تصادفی

1390/12/10

توضیح: وقتی دیدم تعدادی از داستانهای ارا رو اینجا قرار دادند منم بر این شدم که آخرین خاطره ی دوست عزیزم در آویزون رو که کمتر کسی اونو خونده اینجا قرار بدم.برعکس اکثر خاطرات اینبار در ایران!!!
… اگه اسم خاطرم براتون سواله بگم تصادفی ایهام داره. یعنی خاطره من جوری بود که هم میشد همش رو تصادفی و اتفاقی اسم برد هم اینکه از اولش بخاطر تصادف واقعی ماشین شروع شد.
هواپیما امارات توی فرودگاه امام خمینی فرود اومد. احساس خستگی زیادی داشتم دلم برای ایران لک زده بود دلم میخواست یکم از زندگی یکنواخت دور باشم یه استراحتی کنم. رسیدم خونه ولی دنیای خستگی توی خونه ما سرعتش از همه جا بیشتر بود! فاصله ها اسم خانواده رو از روی ما پاک کرده بود از غریبه غریبه تر و ما دیگه ما نبودیم یعنی هیچ وقت نبودیم فقط همیشه من بودیم دلم میخواست فکرم آزاد شه و یه دل سیر از خستگی رها شم نه اینکه از چاله بیام توی چاه. سوار ماشینم شدم به سمت ویلامون در شمال حرکت کردم. تو جاده ذهنم با سرعت زیادی حرکت میکرد خیلی بیشتر از همیشه نمیدونم به چی فکر میکردم ولی فقط میدونم تنها جایی که ذهنم نبود زمان حال بود همش توی گذشته میچرخیدم حالا دنبال چی نمیدونم!
رسیدم رامسر تو خیابون اصلی حرکت میکردم البته تو ترافیک نسبی که داشت. پاییز بود هوا واقعا رو به سردی میزد بارون نم نم میبارید رسیدم پشت یه چراغ قرمز 60 59 58. . . . پشت ماشینها واساده بودم سرم نزدیک شیشه بقل بود نگاهم به بیرون میچرخید یهو چشم به گوشه خیابون افتاد یه پسر بچه 10 11 ساله تو بارون پلاستیک سفید کشیده بود روی سرش جلوش چند تا نون توی پلاستیک بود نشسته بود روی یه جعبه چوبی کنار خیابون اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن همون نونی بود که من و شما همیشه داشتیم و خوردیم و تاحالا کوچیکترین توجهی بهش نکردیم. چشاش روی ماشین من خیره بود به خودم گفتم حتما توی دلش میگه این دیگه چه ماشینیه با بقیه ماشینهای خیابون خیلی فرق داره شایدم داره میگه این یارو دیگه کیه؟ یا شایدم داشت تو دلش 1000 تا فحش بهم میداد نمیدونم! 10 ثانیه به چراغ سبز مونده بود بهش اشاره کردم دو رو برش رو نگاه کرد گفت من اشاره کردم آره و بعد جلو رو بهش نشون دادم چراغ سبز شد بعد از چراغ یه گوشه واسادم پسرک اومد شیشه رو دادم پایین 2 هزار تومن بهش دادم همه نون ها رو ازش گرفتم 4. 5 تا بیشتر نبود گفت میشه 500 تومن چرا این همه؟ یه لبخند زدم گفتم بارونه قیمتش رفت بالا خندید گفت آقا دستت درد نکنه حالا میتونم برم خونه توی خونه رام میدن نگاهی کردم گفتم به سلامت. چراغ قرمز بعدی 40 39 38. . . . یه ماشین کنارم واساد شیشه رو داد پایین 2 تا دختر بودن دختر خندید گفت پسر فداکار شما نیستی؟ بی تفاوت نگاهی کردم و سرم رو تکون دادم و به جلوم نگاه کردم. راه افتادم خیابون پایینی جلوی یه سوپر واسادم وسیله بگیرم رفتم تو و برگشتم اومدم بیام سوار ماشین شم یه مرد ژنده پوش چند متری سوپر نشسته بود روی زمین گدا نبود ولی ما یاد گرفتیم به هرکی که نیاز داره بگیم گدا برگشتم توی سوپر یه پاکت پنیر گرفتم رفتم سمت ماشین 1 دونه از نون هارو نگه داشتم 4 تا دیگش رو گرفتم پنیر رو گذاشتم روش رفتم سمتش دادم به اون مرد با تعجب نگاهی کرد گفت خیر ببینی پسرم چیزی نگفتم برگشتم سمت ماشین. تو آینه ماشین خودم رو نگاهی کردم یکم خندیدم گفتم چیه چت شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ بعد به خودم جواب دادم امروز اصلا آفتاب در نیومده مگه نمیبینی بارونیه؟ به ما نمیاد آدم باشیم؟
چند تا خیابون پایین تر نزدیک خروجی شهر بودم داشتم میرفتم سمت ویلا تو یه خیابون خلوت تر میرفتم یهو یه پسر بچه پرید وسط خیابون زدم روی ترمز از پشت تق صدا کرد آینه رو نگاه کردم یه تویوتا پرادو از پشت زده بود بهم وای خدا با این حالم همین کم بود. از ماشین پیاده نشدم اصلا حالم خوب نبود دستام رو گذاشتم روی صورتم سرم رو آوردم پایین چند لحظه بعد یکی زد به شیشه دستام رو از صورتم برداشتم شیشه رو دادم پایین یه دختر شیک پوش با روسری کوتاه و یه گاپشن بلند و سفید واساده بود معلوم بود از من خیلی بزرگتره راحت 27 رو راحت داشت فهمیدم راننده تویوتا پرادو بوده یکمی مکث کردم گفتم ماشین چیزیش شد؟ گفت ماشین من که شاسیش بلنده چیزیش نمیشه شما بیایین عقب ماشین خودتون رو نگاه کنید یکمی رفتم جلو تر گفتم زحمت میکشید؟ رفت پشت ماشین رو نگاه کرد اومد گفت نه چیزی نشده ولی بهتره خودتون هم نگاهی بندازین با دستام چشام رو میمالیدم گفتم مهم نیست گفت آخه این ماشین گرون قیمت شما یکمی خطرناکه. . . حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا مهم نیست دستام همچنان روی چشام بود سرم هم پایین گفت شما حالتون خوبه؟ (داشت اعصابم رو خورد میکرد) گفتم من خوبم شما بفرمایید گفت میخوایین برسونمتون بیمارستان؟ دستام رو از روی چشام برداشتم گذاشتم روی سرم گفتم من خوبم فقط خسته ام همین. گفت هر طور راحتید گفتم ممنون بفرمایید ماشین رو زدم کنار کمربند رو باز کردم سرم رو گذاشتم روی فرمان نمیدونم چرا اینجوری شده بودم دوباره یکی زد به شیشه سرم رو بالا آوردم همون دختر بود شیشه رو پایین دادم دوباره سرم ولو شد روی فرمان گفت آقا شما حالتون بده واسه من مسئولیت داره بهتره بریم بیمارستان تو دلم خندیدم گفتم این همه آدم صبح تا شب کنار خیابون میمیرن هیچکس نمیبینش حالا من با این سرو وضع و ماشین آنچنانی یکی برام احساس مسئولیت میکنه چون بیحالم. آروم بهش گفتم خانوم ربطی به اون نداره 2 شبه نخوابیدم فکرم هم خیلی مشغوله مال اونه. گفت خوب حالا من چیکار کنم؟ گفتم از اولش هم گفتم بفرمایین گفت آخه اینجوری که نمیشه درست نیست انسانیت چی؟ خندیدم گفتم خانوم اگر احساس مسئولیت و انسانیت دارین برین کنار این خیابونا تا بخوایین سوجه برای رسیدگی هست از بچه های دست فروش گرفته تا کارتون خوابها همه در خدمت شما هستن من چیزیم نمیشه. یکمی مکث کرد گفت شما با خودتون هم لج میکنید؟ سرم همچنان روی فرمون بود گفتم اصولا با همه دنیا سر لج دارم. یکمی صبر کرد گفت پس من شمارم رو میدم اگه اتفاقی براتون افتاده بود یا ماشینتون احساس کردین خطی چیزی افتاده بهم زنگ بزنید حل شه گفتم لازم نیست بفرمایین بعد سرم رو بالا آوردم شیشه رو دادم بالا یه اخمی کرد رفت. حرکت کردم راه افتادم ایندفعه سرعتم بیشتر بود دیدم جلوم خیابون رو کندن چاله که چه عرض کنم بیشتر شبیه چاه بود زدم رو ترمز دوباره یه صدای ترمز اومد تق! با سرعت چشام رفت روی آینه دیدم همون تویوتا پرادو نقره ای بود سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین اون دختر از ترسش زود تر از من پیاده شده بود با صدای بلند گفتم خانوم یه چراغ این ماشین بشکنه من باید. . . . پرید وسط حرفم میدونم میدونم ببخشید نمیدونم چرا اینجوری شد یکمی نگاش کردم گفتم حالا میشه عقب بگیرین ببینم چه خبره؟ سوار شد یکم عقب گرفت دیدم رو سپر چند تا خط کوچیک افتاده اومد گفت چیزی شده؟ گفتم ولش کن خر ما از کرگی دم نداشت! خندش گرفت گفت شما به این مرسدس بنز میگین خر؟ خیلی جدی نگاش کردم گفتم نخیر شانس خودم رو عرض کردم. گفت در هر صورت من شرمنده ام منم تکیه کردم به عقب ماشینم گفتم بفرمایین برین بعد من برم گفت نه شما بفرمایین یکمی نگاش کردم گفتم بفرمایین شما من جلو نرم بهتره خندید گفت من واقعا شرمنده ام دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم خواهش میکنم رفت سمت ماشینش سوار شد رفت.
توی ویلا روی مبل راحتی دراز کشیده بودم دستام زیر سرم بود فکر میکردم خیلی دلم میخواست بخوابم ولی نمیتونستم انگار از خستگی خوابم نمیبرد. از خواب پریدم ساعت رو نگاه کردم دیدم 8 شبه! خودم نفهمیدم کی خوابم برده بود پاشدم دست و صورتم رو شستم یخچال رو باز کردم احساس کردم تخم مرغها چشمک میزنن! حاضری ترین غذایی که میتونستم بخورم نمیرو بود. شام مفصل و تشریفاتیم (5 تا نیمرو) رو خوردم گفتم برم بیرون هوایی عوض کنم خداییش صبح حالم خیلی بد بود بیرون رو نگاهی کردن دیدم بارون میاد ای لعنت به این شانس آخه با یه پیرهن برم نمیخندن بهم؟ حالا لباس زمستونی از کجا بیارم؟. سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت شهر گفتم حتما یه مغازه پیدا میشه کتی پلیوری چیزی بخریم تن بزنیم. رسیدم جلو یه فروشگاه لباس رفتم تو یه کاپشن نازک چسبون و یقه دار بود تن زدم یقه هاشو بالا کشیدم تو آینه یه نیش خند زدم گفتم خوبه اریک کانتونا (بازیکن قدیمی و معروف منچستر یونایتد که یقه لباسش همیشه بالا بود) یه غلطی کرد! اومدم بیرون دیدم یه خانوم داره به ماشینم نگاه میکنه میخنده رفتم جلو تر گفتم چقدر قیافش آشناست تازه یادم افتاد همونی بود که صبح تصادف کرده بودیم خیلی جدی گفتم تبر بیارم؟ یهو منو دید جا خورد گفت وای شما گفتم من باید بگم وای شما! خیلی نارحتت میکنه تبر بدم داغونش کنین خیالتون راحت شه. خندید گفت شما چقدر سخاوتمندین به همین راحتی یه مرسدس بنز رو له مکنین بره؟ نه به حذیونی که صبح میگفتید نه به این شوخی کردنا! جدی نگاش کردم گفتم من شوخی نکردم اخمی کرد گفت ببخشید منم با اخم گفتم می بخشم! اخماش بیشتر رفت تو هم گفتم کاری از دست من بر میاد؟ گفت نه ممنون دیدم ماشینتون پارکه گفتم ببینم حالتون بهتر شد یا نه صبح خیلی بد بود گفتم آره خستگیه دهنیه یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید شما همیشه انقدر احساس مسئولیت میکنین؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی واسم عجیب بود شایدم شما مریم مقدسین با لباس مبدل. . . .

گفت مریم مقدس نیستم به نظر شما هر کی احساس مسئولیت کنه مریم مقدسه؟ گفتم از خداتون هم باشه خدا بیامرز خانوم خوبی بود خندید منم رفتم سمت ماشینم که برم گفت اگه کمکی ازم برمیاد تعارف نکنین گفتم نه دختر خاله خودم از پس خودم برمیام همون موقع موبایلم از دستم افتاد گفت بله معلومه موبایلم رو برداشتم گفتم هیچ ربطی نداشت نشستم تو ماشین شیشه رو دادم پایین گفتم جایی میرین برسونمتون (با دستش ماشینش رو نشونم داد) گفت ممنون اونجاست. یکمی نگاش کردم (حیف که ازم خیلی بزرگ تر بود واقعا چهره گیرایی داشت مخصوصا چشاش خیلی گیرایی داشت خیلی هم ظریف بود) گفتم کشیک منو میکشیدین؟ گفت آره حتما همینطور بوده بعد دوستش از مغازه بغلی اومد بیرون گفت بریم؟ گفتم آها پس جاسوس هم داشتی شما گفت ما اینیم دیگه با سر تایید کردم دوستش اومد نردیک (اونم بهش میومد 27 28 رو داشته باشه) من همچنان تو ماشین نشسته بودم شیشه پایین بود سلام کرد گفت پانی بریم؟ گفت باشه برو توی ماشین اومدم گفتم راست میگه برو دنبال نخود سیاه خندید گفت باشه گفتم پانی احیانا مخفف چه اسمیه؟ پامادور؟ پاناراما؟ پاریس؟ پازل؟ خندید گفت بی سواد پانیذ گفتم از اولم میدونستم! گفت خب من برم گفتم خب برو من که تو ماشینم نشستم شما مزاحم شدی 1 دقیقه دیگه واسی جیغ میکشم خندید گفت عجب رویی داری کاری نداری با من؟ گفتم از اولم نداشتم خوش اومدی یه اخمی کرد گفت وا بی ادب؟ خداحافظ. گفتم بای تو آینه خودم رو نگاه کردم گفتم ما نفهمیدیم تو بالاخره با حوصله ای یا بی حوصله؟ باز به خودم جواب دادم احمق آدم همچین دافی میبینه بی حوصله میشه؟ حرکت کردم رفتم.
تو خیابونا یکم چرخ زدم حوصلم یکم زیادی سر رفته بود بارون نم نم هم میومد گفتم ارا چه کار کنیم؟ باز به خودم جواب دادم بکشیم پایین هوا کنیم خب من چه میدونم. تو خیابون داشتم میرفتم یه دختر زیر بارون واساده بود دست تکون داد زدم رو ترمز شیشه رو دادم پایین گفت چقدر؟ گفتم بله؟ گفت چقدر؟ (شنیده بودم ایران وضعش خرابه ولی اولین بارم بود از نزدیک همچین چیزی میدیدم) گفتم اشتباه گرفتی من فکر کردم اتفاقی افتاده اومدم شیشه رو بدم بالا گفت یکم غذا بهم بدی بسمه سرم رو تکون دادم یواش گفتم ای روزگار کیفم رو در آوردم بهش 5 تومن دادم گفتم شب خوش خوشحالی رو میشد تو چشاش دید گفت ممنون آقا امیدوارم عوضش رو ببینی شیشه رو دادم بالا گفتم هی نکنه من میخوام بمیرم خدا هی موقعیت میزاره واسم؟ امروز چرا همه چیز مشکوک بود؟ خندیدم گفتم ای جانور حرکت کردم یکی از پشت چراغ میداد آروم کشیدم کنار واسادم یه تویوتا پرادو نقره ای اومد کنارم گفتم باز این دختره اومد شیشه رو داد پایین دوستش گفت پانی میگه خوب نیست با این ماشین تابلو آدم تو این شهر کوچیک بچرخه گفتم حوصلم سر رفته شماها چرا میچرخین؟ گفت خب ما هم حوصلمون سر رفته گفتم پس بدو همش بزن سر نره چرا دنبال من راه میوفتین؟ پانی از پشت فرمون داد زد پررو من اومدم دنبال تو؟ گفتم نه پس من اومدم گفت هیچکی نیومد. گفتم خب حالا باید از شهر خارج شم دیگه نبینمت؟ گفت نه من میرم گفتم نرفتی هم عیبی نداره این چند روزی که اینجام تحملت میکنم داد زد پر رو گفتم لطف داری حالا اجازه هست بریم؟ گفت خوش اومدی (حوصلم سر رفته بود گفتم سوجه گیر آوردم یکم اذیتش کنم برم) گفتم راستی خسارت منو کی میده؟

  • من
    الان بده
  • چقدر میشه؟
    500 تومن
    500 تا تک تومن دیگه؟
    اختیار داری جسارتن ما شهری ها به این میگیم مرسدس بنز حالا شما چی میگین نمیدونم در کل 5 تا خط کوچیک رو سپر عقبم افتاده 5 تا 100 تومن میشه 500 تومن
  • برو دلت خوشه
    پس مسئولیت پذیری چی؟ مریم مقدس؟ عذاب وجدان؟ با اینا چیکار میکنی؟
  • (خندید) میسازم ولی 500 تا تک تومنی به تو نمیدم
    (خندیدم) باشه اصلا نده خودت صبح گفتی میدم کی گفت بده؟
  • (اخم کرد) منظور ازین آخریه چی بود
    (تو دلم گفتم خودتو نزن به خری) خسارت ماشین دیگه
  • آها ببخشید بد متوجه شدم
    حالا میدی یا نه؟
  • نمیدم
    خب نده! (زدم زیر خنده)
    یکمی نگاش کردم گفتم خب بجاش جبران کن گفت چیکار کنم؟ گفتم فردا ناهار درست کن منو دعوت کن گفت بلد نیستم گفتم مشکل خودته سن مامان بزرگ منو داری بلد نیستی؟ خندید گفت سنگ پا قزوینه دیگه؟ گفتم مهم اینکه به پای یه بانوی با شخصیت کشیده شه حالا قزوین و تهران فرقی نداره خندید گفت خب حالا؟ گفتم آدرس بده فردا ناهار میام اگه خودت درست نکرده باشی منم خسارتم رو میگیرم گفت باشه من درست میکنم ولی خودت زهرت میشه گفتم فدای سرت. گفت آدرس ویلامون رو یاد داشت کن. . .
    ساعت 1 ظهر بود پشت در اون آدرس بودم گفتم هی نکنه بریم تو یه خبرایی باشه؟ یا خونه مردم باشه؟ دو دل بودم چیکار کنم گفتم ولش کن میرم زنگ زدم آیفون تصویری رو یکی برداشت در رو باز کرد رفتم تو. ویلاشون بزرگ نبود ولی ژیگول و خوشگل بود رفتم جلوی در داخلی در باز بود گفتم سر به فدای شکم آروم رفتم تو گفتم پانی خانوم؟ صدایی نیومد گفتم shit ما که شانس نداریم الان یه جنازه جلومون در میاد وسط خونه واساده بودم 6 دنگ حواسم جمع بود گفتم ارا کسی اومد بزن رحم نکن دوباره صدا کردم پانی خانوم؟ احساس کردم یکی پشتمه سریع برگشتم یهو گفت وای گفتم باز تو گفتی؟ من باید بگم وای این چه وضعشه خانه ارواح درست کردی؟ خندید گفت نه ببخشید اینجا همیشه ساکته گفتم آره فیلم خانه ارواح هم همینجوری شروع میشد خندید گفت چرا سرپایی بشین آرم نشستم رو مبل وسط خونه گفتم خب امنیت جانی ندارم دیدم رفیقش اومد سمتم سلام کرد دست داد گفت شهین هستم گفتم خوشبختم منم شهید راه حق هستم خندید پانی گفت راستی اسمت رو نگفتی؟ گفتم وای شماها چه طوری جرات کردین یکی که حتی اسمشم نمیدونید رو دعوت کنین؟ پانی گفت مگه بچه ام قیافه یکی رو ببینم تا تهش میخونم گفتم من که گفتم جای مامان بزرگمی گفت تو بچه ای من سنی ندارم گفتم اوا راست میگی 27. 28 سال که سنی نیست فقط یکم باید پوستت رو اتو کنی خندید گفت مرسی گفتم خواهش راستی از قیافه من چی فهمیدی؟ گفت یه پسر پر روی مغرور و از خود راضی و البته خورده شیشه دار ولی تو دلش چیزی نیست! گفتم همه اینارو فهمیدی؟ گفت آره گفتم پس اصل کاری چی؟ گفت چی؟ گفتم نفهمیدی من خون آشامم؟ (بعد ادای خون آشام در آوردم) خندید گفت بهتم میاد گفتم به تو هم میاد گفت چی؟ گفتم خونت رو بخورم گفت بیا بخور سریع پاشدم رفتم سمتش دستش رو گرفتم پشتش واسادم یواش کنار گلوش رو گاز گرفتم گفت دیوونه برو گم شو خندیدم گفتم خون آشام راه خونشون رو بلده گفت پس خون میخوری ناهار چی؟ نمیخوری؟ گفتم آها راست میگی قضیه کدو قل قله زنه! هردوشون خندیدن گفتن وای چقدر حرف میزنی؟ یه لشگر آدم رو حریفی گفتم فک اضافی دارم خندیدن گفتن اسمتو هنوز نگفتی؟ گفتم ارا گفتن چی؟ گفتم ا ر ا همین. شهین گفت این چه اسمیه؟ گفتم اسم اسمه دیگه. گفت جالب بود نشنیده بودم گفتم حالا که شنیدی پانی گفت ارا کی ناهار تو میخوری میری؟ سرم درد گرفت گفتم قضیه کدو قل قله زن 2 شد! خندیدن گفتن کدو قل قله زن 2 چیه؟ گفتم شخص اول رو خودم بازی میکنم. بیا جلومو بگیر بگو ارا کجا میری؟ پانی با تعجب اومد جلوم صداش رو کلف کرد گفت ارا کجا میری؟ گفتم میرم ویلای پانی بخورم ویسکی بعد که برگرشتم تو کیر منم نمیتونی بخوری! شهین دلشو چسبید گفت دیوونه پانی شکه شده بود گفت ای هیولای بی تربیت برو بیرون تا نکشتمت خندیدم با یه حالت خاصی دستم رو آوردم بالا گفتم خون آشام ها نمیمیرند! تا اینو گفتم پانی و شهین مردن از خنده (خودم یهو داد اون لحظه افتادم که ویلا سعیدشون خون ناهید رو خورده بودم سعید و ناهید دعوا میکردن داد زدم “دعوا نکنین خون آشامها ایدز نمیگیرن”) یهو خشکم زد دستام رو گذاشتم رو سرم نشستم رو زمین (همون شوک عصبی همیشگی که عصبی میشم میاد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید تکون نمیخوردم پانی و شهید جیغ زدن چی شد؟ هیچی نمیگفتم پانی سریع اومد دستم رو گرفت گفت حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ عرق سرد تمام تنم رو پر کرده بود یه خنده عصبی کردم گفتم زندگی همیشه خنده نیست و چند قطره اشک از چشام ریخت پانی گفت بریم دکتر؟ گفتم نه شوک عصبیه یه لیوان آب بهم بده شهین سریع یه لیوان آب برام آورد یکمی آب خوردم حالم بهتر شد به زور پاشدم خودم رو انداختم روی مبل پانی گفت نمیگی چی شد؟ گفتم براتون میگم بزار یکم با خودم باشم بعد یه سیگار روشن کردم چشام رو بستم از سیگارم کام میگرفتم.
    10 دقیقه بعد پاشدم دست و صورتم رو شستم اومدم پیش اونا پانی گفت ارا چی شد یهو؟ گفتم هیچی یاد یه خاطره تلخ افتادم شوک عصبی گرفت منو افتادم همین گفت چی بود مگه؟ گفتم مرگ عزیز ترین دوستم و دوست دخترش و خاموش کردن یه دختر که از ته دلم دوسش داشتم. یکمی نگام کرد گفت متاسفم گفتم ممنون اگه دوست داشتی بعدا برات تعریف میکنم گفت حتما رفتیم ناهار بخوریم. زرشک پلو درست کرده بود البته از نوع قربونش برم هر یه قاشق که میخوردم 1 لیوان آب پشت سرش میرفتم بالا که بره پایین سر آخر مثل وال شده بودم فشارم میدادی آب از دهنم میزد بیرون.
    بعد از ناهار نشستیم رو راحتی شهین یه شیشه شامپاین آورد 2تا ته لیوان خوردم گفتم دیگه ممنون گفت همین؟ گفتم ببخشید من میخوام مشروب بخورم حال کنم یا مشروب میخواد باهام حال کنه خندید گفت هردوش خوبه گفتم مرسی استدلال شما بخورین! پانی گفت خب تعریف کن گفتم چیو؟ گفت یکم از خودت بگو گفتم من بی هویتم. گفت مشکوک میزنیا؟ خندیدم گفتم از اولم گفتم خون آشامم باورتون نمیشه بهم خون بدین بخورم پانی خندید گفت به تو کوفتم نباید داد پر رو بعد گفت نگفتی اون موقع چت شد؟ منم براشون خلاصه خاطره آنا و سعید و ماندانا رو تعریف کردم یه سیگار روشن کردم دیدم شهین گریش گرفته پانی هم بهم ریخته بود پانی گفت اینا راست بود؟ خندیدم گفتم متاسفانه آره اون شوک عصبی هم برای همین بود. گفت آخه تو سنی نداری. . . . گفتم من هر تجربه ای بگی تو این دنیا داشتم الانم تو قلبم اندازه یه مرد 50 ساله غم دارم. یکمی نگام کرد گفت ته چشات معلومه گفتم راستش رو بگو اول که اومدم هم خوب خصوصیاتم رو گفتی الانم درست گفتی قضیه چیه؟ فال گیری؟ شهین خندید گفت آره با فال گیری تویوتا پرادو خریده گفتم والا تا جایی که من میدونم تو این مملکت رمالی از مهندسی درامدش بیشتره! پانی خندید گفت من روانپزشکی خوندم الانم دارم آماده میشم برای تخصص منم اسم 7. 8 تا قرص اعصاب و آرام بخش اینارو بردم گفت تو از کجا بلدی؟ خندیدم گفتم آدم باید همه چیز بلد باشه! البته چند تاشون رو یه زمانی مصرف میکردم. شهین خندید گفت وای واسه همینه یکم شیرین میزنی گفتم خوب تجربه داری ها پدر تجربه بسوزه. . . .

1 ساعت از همین صحبت ها بود و واسه هم کر کری میخوندیم میخندیدیم پانی گفت خب ناهارتو که خوردی حالا تشریف نمیبری؟ گفتم باشه میرم و شما از این نعمت بزرگ الهی بی بهره میشین پاشدم گفتم بدرود! اومدم جلو در پانی داد زد بابا شوخی بود بی جنبه نباش منم خندیدم گفتم از اولشم میدونستم یه سکانس غمگین اومدم حال کنین بعد رو کردم به شهین گفتم به نظر تو من بهتر بازی میکنم یا تام کروز؟ شهین خندید گفت تو تا اینجا بهتر بودی!یکمی مکث کردم بعد به پانی گفتم شوهر؟ نامزد؟ دوست پسر؟ کتک زن؟ ارباب؟ چیزی نداری؟ گفت 2روز اومدیم شمال راحت باشیم از چاله در اومدیم (اشاره به من) افتادیم تو چاه گفتم بگو دیگه؟ گفت با اجازه شما یه دوست پسر دارم گفتم همش یکی؟ گفت نه 5 تا گفتم برو بابا سرت کلاه رفته بعد به شهین گفتم تو چی؟ خندید گفت نه با دوست پسرم 1 ماه پیش بهم زدیم خیالت راحت شد؟ رفتم سمتش گفتم ای بانوی زیبا و رشید آیا مرا به عنوان نوه خود قبول میکنید؟ خندید زد تو سرم گفت برو خودتو مسخره کن مثلا از فرنگ (خارج) اومدی؟ 28 سال سنیه؟ گفتم اوه نه از سن خارج میشه میره تو سال نوری پانی با خنده گفت حالا انقدر حرف میزنی خودت چی؟ گفتم پاتو توی حریم من نزار من بی هویتم شهین گفت تا کی شمال میمونی؟ گفتم نمیدونم ارواح عمم اومدم استراحت روحی کنم بدتر شوک مغزی گرفتم ولی یه 4. 5 روزی میمونم بعد میرم پانی گفت اتفاقا ما هم تا 4. 5 روز دیگه هستیم بعد شهین گفت میگم بیا یه دوست دختر برات پیدا کنیم این 4. 5 روزی بهت سخت نگذره ها؟ یکمی فکر مکث کردم گفتم شرمنده این عادتها رو از سرم بیرون کردم گفت پس چیکار میکنی؟ گفتم هیچ کس رو نمیکنم شهین خندید پانی هم گفت وای این چرا دهنش چفت و بست نداره؟ گفتم اختیار دارین من همیشه آماده به خدمتم. بعد به شهین گفتم خودتون چیکار میکنین هوم؟ پانی گفت به تو چه آخه؟ گفتم ای بابا تو چقدر امل بازی در میاری اصل حجر که نیستیم دوران ظهور اسلام هم نیست پس یکم پیشرفت کن پانی گفت این پیشرفته؟ خندیدم گفتم با دختر جماعت دهن به دهن شدن حرامه شهین میخندید پانی ادای منو در میاورد گفتم من دیگه میرم پانی گفت کجا؟ شوخی میکنیم نارحت شدی؟ لبخندی زدم گفتم نه بابا حرفای منم همش مزاح بود جدی نگیرین خواستم دور هم خوش باشیم بابت ناهار ممنون ایشالا جبران کنیم بعد رفتم سمت در پانی اومد گفت ما حوصلمون سر میره نرو دیگه گفتم بشینین اتل متل بازی کنین سر نره مگه من گروه ژانگولرم؟ گفت اذیت نکن تازه داشتیم آشنا میشدیم کفشام رو پام کردم گفتم بابت ناهار ممنون! بای داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت حد اقل شمارت رو بده تا اینجاییم باهم تماس داشته باشیم گفتم باشه بدو بنویس موبایلش رو آورد گفت بگو گفتم 222 بقیشو بدو! من رفتم خداحافظ داد زد نه بگو شمارم رو بهش دادم از اونجا اومدم بیرون.
تو ویلای خودمون بودم برق ها رو خاموش کرده بودم توی تاریکی مطلق روی صندلی سکو نشسته بودم پاهام روی میز بود فکر میکردم و با ولع سیگار میکشیدم یه خشم خاصی داشتم باد سرد میزد ولی تن من داغ تر از همیشه بود موبایلم زنگ زد یه شماره ناشناس بود گفتم حتما پانیه برداشتم گفتم بله؟

  • سلام ارا منم پانی
    چطوری؟ شهین خوبه؟
  • آره خوبیم
    چه خبر؟
  • سلامتی خبر خاصی نیست. کجایی؟
    توی تاریکی مخوف نشستم سیگار میکشم
  • وا؟ نمیترسی نصفه شب توی ویلا؟ حالا چرا توی تاریکی؟
    (خندیدم) ترس؟ ای کاش ترس توی تاریکی بود. من عاشق تاریکی ام هرچی غلیظ تر میشه بیشتر ارضا میشم.
  • تو واقعا دیوونه ای. میایی اینجا؟
    چه خبره؟ ساعت 11 شبه
  • حوصلمون سریده بیا دیگه باشه؟
    نیم ساعت بعد ویلای پانی اینا بودم. تا ساعت 1 شب اراجیف میگفتیم پانی کنار من نشیته بود گفتم میخوام بخوابم گفت خب شب بخیر گفتم اینجوری خوابم نمیگیره بعد خوابیدم سرم رو گذاشتم روی پای پانی گفتم حالا بهتر شد خندید گفت حجالت بکش با این هیکل نصف تنت از مبل زده بیرون گفتم ولش کن مغزت آروم باشه همه جات آرومه شهین گفت خب حتما قصه هم میخوایی؟ گفتم نه اتفاقا خودم بزرگترین قصه گوی دنیام من میگم شما گوش کنین بعد واسشون چند تا خاطره تعریف کردم از ویدا گفتم کاری که با من کرد و. . . ساعت 3 شب شده بود مهشید همونجا روی مبل راحتی روبه رویی خوابیده بود پانی هم داشت با موهام بازی میکرد گفت حالا نظرت خودت چیه با این همه خاطره و اتفاق؟ خنده عصبی کردم گفتم:
    ای وای در این دار فنا خستگیه ما چیزی نبود جز غم دلبستگی ما
    یه لبخند زد مثل یه مرد 60 70 ساله حرف میزنی خیلی جالبه گفتم تجربه ای که مرد اون مرد توی 60 70 سال پیدا کرد رو من با همین سنم پیدا کردم واسه اینه. گفت نمیخوایی بخوابی؟ گفتم تو نمیخوابی؟ گفت منم میخوابم بعد پاشدم کنارش نشستم به صورت ظریف و گیراش نگاه کردم (موهاش مشکی براق بود و تقریبا مصری کوتاه کرده بود چشاش قهوه ای کمرنگ ابروهای نازک و کشیده با بینی کوچولو کلا چهره خیلی ظریفی داشت اندامش متناسب و جذاب بود والبته ظریف ازونایی بود که پوستش رو یکم فشار میدادی مثل خون قرمز میشد!) گفتم پیشم میخوابی؟ زد رو پام گفت تو چقدر پرو رویی هنوز اشک تو چشات خشک نشده بازم دست برنمیداری؟ گفتم ای بابا همینجوری پروندم خوب من پیشت میخوابم تو پیشم نخواب! خندید گفت دیوونه یکمی نگاش کردم گفتم دل منو میشکنی دیگه؟ لبخندی زد گفت حالا یه کاریش میکنیم پاشو بریم تو اتاق من رفتیم توی اتاق پانی گفت حتما میخوایی روی تخت کنار هم بخوابیم نه؟ گفتم نه پس روی زمین بخوابم تو روی تخت؟ اینم که همون شد خندید گفت امان از روی تو گفتم راستی من یه عادت بدی دارم با تعجب گفت دیگه چیه؟ گفتم ببین من ازون آدمای گرمایی ام که بدنم همیشه داغه واسه همین همیشه تو خونه با یه شلوارکم الانم یه شلوارکی چیزی بهم بده میخوام بخوابم یکمی نگام کرد گفت منو خر میکنی؟ گفتم مگه تو خری؟ گفت از دید تو آره گفتم تو مثلا دکتری اونم روانپزشک تا حالا ازین آدما ندیدی همیشه گرمشون باشه بدنشون داغ باشه؟ گفت دیدم ولی تو خورده شیشت زیاده گفتم عجب گیری کردیما به خودت شک داری؟ گفت به تو دارم خندیدم گفتم پانی بشین اذیت نکن خوابم میاد یکمی مکث کرد گفت تو دیگه کی هستی بعد رفت از اتاق بغلی یه شلوارک آورد گفت بیا مال داداشمه گفتم قربون داداشت برم من بعد گفتم تو همینجوری میخوابی؟(لباس بیرونی تنش بود) گفت امشب آره منم شلوارک رو گرفتم گفتم ما رفتیم روی مبل پانی گفت ارا کجا؟ حالا چرا ناراحت شدی؟ گفتم شرمنده از آدمای شکاک زیاد خوشم نمیاد گفت ببخشید گفتم مهم نیست من میرم روی مبل راحتی گفت ارا بیا دیگه این همه خرم کردی این آخریشم روش گفتم شرمنده من یه بار خر میکنم یا طرف خر میشه یا نمیشه فکر کنم زیادی از خود راضیم رفتم سمت مبل راحتی نشیمن اومد پیشم گفت ارا حد اقل برو توی اتاق داداشم اینجوری روی مبل درست نیست گفتم هست شب بخیر بعد شلوارک رو دادم دستش گفتم اینم بگیر ما که روی مبل میخوابیم حالا با لباس هم میخوابیم شب خوش! بعدم خودم رو انداختم رو مبل یکمی نگام کرد گفت ببخشید و رفت.
    صبح با صدای شهین بیدار شدم گفت دیوونه چرا روی مبل خوابیدی؟ چشام رو مالیدم گفتم حالش بیشتره پانی کو؟ گفت خوابیده پاشو دست صورتت رو بشور منم صداش میکنم بیاد اومدم دیدم شهین داره با تلویزیون ور میره پانی هم یه لبخند زد گفت صبح بخیر منم لبخند ملیح زدم گفتم ممنون یکمی نارحت شد ولی از نظرم حقش بود نمیدونم شایدم من زیادی پر رو بودم! پانی رفت دست صورتش رو بشوره شهین گفت شما چتون شده؟ زدین به تیپ هم؟ گفتم به من میاد؟ گفت نه اصلا! گفتم پس معلوم شد اون زده گفت هردوتون از خود راضی و پر رویین با هم نمیسازین خندیدم نشستم گفتم صبحانه دارین؟ گفت آره درست کردم بفرمایین شاهزاده یکمی نگاش کردم گفتم تو دیگه شروع نکن بزار با قبلی صلح کنیم. موقع صبحانه سرم پایین بود اصلا به پانی نگاه نمیکردم بعدشم رفتم نشستم کنار شهین یکم تلویزیون نگاه کردم زده بود کانالهای ایران فکر کنم شبکه 1 بود درست خاطرم نیست گفتم شهید؟ گفت شهین هستم گفتم شهید گفت ها؟ گفتم شهید گفت مسخره چته؟ گفتم شهید گفت ای بابا چته؟ با دست تلویزون رو نشونش دادم این همه شهید! خندید گفت مسخره گفتم بیچاره حالیت نیست اونا هم قبلا شهین بودن شهید کم آوردن هرچی شهین بود رو جمع کردن “ن” رو “د” کردن شدن شهید. خندید گفت واقعا که مسخره ای تو برو توی سیرک برات بهتره خندیدم گفتم راستی تو چی خوندی؟ گفت دندونپزشکی یهو بشکن زدم گفت آخ جون دندونپزشک مفتی گفت برو بابا من به دندونای تو نگام نمیکنم گفتم مگه قراره به من نگاه کنی؟ گفت پس چی؟ دندونام رو نشون دادم گفتم بیچاره تاحالا همچین دوندونایی دیده بودی؟ سفید تر و مرتب تر از این دیدی خداییش؟ خندید گفت بی شوخی واقعا خوشگلن من موندم خدا چی به تو نداده؟ گفتم یه عقل یه شانس! بعد گفت حالا دندونپزشک مفتی واسه کی میخواستی؟ گفتم یه سگ باکسر دارم ازینایی که از شتر بزرگتره گرگ میترسه بیاد طرفش میخواستم ببینم میتونی دندوناشو یه نگاهی کنی؟ چشاش شد 4 تا یکم نگام کرد گفت بی تربیت پر رو! خندیدم گفتم تازه کار باشی همینه دیگه مهره کارتت هنوز خشک نشده به من چه گفت ساکت باش پر رو دستم رو انداختم دور گردنش گفتم شوخی کردم بابا نارحت نشو خندید گفت نشدم منم یکم سر شونش رو فشار دادم گفتم از خون آشام نمیترسی؟ گفت هرگز! منم گردنش رو گاز گرفتم گفتم خون آشام تقلبی بود دندوناش در نیومد!
    تا غروب من با پانی حرف نزدم ولی در عوض کلی با شهین خندیدم و شوخی کردم پانی خیلی نارحت شده بود منم تو دلم گفتم دیگه واسه من ناز نکن من که کار بدی نمیخواستم بکنم هوا تاریک شده بود شهین گفت ارا میری تا مغازه وسیله بگیری؟ گفتم باشه حتما. ویلای پانی اینا داخل خود رامسر نزدیک دریا بود شهین گفت همین خیابون جلویی رو برو بالا سر چهار راه مغازه هست گفتم باشه پیاده میرم یه هوایی هم بخورم خسته شدم توی خونه گفت باشه بعد چیزایی که میخواست بهم گفت. 5 دقیقه بعد جلوی در ویلا پانی اینا بودم ماشینم توی ویلای اونا بود با اینکه هوا سرد بود بازم دلم هوس پیاده روی داشت.
    کاپشن نازکی که تنم بود رو کاملا بستم یقه شو دادم بالا تا زیر گوشم رو پوشونده بود از جلو هم فقط دهنم بیرون بود باد درست از جهت مخالف میزد تو صورتم شاید هرکی بود از سوز سرما میسوخت ولی تن من داغ تر ازین حرفا بود دستم رو گذاشتم تو جیبم با اون دستم هم یه سیگار روشن کردم راه افتادم با خودمم زمزمه میکردم:
    پرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاست - هم گریز غربتم زاد گاه من کجاست. . .
    از خیابون اولی که رد شدم یه یکی تو تاریکی واساده بود بهم گفت کرک - حشیش - هروئین - شیره و. . . به روی خودم نیاوردم سری تکون دادم رو راه افتادم مغازه رو پیدا کردم وسیله هارو گرفتم موقع برگشتن 2 تا دختر سر خیابون واساده بودن از سر و وضعشون معلوم بود دختر خیابونی بودن وقتی رد شدم شنیدم یکشون به اون یکی گفت بابا اینکه ماشین نداشت پیاده بود ما یکی میخواییم با ماشین بیاد سوار کنه ازین سرما خلاص شیم من دارم میمیرم از سردی. . . تاحالا هم چین چیزایی ندیده بودم خدایا ایران چقدر عوض شده. . . . بعد آروم با خودم زمزمه میکردم:
    وطن پرنده پر درخون - وطن شکفته گل در خون
    وطن فلات شهید و شب - وطن پاک تا به سر خون. . .
    10 دقیقه بعد جلوی ویلا پانی اینا بودم زنگ زدم رفتم تو شهین اومد وسایل رو گرفت گفت مرسی ارا جون خندیدم گفتم خواهش بعد باهم رفتیم توی خونه. . . .
    شام رو شهین درست کرد وقعا خوب بود آشپزی پانی اصلا تو آفساید بود نسبت به شهین منم همچنان با پانی صحبت نمیکردم! ساعت 8. 30 بود شهین گفت دست برمیدارین ازین بچه بازیا؟ بعد به من گفت از اون هیکلت خجالت بکش به پانی هم گفت تو هم از سنت خجالت بکش مگه بچه این؟ گفتم آره من بچه ام از آدمای وسواسی شکاک که بهتره شهین خندید گفت حالا روبوسی کنین تموم شه بره من گفتم حرفشم نزن من بهش دست نمیزنم بوسش کنم؟ شکاک وسواسی! شهین گفت ای بابا لج نکنین روبوسی کنین بعد دست منو گرفت برد سمت پانی گفت تو کوچیکتری روشو ببوس گفتم میبوسم ولی اگه بازم شکاک بازی در آورد میرم پشتمم نگاه نمیکنم شهین خندید به پانی گفت شنیدی یا نه؟ شکاک بازی در نیار بچه نارحت شده! پانی خندید گفت باشه تحملش میکنم رفتم جلو پانی پاشد روبوسی کنیم منم نامردی نکردم دستم رو انداختن پشت سرش کشیدمش جلو لبام رو گذاشتم رو لباش شهین زد زیر خنده پانی خودشو کشید عقب داد زد دیوونه گفت روی همو ببوسیم نه لب همو سریع ولش کردم گفتم ما تو فرنگ (خارج) اینجوری بوس میکنیم به شهین گفتم دیدی شکاکه رفتم سمت در شهین میخندید داد زد واسا کجا پانی ساکت بود شهین اومد دستم رو گرفت گفت بابا هول شد ولش کن پانی اومد گفت خب حالا بوسم کردی تموم شد رفت حله دیگه؟ یکمی مکث کردم گفتم ای همچین پانی گفت پر رو شهین خندید گفت پانی لباس بپوشیم بریم یه سر بیرون دلمون پوکید تو این خونه گفتم من با این هیچ جا نمیام مایه آب رو ریزیه پانی داد زد منم نمیام شهین گفت ای بابا ول کنین پانی بدو لباس بپوش 10 دقیقه بعدش شهین گفت با یه ماشین بریم 2 تایی سخته گفتم باشه پانی گفت با ماشین ما بریم گفتم باشه شهین رفت در ویلا رو باز کنه رفتم جلو به پانی گفتن بدش من گفت چیو؟ گفتم سوئیچ ماشینتو گفت برو پرو حوصلت رو ندارم گفتم من توی ماشینی که تو رانندش باشی نمیشینم گفت خب نشین با ماشین خودت بیا گفتم باشه رفتم سمت ماشینم شهین گفت باز چی شد خسته شدم از دست شما گفتم نمیزاره بشینم پشت ماشینش عتیقه یه تویوتا پرادو داره نصف مرسدس بنز منم قیمت نداره حالا واسه من ناز میکنه پانی داد زد پر روی بی تربیت شهین اومد گفت ای بابا میشه لج نکنین؟ پانی گفت این لج بازه به من چه رفتم پیششون گفتم باشه سوئیچ ماشینتو بده من کنار رانندگی تو نمیشینم گفت بچه ننه بعد سوئیچ رو داد منم خندیدم گفتم مرسی! (اینکارا رو میکردم چونکه وقتی لج بازی میکردم پانی حرص میخورد حال میداد درست مثل یک سادیسمی!) ماشینو از ویلا در آوردم رفتیم توی شهر.
    توی خیابون اصلی یه تویوتا کمری از سمت راست اومد پانی رو که جلو کنار من نشسته بود دید ولی چون ارتفاع تویوتا پرادو خیلی بیشتر بود منو نتونست ببینه فکر کرد راننده دختره شروع کرد اذیت کردن منم میخندیدم پانی داد زد غیرت که نداری حد اقل مسیر عوض کن بره گم شه این یارو گفتم برای شهین شاید یه کارایی کنم ولی واسه تو اصلا! واسه من حرف از غیرت میزنی؟ زدم زیر خنده پانی اخم کرد گفت ارا اذیت نکن ردش کن بره از این آدمای بی فرهنگ حالم بهم میخوره گفتم باشه خودت خواستی ها محکم بشینین پامو گذاشتم روی گاز کمری هم پشتم گاز میداد یکم شل کردم کمری اومد سمت راستم سبقت بگیره منم تمام فرمان اون تویوتا پرادوی غول پیکر رو کشیدم راست پانی جیغ زد دیوونه چپ کردیم شهین شوکه شده بود منم میخندیدم کمری از ترس زود زد روی ترمز منم زدم روی ترمز چند برای لحظه یه صدای خیلی بلند اومد توی آینه نگاه کردم دیدم یکی از پشت زده به کمری اونم سرعتش زیاد بوده منحرف شده رفته تو جوب آب درب و داغون شد بعد رانندش پیاده شد به پرادو پانی اشاره میکرد وسط خیابون داد و هوار میکرد منم هرهر میخندیدم حرکت کردم رفتم پانی داد زد گفت ای احمق دیوونه تو جونت رو دوست نداری ما داریم داشتی چپ میکردی شهین هم فقط با ترس نگاه میکرد گفتم عیبی نداره اولا خودت گفتی ردش کن دوما به هیجانش می ارزید نه؟ شهین یکم خندید گفت دیوونه پانی هم یکمی نگام کرد گفت اینجوری بار اومدی دست خودت نیست بازی با جون خودت و بقیه جز سرگرمی هاته! خندیدم گفتم خانوم درس چیه کتاب چیه هندسه و حساب چیه؟ خانوم من احمقم! هر دوشون خندیدن منم پام رو گذاشتم روی گاز رفتیم.
    شب رفتیم ویلا پانی اینا ساعت 11 بود گفتم خب بازم خاطره میخوایین؟ پانی گفت جون هرکی دوست داری بس کن من رسیدم تهران اول باید خودم رو درمان کنم بعد بقیه مریض ها خندیدم گفتم خب بیا خاطره سکسی براتون بگم دلتون وا شه ها؟ شهین خندید پانی گفت برو بی تربیت اشتباه گرفتی گفتم باز شروع شد شهین گفت بگو بخندیم تو آخه سکس کردنتم شبیه دلقک بازیه نه؟ گفتم نخیر اصلا نمیگم تو کفش بمونین پانی گفت خدا رو شکر شهین خندید گفت اذیت نکن بگو گفتم من نمیگم اما اگه تنت میخاره میتونم برات خاطره سکسی بیارم بخونی گفت از کجا بیاری؟ گفتم مال چند تا سایت سکسیه یه بنده خدایی هی تو لپ تاپ من از اینترنت سیو میکرد میخوند (خدا بیامرز سعید اینکارو میکرد) منم پاکشون نکردم حالا میخوایی یا نه؟ گفت آره بیار منم سوئیچ ماشینم رو گرفتم رفتم لپ تاپ ام رو آوردم روشن کردم گفتم بیا بگیر پانی همینجوری با دهن باز نگام میکرد شهین هم هرهر میخندید پانی گفت تو دیگه چه جانوری هستی؟ خندیدم گفتم فابریک اینجوری بودم! شهین داشت اونارو میخوند به پانی گفتم شلوارک دیشبی رو بیار پانی گفت "شلوارک دیشبی رو بیار؟ " پاشو برو خونتون پر رو گفتم شهین لپ تاپ رو بده دارم میرم پانی گفت اه چقدر بچه ننه ای شوخی کردم برو توی اون اتاقه بپوش رفتم لباسام رو در آوردم اومدم لخت بودم فقط شلوارک پام بود تا روی زانوم اومدم بیرون یهو پانی گفت راحتی دیگه؟ شهین خندید گفت بابا بیخیال بدنساز! گفتم هرهر تو به کارت برس بعد جلو پانی آناتومی واسادم بدنم کاملا افتاد بیرون گفتم نظرت چیه لبش رو کج کرد گفت لباس بپوش حالم بهم خورد همه عضلات و رگهات تیکه تیکه زده بیرون ایش ایش من عکس بدنساز ها رو میبینم حالم بد میشه حالا واقعیش واساده جلوم گفتم خیلی هم دلت بخواد حتما دوست پسرت ازین سوسولهای بند انگشتیه که شما دخترا بهش میگین مانکن آره؟ خندید گفت دقیقا و واقعا مانکن دوست داشتنیه تورو میبینم چندشم میشه نمیدونم دخترا چطوری تحملت میکنن؟ گفتن برو همون آمپول بزن خانوم دکتر چه میدونه ورزشکار چیه! بعد نشستم روی مبل کنارش گفت برو اونور ارا بخدا عضلات و رگهای بیرون زده تو رو میبینم چندشم میشه گفتم ول کن دیگه ضعیفه که هستی حالا ظریفه بازی در نیار خودش رو کشید اونطف تر به شهین گفتم خوش میگذره؟ گفت توپ توپ گفتم آها پس ادامه بده بعد پانی گفت یه بار ازون وری شو؟ گفتم کدوم وری؟ گفت ازون ور سمت چپت رو ببینم گفتم واسه چی؟ گفت تو برگرد فهمیدم منظورش (تتو صلیب روی بازم که همه بهش گیر میدن!) منم برگشتم یهو جیغ زد اه گفتم مرض چیه؟ گفت این دیگه چیه؟ گفتم مگه چشه؟ گفت از تتو بدم میاد گفتم از چی خوشت میاد؟ هیچی نگفت فقط یکم چشاشو تنگ کرده بود نگام میکرد بعد گفت چرا تو اینجوری هستی؟ گفتم چجوری؟ گفت همه جات ایراد داره! برای جلب توجه نه؟ خندیدم گفتم از نظره تو ایراده خیلی ها نظرشون چیز دیگست گفت آره اونام مثل خودت دیوونه ان!
    تا ساعت 1 شب اراجیف گفتیم من و پانی هم مثل سگ و گربه پریدیم بهم شهین هم تو لپ تاپ من چرخ میزد بعد پاشد گفت بچه ها من برم بخوابم گفتم شبت بخیر اونم لپ تاپ رو بست با خودش برد! گفت هویی اونو کجا میبری؟ گفت توش چیزای قشنگ زیاد داره همشو ندیدم میخوام ببینم خندیدم گفتم کمرت قوت پهلوون! خندید دست تکون داد رفت پانی هم یکمی نگام کرد گفت بی نزاکت پاشد گفت میرم بخوابم گفتم خوش اومدی رفت منم یه سیگار روشن کردم تو فکر بودم سیگارم تموم نشده بود دیدم یکی صدام میکنه برگشتم پانی بود گفتم دیگه به چی میخوایی گیر بدی جون مادرت ولم کن اخمی کرد خندید گفت نمیایی پیشم بخوابی؟ گفتم هوم؟ گفت کر هم شدی؟ من رفتم دوست داشتی بیا سیگا رو خاموش کردم دنبالش دویدم رفتم تو اتاقش دیدم یه دامن کوتاه پاشه (پاهای خوشگل و سفیدی داشت معلوم بود ازون پوستای خیلی نرمه) با یه تاپ کوتاه تا روی شکمش گفتم ببخشید؟ گفت میخوایی با شلوار جین بخوابم؟ گفتم نه خب آخه من اینجام گفت دیگه عادت کردم به کارات پیشم میخوابی ولی قول میدی دست از پا خطا نمیکنی مثل آدم میخوابی باشه؟ (تو دلم گفتم اگه دست و پام خودش حرکت کرد چی؟) خندیدم گفتم اطاعت قربان! میرم مسواک بزنم بیام. برگشتم دیدم دستاش زیر سرشه یه بالش هم کنارش واسه من گذاشته داره فکر میکنه گفتم زیاد فکر نکن خانوم دکتر برق رو خاموش کردم رفتیم مهربون و رفاقت وار البته با چش و دل پاک (آره ارواح عمت) کنار پانی بخوابیم!. . .
    آروم رفتم کنارش پتو رو کنار زدم روی صلیب بازوم دست کشیدم گفتم یا عیسی مسیح نگام کرد گفت مسخره نشو خستم میخوام بخوابم گفتم باشه کنارش دراز کشیدم خودش رو یکم کشید کنار گفت یواش بعد پشتش رو کرد گفت شب بخیر منم گفتم خواب های سیاه سفید ببینی ایشالا.داشتم دیوونه میشدم! با خودم یواش صحبت میکردم ای بابا چیکار کنیم؟ 4.5 روزه اومدم ایران هیچ غلطی هم نکردم هورمون تستسروم بدنم میخواد کلمو بکنه گفت بگیر بخواب وزوز نکن کنارم گفتم بخواب دیگه ای بابا گیر میده همش. یکم بعدش گفتم پانی پانی گفت چیه؟ گفتم خوابم نمیبره گفت به درک من چیکار کنم؟ گفتم قصه بگو گفت ساکت باش بخواب باز یکم گذشت گفتم پانی روتو اینور کن گفت نمیخوام حرف نزن آرم دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم پانی یه واقعیت رو میخوام بهت بگم گفت هوم؟ آروم کنار گوشش گفتم میشه یکمی شیطونی کنم!؟ سریع برگشت سمت من گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی ولش کن گفت آها فکر کردم چیزی شنیدم باز چند لحظه بعد گفتم پانی فقط یکم گفت خفه شو میخوام بخوابم چند لحظه گذشت گفتم پانی قول میدم اولین و آخرین بار باشه گفت ارا میندازمت بیرون از اتاق گفتم ننداز خودم میرم پیش شهین خیلی هم مهربونه درکم میکنه گیرم نمیده گفت همین الان برو گفتم باشه بلند شدم نشستم برگشت نگام کرد گفت همین دیگه؟ بچه بازی در میاری آره؟ گفتم بچه بازی چیه بهت میگم بزار یکم شیطونی کنم میگی خفه شو خب منم میرم داد زد فقط همین؟ چیز دیگه نمیخوایی؟ پر رویی هم حدی داره گفتم داد نزن خودم رفتم بعد پاشدم گفتم شب بخیر در رو بستم رفتم سمت اتاق شهین در زدم گفت بله؟ گفتم خوابم نمیبره پانی هم از اتاقش بیرونم کرده میشه بیام؟ گفت صبر کن لباس بپوشم چند لحظه بعد رفتم تو گفتم لخت بودی؟ خندید گفت نه نیمه لخت گفتم آها با سوتین و این حرفا دیگه گفت آره همون حالا کارت چیه؟ گفتم اولا دلم برات تنگ شده بعدم کارم خوابیدنه یه جای خواب به این در به در بدین گفت اتاق بقلی خالیه خوش اومدی گفتم تو که بدتری بازم همون پانی حد اقل گذاشت پیشش بخوابم گفت من پانی نیستما حواست باشه گفتم اذیت نکن دیگه بیا با هم دوستانه بخوابیم گفت نه خیر من خودم ختم روزگارم میدونم چی میخوایی بدو بیرون یکمی نگاش کردم گفتم باشه نزاشتی پیشت بخوابم دیگه؟ گفت برو بیرون تا بیرونت نکردم اگه فکر کردی بمونی خرم میکنی چیزی بهت میرسه شرمنده بدو بیرون.سرم رو انداختم پایین رفتم تو اتاق پانی سریع برگشت نگام کرد گفت چی شد تموم شد شیطونیت یاد من افتادی اومدی نه؟ یکم خودم رو نارحت نشون دادم گفتم 10 دقیقه ای شیطونی میکنن؟ گفت از تو بعید نیست یکم نگاش کردم گفتم راستش شهین گفت فدای سرت پانی انداختت بیرون بیا پیش خودم بخواب منم رفتم بخوابم ولی (سرم رو انداختم پایین) هر چی فکر کردم دیدم درست نیست اصلا یعنی چی از کنار پانی بلند شدی رفتی پیش شهین؟ آخه که چی؟ بعد مکثی کردم گفتم پانی جونم اگر نذاشتی یه کوچولو شیطونی هم بکنم عیبی نداره در عوض یه دل بزرگ داری که من با هیچی عوضش نمیکنم بعد رفتم سمتش خودم رو انداختم کنارش روم رو اونور کردم گفتم بدرود من خوابیدم!
    پانی همینجوری نگام میکرد برگشتم گفتم چیه؟ چکارت کنم دوست دارم نمیتونم پیش کس دیگه بخوابم هر بدی هم بکنی بازم خوبی! دوباره روم رو برگردونم دستش رو گذاشت روی بازوم گفت لعنت به تو بهتره بری هالیوود فیلم بازی کنی بعد روی صورتم رو بوس کرد گفت زیاده روی کنی منم مثل شهین میندازمت بیرون! خشکم زد گفتم کی گفته آروم در گوشم گفت من با شهین بزرگ شدم اونو خوب میشناسم بعد من گفتم منو که نمیشناسی تو چه ساده ای شهین اصرار کرد پیشش بخوابم من… حرفم رو قطع کرد گفت یادت باشه زن روانپزشک نگیری دروغ هات رو میشه افتضاح درست میکنی یه آهی کشیدم گفتم زن جماعت خودش افتضاح هست نیازی به لو رفتن دروغهای من نیست خوب بخوابی بعد به دونه دیگه بوسم کرد گفت اگه زیاده روی نکنی تا یه حدی مجازی! خندیدم گفتم I promiss روش رو اونور کرد منم روم رو سمت اون کردم (پشتش به من بود) دستم رو بردم اونور بقلش کردم گفت یواش میخوام بخوابم منم پشت گوشش رو بوس کردم گفتم باشه بخواب شب بخیر.نیم ساعت همینجوری بقلش کرده بودم تو فکر بودم اصلا حواسم نبود کجام از فکر اومدم بیرون دستم رو گذاشتم سینش (از پشت) یه دونه بوسش کردم خوابیدم.نصفه شب با کابوس از خواب پریدم گفتم ای روزگار تو بیداری که آرامش نداریم بزار توی خواب مثل آدم بخوابیم! پاشدم رفتم یکم آب خوردم اومدم دوباره پیش پانی دراز کشیدم بقلش کردم حالا کی خوابش میبره؟ هی اینور کن اونور کن مگه میشه خوابید؟ دستم رو گذاشتم رو سینه های پانی یکمی کشیدمش سمت خودم روی بازوش رو بوس کردم تکون نمیخورد فکر کنم خیلی خسته بود خواب خواب بود لبام رو گذاشتم روی گوشاش بعد یه دونه دوباره بازوش رو بوسیدم به صورتش نگاه کردم گفتم خیلی قلبت مهربونه خوش بحال شوهر آیندت! بعد دوباره خواستم بخوابم هرکار کردم نشد! انقدر وول خوردم دیدم پانی بیدار شد با چشای خواب آلود (چقدر خوشگل و مهربون شده بود) گفت موش میگیری؟ گفتم نه کابوس دیدم پریدم حالا خوابم نمیبره گفت ارا خستم کردی اینم بامبوله جدیدته؟ گفتم نه به خدا خوابم نمیبره روت رو اینور کن روش رو طرف من کرد گفت حالا خوابت میبره؟ لباش رو محکم بوسیدم گفتم احتمالا! گفت من میخوام بخوابم دست بر دار گفتم خب بخواب بچه دنیا اومد خودم خبرت میکنم خندید گفت مرض بگیر بخواب بعد چشاش رو بست منم یه دونه دیگه لباش رو بوسیدم گفتم بقلم کن بخوابم یکمی نگام کرد گفت الهی لال شی بعد بقلم کرد یه دونه روی لبام بوس کرد گفت خر شدی؟ گفتم خر چیه اسبم شدم چشاش رو بست من تو بقلش بودم اون خوابید ولی من نیمدونم تا کی داشتم فکر میکردم.
    صبح چشام رو وا کردم دیدم پانی داره لبام رو بوس میکنه میگه پاشو پاشدم گفتم کی صبح شد؟ چقدر خسته بودم! گفت منم تا صبح فکر میکردم الان خوابم میومد گفتم تو از کجا فهمدیدی؟ گفت حالا دیگه بعد دوباره لبام رو بوس کرد گفت پاشو بریم صبحانه منم پاشدم رفتم دست صورتم رو شستم اومدم دیدم شهین هم اومده خندید گفت خسته نباشی گفتم کمرت خسته نباشه خدا قوت زیاد که به خودت فشار نیاوردی؟ خندید گفت تو نگران نباش ازت چیزی کم نمیشه گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی نه؟ پانی زد زیره خنده شهین هم خندید گفت نصف شب اومدی میگی دلم برات تنگ شده پانی از اتاق بیرونم کرده پیشت بخوابم فکر کردی من خرم؟ گفتم نبودی که بیرونم نمیکردی بعد به پانی گفتم من تا صبح کنارت بودم اتفاق خاصی افتاد؟ بد گذشت؟ پانی گفت نه! اتفاقا خیلی هم راحت خوابیدم به شهین گفتم دیدی حالا؟ شهین خندید گفت خب ببخشید من اشتباه فکر کردم گفتم مهم نیست معرفتت رو نشون دادی تا شب همش شهین رو اذیت کردم.5 شنبه شب بود و بیرون هم شلوغ! گفتم بچه ها پاشین بریم بیرون شامم بیرون بخوریم از غذاهای سوخته و نپخته شما خسته شدم شهین زد رو پام گفت از سرتم زیاده. لباس پوشیدیم گفتم با ماشین من بریم حوصله کل کل با این پانی رو واسه یه تویوتا پرادوی نا قابل ندارم پانی خندید گفت پر روی عوضی. با ماشین من رفتیم بیرون خوب بود بد نبود یه 2 تا آدم دیدیم بالاخره! توی ترافیک بودیم پانی گفت اینا چرا اینجوری نگاه میکنن؟ گفتم خب تاحالا خون آشام ندیدن یه دختر خیلی جیگر کنارم بود (از جهت مخالف اونم توی ترافیک بود) سریع شیشه رو دادم پایین (به شهین که عقب نشسته بود اشاره کردم) گفتم ببخشید ما تعویض هم داریم دختره خندید به بقلیش گفت اونم زد زیر خنده شهین گفت ای نامرد آدم فروش منم گفتم حالا منو از اتاقت بیرون میکنی ها؟ آبرو برات نمیذارم. تا شب که اومدیم به همه میگفتم تعویض میکنیم!
    آخر شب توی نشیمن نشسته بودیم میوه میخوردیم یعنی پانی پوست میکرد من میخوردم! شهین داشت با لپ تاپ من ور میرفت یهو گفت ارا این چیه؟ گفتم چی؟ گفت تو با آنجلینا جولی عکس گرفتی؟ گفتم آره مگه چیه بعد لپ تاپ رو داد دست پانی اونم گفت آره آنجلیناست کجا باهاش عکس گرفتی ناقلا؟ خندیدم گفتم این آناست پانی جیغ زد امکان نداره؟ گفتم من با آنجلینا جولی چیکار دارم این آناست اونجا هم ساحل جمیراست.پانی گفت واقعا که خری تو از این گذشتی؟ مکثی کردم زدم روی عکس بعدی گفتم بخاطر اینا گذشتم (عکس خدا بیامرزها سعید و ماندانا بود) بخاطر اینا از جونم هم میگذشتم این که دختر مردم بود.پانی گفت ببخشید یه سیگار روشن کردم حرفی نمیزدم.
    ساعت 12.30 بود شهین باز لپ تاپ رو بغل زد گفت میرم بخوابم گفتم بازم؟ عجب کمری داری هر شب؟ خندید گفت بی تربیت دارم فایل های شخصی تو میبینم! به پانی گفتم این بی تربیته یا من؟ خودش میگه فایل های شخصی! پانی خندید گفت ولش کن آزارش به مورچه نمیرسه بعد شهین داشت میرفت گفت ارا اگه شب بازم پانی بیرونت کرد بیا پیش خودم گفتم خودت رو مسخره کن اومد پیش ما گفت جدی گفتم. نمخوایی پیش من بخوابی؟ گفتم نه! گفت بابت دیشب ببخشید حالا لوس نشو گفتم نمیشه بهم بر خورد اومد پیشم یه دونه رو لبم رو بوس کرد گفت خیالت راحت شد؟ گفتم ای همچین حالا برو شاید اومدم خندید گفت میخوام 100 سال نیایی! بعد که رفت داد زد اگه اومدی ضرر نمیکنی شاید یه کمی باهات راه اومدم. به پانی گفتم شنیدی؟ حالا دوست داری بفروشمت برم پیشش؟ پانی اخم کرد گفت این کارو نمیکنی گفتم میکنم اگه بد اخلاقی کنی میکنم خندید روی لبام رو بوس کرد گفت دلت میاد بفروشی منو؟ مکثی کردم (تو دلم گفتم نقد و ول نکن نسیه بچسبی از کجا معلوم شهین راست گفته باشه؟) سریع گفتم حتی 1 دقیقه هم نه! خندید گفت پس پاشو بریم بخوابیم فقط مثل دیشب نکن بزار مثل آدم بخوابم گفتم حالا ببینیم چی میشه! رفتیم بخوابیم با همون لباسهای دیشبی بود منم با همون شلوارک.مسواک زدم اومدم کنارش خوابیدم ایندفعه روش به من بود خندید گفت خیلی شیطونی گفتم ساکت میخوام بخوابم! گفت مسخره! گفتم حرف نزن میخوام بخوابم گفت به درک رفت روش رو اونور کنه گرفتمش خندیدم گفتم چیزی که عوض داره گله نداره گفت ساکت! بقلش کردم لباشو بوسیدم گفت شب بخیر چشاش رو بست خوابید منم گفتم ای بابا حالا چیکار کنم توی قبر بخوابم راحت تره تا اینکه یه جیگر تو بقلم باشه نتونم دستش بزنم!..

برگشتم دیدم شهین و پانی نشستن تا منو دیدن زدن زیر خنده شهین گفت خسته نباشی گفتم سلامت باشی پانی گفت شیر بریزم؟ گفتم ممنون میشم شهین بازم میخندید گفت کمرت درد نکنه گفتم سر شما هم درد نکنه شهین گفت صداتون تا آسمون میرفت! یکمی جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم صدای من؟ گفت صدای پانی گفتم خب چرا به من میگی؟ خندید گفت خب تو صداش رو در آوردی از طرز نشستنش معلومه چه بلایی سرش آوردی گفتم پس گوش کشم هستی گوش وامیسی؟ گفت دیدم نیومدی نگرانت شدم اومدم ببینم چه خبره! گفتم خب حالا چه کار کنم؟ خندید گفت بیچاره پانی گفتم بیچاره تو که از این فرستاده آسمانی بهره نبردی فردا صبح هم حرکته خندید گفت همون بهتر پانی گفت آره بهتر صبح بیدار شدم نه میتونستم بشینم انقدر که به کاری کرده بود نه صدام در میومد از بس جیغ زدم! شهین گفت پس خوش گذشت گفتم خوب دیگه ما خراب دوستای با مرامیم! پانی گفت بسه دیگه بزارین صبحانه کوفت کنیم.
ظهر با هم رفتیم ویلای ما در و پیکر رو کامل قفل زدم پانی گفت چقدر هم استفاده کردی خندیدم گفتم لطف دوستان بود بعدم رفتیم ناهار اومدیم خونه یکم اراجیف گفتیم خندیدیم تا اینکه هوا تاریک شد صبح فرداش هم قرار بود بریم.دلم خیلی گرفته بود چقدر دلم واسه پانی و شهین تنگ میشد واقعا بهشون عادت کرده بودم پانی زد روی پام گفت چطوری؟ گفتم بدم گفت باز چرا؟ به آرزوت رسیدی دیگه جای سالم برام نذاشتی پر رو لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم گفتم پانی دلم برای هر 2 تا تون تنگ میشه پانی گفت ما هم همینطور این بهترین سفر شمال تو زندگیم بود گفتم چرا هر کسی به من میرسه یکی از بهترین خاطراتش رو باهام تجربه میکنه ولی خودم جز حسرت برام چیزی نمیمونه؟ چیزی نگفت منم سرم پایین بود تو فکر بودم.شب رفتیم بیرون یکم دور زدیم شوخی کردیم خیلی سر به سرشون میذاشتم واقعا باحال بودن.
شب ساعت 10 بود گفتم من میرم بخوابم پانی خندید گفت آفرین پسرم جیش بوس لالا شهین خندید گفت چته؟ سر شب میخوابی؟ گفتم خب شب با پانی فوق برنامه داریم الان بخوابم تا وسط شب ازون ور هم بخوابم که صبح حرکته! پانی با تعجب گفت بیخود ازین فکرا نکن کلاس دیگه تعطیل گفتم باشه میرم پیش شهین میخوابم پانی گفت تو که گفتی 1 دقیقه هم اینکارو نمیکنم گفتم خب اون موقع اینجوری به صرفه تر بود الان نیست رفتم دست شهین رو گرفتم گفتم تو چقدر ماهی 1 دقیقه هم ازت جدا نمیشم برم پیش پانی هردوشون زدن زیر خنده گفتم خب کی با من میخوابه؟ پانی گفت هیچ کس امشب رو با کف دست صبح کن فردام که داری میری! گفتم مگه من مثل شهین ام؟ شهین خشکش زد گفت بی تربیت گفتم مرسی لطف داری. به پانی گفتم بریم لالا دیگه شوخی بسه گفت ارا پر رو نشو دیگه تعطیله گفتم پانی خیلی بی مرامی رفتم سمت اتاق پانی گفتم شب بخیر گفتن شب خوش!
خوابیده بودم دیدم یکی تکونم میده بیدار شدم گفتم پانی ولم کن بزار بخوابم زد روی بیضم پریدم هوا گفتم آی دیدم میخنده برگشتم بگم پانی… گفتم شهین؟ اینجا چیکار میکنی؟ گفت پانی رفت توی اتاق من به من گفت بیام اینجا از جام پریدم گفتم پانی پانی پانی پانی دوید اومد گفت چی شده؟ گفتم این چی میگه گفت ترسیدم بابا هیچی جای من میخوابه مگه بده؟ گفتم آره خندید گفت تو که از پس من بر اومدی از پس اونم بر میایی تو خود جنیفر لوپز هم خر میکنی شایدم کرده باشی نمیدونم! گفتم نمیخواد پاشدم رفتم پیشش گفتم منم میام پیش تو شهین هیمنجوری نگام میکرد من چی میگم! پانی گفت چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفتم نه من قول دادم بهت چشاش 4 تا شد گفت چی؟ گفتم مگه قول ندادم فقط پیش تو بخوابم؟ خب الانم سر قولم هستم پانی خندید شهین هم گفت این دیگه کیه! گفت باشه من مسواک بزنم میام به ساعت نگاه کردم دیدم 12 شبه پانی اومد گفت خب بریم شهین گفت نامردا پس من چی؟ تنهام میزارین؟ پانی گفت خوب تو هم بیا اوف منو باش مهد کودک باز کردم گفتم این بیاد من نمیام گفت باز چرا؟ گفتم اولا جا نمیشیم روی تخت 1 نفره دوما این مزاحمه! شهین گفت ای آدم فروش خندیدم گفتم اذیت کنی موهاتو میکشم پانی گفت اگه نسازین هردوتون از مهد کودک بیرونین فردا با بزرگترتون میایین! خندیدم گفتم باشه شهین هم گفت باشه! پانی گفت بریم اتاق مامانم اینا تخت 2نفره داره.گفتم پیش به سوی مهد کودک گلهای پانی! رفتیم اتاق مامانش اینا روی تخت 2 نفره 3 نفری بخوابیم! خودم خندم گرفته بود از مسخره بازی هایی که درست کرده بودم.
پانی گوشه بود من وسط اون گوشه هم شهین (بماند که باز 1 دنیا بامبول در آوردم بزارن من وسط بخوابم!) خوابیده بودیم من دستم رو انداختم پشت پانی کشیدمش سمت خودم گفت ارا بزار بخوابم باز مثل دیشب نکن گفتم نمیشه!بعد یواش زدم پهلوی شهین پرید گفت چته؟ گفتم هیچی مزاحمی! پانی گفت ای بابا باز شروع شد شهین گفت ارا سر به سرم نذار اذیتت میکنم ها گفتم بکن زد روی تخمم گفتم آی پانی گفت چی شد؟ گفتم عقیم شدم از بچه خبری نیست خندید گفت ول کنین نصفه شبی دستم رو یواش بردم گوش شهین رو گرفتم گفتم گرفتمش همین بود شهین گفت آی گوشم پانی داد زد ول کنین! گفتم خوب باشه بریم سر کلاس بعد روی لب پانی رو بوس کردم گفت نکن گفتم این زنگ شروع کلاس بود شهین خندید گفت شروع کلاس یا شروع عذاب؟! پانی گفت از عذاب اونور تره باید ببینی باهات چیکار میکنه خندیدم گفتم شهین دوس داری ببینی؟ پانی پرید وسط حرفم گفت نه! با اون چیکار داری گفتم به تو چه شهین بیا شیطونی کنیم شهین خندید گفت عرعر! آروم لباش رو بوس کردم گفتم ها ها گفت ارا بشین میخواییم بخوابیم پانی گفت به همین خیال باش تا همه جاهات رو آباد نکنه ول کن نیست! شهین گفت یه بار دیگه بیایی نزدیکم عقیمت میکنم گفتم بد اخلاق رفتم سمت پانی گفتم بازم پانی خودم! لبام رو گذاشتم روی لباش محکم بوسش کردم دستم رو گذاشتم روی سینه هاش گفت ارا اذیت نکن گفتم گیر نده دیگه فقط یه کوچولو گفت وای شروع شد… لبام رو گذاشتم روی سینه هاش لمسش میکردم هیچی نمیگفت دستم رو گذاشتم وسط پاهاش از روی دامنش روی کسش میکشیدم میدونستم این نقطه ضعفشه گفت ارا نکن شهین اینجاست زشته شهین ساکت بود هیچی نمیگفت روم رو اونور کردم گفتم شهین بخواب به کار بزرگترا دخالت نکن خندید گفت دیدنش که عیبی نداره گفتم داره گفت به تو ربطی نداره پر رو منم گفتم ای بی ادب دوباره برگشتم سمت پانی سرعت دستم رو بیشتر کردم پانی پاهاش رو جمع کرد گفت آه تاپش رو دادم بالا از روی سوتینش سینه هاش رو میمالیدم دستش رو گذاشت رو دستم گفت بیشتر منم دستم رو برداشتم سوتین سفیدشو باز کردم سینه های خوشگلش آزاد شد لبام رو گذاشتم روش محکم میخوردم بعد سریع تاپش رو در آوردم دوباره یکم سینه هاش رو خوردم دستم رو بردم زیر دامنش همون حالت دیشبی از روی شرتش تحریکش میکردم نفس میزد گفت ارا از دست تو چیکار کنم شرتش رو کشیدم پایین در آوردم ولی دامنش پاش بود دوباره دستم رو بردم وسط پاهاش تحریکش میکردم پانی لباش رو گذاشت روی لبام شهین گفت خوش میگذره محلش ندادم رفتم روی پانی سرم رو گذاشتم روی سینه هاش با قدرت میخوردمشون رفتم پایین ران هاش رو بوس میکردم یکم زبون کشیدم روش پانی به خودش میپیچید شهین دست پانی رو گرفت گفت تنها خور ها! من پایین پاهای پانی بودم با لبام روی کسش میکشیدم شهین اومد کنار پانی لباش رو گذاشت روی لباش گفت قربونت برم جیگر خودم توی دلم بهش خندیدم به کارم ادامه دادم سرم رو بلند کردم دیدم پانی سینه های شهین رو از روی لباسش میماله بی اعتنا به شهین روی لبای پانی رو بوس کردم یه بوسم روی سینه هاش کردم دستم رو گذاشتم جلوی کسش آروم با انگشتام بازیش میدادم پانی بدجوری به خودش میپیچید نفس نفس میزد انگشتام رو بیشتر فرو کردم با سرعت خیلی زیاد پاهاش رو جمع کرد یه آه بلندی کشید ارضا شد دستم خیلی خیس شده بود فکر کنم آبش بیش از حد اومده بود پانی بیحال بود شهین یکمی نگام کرد گفت حالا نوبت کیه گفتم تو زاپاسی برو کنار! گفت بی ادب حالا من یکم سر به سرت گذاشتم چرا لج میکنی گفتم خوشم نمیاد کسی اینجوری سر به سرم بزاره گفت ببخشید بعد روی لبام یه بوس کرد دستش رو گذاشت رو کیرم یکمی مالید گفت متاسفم یکمی مکث کردم سرش رو کشیدم جلو لبامو گذاشتم روی لباش محکم فشار دادم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش میمالیدم بعد گفت بخواب منم خوابیدم شهین اومد روی من لبامو بوسید از روی شلوارک لباش رو گذاشت روی کیرم گفتم آخیش یکی به داد ما رسید خندید گفت پانی خوله بدش میاد شلوارکم و شرتم رو در آورد یکمی با دستش مالید بعد زبونش رو کشید دورش و تا جایی که جا داشت کرد توی دهنش پانی هم پاشد اومد لبام رو میخورد منم دستم روی سینه هاش بود شهین با سرعت ساک میزد پانی هم سینه هام رو میخورد منم دستم زیر دامن پانی بود تحریکش میکردم احساس کردم دارم زود ارضا میشم البته حق داشتم چون شهین فوق العاده بود کارش گفتم اومدم دستم زیر دامن پانی بود انگشتم رو کردم توش شهین سرعتش رو بیشتر کرد پانی هم روی سینه هام زبون میکشید با قدرت ارضا شدم آبم ریخت توی دهن شهین پانی گفت اه شهین حالم بهم خورد شهین آبم رو خورد خندید گفت برو بابا منم انگشتم رو توی کس پانی تکون میدادم پانی به آه کشید خودش رو میداد عقب انگشتم بیشتر بره شهین اومد روی لبام رو بوسید دستم رو از زیر دامن پانی در آوردم پاشدم آستین بلند شهین رو در آوردم زیرش سوتین نداشت سینه هاش کشیده و قشنگ بودن بعدم شلوارش رو در آوردم پانی دستش روی سینه های شهین بود شرت شهین رو در آوردم کس قشنگی داشت خیلی صاف و تمیز بود خوابوندمش پانی سرش روی سینه های شهین بود منم لبام روی ران پاش یکمی با دستم ساق پاهاش رو مالیدم بعد پاهاشو دادم بالا توی سینش زاویه خیلی نازی شده بود خودم دیوونه شدم آروم لبام رو کذاشتم روی کسش بازی میکردم شهین فقط نفس میزد یواش یه آهی کشید منم زبونم رو تا جایی که میشد فرو کردم توش موهای پانی رو چنگ زد پانی هم سینه های شهین رو میخورد منم با سرعت بیشتر با زبونم بازیش میدادم با دستام هم پاهاش رو سمت سینش جمع کرده بودم شروع کرد به لرزیدن داشت ارضاع میشد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش شهین با شدت ارضا شد منم با دستم باهاش بازی میکردم دستم خیسم رو برداشتم بردم سمت پانی کشیدم رو سینش داد زد ارا بس کن! خندیدم گفتم بخواب گفت دیگه فکر پشت رو نکن! گفتم نترس میکنم جلو دامنش رو در آورد خوابید منم رفتم وسط پاهاش بعد پاهاش رو دورم حلقه کرد منم آروم فرو کردم توش کشیدم بیرون یکمی تکون خورد گفت فقط یواش منم محکم تا ته کردم توش یه جیغ بلند زد ناخونهاش رو توی پهلوم فرو کرد سوختم ولی به روی خودم نیاوردم محکم تلمبه میزدم اون جیغ میزد شهین گفت یواش بابا مرد یه خنده مسخره کردم گفتم ساکت با قدرت تلمبه میزدم پانی دیگه از نفس افتاده بود فقط آه خفیف میکشید احساس کردم از شدت عمل من اون ارضا شده کشیدم بیرون بیحال بود تکون نمیخورد به شهین گفتم برگرد گفت سر منم میخوایی ازین بلاها بیاری؟ گفتم نترس برگرد 4 دست و پا (سگی) اونم همینکارو کرد آروم از پشت گذاشتم توی کسش خیلی نرم تلمبه میزدم خندید گفت آخیش خیالم راحت شد بعد نفس میزد منم دستم رو انداختم پهلوش رو گرفتم محکم کشیدمش سمت خودم ولی با ملایمت عقب جلو میکردم پانی همچنان به خودش میپیچید از شدت عملی که سرش پیاده کرده بودم! زدم رو باسن شهین بعد دستم رو انداختم روی سوراخ باسنش آروم فرو کردم چیزی نگفت منم بیشتر فرو کردم بازم چیزی نگفت فقط نفس میزد با یه دستش هم روی کسش رو میمالید خیلی باسن خوشگلی داشت گفتم نکنم پریده اومدم بکشم بیرون دیدم انقدر که داغه باز دارم زود ارضا میشم گفتم به خشکی شانس سرعتم رو بیشتر کردم گفت آی یهو کشیدم بیرون گذاشتم روی کمرش آبم همونجا خالی شد دستم رو بردم زیر کسش 2 تا انگشتم رو کردم جلوش 1 انگشت اون دستم هم کردم توی سواراخ پشتش محکم حرکت دادم خودش رو داد عقب بهم فشار داد یه آهی کشید ارضا شد بازم آبش ریخت تو دستم شل شد خوابید به پشت منم دستم کشیدم روی کمرش پانی رو نگاه کردم تازه یکم حال اومده بود افتادم وسط هردوشون 10.12 دقیقه بعد پاشدم گفتم میرم حموم پانی گفت لعنت به تو من تکون نمیتونم بخورم همه جام گرفته روی لبش یدونه بوس کردم گفتم ببخشید تند رفتم بدون که خیلی ماهی پانی جون خندید گفت بازم خرم کردی شهین هم خندید گفت تو باز کجا درس خوندی؟ مثل تو ندیده بودم…
صبح پاشدم دیدم اون 2تا خوابن ساعت 8 صبح بود داد زدم پاشین دیر شد پاشین از جا پریدن گفتن چی شده؟ گفتم دیر شد من باید برم پانی گفت حالا چه عجله ایی؟ تو گفتی 4 صبح پرواز داری گفتم پاشین چند تا کار دارم باید انجام شه شهین پاشد یه دونه بوسم کرد گفت حالا انقدر داد نزن الان پا میشیم خودمم رفتم دست صورت بشورم.تا برگشتم و اون 2تا رو جمع و جور کردم که راه بیافتن شد 8.30 . تو حیاط ماشین رو روشن کردم پانی در و پیکر رو قفل کرد اومد 10 دقیقه بعد اول جاده بودیم به سمت تهران حرکت کردیم…

فرستنده: era_man


👍 4
👎 0
140137 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

312789
2012-03-01 15:38:34 +0330 +0330
NA

دستت درد نکنه دوست عزیز که داستان از ارا گذاشتی

1 ❤️

312790
2012-03-01 17:23:36 +0330 +0330
NA

من اصولا با کپی و پیست کردن داستان دیگران تا حالا مخالف بودم ولی با خوندن این داستان نظرم 180 درجه نسبت به این قضیه عوض شد من حدود سیصد تا داستان از اویزون دارم ولی این اولین باره که اسم ارا رو میشنوم (شایدم خودم خوب دقت نکردم تو بخاطر اوردن اسم نویسنده ها)اما واقعا دمه اقا ارا گرم که بعد از چندین روز متوالی داستان دره پیت خوندن یه داستان محشر خوندیم که باید واقعا بنظرم بهش 20 داد من از اون کسیکه داستان هایه جناب ارا رو اینجا کپی کرده خواهش میکنم هرچقدر داستان از ارا داره رو اینجا تو شهوانی واسمون اپلود کنه تا ما جوونایه جان بر کف مملکت یه فیضی برده باشیم ؛ خدا خیرت بده ، اجرت با ادمین
.
.
.
فقط تو این داستان دو نکته شایان ذکره که اینجانب خواستم عرض کنم:اولیش اینه که نویسنده هیچ توضیحی در مورد جریان سعید و ناهید خدا بیامرز و دوست دختر قبلیش و رابطه اینا با هم نداد و ما رو حسابی تو کف گزاشت
دوم اینکه هیچ توضیحی در مورد سکس اول ارا با پانی نداده بود که برایه من که خیلی تعجب بر انگیز بود و در اخر خواستم بگم من که از این داستان حسابی لذت بردم و از کامنت دهنده هایه بعدی خواهش میکنم به داستان و نویسندش توهین نکنن تا بازم شاهد خوندن داستان هایه جذاب اقا ارا تو شهوانی باشیم…®

0 ❤️

312791
2012-03-01 17:58:20 +0330 +0330

برو بابا شما هم همه تو کسخولید. یه عقده ای جقی اومده براتون یه سری رمان نوشته شما هم ازشون خوشتون اومده. خجالت بکشید. یه نفر هرچی عقده تو بچگیش داشته عین اومده تو داستاناش برای خودش ساخته بعد یه تریپ غم و اندوه بهش اضافه کرده.
یارو همه رو اوسکول فرض کرده

0 ❤️

312792
2012-03-01 18:11:12 +0330 +0330
NA

سلام
من تازه به این سایت اومدم و افتخار آشنایی با ارا رو نداشتم
در مورد داستانت باید بگم:بی نقص و نثر روانی داشت خواننده رو خسته نمیکرد و تا آخر داستان میکشوند
مرسی از زحماتت
ارا من داستانی از زندگی یکی از دوستانم دستم رسیده که بزودی در 5 قسمت متوالی میخواهم توی این سایت قرار بدم {البته با موافقت ادمین }
خیلی مشتاقم از نظراتت برای edit این داستان بهره مند بشم
لطفا برام پی ام بزار

0 ❤️

312793
2012-03-01 20:59:56 +0330 +0330
NA

آفرین به این نگارش…
آفرین به این داستان…
و آفرین به ارا

0 ❤️

312794
2012-03-01 21:20:19 +0330 +0330

دستت درد نكنه من داستانهاي ارا رو خوندم ولي اين يكي رو تا حالا نديدم به دوست عزيزمMahan’aM هم بگم داستانهاي ارا بصورت سريالي بودن وماجراي انا و ماندانا و… رو قبلا نوشته بود كه اگه بتوني پيداشون كني حتما از خوندنشون لذت ميبري چون واقعا سبك نوشتنش فوق العاده است

0 ❤️

312795
2012-03-02 02:19:34 +0330 +0330
NA

نسبتا" خوب بود ، از اون داستانهاي احمقانه بعضيا بهتر بود. بعضي از دوستان فكر ميكنن ديگران خرن! ولي اين داستان خيلي كمتر به شعور خواننده توهين ميكرد!
به هرحال دستت در نكنه خوب بود

0 ❤️

312796
2012-03-02 02:54:33 +0330 +0330
NA

من اینو تو همون آویزون خونده بودم…مثل بقیه داستانای این نویسنده خواننده رو جذب می کنه ولی چیزی که تو نوشته های ایشون خیلی عجیبه اینه که اون بخشی که به سکس منجر میشه و همینطور قسمت آخر داستان اصلا همخونی با بدنه اصلی داستان نداره…خیلی اوقات سعی کردم شخصیت نویسنده رو تحلیل کنم…ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که حتی اگه بقیه داستان واقعی باشه این دو بخشش زاده تخیل نویسندس…البته جوریم که نویسنده در مورد حالا لباس ، ماشین ، مارک های مختلف می نویسنن بیشتر یاد آدم های عقده ای میافتم…در هر حال داستانای ایشون همیشه خوب بوده…امیدوارم کسایی که مثل من داستانای ایشونو از قدیم خوندن نظرشونو در مورد نظر من بگن

0 ❤️

312797
2012-03-02 03:07:48 +0330 +0330
NA

البته فکر کنم کسی که کپی پیست کرده، قسمت آخرشو نیاورده که ایشون تو راه تهرون میره سمت یه قبرستونی که عزیزترین دوستاش آونجا دفنن و با کت شلوار چند میلیونی خودشو پهن می کنه رو خاک و همه با تعجب بهش نگاه می کنن … فکر کنم اینجوری بود

0 ❤️

312798
2012-03-02 03:32:04 +0330 +0330
NA

خوب بود ولی خیلی طولانی بود.ولی بازم دستت درد نکنه

0 ❤️

312799
2012-03-02 04:36:49 +0330 +0330
NA

Mahan’aM عزیز
داستانهای ارا سریالی هست.
باید پیوسته بخونی.
راستی سعید خدابیامرز! ناهید نمرده بود.
ممنون

0 ❤️

312800
2012-03-02 04:41:24 +0330 +0330
NA

Sakinevalas عزیز
داستانهای ارا اول و آخر درست و حسابی نداشت.
گاهی کاملا پیوسته بود فقط یه اسم اونها رو جدا میکرد.
حق با شما هست…

0 ❤️

312801
2012-03-02 08:37:51 +0330 +0330
NA

اخه عزیز منERA_MANجان ، خودم بعد خوندن کامنتا(کامنتmamali888عزیز و بقیه دوستان)فهمیدم داستان هایه ارا سریالی هست ولی چطور میتونم از قسمت اول تا اخرین قسمتشو پیدا کنم و بخونم ، شما اگه همشونو داری لطفا کلشو برام تو پیام هایه خصوصی بفرست یا حداقل ادرس لینک دانلودشونو واسم تو یه پیام خصوصی بزار ، ممنونت میشم در ضمن اگه میشه داستانارو باشماره بندی و کامل بدون حذف هیچ چیز واسم بفرستی…®
.
.
.
[هر کس اگه کمکی در این زمینه از دستش برمیاد ازم دریغ نکنه]

0 ❤️

312802
2012-03-02 10:29:04 +0330 +0330
NA

Mahan’aM عزیز
خب من هم آرشیوم کامل نیست. ولی قبلا یه تعداد تو این سایت قرار گرفته.
داستانها شماره ندارن. از اول نداشتن. خود ارا اینطور نوشته بود.
لینک هم ندارم چون اینها رو مستقیم از آویزون(خدابیامرز) دانلود کرده بودم!
شاید بچه ها بتونند کمکت کنند…

0 ❤️

312803
2012-03-02 18:32:15 +0330 +0330
NA

به نظر من که عالی بود و حتی اگه دروغ هم باشه به همه داستانایی که تا الان تو این سایت خوندم می ارزید واقعا جذب کننده بود و من رو تا الان نشونده پای این داستان هم باهاش خندیدم هم لذت بردم هم تونستم به راحتی(بر عکس بقیه داستانای این سایت)جریان داستان رو تصور کنم…مرسی دستت درد نکنه…

0 ❤️

312804
2012-03-03 04:42:45 +0330 +0330
NA

گفتگوی بسیار برای هیچ
در ابتدا ذکر این نکته ضروریه که واقعی یا خیالی بودن داستان اصلا مهم نیست بلکه منطق داستانی پرورش شخصیتهای قابل باور و فرم وقالبه که مهمه.
من میخوام در مورد عدم منطق داستانی و غیر قابل باور بودن شخصیتها با شما حرف بزنم.

  • نویسنده در داستان طولانی خود اطلاعات بسیار کمی از شخصیت قصه و چگونگی اعمالش در اختیار ما میگذارد که با تصور من سازگار نیست و جملات گنگ بسیاری را می نویسد و من تعداد کمی را به شماره در اوردم
    1 هواپیما امارات … فرو امد. و من متوجه نشدم که ایشون سالهای طولانی دوری از وطن را در امارات گذرانده ویا در یکی از کشورهای اروپایی یا امریکایی زندگی میکرده و حال باپرواز ی مستقیم توسط شرکت هواپیمایی امارات به وطن بازگشته و اصولا در این سالهاا تحت تاثیر کدام فرهنگ بیگانه زندگی کرده که ادبیات گفتاریش شبیه دلال های خیابان پامنار شده شاید شما هم مثل خیلی های دیگر به من بگویید بتوچه مربوط مردک که این جناب در کجا زندگی میکرده که البته حرف درستی هم هست ولی سوال من به این خاطر بود که یادم باشد در اینده دخترم را برای تحصیل به این کشور نفرستم.
    2 چند خط پایین تر ما این جناب را سوار بنز اخرین مدلشان بسوی رامسر می بینیم و متوجه نمی شویم که این بنز را به همراه خویش وارد ایران کرده و از تمام تشریفات گمرکی به لطف نویسنده در عرض چند دقیقه گذشته و یا در دیداری کوتاه از خانه ی پر اه و اوه و ناله از پارکینگ منزل به امانت گرفته شاید شما به من بگویید مردک معلومه که از پارکینگ خانه برداشته ومن به شما می گوییم بنزی که سالها در پارکینگ بوده ایا ماشینیه که چشمها را خیره کند انهم در رامسر … وایا این ماشین برای حرکت هیچ مشکلی نداشته .
    3 چندخط پایین تر در جاده ذهن شخصیت با سرعت زیادی در گذشته حرکت میکند( حتما چون سوار بنز چندسال در پارکینگه)بدون انکه بداند به چی فکر میکند وحتی نمیداند به دنبال چه میگردد(از علائم مهم روشنفکری).من که از این جملات چیزی نفهمیدم قضاوت با شما فحش به من یا نویسنده
    4 چند خط پایین تر می بینیم که شخصیت قصه با معضلات ا جتماعی ایران به مانند کودکان خیابانی اشنا میشود وکودکی را می بیند که نان میفروشد( البته اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن ).البته حتما استعاره ای در این جمله هست که به درک من نیاید.و درسته که در ایران کودکان خیابانی زیادی مشغول به کار هستن ولی در شهرهای توریستی شمالی که فاصله سوپر مارکت های شبانه روزی به چند ده مترم نمیرسه شما هیچ کودکی را در حال فروختن نان معمولی نمی بینید در حال اجاره دادن ویلا و خانه و مشروب ومواد تا دلتان بخواهد بسیارند وعجبا که دختر ایرانی خریدن نان معمولی نه طلایی را به فداکاری تشبیه میکند
    5 چند خط پایین تر شخصیت قصه با یکی دیگر از معضلات اجتماعی ایران به مانند تکدی گری یا گدایی ببخششید با یک شخص زنده پوش نیازمند اشنا میشود وبه سوپر مارکت رفته وچون سوپر مربوطه چیزی به جز پنیر نداشته یک قالب پنیر میخرد و از بنز چشم خیره کن خود 4نان برداشته وبه فرد نیازمند میدهد و فرد نیازمند هم با تعجب بسیار به این جنتلمن واقعی نگاه میکند که اه خدای من این دیگر از کدامین سیاره به اینجا پا گذاشته. زیرا همانطور که میدانید در ایران هیچکس به گدایان کمک نمیکند و اصلا ایرانی ها احساساتی نیستن.واین حس انسان دوستی و برطرف کردن نیازهای هموطنان گرامی تا پایان داستان ادامه داره و همینطور که میدانید در ادامه ی داستان این جناب به دو نیازمند دیگر که واقعا نیازمند هستن و فقط لباسهای شیک و ویلا وپرادو دارن به صورت شبانه روزی سرویس میدهد
    6 دوستان وقتی که داشتم این داستانو میخوندم یه چیزی در حدود 35 مورد یاداشت کردم که حقیقتا نه شما حال خوندنشو دارید نه من حال نوشتنشونو دارم ولی میخوام از یه دریچه دیگه به این داستان نگاه کنیم
    همگی ما از داستانهایی که شخصیت اولش خودشو تحصیل کرده پولدار خوشگل خوش تیپ قد بلند چهاشانه خوش بیان دارای اندام ورزشکاری و غیره معرفی میکرد خسته شده بودیم و منتظر بودیم یه ادم معمولی یه داستان عشقی سکسی برامون تعریف کنه حالا ببینیم این جناب از این لحاظ وضعش چطوره
    *در ابتدا ما این اقارو سوار بنز چشم خیره کنش به سمت ویلاشون تو شمال دیدیم و همون جا دادزد من پولدارم خب خدارو شکر
    *بعد اولین باری که تو ویلای پانی رفت لباس راحتی بپوشه نیم تنه لخت برگشت و اندام ورزشکاری ساده که نه اندام حرفه ایشو به معرض تماشا گذاشت وبه به شهین واه اه پانی رو دراورد(حالا پانی از اندامش بدش میومد اینطوری داد وگرنه…)خب اینجا هم داد زد من خوش هیکلم
    *از لحاظ فن بیان هم که این جناب سرامد ادیبان روزگاره یه چیزی بین برنارد شاو و ابرام رمضون یخی خوش بحالش
    *یه شخصیتی هم تو قصه بود به اسم شهین .که توی داستان دو تا کار مهم کرد یه جا گفت من د ندون پزشکم تا فرصت به جناب ما بده تا دندوناشم به ما نشون بده که چقدر عالین تا در تعریف ازخود نواوری هم کرده باشه یه جا هم این جناب انگشت کرد تو ک و ن ش و این با جنبه هیچ چیز نگفت
    *از لحاظ سکس هم که این جناب ما بسیار کارش درسته دیدید که همه رو زده مساوی هم نداده
    *درباره شخصیت خانم روان پزشک هم کافی بود نویسنده تو یک جمله بگه عاشق شده تا همه این اشغالا رو ما با کمال میل قورت بدیم ولی…ولی با خوندن این داستان به این نتیجه گیری قدیمی رسیدم که روان پزشک ها از مریض هاشون بیشتر به کمک نیاز دارن.
    *راستی یه چیزی بچه ها چرا هر کی داستان مینویسه نوع سکسش خشنه بصورتی که دخترا همه دچار مشکل میشن چرا هیچکس از سکس ملایم وظریف لذت نمیبره این به خاطر اشتراک نیازهای جنسیه یا به خاطر اشتراک عقده های جنسی و فیلمهایی که می بینیم
0 ❤️

312805
2012-03-03 06:17:54 +0330 +0330
NA

دوستان عزیز ، لازم دونستم چندتا موضوع رو براتون بگم ، داستان های ارا مربوط میشن به خیلی وقت پیش و سایت آویزون ، اون موقع بسیار معروف بود و البته هنوزم هست ، کاری ندارم که یه سری میگن بده یه سری میگن خوب اما حداقل از تمامی داستان های جدید امروزی جذاب تره اما یکسری میان ایراد میگیرن یا دنبال سوتی میگردن اول اینو میگم که تمامی بچه هایی که این داستان ها رو تو آویزون خوندن میدونن این داستان ها ، مخصوصا داستان های ارا بعد از سایت آویزون دست کاری شده حتی این موضوع توی سایت لوتی هم گفته شد و دوست عزیز آقای vafa70 اینجا مکان نقد و بررسی داستان یا این که شما بیای ثابت کنی واقعی هست یا نه نیستش ، اینجا جای داستان سکسی هستش نه برنامه 7 و این رو هم بگم تمامیه مسایلی که در موردش صحبت و نقد کردید هیچ ربطی به اصل داستان نداره ، نویسنده نمیتونه تمامیه جرییات رو مثله فیلم براتون توصیف کنه !! شما اومدین ایراد از پرواز امارات ، بنز ، فقر ،روان شناسی و این حرفا زدید که کاملا بی ربطه به روند اصلیه داستان سکسیه و این که شما داستان سکسی عشقی دوست دارید سلیقه ی شخصی شماست خیلی ها به سکس خشن علاقه دارند…طرز فکرها و عقاید متفاوت هستش ، کلا کاری به این مسایل ندارم اما اون موقعی که من هم داستان زندگیم رو نوشتم خیلی ها حرف های شما رو زدن و ایراد های این چنینی گرفتن ، شما هیچوقت نمیتونین رو این چنین دست نوشته هایی که برای 4 یا 5 سال پیشه قضاوت کنین یا حتی ایراد بگیرید… دیگه صحبتی در این مورد ندارم فقط به اون دوستانی هم که بحث از واقعی نبودن میکنند یا اینکه میگن یه آدم عقده ایی اینارو نوشته بگم که اشتباه میکنند ، دلیلش بماند… حالا باور کنید یا نه ، همچنین از دوستان عزیزی که تو آویزون بودن تقاضا دارم بیان و در این مورد صحبت کنند…
این هم لینک آرشیو کامل داستان های ارا در انجمن لوتی ، فقط نکته این که داستان ها ترتیبشون بهم خورده و پشت سر هم نیستن…
با تشکر از تمامیه کسانی که کامنت من رو خوندن ، موفق باشین…
لینک : http://www.looti.net/12_1051_1.html

0 ❤️

312806
2012-03-03 18:22:10 +0330 +0330
NA

واقعا عالی بود ، ممنون

0 ❤️

312807
2012-03-04 07:40:08 +0330 +0330
NA

عالی بود عزیزم . داستان حتما نباید واقعی باشه اسمش داستانه دیگه اون دوستانی که می گن داستان واقعی بهتره خوب سلیقشون اینطوره اما نباید اینو فراموش کنن که داستان سکسی با خاطره سکسی فرق داره .

0 ❤️

312808
2012-03-04 12:36:14 +0330 +0330
NA

برایJACK989…و988 تای پشت سرش
توی نوشتت یه حرفایی زدی که خب…چون حرف بود بیخیال.
تا رسیدی اونجا که گفتی اینجا مکان نقد وبررسی داستان یا … نیستش واز این دست خزعبلات.
اولا باید به شما بگم که اینجا یه سایت ازاده و هر کسی میتونه در رابطه با داستانها , هر نوع مطلبی بنویسه و اصلا به جرثقیل 30تنی هم مربوط نمیشه چه برسه به شما که جکی .

دوما اومدی کلی اراجیفو تو ده دوازده خط جا دادی که در نوع خودش یه رکورده و بعد یه دفعه میگی ( کلا به این مسایل کاری ندارم) خب پدر جان مگه خر کله شمارو گاز گرفته که درباره مسائلی که کلا باهاشون کار نداری مطلب مینویسی.

سوما و سوما حالا رسیدیم به علت نوشتن این مطلب.یک دفعه اویزون و لوتی و اقای ارا ودوست عزیز اقای وفا70وبرنامه7 و پرواز امارات و روان شناسی و سکس خشنو کنار گذاشتی(کلا به این مسائل کاری ندارم)تا درباره خودت وداستان زندگیت حرف بزنی!!! اینکه بد قضاوت شدی ؟؟؟جایی گیر نیاورده بودی خودتو مطرح کنی داستان ارا بهانه کردی؟؟!! من داستانتو نخوندم ولی فکر میکنم کامنت بچه های شهوانی بیش از توان و قوه تون شما رو مورد عنایت قرار داده.

چهارما چقدر شما خود بزرگ بین هستی که حرف یه سری از دوستانو رد میکنی و میگی دلیلش بماند… ببخشید استاد…نمیدانستیم انچه ما در اینه هم نمی توانیم ببینیم شما در خشت خام می بینید واقعا ببخشید استاد.

پنجما در پایان از همه کسانی که کامنت شمارو خوندن تشکر میکنی. من نمیگم شما بسیار خواهان توجه هستی بلکه به نظرم خیلی مودبی.

دوستان شهوانی درسته تو این مدت داستانهای بسیار بدی تو سایت گذاشتن ولی این نباید باعث بشه سلیقه ما هم افت کنه.

0 ❤️

312809
2012-03-04 13:57:10 +0330 +0330
NA

دوست عزیز vafa70
خب شما زحمت کشیدید و مطلب زیادی رو که دست کمی از داستان نداشت بنابر نظر محترمتون نوشتید ولی نکته اینجاست که بخش زیادی از مطالبتون اصولا از اشتباه خودتون نشات گرفته!
شما باید اول کامنتهای قبلی رو میخوندید. اون زمان از سریالی بودن داستانهای ارا آگاه می شدید و مسائلی مانند زندگی و چگونگی ورود ارا به ایران و حتی ماشین بنز(!) برای شما حل میشد. درون خودتان به دنبال اشتباهات باشید!

0 ❤️

312810
2012-03-04 14:06:49 +0330 +0330
NA

دوست عزیز Jack989
ممنون از راهنمایی های خوبتون…
فقط یک نکته… این داستان دستکاری نشده. شاید کوتاه شده ولی دستکاری نشده.

0 ❤️

312811
2012-03-04 20:23:41 +0330 +0330
NA

در کل نسبت به داستانایی که خوندم خیلی خیلی بهتر بود واقعا خسته نباشی
جدا از داستان از اینکه وقت گذاشتی ممنون
از بس داستان خوندیم همه دخترا با تاپ صورتین یا اینکه نفهمیدن چی شده سکس کردن حالمون بهم خورد…
:X :X :X

0 ❤️

312812
2012-03-05 09:06:46 +0330 +0330
NA

کامنت بچه های شهوانیه که باعث شده من اینجا پابند بشم و من کامنت بچه هارو خوندم و میدونستم که داستان متاسفانه سریالیه.و حتی اگر هم نمیخوندم با خوندن داستان متوجه میشدم که نویسنده نمیتونه این همه خود شتر بزرگ بینیه شخصیت داستانشو تو چند صفحه ارضا کنه و حتما به یه داستان سریالی احتیاج داره.

من درباره گذشته ارا هیچ سوال ونقدی مطرح نکردم که احتیاج باشه قسمتهای قبلی رو بخونم. .مطلب من از لحظه ورود ارا به ایران شروع شد و شما مدعی هستی که با خوندن قسمتهای قبلی از چگونگی ورود ارا به ایران اگاه میشدم جل الخالق … شخصیت داستان شما به غیر از تمامیه محسناتی که براش ذکر شده دارای کرامت هم هست که قبل از ورود به ایران درباره کارهای ایند ه اش توضیح میده.

ممکنه با خوندن قسمتهای قبلی مقداری از مشکلات بنز ارا حل بشه قبول دارم .
ولی خوندن قسمتهای قبلی مشکلات نگاه احمقانه ارا به جامعه ایرانی وادبیات گفتاری وقیحانه اش و ادمهایی مثل پانی و شهین که شخصیت داستانی نیستن بلکه اسمهای کاغذی هستن , در خدمت تبدیل شخصیت ارا به یک سوپر کازانوای ایرانی را , هم حل میکنه.
البته ببخشید من اگه قسمتهای بعدیه این داستان را میخوندم حتما به عمق شخصیت پانی وشهین پی میبردم و علت شبه ( ج ن ده )بودنشان را در فاجعه ای مشابه ارا در می یافتم و اصولا این جمله که ایرانی ها در زمان حال زندگی نمیکنن ,درباره داستان هم صدق میکند وما برای نزدیک شدن به قسمتی از شخصیت انسانی وقابل درک ارا باید به قسمتهای قبلی و برای شناخت پانی ها وشهین ها به قسمتهای بعدی وبرای شناخت جامعه ایرانی از نگاه نویسنده باید (اق دایی) را هم کشیده و خود به خیابان برویم ودر قسمت فعلی فقط باید شاهد ورود با جزئیات یک (ک ی ر ) همه چیز تمام به ( ک وس و ک و ن )بانوی ایرانی باشیم بالاخره ما همه مسلمانیم و خداوند زن را برای راحتی مرد افرید.

و دوستان عزیز یک زمانی گمان نبرید که وقوع فاجعه انسانی در زندگی یک فرد باعث افسردگی روحی و بریدن از دنیا وبی میل شدن نسبت به سکس میگردد نه وقوع چنین حوادثی باعث میشود که افسوس ارا فقط وفقط شهید نکردن شهین باشد (طفلک وقت نکرد عملیات گایش ک و ن شهین را به انجام برساند) البته نگران نباشید که قسمتهای بعدی در راه هستن.

و درباره طولانی بودن کامنت به من گوشزد کردی که حرف کاملا درستیه و علتش اینکه
من به حرف یه چیزی تو کامنت قبلی و فعلی , که در حال نوشتنشم و هی به من میگه چرا انقدر مسائلو جدی میگیری یه جمله بگو الت اسب رستم ماتحت نویسنده و کپی کننده را مورد (گ ای ش )به سبک ارا قرار بدهد , گوش نمیکنم.
و ازتذکر جنابعالی درباره کنکاش در درون برای یافتن اشتباهات خود ممنونم ولی همین الان یاد یک ضرب المثل افتادم که منسوب به اقوام مختلفی شده و میگه کسی که خوابه, به راحتی بیدار میشه ولی کسی که خودشو به خواب زده اگه اقای ارا هم یه حالی به ( ک و ن ) مبارکش بده از خواب بیدار نمیشه خب شاید داره حال میکنه باشه ببینیم تو قسمت بعدی چی میشه…

0 ❤️

312813
2012-03-05 13:47:00 +0330 +0330
NA

دوست عزیز vafa70
1.شما با خوندن قسمتهای دیگر متوجه میشدید ارا در امارات زندگی میکرد و با هواپیمای کشور امارات( و نه از اروپا) به ایران آمده.
2.نظرم درمورد درک شما از شهین و پانی همونی هست که در کامنت قبلی گفتم. شاید مشکل از رسائی داستان نباشه. شاید از درک شما باشه. شاید از شخصیت سازی شما در ذهنتون باشه. بهرحال ممنون بابت گفتن نظرتون.
3. هرچند شما میفرمایید کامنتها را خوانده اید ولی من با خواندن اینکه شما منتظر {قسمت بعدی} هستید تقریبا مطمئن شدم یا خوب نخوانده اید یا اصلا نخوانده اید! داستانهای ارا مرتب نیست. بارها اشاره شده. والبته مدتهاست داستان جدیدی نوشته نشده و قسمت جدیدی هم در راه نیست. همه ایتها را میشد از کامنتها فهمید. مخصوصا اینکه دوستان لینک آرشیو کامل داستانها را هم قرار داده اند!

0 ❤️

312814
2012-03-06 10:12:57 +0330 +0330
NA

ERA_MAN اوهوی ERa_MaN از خواب پاشو داستات تصادفی برنده جایزه ادگار الن پو شد.
مطلبتو به سه قسمت تقسیم کردی و منم از اخر به اول جواب میدم.

3تشکربابت تذکر جنابعالی و ضرب المثل بین المللی مطلبی بود که اختصاصا برای شما نوشته شده بود و ربطی به خود داستان نداشت.و منظورم از ( ببینیم تو قسمت بعدی چی میشه ) هم متاسفانه باز شما بودی.چون من مطمئن بودم که شما حتما یه کامنت جدید مینویسی و تا اخرین قطره خونت از قدس دفاع میکنی, ولی یه چیزی بهت میگم بین خودم وخودت بمونه این کامنت هارو غیر از خودم و خودت هیچکس نمیخونه از ما گفتن .

2نوشتی شاید مشکل از شخصیت سازی شما در ذهنتون باشه.یعنی چی ببم؟؟مگه من شخصیتهای این داستانو خلق کردم! نکنه میخواستی بگی شما در ذهنتون از تعریف علمی وعملی شخصیت پردازی داستانی , درک درستی ندارید. اینو میخواستی بگی عزیز جان , خب ممکنه درست بگی.ولی اول باید یه تعریف از شخصیت یا تیپ ارائه میدادی بعد با دلیل نظر منو رد میکردی.بطور مثال میتونی کتاب هنر داستان نویسی نوشته ابراهیم یونسی رو بخونی. به خدا خوبه . اما همه ی مشکل از اسم اینجاست. هرکسی که میخواد داستان سکسی بنویسه فکر میکنه اگه الت مبارکو سیخ کنه وبماله به کاغذ نتیجه میشه داستان سکسی.
و بعد… نظر من نسبت به شما نسبت به کامنت قبلی خیلی فرق کرده الان مطمئنم خواب نیستی وداری حال میکنی.
و همینطور که گفتی شاید (مشکل از داستان نباشه ). یعنی پس شاید م باشه و همه این مطالبی که نوشتی جفنگ بوده خب جناب شما که مطمئن نیستی چرا جوابیه مینویسی بیا 4 تا کش دار حواله من کن برو …

1اما درباره این پرواز امارات… پسر جان یه چیزی هست که هم لیونل مسی داره هم هنرمندا که بهش میگن تکنیک. وهمیشه نویسنده های داستانهای سریالی سعی میکنن در کوتاهترین جملات بیشترین اطلاعاتو به خواننده ارائه بدن.مرحوم دکتر علی بهزادی که سالها مدیر مسئول مجله سپید وسیاه بود در کتاب شبه خاطرتش به نویسندگانی اشاره میکند که برای مجله اش داستانهای سریالی انهم به مدت چندین سال مینوشتند و جناب era-man شما فکر میکنید به خوانندهایی که به تازگی مشترک مجله میشدند امر میشده که تمام نسخه های گذشته رو بخرن یا اصلا بیخیال داستان بشن .از سیستم جلوی کله ات و از مغز بالای کله ات بطور همزمان استفاده کن حتما چند تا نویسنده و داستان سریالی پیدا میکنی ویا در یه کارگاه داستان نویسی ثبت نام کن بخدا ضرر نمیکنی. به طور مثال نویسنده میتونست بگه پرواز n دقیقه ای امارات به تهران یک عمر طول کشید که هم تاییدیه ای برای لک زدن دلش برای ایران میشد و هم دراین صورت برای دانستن مبدا احتیاجی به خواندن قسمتهای قبل نیست.

0 ❤️

312815
2012-03-06 13:32:45 +0330 +0330
NA

دوست عزیز vafa70

  1. دوست عزیز دلیلی وجود نداره من از این داستان دفاع کنم! من فقط برای آگاهی شما مینویسم. این داستان برای من نیست.
    2.دوست من منظورم همون شخصیت سازی بود. ما از کلمات جسم و شخصیت میسازیم. زبان فارسی سوم دبیرستان!
    3.مطمئنا روشهای مختلف نویسندگی موجود میباشد! دلیلی ندارد نویسنده به سبک مورد علاقه شما بنویسد!
    4.من عادت به توهین ندارم. شما عادت به شنیدن توهین دارید؟!
  2. این داستان الان سریالی نشده. مطمئنم در اون زمان همه منظور از پرواز امارات رو می فهمیدند! این قطعه از داستان رو صرفا برای یاداوری قرار دادم.
  3. نیازی ندارم در کارگاه داستان نویسی ثبت نام کنم چون آقایی که ادعا دارد همه کامنت ها را میخواند هنوز نمیداند نویسنده داستان کیست!

در آخر هم میخواستم از اینکه وقت میگذاری و کامنت های من رو میخونی تشکر کنم. همین برای من خیلی ارزش داره. اما دوست من هر جور علاقه ای که شما یا من داشته باشیم ; یه خودم اجازه نمیدم تغییری در داستان دیگران بدم.

0 ❤️

312816
2012-03-06 14:23:03 +0330 +0330
NA

حق با تویه.
کارت حرف نداره.

0 ❤️

312817
2012-03-06 14:41:37 +0330 +0330
NA

اتفاقا من فکر میکنم شما و نویسنده داستان و جک و 988پشت سرش همه یه نفرید .اینجا کی درباره هویتش راست میگه که شما دومیش باشی.

0 معمولا رسمه که به کامنت های ارسالی نویسنده جواب میده و وقتی که شما به همه ی کامنت ها جواب میدی طبیعیه که من فکر کنم شما همون نویسنده داستانید.

0 ممنون که تا حالا برای اگاهی من نوشتی .ولی این روشنگری درباره داستان صورت نگرفت بلکه بیشتر درباره ابعاد شخصیتیه شما اگاهی پیدا کردم.

0به نظر من توهین به جسم رو به راحتی میشه هضم و فراموش کرد ولی توهین به شعور اشخاص مسئله ای نیست که بشه به راحتی ازش گذشت کاری که شما در تمامی کامنت های ارسالیت انجام دادی

0برای چندمین بار عرض میکنم که شما چه تصوری در مورد خودت داری فکر میکنی دارای کدام مقامی که به جای نویسنده داستان نظر میدی

0لطفا اگر نویسنده داستان نیستی دیگه برای اگاه کردن من به خودت زحمت نده. ظاهرا این شخصیت داستان تصادفی هستش که شمارو ساخته و دردنیای خارج داستان هم مسئولیت رفع نیازهای مادی جنسی فرهنگی هموطنان گرامیش را به عهده شما گذاشته.

0 ❤️

312819
2012-03-06 14:49:23 +0330 +0330
NA

من نظر خودمو گفتم.
به کسی هم ربطی نداره.

0 ❤️

312820
2012-03-07 06:11:52 +0330 +0330
NA

سلام طولانی بود اما قشنگ./ بجای کیرم فکرم ارضا شد ./ خیلی توپ بود خوابم گرفت ./ احسنت

0 ❤️

312821
2012-03-07 09:20:38 +0330 +0330
NA

عزیز اگه منظورت من هستم . باید بگم من جواب شمارو ندادم

0 ❤️

312822
2012-03-07 13:33:37 +0330 +0330
NA

دوست عزیز vafa70
یعنی شما واقعا فکر میکنید من با استاد ارا یک نفر هستم؟! این یه افتخاره. ولی من هرگز چنین ادعایی ندارم!
نویسنده این داستان رو چندسال پیش نوشته. من فقط اون رو توی این سایت آپلود کردم.
خب من درمورد شخصیت خودم حرفی نزدم. حتما شما روانشناس هستید. من دوست داشتم ابعاد نوشته های ارا رو برای شما و بقیه خواننده ها مشخص کنم.
توهین به شعور؟ اگر اینجا {اشخاصی} غیر از شما بودند که به آنها توهین کرده بودم حتما میگفتند!
دوست من حقیقت این هست که من الان به این نتیجه رسیدم که شما قبل از نوشتن کامنت بهتر هست بروید به لینکی که بچه ها قرار دادن و داستانهای ارا رو کامل بخونید. شما اصلا ارا رو نمیشناسید. وگرنه حتی یک بچه 10ساله هم نمیتونه من رو با استاد ارا اشتباه بگیره. اون هم بعد از چندسال که از دوران ارا میگذره! البته شما خودتون مختار هستید. ولی من رو از ادامه جواب دادن معاف کنید.

0 ❤️

312825
2012-03-10 05:13:01 +0330 +0330
NA

سلام اره دوست عزیز اخرش میره سر قبر ماندانا و سعید بعد به دبی بر میگرده

0 ❤️

312828
2012-03-13 12:33:50 +0330 +0330
NA

عالی بود واقعا جذبم کرد…ممنون

0 ❤️

312829
2012-03-16 19:21:28 +0330 +0330
NA

Era_Man یا هر کدوم از دوستان دیگه ای که اطلاع دارن…
من 3-4 سال پیش از سری داستان های ارا آنجلینا رو خوندم… (کلا زیاد اهل خوندن داستان سکسی نیستم…)
تا اینکه چند روز پیش اتفاقی یه ماجرایی پیش اومد یاد ارا افتادم و شروع کردم به خوندن چندتا دیگه از داستان هاش… تو نت سرچ کردم سری کامل داستان های ارا و از “لوطی” شروع کردم به خوندنشون…
اما چند تا سوال اساسی ذهنمو درگیر کرده…

  1. یکی از داستان هاش (پسری در بهار) دقیقا ویژگی های نوشته های ارا رو داشت (به داریوش می گفت یاورم، سادیسم داشت و…) اما اسم نویسنده فرهاد بود و موقعیت اون هم هیچ ربطی به ارا نداشت (در ایران زندگی می کرد ، بی پول بود ، عاشق مادرش ، خیلی راستگو و…) با توجه به این که تو یکی از داستان های دیگه فهمیدم ارا اسم اصلیش نیست می خواستم بدونم ارا هین فرهاده؟
  2. توی همون سایت “لوطی” توی سری کامل داستان های ارا چند تا داستان بی ربط هم بود مثلا اول یکیش نویسنده گفته بود این داستان خیالیه! یکی دیگشم بود که یه برگردان از داستان کوتاه صادق هدایت بود! ماجرای اینا چیه؟!
  3. چند وقت پیش با یکی از پچه های همین سایت بحثمون به ارا کشید و اون گفت که ارا محکوم به اعدام شده، یا اعدامش انجام شده و یا قراره بشه (اطلاع دقیق نداشت) می خواستم در این مورد هم اگه اطلاعاتی دارین بهم بدین!
  4. من اطلاعی از این “دوران ارا” که می گین نداشتم! ماجراش چیه؟! خیلی معروف شده بوده یه مدت؟!
    خیلی ممنون می شم به سوالام جواب بدین… پیشاپیش مرسی xXx
0 ❤️

312830
2012-03-18 21:39:47 +0330 +0330
NA

age eshtebah nakonam man in dastano 8 sale pish too avizoon oonam too chand ghesmat khoondam,be haddi too zehnam moonde bood ke ta zamani ke esme tasadofio too list zadam belafasele be yade oon dastan entekhabesh kardamo didam khodeshe,bazam ta akhar khoondanesho vasam jazabiat dasht,albate kamelesh kheyli mofassal tare makhsoosan sexe avvalesh ba pani.

0 ❤️

312831
2012-03-21 05:28:36 +0430 +0430
NA

دوست عزیز sevbk
فرهاد یک نفر دیگه هست. کسی که میخواست به ارا ثابت کنه بقیه هم میتونند مثل {ارا} بنویسند.
بچه های آویزون بهتر یادشون میاد.

من از ارا خبری ندارم. فقط میدونم یه مدت کوتاه بین ما بود و بعد رفت. بعید میدونم اونهایی که از وضعیتش حرف میزنند حقیقت رو بگویند.

0 ❤️

312833
2012-03-25 07:02:44 +0430 +0430
NA

dastane jalebi bod

0 ❤️

312834
2012-03-25 21:33:01 +0430 +0430
NA

داستان خوبی بود. تا آخرش رو خوندم. اصلا کاری به راست یا دروغ بودنش ندارم.
اگه راست بوده خدا بیشتر بهش بده. اگه هم نبوده امیدوارم بهشون برسه!

مهم اینه که از خوندنش حوصله ام سر نرفت…

مرسی از دوستی که این داستان رو مجدد ارسال کرد

0 ❤️