تروآ

1397/11/25

بعد از اینکه داستان “کشتی تایتانیک” رو براتون نوشتم و خداروشکر اون رو دوست داشتید و خندیدید ، تصمیم گرفتم شما رو با یه خاطره تخمی دیگه از زندگیم به فیض برسونم ، پس دستاتون رو از تو شرتاتون در بیارید و بذارید زیر چونه هاتون و داستان منو بخوانید و لایک کنید.
این داستان ، یکم طولانی هست اما سعی کردم جنبه طنز باشه و خسته کننده نباشه تا دو قسمت نشه

اگر غلط املایی وجود داره و یا جایی رو بد نوشتم پیشاپیش ببخشید دیگه چون نوشتن این همه متن اونم توی زمانی کوتاه احتمال بروز خطا رو میبره بالا
خیلی از شما ها فیلم مشهور تروآ 2004 رو دیدین اگر هم ندیدین پیشنهاد میکنم ببینید (Troy 2004) ، همون فیلمه که داخلش برد پیت جای من بازی میکرد ، خدایی آدم خوشتیپ تراز این عقب مونده نبود نقش منو بهش بدن … آی با توام ، اره با خودتم که نقشه ریختی داستان منو کپی کنی به اسم خودت بفرسی جای دیگه ، لعنت بر پدر و مادر کسی که داستان رو به اسم خودش کپی کنه.
خب جونم براتون بگه که ، دیشب با بلقیس کفترباز کلی عرق سگی خورده بودیم و تا صبح کون همو پاره کرده بودیم ، ساعت دیگه نزدیک ظهر شده بود و همینطوری ولو افتاده بودم رو زمین که ناگهان دیدم یه پسربچه تخم سگ اومده تو خیمه ، منم با یه حرکت کماندویی فوری دستشو گرفتم و گفتم کله کیری اینجا چه غلطی میکنی؟
بیچاره خایه هاش جفت شده بود ، گفت پادشاه با بچه های محلشون رفتن دعوا کنن ، بهت احتیاج دارن ، بیا که الان کونشون پاره میشه. با هر بدبختی ای بود از سر جام بلند شدم و سوار خرم شدم تا برم میدون جنگ.همین که رسیدم اونجا دیدم همه سربازا دارن بلند داد میزنن “چنگیز – چنگیز – چنگیز …” ، همون موقع اشک توی چشام جمع شد و بلند بهشون گفتم کیرم تو کونتون من متعلق به همتونم کس کشا.
پادشاه خر و پرغرور جلوم وایساد گفت بیا برو کون این یارو رو پاره کن ، ما گفتیم اونا زرنگشون رو بیارن وسط ما هم زرنگمون رو میاریم وسط ، هر کدومتون تونست کون اون یکی رو پاره کنه ، کل لشکر برنده میشن ، منم گفتم خب به کیرم … پادشاه ناراحت شد گفت من شاه توام ، میدم کتکت بزنن ، منم گفتم کیرمم نمیتونین بخورین ، خلاصه داشتم قهر میکردم برگردم که اومد خایه مالی ، منم دیدم دستاش نرمه دلم واسش سوخت قبول کردم.
یه مرد دو متری بود با یه متر پهنا ، کچل بود عین عموجانی ، اولش پشمام ریخت برم بزنمش ، ولی گفتم چنگیز زشته ، خلاصه دویدم سمتش ، اونم عین سگ هار همش نیزه پرت میکرد سمتم منم جاخالی میدادم کیر میشد ، همین که نزدیکش شدم عین جومونگ پریدم بالا و شمشیرمو تا خایه کردم تو کونش و مُرد.
وقتی اون تخم حروم مُرد ، پادشاه محله دشمن اومد پیشم گفت: واویلا
منم گفتم: کلت تو کون لیلا
یه شمشیری اومد بده به من ، گفت برو بده به پادشاهت بگو ما از این به بعد نوکرتم هستیم ، منم گفتم خودت مگه دس نداری کله کیری ، و سرمو کج کردم برگشتم پی بدبختیم.
چند روزی گذشت ، این پسر عموی کسخلم رو برداشته بودم برده بودم بیابون تا بهش شمشیر زنی یاد بدم ، عین پیرزنا میجنگید ، هرچی من میگفتم جعفر اینطوری مبارزه کنی کونت میذارن وسط میدون جنگ ، بازم نمیفهمید ، در حال تمرین با این مشنگ بودم که یهو دیدم دوست قدیمیم که پادشاه روستای گوزآباد بود اومده پیشم. رفتم باهاش دست دادم و شروع کرد به کسشر گفتن ، منم که داشت حوصله ام سر میرفت گفتم ، انقدر گوه نخور خب عین آدم بگو اومدم خایه مالی تا توی جنگ کنار ما بجنگی ، گفت تو از کجا میدونی دیوث؟ چشامو گرد کردم و گفتم سرشو ببوس ! بعدش عین خر شروع کرد به خندیدن ، نزدیک بود از بالای کوه بیفته پایین کونش پاره بشه که گرفتمش.
گفتم فکر کردی من نمیدونم شاهزاده ی روستای جق آباد ، اومده زن پادشاهتون رو با هفت روش سمورایی گاییده بعدشم دزدیدتش و بردتش ، حالا هم پادشاهتون کونش سوخته و میخواد بره تلافی کنه … در همین حین به هوش و زکاوت من سجده فرود آورد و شروع کرد به خایه مالی که اگر تو نباشی جنگ رو شکست میخوریم و اگر بیای اسمت توی تاریخ میمونه و از این کسشرا ، منم که جوان بودم و جاهل ، گولشو خوردم و فردا ظهرش رفتم با خانواده خدافظی کردم و سوار کشتی شدیم که بریم دعوا.
بعداز چند روز کشتی سواری ، بالاخره رسیدیم نزدیک ساحل جق آباد ، کسکشا میدونستن ما داریم میایم سیستم دفاعی چیده بودن ، فرماندشونم داشت براشون سخنرانی میکرد ، این وسط پسرعمو کسخل منم گیر داده بود منم میخوام بجنگم ، منم میگفتم گوه نخور.
روی هم رفته هزار تا کشتی داشتیم ، ولی من با قایق موتوری همراه رفیقام بودم ، رفیقامو که میشناسین داخل “کشتی تایتانیک” معرفیشون کردم؟ آره همون سعید کپک و حمیدجفنگ وبهنام روپایی زن و بقیه کسخلا ، خلاصه جوگیر شدم شمشیرمو آوردم بالا بهشون نگاه کردم و گفتم:
هی عقب مانده های جقی ، میدونم اونا تعدادشون بیشتر ما هست و داخل ساحل منتظرمون هستن ، ولی بیاید بریم ما تنهایی ساحل رو بگیریم که کون پادشاه و هزارتا کشتیش بسوزه!
سربازای منم که با شنیدن صحبت های من جوگیر شده بودن عین خر عربده میزدن به نشونه ی تایید حرفای من. همینطوری داشتم به سربازا نگاه میکردم که یهو کشتی رسید به ساحل ، کلاهمو کردم سرم و با یه حرکت کماندویی پریدم از قایق پایین و دویدم سمتشون ، اون کسکشا هم با تیرکمونشون هی به ما تیر میزدن ما هم جاخالی میدادیم کیر میشدن.
سریع با بروبکس یه آرایش نظامی تخماتیک گرفتیم و حمله کردیم سمتشون ، خایه مالای پادشاه هم از تو کشتی هی داد میزدن “چنگیز – چنگیز – چنگیز- …” منم هی ذوق میکردم بیشتر آدم میکشتم.
همینطور که داشتم کونشون رو پاره میکردم ، یه کشتی دیگه هم رسید و بهمون کمک کرد ، بعداز چند دقیقه هم پشماشون ریخت و عقب نشینی کردن ، منم دیدم اون گوشه یه معبد هست ، به افرادم گفتم برید بچرید برای خودتون ، یهو یکی از فرمانده هام گفت چنگیز ، نکن اینکارو ، اینجا معبد آپولو هست ، منم اعصابم خورد شد با شمشیر زدم سر مجسمه آپولو قطع کردم گفتم کون کش ، خدا فقط یکیه ، دفعه دیگه دیدم بت میپرستی سر توام میکنم تو کونت.
در همین حین دیدم که شاهزاده اصلی سوار بر خرش هست و داره به سمت ما میاد ، منم نیزه فرماندمو گرفتم و از فاصله دو کیلومتری پرت کردم خورد به گردن یکی از افرادش و به درک واسل شد ، بعدشم فورا گرخیدم داخل معبد. از اونجایی که ما توی چنگای تخمی تخیلی مهارت خاصی داشتیم ، اونا اومدن توی معبد و ما خشتکشون رو کشیدیم سرشون ، ولی شاهزاده اصلیشون اومد با من بجنگه ، من بهش گفتم:
بچه ریقو ، تو مال این حرفا نیستی ، اگه من اینجا کونت بذارم که افتخاری نداره برام ، بذار توی میدون چنگ با هفت روش سمورایی میکنمت ، برو گمشو خونت ، آخرین سکست رو با زنت بکن ، فردا تو میدون جنگ کونت میذارم.
خلاصه یه مشت کسشر گفت که جنگ چیز خوبی نیس و از این چیزا ، منم به کیرم حسابش نکردم سرشو انداخت پایین رفت. بعدش برای سوزوندن کون پادشاه که بهش ثابت کنم تو هیچ گوهی نیستی و مردم منو دوس دارن ، رفتم سر یه کوه بلند که عین کیر من بود وایسادم و همه منو تشویق کردن.
چند ساعتی استراحت کردم ، بعدش یکی از فرمانده هام اومد گفت بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم ، گفتم برو بچه کونی من خودم همیشه یه چیزی نشون بقیه میدم ، خلاصه منو برد تو خیمه ، یه زن خوشکلی بهم نشون داد و گفت این زن داخل همون معبدی پیدا کردیم که چند ساعت پیش رفته بودیم ، منم شلوارم فلزی بود هی جلوی راست شدن کیرم رو میگرفت و اذیت میکرد ، برای همین اون فرمانده کس کش رو مرخصش کردم و شلوارمو در آوردم ، اوووفیش کیرم یه نفس راحت کشید . خلاصه همینطوری هم دختره عین جنده ها گریه میکرد و میگفت خدای خورشید ازت انتقام میگیره ، منم که از کافرا خوشم نمیاد برای همین به تخم چپمم حسابش نمیکردم.
اسمشو ازش پرسیدم ، گفت اسمم گلتاج هست ، همینطوری داشتیم کسشر میگفتیم که یکی از افرادم اومد گفت پادشاه کونی باهات کار داره ، به دختره گفتم نترس نمیکنمت و بعدشم رفتم سمت پادشاه کونی.
رفتم داخل خیمه اش ، داشت با رفیقاش کسشر میگفت ، وقتی دید من اومدم خودشو جمع و جور کرد و گفت چنگیز این جنگ برای تو افتخاری نداره و من چون پادشاه هستم اسمم جاویدان میمونه ولی همه تورو فراموش میکنن ، منم گفتم:
گوه نخور
در همین حین کونش سوخت و گفت یادته رفتی اون معبد کله ی اون بت رو بگا دادی؟گفتم خو که چی ! دیدم یهو دوتا سربازه جاکش ، دست گلتاج رو گرفتن و اوردنش داخل خیمه ، منم با یه حرکت جومونگی شمشیرمو از توی شرتم دراوردم و گفتم عی عقب مانده گلتاج رو ول کن وگرنه با همین کونت میذارم.
گلتاج گریه کرد و گفت امروز کون خیلی سربازا پاره شده ، من نمیخوام کون شخص دیگه ای پاره بشه ، منم نا گفته نمونه از این گلتاج عقب مونده بدم نمیومد ، شمشیرمو غلاف کردم و به پادشاه گفتم ، قبل از مرگم ، بالای سر جسدت میشاشم تو صورتت و خیمه رو ترک کردم و تا صبح رفتم تو خیمه خودم جق زدم و خوابیدم.
صبح که فرمانده لشکرم اومد گفت بیا بریم دعوا ، گفتم کس خواهرشون ما نمیریم ، کون کشا دیشب ریدن روم و بعدش پسرعمو کسخلم اومد تو خیمه ، منم داشتم بیسکوییت مادر با عرق سگی میخوردم ، بهش گفتم اماده ای بجنگی؟گفت اره گفتم خشتکت پاره بعدش عین خر خندیدم و بهش گفتم حالا از خیمه برو بیرون عقب مانده
دوساعت بعد رفتم بالای یه تپه وایساده و جنگشون رو نگاه کردم ، سربازای شاه کونی ما صد برابر اونا بود ، از دور دیدم شاه کونی با برادرش دارن با همون شاهزاده که کس زن برادرش گذاشته بود و براادر بزرگترش صحبت میکنن ، بعداز چند دقیقه هم دیدم همون که زنش جنده بود با همون شاهزاده که زن جندشو کرده بود وایسادن فیس تو فیس کون هم رو پاره کنن ، مثل اینکه قرار گذاشته بودن این دوتا کسخل با هم بجنگن ، هر کی برد انگار لشکرش برده.
خلاصه جونم براتون بگه که هنوز پنج دقیقه هم نشده بود کون شاهزاده پاره شد و افتاد به پای داداشش ، داداششم که دلش برای این کسخل سوخته بود ، از توی شرتش یه شمشیر در اورد و زد برادره شاه کونی رو گایید ، شاه کونی هم که این صحنه رو دید به افراد عقب مانده اش دستور حمله داد و نزدیک یک ساعت اینا در میدون جنگ داشتن کون هم رو پاره میکردن و در نهایت هم لشکر شاهزاده ی کس کش بر لشکر شاه کونی پیروز شد و شاه کونی عقب نشینی کرد.
شب شده بود ، داشتم توی ساحل قدم میزدم و آهنگ دونه دونه محسن ابراهیم زاده رو میخوندم که دیدم صدای جیغ و داد یه زن میاد ، رفتم سمتش دیدم گلتاج هست ، دارن سربازا اذیتش میکنن ، منم غیرتی شدم ، از توی شرتم شمشیرمو درآوردم رفتم سمتشون کونشون رو پاره کردم و گلتاج رو بغل کردم اوردمش توی خیمه ، داخل خیمه نیم ساعتی از خدا و این چیزا صحبت کردیم بعدشم خودمو زدم به خواب ، نصف شب بود دیدم اومده نشسته رو کیرم ، یه چاقو هم گذاشته زیرگلوم ، چشامو باز کردم گفتم خایه نداری چاقو رو بکشی ، گفت:
گوه نخور
بعدش هم با یه روش جادویی برگشتم روش ، دامنشو دادم بالا و تا صبح تا کمرم کار میکرد به هفت روش سمورایی کردمش که دیگه این گوه خوریا نکنه ، البته دوستش هم داشتم.
صبح نشسته بودم که همون پادشاه خوبه وقتی داشتم به پسرعموکسخلم تمرین میدادم دیده بودمش اومد پیشم خایه مالی که بیا برای پادشاه کونی بجنگ و ما بهت نیاز داریم ، منم گفتم من تخمامم نمیذارم اون بلیسه ، بعدشم به بچه ها گفتم فردا صبح برمیگردیم به دهاتمون ، در همون حین هم پسرعموکسخلم اومد گفت کیرم تو کونت منو اوردی اینجا بجنگم ، تو بزدلی و از این کسشرا منم به تخمم حسابش نکردم و رفتم داخل خیمه پیش دلبرم.
نصف شب صدای تیر و جنگ میومد ولی من به تخم چپم هم حساب نکردم و تخت گرفتم خوابیدم ، صبح که شد فرمانده ارشدم اومد پیشم گفت چنگیز ، کیرت تو کونم ، چنگیز کیرت دهنم ، چنگیز … گفتم درد و چنگیز بنال ببینم چی میگی ، گفت پسرعموکسخلت دیشب لباس تورو پوشیده بود ما نشناختیمش فکر کردیم خودته ، اومد وسط میدون جنگ ، شاهزاده بزرگتره هم اومد ، کونشو پاره کرد ، گردنشو برید ، منم خشم تمام وجودمو گرفت با لگد زدم تو تخمای فرمانده و وقتی هم شب شد جنازه پسرعموکسخلم رو با غمی بسی زیاد آتش زدم.
فردا صبح ، به فرماندم گفتم زره من رو بیارین ، زره رو تن کردم و سوار خرم شدم که برم کون شاهزاده رو پاره کنم ، در همین حین گلتاج اومد گفت بیا منو بکن ولی نرو برای جنگ ، اون پسرعموی منه اون آدم خوبیه ، منم به تخمم حسابش نکردم و تک و تنها رفتم سمت قلعشون و بلند شاهزاده رو صدا کردم
" قیتااااااس – قیتااااااااس – قیتااااااااس – قیتاااااااااااااس - … "
در همین حین که حنجره ام داشت به گا میرفت شاهزاده قیتاس از در قلعه اومد بیرون و گفت : کیر خر
کلاهمو برداشتم گفتم کره خر الان نگاه کن داری با کی میجنگی ، گفت من نمیدونستم دیروز تو نیستی و پسرعموت هست ، منم گفتم بهش گفتم بگو نعمت؟ گفت نعمت ، منم گفتم کس عمت ، بعدش هم با یه حرکت پیکنیکی دویدم سمتش و دعوا کردیم … کس کش خیلی قوی بود ، همینطور که بعد از نیم ساعت داشتیم کون هم رو پاره میکردیم یهو قیافه اسکول پسرعموم اومد جلوم و دلم براش سوخت ، برای همین تمام عزمم رو جزم کردم و زدم خواهر شاهزاده رو گاییدم ، بعدش هم لنگاش رو با طناب بستم به پشت خرم ، و تا خیمه خودم کشوندمش رو زمین.
وقتی رسیدم ، جنازه تخمیش رو انداختم جلوی خیمه و رفتم داخل خیمه دست و صورتم رو شستم ، وقتی دخترعموی شاهزاده منو دید ، فهمید که پسرعموش جر خورده ، برای همین گریه کرد.
شب نشسته بودم تو خیمه و داشتم با کیرم ور میرفتم که دیدم شاه روستای جق آباد اومده داخل خیمه برای خایه مالی دستمو بوسید و گفت بذار جنازه پسرمو ببرم ، منم حقیقتش پشیمون شده بودم که اونو کشته بودم ، دلم براش سوخت دیدم راست میگه ، گفتم خب باشه پسرتو بردار ببر تخم سگ.
اینطور نگاه نکنید ، انقدر هم بی احساس نبودم ، رفتم بیرون خیمه و بالای سر جسد شاهزاده عین خر زار زار گریه کردم و بعدش هم جسدش رو آماده کردم و دادم دست باباش. در همین حال گلتاج هم اومد و عموش رو دید ، منم از پشیمونی کونم داشت میسوخت بهش گفتم میتونی با عموجاکشت بری روستاتون.
توی دلم بهش گفتم نرو گلتاج ، اگه بری نمیگن چنگیزشون شاهزاده رو کشت ، نمیگن عموش اومد خایه مالی ، میگن مشکل از ماست … ولی رفت دیگه ، بعدشم من رفتم پیش فرمانده ارشدم و خایه مالیشو کردم که منو ببخشه که زدم تو تخماش.
فردا عصر دیدم عموی گلتاج یه مجسمه رو که اندازه کیرخر بزرگ بود وارد روستاشون کردن ، شب که شد دیدم در قلعشون باز شد و افراد شاه کونی به روستای جق آباد حمله کردن ، مثل اینکه داخل اون مجسمه تخمی چند تا یاراش رو قایم کرده بوده تا در روستا رو باز کنن ، منم که دیدم جق آباد داره بگا میره ، سوارم خرم شدم و رفتم داخل قلعه تا گلتاج رو پیدا کنم.
همینطور عین خر داشتم دنبال گلتاج میگشتم که دیدم شاه کونی اونو گرفته ، من طبقه بالا بودم ، آسانسور هم اختراع نشده بود ، تا اومدم از پله ها برم پایین دیدم گلتاج یه خنجر درآورد و تا خایه فرو کرد تو گردن شاه کونی و اومد فرار کنه که دوتا سرباز گرفتنش ، منم اون دوتا سرباز لاشی رو با شمشیر گاییدم ، در همین حال که گلتاج رو بغل کرده بودم ، دیدم یه تیر خورد توپام ، برگشتم نگاه کردم کار همون شاهزاده کس کشه که داداششو کشتم ، اومدم برم سمتش یه تیردیگه زد تو شکمم ، بازم گفتم گوه نخور و رفتم جلوتر اما کسکش بهم سه تا تیر دیگه ام زد کونم پاره شد.
روی زانوم افتاده بودم که گلتاج اومد بغلم کرد ، منم که غرق عشق این عقب مانده شده بودم دردم رو فراموش کرده بودم و بهش گفتم توی تمام طول جنگ تو بهم آرامش دادی و بهش گفتم با این شاهزاده کس کشت برو تا نجات پیدا کنی ، من خودمو نجات میدم.
بعدش از لباش یه بوس مثبت هجده گرفتم و دادمش دست شاهزاده کس لیس…
وقتی گلتاج رفت فهمیدم کونم پاره شده و جای زخمام داره میسوزه ، همونجا افتادم و بیهوش شدم
سربازا فکرکردن من مُردم ولی من دیوس تراز این حرفام که بمیرم
جق آباد توی آتش سوخت و ادمای کله کیری و مهمش فرار کردن و کون من هم پاره شد اما در عوض ، عاشقانه بگا رفتم.
خب ببخشید اگر داستان طولانی شد ، گفتم دیگه دو قسمتش نکنم . یعنی اگر داستان به این تخمی و کسشری البته بعداز “کشتی تایتانیک” خونده باشین من پشمای چنگیز رو با موچین دونه دونه میکنم … خدایی لایک نداشت این همه زحمت و کسشر؟اگه لایک نکنین خیلی نامردین ^_^

نوشته: جناب نویسنده


👍 19
👎 27
18292 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

748049
2019-02-14 21:49:43 +0330 +0330

مهتی پاشنه کون بیا داستان رو بادقت بخون یه نظری واسه این دوستمون بلغور کن چون داستانو نخوندم

0 ❤️

748107
2019-02-14 23:51:10 +0330 +0330

سمیه نرو… 🙄

1 ❤️

748129
2019-02-15 04:10:44 +0330 +0330

من تا اونجاش رو خوندم که خایه منی گفت وای برما نشست ورشو . ماراشست وای برما به زودی توسط ایرانیان به گا خواهیم رفت وای برما وای…

0 ❤️

748138
2019-02-15 05:28:01 +0330 +0330

ای بابا نویسنده،شاهنامه نوشتی بر وزن و قافیه کیر و کون
شاهکار کردی

1 ❤️

748144
2019-02-15 06:25:52 +0330 +0330

عالی بووود حال کردم باهاش بازم بذار… ای خندیدم

1 ❤️

748145
2019-02-15 06:28:48 +0330 +0330

اگه این چند خط آخرشو که با کصنمکی تقاضای لایک کردی در نظر نگیریم خوب بود. البته نه به خوبی تایتانیک.

1 ❤️

748154
2019-02-15 07:27:46 +0330 +0330

سلام
الان لایک کردم پس ینی مرد هستم؟ :D

2 ❤️

748167
2019-02-15 07:50:55 +0330 +0330

من هردوشو خوندم ولی چیز خنده داری توش ندیدم نمیدونم چرا هشتگ طنز داشت…

2 ❤️

748178
2019-02-15 08:56:46 +0330 +0330

دستت درد نکنه جادوگر جان …
لایک 6
از طرف من . ?

1 ❤️

748183
2019-02-15 09:32:12 +0330 +0330

الان یکی بیاد یک دلیل منطقی که هیچ، یه دلیل کسشر برای من بیاره که کجای این کسکش و حومه‌ش لایک داره که گفته لایکش کنیم

1 ❤️

748187
2019-02-15 10:15:44 +0330 +0330

مرحوم هومر داره تو قبرش بندری میزنه الان! یک تنه ادبیات جهانی رو دگرگون کردی که عزیز من

1 ❤️

748201
2019-02-15 11:32:08 +0330 +0330

بد نبود،ولی ب نظرم لازم نیس همه جزئیات فیلمُ بگی دِ لامصب همه فیلم از جلو چشم رد شد در کل حرکت جالبیه ادامه بده

1 ❤️

748212
2019-02-15 12:06:01 +0330 +0330

خوب نوشته بودی

1 ❤️

748229
2019-02-15 13:38:56 +0330 +0330

جالب نبود راستش ببخشیدا

بی محتوا و بی مزه بود خوشم نیومد

1 ❤️

748416
2019-02-16 05:43:54 +0330 +0330

چنگیز نافم تو چش و چالت! ?

1 ❤️

748608
2019-02-16 23:09:34 +0330 +0330
NA

یعنی عنم گرفت این چی بود اخه ننویس جون عمت هنوز داستان طنز نخوندی پس جق پور

0 ❤️