندادم و آیفون خونه رو هم دیر جواب دادم. حوله تن پوشم رو تن کردم و رفتم جلوی در . پسرم و مژگان پشت در بودن و دیدم خواهرم اونطرف تر تو ماشین خودش نشسته. بعد از سلام و احوالپرسی ، برام معلوم شد مژگان رفته در خونه قبلیم و چون بهش گفته بودن از اینجا رفته و منم موبایلمو جواب نداده بودم ، تنها جاییکه میتونسته نشونی ازم بگیره خونه خواهرم بود که از اون سالها آدرسش رو داشت. رفته بوده اونجا و سراغ منو گرفته بوده که خواهرم همراهیش میکنه تا خونه من. پسرم پرسید بابا من بیام خونه یا اجازه میدی با عمه برگردم خونشون ؟ گفتم مشکلی نیس برو. خواهرم و پسرم رفتن و مژگان رو دعوت کردم بیاد داخل…
اطاق خواب رو نشونش دادم و گفتم میتونی وسایلتو بزاری اونجا و لباس عوض کنی. اون رفت که همینکارو بکنه و منم رفتم آشپزخونه که چایی رو آماده کنم…در حالیکه داشتم به این فکر میکردم مژگان میخاد این چند روز رو اینجا بمونه…پس تعطیلی و تنهایی فینیش…
اونموقع حتی سرسوزنی به ذهنم نرسید که این چند روز میتونه آبستن چه ماجراهایی باشه…
دوستان عزیز ، اول اینکه از لطف همگی صادقانه ممنونم که با کامنتهاتون بزرگواریتون رو نشونم دادین. دست تک تکتون رو میبوسم.
دوم اینکه فکر میکردم تو 2 قسمت تموم میشه ولی با عرض پوزش فراوان ، بخاطر اینکه هر بخش خیلی طولانی نشه و اینکه بتونم لحظه های اون خاطره رو ، اونجور که لایق شما عزیزان باشه تحریر کنم ، ازتون میخام خلف وعده منو به محبت خودتون ببخشید و یه قسمت دیگه رو هم باهام همراه باشین.
خیلی خیلی ممنونم ازتون.
نوشته: جغد تنها
جغد تنهای عزیز درود بر شما و قلم زیباتون لایک چهارم از طرف من تقدیم به شما
فاصله بین قسمت اول ودوم که خیلی زیاد بود.
لطفا قسمت بعدی رو زودتر ارسال کن.
ممنون بابت داستان زیبایی که نوشتی.
آقا اینقدر فاصله افتاد بین قسمت اول و دوم که تقریبا یادم رفته بود قسمت اول رو. ناچار اجمالی یه نگاهی به اونم انداختم دوباره.خود قسمتها طولانی نیست راستش،میشد ۲ قسمت باشه،شایدم یکی.اما خوب لابد اینجوری صلاح دونستی.
بهرحال جالب بود.قسمت بعدی رو هم حتما خواهم خوند.
لایک
جناب جغد تنها در کامنت گذاری اصلا نشون نمیدادی قلمی به این جذابی داشته باشیا
سیر روایی داستانت بسیار منطقی و خوب پیش میره و توصیفات و درونکاوی های شخصیت اصلیت بسیار خوب و سنجیدس داستانی که خوب باشه مهم نیست چند قسمت باشه خواننده رو دنبال خودش می کشه و داستان شما این پنانسیل رو داره پس نگران قسمت بندی های داستانت نباش
لایک
خیلی قشنگ بود,قشنگ تر هم شد جغد عزیز!
لطفا تندتر آپ کن دوست دارم بقیشو زودتر بخونم!
نگران قسمتها هم نباش,طولانی هم نبود کاملا به اندازه و عالی بود!
کشش داستانت خوبه بچه ها همراهیت میکنن نازنین ?
لایک ۱۸ :) عالی بود ? خیلی خوشم اومد…^__^ منتظرش بودم! و مرسی…
لطفا قسمتِ بعدی رو زودتر آپ کنین جانم 👼 ?
زیوس جان ، انشالله
شادو 69، چه خوب
سودابه عزیز ، واسه خود منم عجیب بود اون شرایط …چرا تاوان آقایون دیگه رو من پس بدم؟؟ خخخخ
شاهزاده عزیز خیلی از لطفی که بهم داری ممنونم. قسمت اخر رو آپ کردم ، دیگه تا کی ادمین زحمت انتشارش رو بکشه
شاه ایکس جان ، درس پس میدیم محضر استاد
شارک ایکس جان ، مرسی داداش ، چشم.
پیام جان ، بنده بی تقصیر بودم داداش.
سپیده عزیز ، از لطفتون بینهایت سپاسگزارم. و همچنینکاز توضیحات خوب و دقت بالاتون
روح بیمار گرامی ، کاش میدونستید چه انرژی زیادی میگیرم از کامنت قشنگتون
ای اچ آرت ، ممنون که بخشیدی خخخخ
مسیحای بزرگوار…زبونم قاصره از تشکر…باعث شدین تصمیم بگیرم داستانهای دیگه ام رو هم که مدتهاست تو ذهنمه ،مکتوب کنم. امیدوارم از قسمت آخر هم خوشتون بیاد. امیدوارم.
مای آوس ، مرسی عزیز
سالت لس دوست داشتنی ، تشکر ویژه ویژه دارم از شما که بطور خاص پیگیر بودین. آپ کردم منتظرم ادمین منتشر کنه.
هورنی گرل عزیز ، وقتی نویسنده ای با قلم فوق العاده ای مثل شما ، از آدم تعریف کنه ، آدم از خوشی ذوق مرگ میشه…نمیدونم چجوری حسم رو بگم از خوندن کامنتتون. مرسی ، مرسی ، مرسی
خوب نوشتی بخصوص بخشای اروتیک داستان
اونجایی که میگی " آقایون خوب میدونن چه دردی رو میگم " اونم وسط داستان جالب نیست
خوب و امیدوارم بخشای بعدیشو بهتر بنویسی
لایک
به مظرم اين قسمت خيلي كوتاه بود ، البته شايد به خاطر قلم زيباتون باشه ك زمان برام زود گذشت ، خسته نباشيد
کفتر تنها دوسش داشتم^-^