توضیح: وقتی دیدم تعدادی از داستانهای ارا رو اینجا قرار دادند منم بر این شدم که آخرین خاطره ی دوست عزیزم در آویزون رو که کمتر کسی اونو خونده اینجا قرار بدم.برعکس اکثر خاطرات اینبار در ایران!!!
… اگه اسم خاطرم براتون سواله بگم تصادفی ایهام داره. یعنی خاطره من جوری بود که هم میشد همش رو تصادفی و اتفاقی اسم برد هم اینکه از اولش بخاطر تصادف واقعی ماشین شروع شد.
هواپیما امارات توی فرودگاه امام خمینی فرود اومد. احساس خستگی زیادی داشتم دلم برای ایران لک زده بود دلم میخواست یکم از زندگی یکنواخت دور باشم یه استراحتی کنم. رسیدم خونه ولی دنیای خستگی توی خونه ما سرعتش از همه جا بیشتر بود! فاصله ها اسم خانواده رو از روی ما پاک کرده بود از غریبه غریبه تر و ما دیگه ما نبودیم یعنی هیچ وقت نبودیم فقط همیشه من بودیم دلم میخواست فکرم آزاد شه و یه دل سیر از خستگی رها شم نه اینکه از چاله بیام توی چاه. سوار ماشینم شدم به سمت ویلامون در شمال حرکت کردم. تو جاده ذهنم با سرعت زیادی حرکت میکرد خیلی بیشتر از همیشه نمیدونم به چی فکر میکردم ولی فقط میدونم تنها جایی که ذهنم نبود زمان حال بود همش توی گذشته میچرخیدم حالا دنبال چی نمیدونم!
رسیدم رامسر تو خیابون اصلی حرکت میکردم البته تو ترافیک نسبی که داشت. پاییز بود هوا واقعا رو به سردی میزد بارون نم نم میبارید رسیدم پشت یه چراغ قرمز 60 59 58. . . . پشت ماشینها واساده بودم سرم نزدیک شیشه بقل بود نگاهم به بیرون میچرخید یهو چشم به گوشه خیابون افتاد یه پسر بچه 10 11 ساله تو بارون پلاستیک سفید کشیده بود روی سرش جلوش چند تا نون توی پلاستیک بود نشسته بود روی یه جعبه چوبی کنار خیابون اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن همون نونی بود که من و شما همیشه داشتیم و خوردیم و تاحالا کوچیکترین توجهی بهش نکردیم. چشاش روی ماشین من خیره بود به خودم گفتم حتما توی دلش میگه این دیگه چه ماشینیه با بقیه ماشینهای خیابون خیلی فرق داره شایدم داره میگه این یارو دیگه کیه؟ یا شایدم داشت تو دلش 1000 تا فحش بهم میداد نمیدونم! 10 ثانیه به چراغ سبز مونده بود بهش اشاره کردم دو رو برش رو نگاه کرد گفت من اشاره کردم آره و بعد جلو رو بهش نشون دادم چراغ سبز شد بعد از چراغ یه گوشه واسادم پسرک اومد شیشه رو دادم پایین 2 هزار تومن بهش دادم همه نون ها رو ازش گرفتم 4. 5 تا بیشتر نبود گفت میشه 500 تومن چرا این همه؟ یه لبخند زدم گفتم بارونه قیمتش رفت بالا خندید گفت آقا دستت درد نکنه حالا میتونم برم خونه توی خونه رام میدن نگاهی کردم گفتم به سلامت. چراغ قرمز بعدی 40 39 38. . . . یه ماشین کنارم واساد شیشه رو داد پایین 2 تا دختر بودن دختر خندید گفت پسر فداکار شما نیستی؟ بی تفاوت نگاهی کردم و سرم رو تکون دادم و به جلوم نگاه کردم. راه افتادم خیابون پایینی جلوی یه سوپر واسادم وسیله بگیرم رفتم تو و برگشتم اومدم بیام سوار ماشین شم یه مرد ژنده پوش چند متری سوپر نشسته بود روی زمین گدا نبود ولی ما یاد گرفتیم به هرکی که نیاز داره بگیم گدا برگشتم توی سوپر یه پاکت پنیر گرفتم رفتم سمت ماشین 1 دونه از نون هارو نگه داشتم 4 تا دیگش رو گرفتم پنیر رو گذاشتم روش رفتم سمتش دادم به اون مرد با تعجب نگاهی کرد گفت خیر ببینی پسرم چیزی نگفتم برگشتم سمت ماشین. تو آینه ماشین خودم رو نگاهی کردم یکم خندیدم گفتم چیه چت شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ بعد به خودم جواب دادم امروز اصلا آفتاب در نیومده مگه نمیبینی بارونیه؟ به ما نمیاد آدم باشیم؟
چند تا خیابون پایین تر نزدیک خروجی شهر بودم داشتم میرفتم سمت ویلا تو یه خیابون خلوت تر میرفتم یهو یه پسر بچه پرید وسط خیابون زدم روی ترمز از پشت تق صدا کرد آینه رو نگاه کردم یه تویوتا پرادو از پشت زده بود بهم وای خدا با این حالم همین کم بود. از ماشین پیاده نشدم اصلا حالم خوب نبود دستام رو گذاشتم روی صورتم سرم رو آوردم پایین چند لحظه بعد یکی زد به شیشه دستام رو از صورتم برداشتم شیشه رو دادم پایین یه دختر شیک پوش با روسری کوتاه و یه گاپشن بلند و سفید واساده بود معلوم بود از من خیلی بزرگتره راحت 27 رو راحت داشت فهمیدم راننده تویوتا پرادو بوده یکمی مکث کردم گفتم ماشین چیزیش شد؟ گفت ماشین من که شاسیش بلنده چیزیش نمیشه شما بیایین عقب ماشین خودتون رو نگاه کنید یکمی رفتم جلو تر گفتم زحمت میکشید؟ رفت پشت ماشین رو نگاه کرد اومد گفت نه چیزی نشده ولی بهتره خودتون هم نگاهی بندازین با دستام چشام رو میمالیدم گفتم مهم نیست گفت آخه این ماشین گرون قیمت شما یکمی خطرناکه. . . حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا مهم نیست دستام همچنان روی چشام بود سرم هم پایین گفت شما حالتون خوبه؟ (داشت اعصابم رو خورد میکرد) گفتم من خوبم شما بفرمایید گفت میخوایین برسونمتون بیمارستان؟ دستام رو از روی چشام برداشتم گذاشتم روی سرم گفتم من خوبم فقط خسته ام همین. گفت هر طور راحتید گفتم ممنون بفرمایید ماشین رو زدم کنار کمربند رو باز کردم سرم رو گذاشتم روی فرمان نمیدونم چرا اینجوری شده بودم دوباره یکی زد به شیشه سرم رو بالا آوردم همون دختر بود شیشه رو پایین دادم دوباره سرم ولو شد روی فرمان گفت آقا شما حالتون بده واسه من مسئولیت داره بهتره بریم بیمارستان تو دلم خندیدم گفتم این همه آدم صبح تا شب کنار خیابون میمیرن هیچکس نمیبینش حالا من با این سرو وضع و ماشین آنچنانی یکی برام احساس مسئولیت میکنه چون بیحالم. آروم بهش گفتم خانوم ربطی به اون نداره 2 شبه نخوابیدم فکرم هم خیلی مشغوله مال اونه. گفت خوب حالا من چیکار کنم؟ گفتم از اولش هم گفتم بفرمایین گفت آخه اینجوری که نمیشه درست نیست انسانیت چی؟ خندیدم گفتم خانوم اگر احساس مسئولیت و انسانیت دارین برین کنار این خیابونا تا بخوایین سوجه برای رسیدگی هست از بچه های دست فروش گرفته تا کارتون خوابها همه در خدمت شما هستن من چیزیم نمیشه. یکمی مکث کرد گفت شما با خودتون هم لج میکنید؟ سرم همچنان روی فرمون بود گفتم اصولا با همه دنیا سر لج دارم. یکمی صبر کرد گفت پس من شمارم رو میدم اگه اتفاقی براتون افتاده بود یا ماشینتون احساس کردین خطی چیزی افتاده بهم زنگ بزنید حل شه گفتم لازم نیست بفرمایین بعد سرم رو بالا آوردم شیشه رو دادم بالا یه اخمی کرد رفت. حرکت کردم راه افتادم ایندفعه سرعتم بیشتر بود دیدم جلوم خیابون رو کندن چاله که چه عرض کنم بیشتر شبیه چاه بود زدم رو ترمز دوباره یه صدای ترمز اومد تق! با سرعت چشام رفت روی آینه دیدم همون تویوتا پرادو نقره ای بود سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین اون دختر از ترسش زود تر از من پیاده شده بود با صدای بلند گفتم خانوم یه چراغ این ماشین بشکنه من باید. . . . پرید وسط حرفم میدونم میدونم ببخشید نمیدونم چرا اینجوری شد یکمی نگاش کردم گفتم حالا میشه عقب بگیرین ببینم چه خبره؟ سوار شد یکم عقب گرفت دیدم رو سپر چند تا خط کوچیک افتاده اومد گفت چیزی شده؟ گفتم ولش کن خر ما از کرگی دم نداشت! خندش گرفت گفت شما به این مرسدس بنز میگین خر؟ خیلی جدی نگاش کردم گفتم نخیر شانس خودم رو عرض کردم. گفت در هر صورت من شرمنده ام منم تکیه کردم به عقب ماشینم گفتم بفرمایین برین بعد من برم گفت نه شما بفرمایین یکمی نگاش کردم گفتم بفرمایین شما من جلو نرم بهتره خندید گفت من واقعا شرمنده ام دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم خواهش میکنم رفت سمت ماشینش سوار شد رفت.
توی ویلا روی مبل راحتی دراز کشیده بودم دستام زیر سرم بود فکر میکردم خیلی دلم میخواست بخوابم ولی نمیتونستم انگار از خستگی خوابم نمیبرد. از خواب پریدم ساعت رو نگاه کردم دیدم 8 شبه! خودم نفهمیدم کی خوابم برده بود پاشدم دست و صورتم رو شستم یخچال رو باز کردم احساس کردم تخم مرغها چشمک میزنن! حاضری ترین غذایی که میتونستم بخورم نمیرو بود. شام مفصل و تشریفاتیم (5 تا نیمرو) رو خوردم گفتم برم بیرون هوایی عوض کنم خداییش صبح حالم خیلی بد بود بیرون رو نگاهی کردن دیدم بارون میاد ای لعنت به این شانس آخه با یه پیرهن برم نمیخندن بهم؟ حالا لباس زمستونی از کجا بیارم؟. سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت شهر گفتم حتما یه مغازه پیدا میشه کتی پلیوری چیزی بخریم تن بزنیم. رسیدم جلو یه فروشگاه لباس رفتم تو یه کاپشن نازک چسبون و یقه دار بود تن زدم یقه هاشو بالا کشیدم تو آینه یه نیش خند زدم گفتم خوبه اریک کانتونا (بازیکن قدیمی و معروف منچستر یونایتد که یقه لباسش همیشه بالا بود) یه غلطی کرد! اومدم بیرون دیدم یه خانوم داره به ماشینم نگاه میکنه میخنده رفتم جلو تر گفتم چقدر قیافش آشناست تازه یادم افتاد همونی بود که صبح تصادف کرده بودیم خیلی جدی گفتم تبر بیارم؟ یهو منو دید جا خورد گفت وای شما گفتم من باید بگم وای شما! خیلی نارحتت میکنه تبر بدم داغونش کنین خیالتون راحت شه. خندید گفت شما چقدر سخاوتمندین به همین راحتی یه مرسدس بنز رو له مکنین بره؟ نه به حذیونی که صبح میگفتید نه به این شوخی کردنا! جدی نگاش کردم گفتم من شوخی نکردم اخمی کرد گفت ببخشید منم با اخم گفتم می بخشم! اخماش بیشتر رفت تو هم گفتم کاری از دست من بر میاد؟ گفت نه ممنون دیدم ماشینتون پارکه گفتم ببینم حالتون بهتر شد یا نه صبح خیلی بد بود گفتم آره خستگیه دهنیه یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید شما همیشه انقدر احساس مسئولیت میکنین؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی واسم عجیب بود شایدم شما مریم مقدسین با لباس مبدل. . . .
گفت مریم مقدس نیستم به نظر شما هر کی احساس مسئولیت کنه مریم مقدسه؟ گفتم از خداتون هم باشه خدا بیامرز خانوم خوبی بود خندید منم رفتم سمت ماشینم که برم گفت اگه کمکی ازم برمیاد تعارف نکنین گفتم نه دختر خاله خودم از پس خودم برمیام همون موقع موبایلم از دستم افتاد گفت بله معلومه موبایلم رو برداشتم گفتم هیچ ربطی نداشت نشستم تو ماشین شیشه رو دادم پایین گفتم جایی میرین برسونمتون (با دستش ماشینش رو نشونم داد) گفت ممنون اونجاست. یکمی نگاش کردم (حیف که ازم خیلی بزرگ تر بود واقعا چهره گیرایی داشت مخصوصا چشاش خیلی گیرایی داشت خیلی هم ظریف بود) گفتم کشیک منو میکشیدین؟ گفت آره حتما همینطور بوده بعد دوستش از مغازه بغلی اومد بیرون گفت بریم؟ گفتم آها پس جاسوس هم داشتی شما گفت ما اینیم دیگه با سر تایید کردم دوستش اومد نردیک (اونم بهش میومد 27 28 رو داشته باشه) من همچنان تو ماشین نشسته بودم شیشه پایین بود سلام کرد گفت پانی بریم؟ گفت باشه برو توی ماشین اومدم گفتم راست میگه برو دنبال نخود سیاه خندید گفت باشه گفتم پانی احیانا مخفف چه اسمیه؟ پامادور؟ پاناراما؟ پاریس؟ پازل؟ خندید گفت بی سواد پانیذ گفتم از اولم میدونستم! گفت خب من برم گفتم خب برو من که تو ماشینم نشستم شما مزاحم شدی 1 دقیقه دیگه واسی جیغ میکشم خندید گفت عجب رویی داری کاری نداری با من؟ گفتم از اولم نداشتم خوش اومدی یه اخمی کرد گفت وا بی ادب؟ خداحافظ. گفتم بای تو آینه خودم رو نگاه کردم گفتم ما نفهمیدیم تو بالاخره با حوصله ای یا بی حوصله؟ باز به خودم جواب دادم احمق آدم همچین دافی میبینه بی حوصله میشه؟ حرکت کردم رفتم.
تو خیابونا یکم چرخ زدم حوصلم یکم زیادی سر رفته بود بارون نم نم هم میومد گفتم ارا چه کار کنیم؟ باز به خودم جواب دادم بکشیم پایین هوا کنیم خب من چه میدونم. تو خیابون داشتم میرفتم یه دختر زیر بارون واساده بود دست تکون داد زدم رو ترمز شیشه رو دادم پایین گفت چقدر؟ گفتم بله؟ گفت چقدر؟ (شنیده بودم ایران وضعش خرابه ولی اولین بارم بود از نزدیک همچین چیزی میدیدم) گفتم اشتباه گرفتی من فکر کردم اتفاقی افتاده اومدم شیشه رو بدم بالا گفت یکم غذا بهم بدی بسمه سرم رو تکون دادم یواش گفتم ای روزگار کیفم رو در آوردم بهش 5 تومن دادم گفتم شب خوش خوشحالی رو میشد تو چشاش دید گفت ممنون آقا امیدوارم عوضش رو ببینی شیشه رو دادم بالا گفتم هی نکنه من میخوام بمیرم خدا هی موقعیت میزاره واسم؟ امروز چرا همه چیز مشکوک بود؟ خندیدم گفتم ای جانور حرکت کردم یکی از پشت چراغ میداد آروم کشیدم کنار واسادم یه تویوتا پرادو نقره ای اومد کنارم گفتم باز این دختره اومد شیشه رو داد پایین دوستش گفت پانی میگه خوب نیست با این ماشین تابلو آدم تو این شهر کوچیک بچرخه گفتم حوصلم سر رفته شماها چرا میچرخین؟ گفت خب ما هم حوصلمون سر رفته گفتم پس بدو همش بزن سر نره چرا دنبال من راه میوفتین؟ پانی از پشت فرمون داد زد پررو من اومدم دنبال تو؟ گفتم نه پس من اومدم گفت هیچکی نیومد. گفتم خب حالا باید از شهر خارج شم دیگه نبینمت؟ گفت نه من میرم گفتم نرفتی هم عیبی نداره این چند روزی که اینجام تحملت میکنم داد زد پر رو گفتم لطف داری حالا اجازه هست بریم؟ گفت خوش اومدی (حوصلم سر رفته بود گفتم سوجه گیر آوردم یکم اذیتش کنم برم) گفتم راستی خسارت منو کی میده؟
1 ساعت از همین صحبت ها بود و واسه هم کر کری میخوندیم میخندیدیم پانی گفت خب ناهارتو که خوردی حالا تشریف نمیبری؟ گفتم باشه میرم و شما از این نعمت بزرگ الهی بی بهره میشین پاشدم گفتم بدرود! اومدم جلو در پانی داد زد بابا شوخی بود بی جنبه نباش منم خندیدم گفتم از اولشم میدونستم یه سکانس غمگین اومدم حال کنین بعد رو کردم به شهین گفتم به نظر تو من بهتر بازی میکنم یا تام کروز؟ شهین خندید گفت تو تا اینجا بهتر بودی!یکمی مکث کردم بعد به پانی گفتم شوهر؟ نامزد؟ دوست پسر؟ کتک زن؟ ارباب؟ چیزی نداری؟ گفت 2روز اومدیم شمال راحت باشیم از چاله در اومدیم (اشاره به من) افتادیم تو چاه گفتم بگو دیگه؟ گفت با اجازه شما یه دوست پسر دارم گفتم همش یکی؟ گفت نه 5 تا گفتم برو بابا سرت کلاه رفته بعد به شهین گفتم تو چی؟ خندید گفت نه با دوست پسرم 1 ماه پیش بهم زدیم خیالت راحت شد؟ رفتم سمتش گفتم ای بانوی زیبا و رشید آیا مرا به عنوان نوه خود قبول میکنید؟ خندید زد تو سرم گفت برو خودتو مسخره کن مثلا از فرنگ (خارج) اومدی؟ 28 سال سنیه؟ گفتم اوه نه از سن خارج میشه میره تو سال نوری پانی با خنده گفت حالا انقدر حرف میزنی خودت چی؟ گفتم پاتو توی حریم من نزار من بی هویتم شهین گفت تا کی شمال میمونی؟ گفتم نمیدونم ارواح عمم اومدم استراحت روحی کنم بدتر شوک مغزی گرفتم ولی یه 4. 5 روزی میمونم بعد میرم پانی گفت اتفاقا ما هم تا 4. 5 روز دیگه هستیم بعد شهین گفت میگم بیا یه دوست دختر برات پیدا کنیم این 4. 5 روزی بهت سخت نگذره ها؟ یکمی فکر مکث کردم گفتم شرمنده این عادتها رو از سرم بیرون کردم گفت پس چیکار میکنی؟ گفتم هیچ کس رو نمیکنم شهین خندید پانی هم گفت وای این چرا دهنش چفت و بست نداره؟ گفتم اختیار دارین من همیشه آماده به خدمتم. بعد به شهین گفتم خودتون چیکار میکنین هوم؟ پانی گفت به تو چه آخه؟ گفتم ای بابا تو چقدر امل بازی در میاری اصل حجر که نیستیم دوران ظهور اسلام هم نیست پس یکم پیشرفت کن پانی گفت این پیشرفته؟ خندیدم گفتم با دختر جماعت دهن به دهن شدن حرامه شهین میخندید پانی ادای منو در میاورد گفتم من دیگه میرم پانی گفت کجا؟ شوخی میکنیم نارحت شدی؟ لبخندی زدم گفتم نه بابا حرفای منم همش مزاح بود جدی نگیرین خواستم دور هم خوش باشیم بابت ناهار ممنون ایشالا جبران کنیم بعد رفتم سمت در پانی اومد گفت ما حوصلمون سر میره نرو دیگه گفتم بشینین اتل متل بازی کنین سر نره مگه من گروه ژانگولرم؟ گفت اذیت نکن تازه داشتیم آشنا میشدیم کفشام رو پام کردم گفتم بابت ناهار ممنون! بای داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت حد اقل شمارت رو بده تا اینجاییم باهم تماس داشته باشیم گفتم باشه بدو بنویس موبایلش رو آورد گفت بگو گفتم 222 بقیشو بدو! من رفتم خداحافظ داد زد نه بگو شمارم رو بهش دادم از اونجا اومدم بیرون.
تو ویلای خودمون بودم برق ها رو خاموش کرده بودم توی تاریکی مطلق روی صندلی سکو نشسته بودم پاهام روی میز بود فکر میکردم و با ولع سیگار میکشیدم یه خشم خاصی داشتم باد سرد میزد ولی تن من داغ تر از همیشه بود موبایلم زنگ زد یه شماره ناشناس بود گفتم حتما پانیه برداشتم گفتم بله؟
برگشتم دیدم شهین و پانی نشستن تا منو دیدن زدن زیر خنده شهین گفت خسته نباشی گفتم سلامت باشی پانی گفت شیر بریزم؟ گفتم ممنون میشم شهین بازم میخندید گفت کمرت درد نکنه گفتم سر شما هم درد نکنه شهین گفت صداتون تا آسمون میرفت! یکمی جا خوردم ولی به روی خودم نیاوردم گفتم صدای من؟ گفت صدای پانی گفتم خب چرا به من میگی؟ خندید گفت خب تو صداش رو در آوردی از طرز نشستنش معلومه چه بلایی سرش آوردی گفتم پس گوش کشم هستی گوش وامیسی؟ گفت دیدم نیومدی نگرانت شدم اومدم ببینم چه خبره! گفتم خب حالا چه کار کنم؟ خندید گفت بیچاره پانی گفتم بیچاره تو که از این فرستاده آسمانی بهره نبردی فردا صبح هم حرکته خندید گفت همون بهتر پانی گفت آره بهتر صبح بیدار شدم نه میتونستم بشینم انقدر که به کاری کرده بود نه صدام در میومد از بس جیغ زدم! شهین گفت پس خوش گذشت گفتم خوب دیگه ما خراب دوستای با مرامیم! پانی گفت بسه دیگه بزارین صبحانه کوفت کنیم.
ظهر با هم رفتیم ویلای ما در و پیکر رو کامل قفل زدم پانی گفت چقدر هم استفاده کردی خندیدم گفتم لطف دوستان بود بعدم رفتیم ناهار اومدیم خونه یکم اراجیف گفتیم خندیدیم تا اینکه هوا تاریک شد صبح فرداش هم قرار بود بریم.دلم خیلی گرفته بود چقدر دلم واسه پانی و شهین تنگ میشد واقعا بهشون عادت کرده بودم پانی زد روی پام گفت چطوری؟ گفتم بدم گفت باز چرا؟ به آرزوت رسیدی دیگه جای سالم برام نذاشتی پر رو لبخندی زدم یه سیگار روشن کردم گفتم پانی دلم برای هر 2 تا تون تنگ میشه پانی گفت ما هم همینطور این بهترین سفر شمال تو زندگیم بود گفتم چرا هر کسی به من میرسه یکی از بهترین خاطراتش رو باهام تجربه میکنه ولی خودم جز حسرت برام چیزی نمیمونه؟ چیزی نگفت منم سرم پایین بود تو فکر بودم.شب رفتیم بیرون یکم دور زدیم شوخی کردیم خیلی سر به سرشون میذاشتم واقعا باحال بودن.
شب ساعت 10 بود گفتم من میرم بخوابم پانی خندید گفت آفرین پسرم جیش بوس لالا شهین خندید گفت چته؟ سر شب میخوابی؟ گفتم خب شب با پانی فوق برنامه داریم الان بخوابم تا وسط شب ازون ور هم بخوابم که صبح حرکته! پانی با تعجب گفت بیخود ازین فکرا نکن کلاس دیگه تعطیل گفتم باشه میرم پیش شهین میخوابم پانی گفت تو که گفتی 1 دقیقه هم اینکارو نمیکنم گفتم خب اون موقع اینجوری به صرفه تر بود الان نیست رفتم دست شهین رو گرفتم گفتم تو چقدر ماهی 1 دقیقه هم ازت جدا نمیشم برم پیش پانی هردوشون زدن زیر خنده گفتم خب کی با من میخوابه؟ پانی گفت هیچ کس امشب رو با کف دست صبح کن فردام که داری میری! گفتم مگه من مثل شهین ام؟ شهین خشکش زد گفت بی تربیت گفتم مرسی لطف داری. به پانی گفتم بریم لالا دیگه شوخی بسه گفت ارا پر رو نشو دیگه تعطیله گفتم پانی خیلی بی مرامی رفتم سمت اتاق پانی گفتم شب بخیر گفتن شب خوش!
خوابیده بودم دیدم یکی تکونم میده بیدار شدم گفتم پانی ولم کن بزار بخوابم زد روی بیضم پریدم هوا گفتم آی دیدم میخنده برگشتم بگم پانی… گفتم شهین؟ اینجا چیکار میکنی؟ گفت پانی رفت توی اتاق من به من گفت بیام اینجا از جام پریدم گفتم پانی پانی پانی پانی دوید اومد گفت چی شده؟ گفتم این چی میگه گفت ترسیدم بابا هیچی جای من میخوابه مگه بده؟ گفتم آره خندید گفت تو که از پس من بر اومدی از پس اونم بر میایی تو خود جنیفر لوپز هم خر میکنی شایدم کرده باشی نمیدونم! گفتم نمیخواد پاشدم رفتم پیشش گفتم منم میام پیش تو شهین هیمنجوری نگام میکرد من چی میگم! پانی گفت چیه باز فیلت یاد هندوستان کرده؟ گفتم نه من قول دادم بهت چشاش 4 تا شد گفت چی؟ گفتم مگه قول ندادم فقط پیش تو بخوابم؟ خب الانم سر قولم هستم پانی خندید شهین هم گفت این دیگه کیه! گفت باشه من مسواک بزنم میام به ساعت نگاه کردم دیدم 12 شبه پانی اومد گفت خب بریم شهین گفت نامردا پس من چی؟ تنهام میزارین؟ پانی گفت خوب تو هم بیا اوف منو باش مهد کودک باز کردم گفتم این بیاد من نمیام گفت باز چرا؟ گفتم اولا جا نمیشیم روی تخت 1 نفره دوما این مزاحمه! شهین گفت ای آدم فروش خندیدم گفتم اذیت کنی موهاتو میکشم پانی گفت اگه نسازین هردوتون از مهد کودک بیرونین فردا با بزرگترتون میایین! خندیدم گفتم باشه شهین هم گفت باشه! پانی گفت بریم اتاق مامانم اینا تخت 2نفره داره.گفتم پیش به سوی مهد کودک گلهای پانی! رفتیم اتاق مامانش اینا روی تخت 2 نفره 3 نفری بخوابیم! خودم خندم گرفته بود از مسخره بازی هایی که درست کرده بودم.
پانی گوشه بود من وسط اون گوشه هم شهین (بماند که باز 1 دنیا بامبول در آوردم بزارن من وسط بخوابم!) خوابیده بودیم من دستم رو انداختم پشت پانی کشیدمش سمت خودم گفت ارا بزار بخوابم باز مثل دیشب نکن گفتم نمیشه!بعد یواش زدم پهلوی شهین پرید گفت چته؟ گفتم هیچی مزاحمی! پانی گفت ای بابا باز شروع شد شهین گفت ارا سر به سرم نذار اذیتت میکنم ها گفتم بکن زد روی تخمم گفتم آی پانی گفت چی شد؟ گفتم عقیم شدم از بچه خبری نیست خندید گفت ول کنین نصفه شبی دستم رو یواش بردم گوش شهین رو گرفتم گفتم گرفتمش همین بود شهین گفت آی گوشم پانی داد زد ول کنین! گفتم خوب باشه بریم سر کلاس بعد روی لب پانی رو بوس کردم گفت نکن گفتم این زنگ شروع کلاس بود شهین خندید گفت شروع کلاس یا شروع عذاب؟! پانی گفت از عذاب اونور تره باید ببینی باهات چیکار میکنه خندیدم گفتم شهین دوس داری ببینی؟ پانی پرید وسط حرفم گفت نه! با اون چیکار داری گفتم به تو چه شهین بیا شیطونی کنیم شهین خندید گفت عرعر! آروم لباش رو بوس کردم گفتم ها ها گفت ارا بشین میخواییم بخوابیم پانی گفت به همین خیال باش تا همه جاهات رو آباد نکنه ول کن نیست! شهین گفت یه بار دیگه بیایی نزدیکم عقیمت میکنم گفتم بد اخلاق رفتم سمت پانی گفتم بازم پانی خودم! لبام رو گذاشتم روی لباش محکم بوسش کردم دستم رو گذاشتم روی سینه هاش گفت ارا اذیت نکن گفتم گیر نده دیگه فقط یه کوچولو گفت وای شروع شد… لبام رو گذاشتم روی سینه هاش لمسش میکردم هیچی نمیگفت دستم رو گذاشتم وسط پاهاش از روی دامنش روی کسش میکشیدم میدونستم این نقطه ضعفشه گفت ارا نکن شهین اینجاست زشته شهین ساکت بود هیچی نمیگفت روم رو اونور کردم گفتم شهین بخواب به کار بزرگترا دخالت نکن خندید گفت دیدنش که عیبی نداره گفتم داره گفت به تو ربطی نداره پر رو منم گفتم ای بی ادب دوباره برگشتم سمت پانی سرعت دستم رو بیشتر کردم پانی پاهاش رو جمع کرد گفت آه تاپش رو دادم بالا از روی سوتینش سینه هاش رو میمالیدم دستش رو گذاشت رو دستم گفت بیشتر منم دستم رو برداشتم سوتین سفیدشو باز کردم سینه های خوشگلش آزاد شد لبام رو گذاشتم روش محکم میخوردم بعد سریع تاپش رو در آوردم دوباره یکم سینه هاش رو خوردم دستم رو بردم زیر دامنش همون حالت دیشبی از روی شرتش تحریکش میکردم نفس میزد گفت ارا از دست تو چیکار کنم شرتش رو کشیدم پایین در آوردم ولی دامنش پاش بود دوباره دستم رو بردم وسط پاهاش تحریکش میکردم پانی لباش رو گذاشت روی لبام شهین گفت خوش میگذره محلش ندادم رفتم روی پانی سرم رو گذاشتم روی سینه هاش با قدرت میخوردمشون رفتم پایین ران هاش رو بوس میکردم یکم زبون کشیدم روش پانی به خودش میپیچید شهین دست پانی رو گرفت گفت تنها خور ها! من پایین پاهای پانی بودم با لبام روی کسش میکشیدم شهین اومد کنار پانی لباش رو گذاشت روی لباش گفت قربونت برم جیگر خودم توی دلم بهش خندیدم به کارم ادامه دادم سرم رو بلند کردم دیدم پانی سینه های شهین رو از روی لباسش میماله بی اعتنا به شهین روی لبای پانی رو بوس کردم یه بوسم روی سینه هاش کردم دستم رو گذاشتم جلوی کسش آروم با انگشتام بازیش میدادم پانی بدجوری به خودش میپیچید نفس نفس میزد انگشتام رو بیشتر فرو کردم با سرعت خیلی زیاد پاهاش رو جمع کرد یه آه بلندی کشید ارضا شد دستم خیلی خیس شده بود فکر کنم آبش بیش از حد اومده بود پانی بیحال بود شهین یکمی نگام کرد گفت حالا نوبت کیه گفتم تو زاپاسی برو کنار! گفت بی ادب حالا من یکم سر به سرت گذاشتم چرا لج میکنی گفتم خوشم نمیاد کسی اینجوری سر به سرم بزاره گفت ببخشید بعد روی لبام یه بوس کرد دستش رو گذاشت رو کیرم یکمی مالید گفت متاسفم یکمی مکث کردم سرش رو کشیدم جلو لبامو گذاشتم روی لباش محکم فشار دادم دستام رو گذاشتم روی سینه هاش میمالیدم بعد گفت بخواب منم خوابیدم شهین اومد روی من لبامو بوسید از روی شلوارک لباش رو گذاشت روی کیرم گفتم آخیش یکی به داد ما رسید خندید گفت پانی خوله بدش میاد شلوارکم و شرتم رو در آورد یکمی با دستش مالید بعد زبونش رو کشید دورش و تا جایی که جا داشت کرد توی دهنش پانی هم پاشد اومد لبام رو میخورد منم دستم روی سینه هاش بود شهین با سرعت ساک میزد پانی هم سینه هام رو میخورد منم دستم زیر دامن پانی بود تحریکش میکردم احساس کردم دارم زود ارضا میشم البته حق داشتم چون شهین فوق العاده بود کارش گفتم اومدم دستم زیر دامن پانی بود انگشتم رو کردم توش شهین سرعتش رو بیشتر کرد پانی هم روی سینه هام زبون میکشید با قدرت ارضا شدم آبم ریخت توی دهن شهین پانی گفت اه شهین حالم بهم خورد شهین آبم رو خورد خندید گفت برو بابا منم انگشتم رو توی کس پانی تکون میدادم پانی به آه کشید خودش رو میداد عقب انگشتم بیشتر بره شهین اومد روی لبام رو بوسید دستم رو از زیر دامن پانی در آوردم پاشدم آستین بلند شهین رو در آوردم زیرش سوتین نداشت سینه هاش کشیده و قشنگ بودن بعدم شلوارش رو در آوردم پانی دستش روی سینه های شهین بود شرت شهین رو در آوردم کس قشنگی داشت خیلی صاف و تمیز بود خوابوندمش پانی سرش روی سینه های شهین بود منم لبام روی ران پاش یکمی با دستم ساق پاهاش رو مالیدم بعد پاهاشو دادم بالا توی سینش زاویه خیلی نازی شده بود خودم دیوونه شدم آروم لبام رو کذاشتم روی کسش بازی میکردم شهین فقط نفس میزد یواش یه آهی کشید منم زبونم رو تا جایی که میشد فرو کردم توش موهای پانی رو چنگ زد پانی هم سینه های شهین رو میخورد منم با سرعت بیشتر با زبونم بازیش میدادم با دستام هم پاهاش رو سمت سینش جمع کرده بودم شروع کرد به لرزیدن داشت ارضاع میشد دستم رو گذاشتم وسط پاهاش شهین با شدت ارضا شد منم با دستم باهاش بازی میکردم دستم خیسم رو برداشتم بردم سمت پانی کشیدم رو سینش داد زد ارا بس کن! خندیدم گفتم بخواب گفت دیگه فکر پشت رو نکن! گفتم نترس میکنم جلو دامنش رو در آورد خوابید منم رفتم وسط پاهاش بعد پاهاش رو دورم حلقه کرد منم آروم فرو کردم توش کشیدم بیرون یکمی تکون خورد گفت فقط یواش منم محکم تا ته کردم توش یه جیغ بلند زد ناخونهاش رو توی پهلوم فرو کرد سوختم ولی به روی خودم نیاوردم محکم تلمبه میزدم اون جیغ میزد شهین گفت یواش بابا مرد یه خنده مسخره کردم گفتم ساکت با قدرت تلمبه میزدم پانی دیگه از نفس افتاده بود فقط آه خفیف میکشید احساس کردم از شدت عمل من اون ارضا شده کشیدم بیرون بیحال بود تکون نمیخورد به شهین گفتم برگرد گفت سر منم میخوایی ازین بلاها بیاری؟ گفتم نترس برگرد 4 دست و پا (سگی) اونم همینکارو کرد آروم از پشت گذاشتم توی کسش خیلی نرم تلمبه میزدم خندید گفت آخیش خیالم راحت شد بعد نفس میزد منم دستم رو انداختم پهلوش رو گرفتم محکم کشیدمش سمت خودم ولی با ملایمت عقب جلو میکردم پانی همچنان به خودش میپیچید از شدت عملی که سرش پیاده کرده بودم! زدم رو باسن شهین بعد دستم رو انداختم روی سوراخ باسنش آروم فرو کردم چیزی نگفت منم بیشتر فرو کردم بازم چیزی نگفت فقط نفس میزد با یه دستش هم روی کسش رو میمالید خیلی باسن خوشگلی داشت گفتم نکنم پریده اومدم بکشم بیرون دیدم انقدر که داغه باز دارم زود ارضا میشم گفتم به خشکی شانس سرعتم رو بیشتر کردم گفت آی یهو کشیدم بیرون گذاشتم روی کمرش آبم همونجا خالی شد دستم رو بردم زیر کسش 2 تا انگشتم رو کردم جلوش 1 انگشت اون دستم هم کردم توی سواراخ پشتش محکم حرکت دادم خودش رو داد عقب بهم فشار داد یه آهی کشید ارضا شد بازم آبش ریخت تو دستم شل شد خوابید به پشت منم دستم کشیدم روی کمرش پانی رو نگاه کردم تازه یکم حال اومده بود افتادم وسط هردوشون 10.12 دقیقه بعد پاشدم گفتم میرم حموم پانی گفت لعنت به تو من تکون نمیتونم بخورم همه جام گرفته روی لبش یدونه بوس کردم گفتم ببخشید تند رفتم بدون که خیلی ماهی پانی جون خندید گفت بازم خرم کردی شهین هم خندید گفت تو باز کجا درس خوندی؟ مثل تو ندیده بودم…
صبح پاشدم دیدم اون 2تا خوابن ساعت 8 صبح بود داد زدم پاشین دیر شد پاشین از جا پریدن گفتن چی شده؟ گفتم دیر شد من باید برم پانی گفت حالا چه عجله ایی؟ تو گفتی 4 صبح پرواز داری گفتم پاشین چند تا کار دارم باید انجام شه شهین پاشد یه دونه بوسم کرد گفت حالا انقدر داد نزن الان پا میشیم خودمم رفتم دست صورت بشورم.تا برگشتم و اون 2تا رو جمع و جور کردم که راه بیافتن شد 8.30 . تو حیاط ماشین رو روشن کردم پانی در و پیکر رو قفل کرد اومد 10 دقیقه بعد اول جاده بودیم به سمت تهران حرکت کردیم…
فرستنده: era_man
من اصولا با کپی و پیست کردن داستان دیگران تا حالا مخالف بودم ولی با خوندن این داستان نظرم 180 درجه نسبت به این قضیه عوض شد من حدود سیصد تا داستان از اویزون دارم ولی این اولین باره که اسم ارا رو میشنوم (شایدم خودم خوب دقت نکردم تو بخاطر اوردن اسم نویسنده ها)اما واقعا دمه اقا ارا گرم که بعد از چندین روز متوالی داستان دره پیت خوندن یه داستان محشر خوندیم که باید واقعا بنظرم بهش 20 داد من از اون کسیکه داستان هایه جناب ارا رو اینجا کپی کرده خواهش میکنم هرچقدر داستان از ارا داره رو اینجا تو شهوانی واسمون اپلود کنه تا ما جوونایه جان بر کف مملکت یه فیضی برده باشیم ؛ خدا خیرت بده ، اجرت با ادمین
.
.
.
فقط تو این داستان دو نکته شایان ذکره که اینجانب خواستم عرض کنم:اولیش اینه که نویسنده هیچ توضیحی در مورد جریان سعید و ناهید خدا بیامرز و دوست دختر قبلیش و رابطه اینا با هم نداد و ما رو حسابی تو کف گزاشت
دوم اینکه هیچ توضیحی در مورد سکس اول ارا با پانی نداده بود که برایه من که خیلی تعجب بر انگیز بود و در اخر خواستم بگم من که از این داستان حسابی لذت بردم و از کامنت دهنده هایه بعدی خواهش میکنم به داستان و نویسندش توهین نکنن تا بازم شاهد خوندن داستان هایه جذاب اقا ارا تو شهوانی باشیم…®
برو بابا شما هم همه تو کسخولید. یه عقده ای جقی اومده براتون یه سری رمان نوشته شما هم ازشون خوشتون اومده. خجالت بکشید. یه نفر هرچی عقده تو بچگیش داشته عین اومده تو داستاناش برای خودش ساخته بعد یه تریپ غم و اندوه بهش اضافه کرده.
یارو همه رو اوسکول فرض کرده
سلام
من تازه به این سایت اومدم و افتخار آشنایی با ارا رو نداشتم
در مورد داستانت باید بگم:بی نقص و نثر روانی داشت خواننده رو خسته نمیکرد و تا آخر داستان میکشوند
مرسی از زحماتت
ارا من داستانی از زندگی یکی از دوستانم دستم رسیده که بزودی در 5 قسمت متوالی میخواهم توی این سایت قرار بدم {البته با موافقت ادمین }
خیلی مشتاقم از نظراتت برای edit این داستان بهره مند بشم
لطفا برام پی ام بزار
آفرین به این نگارش…
آفرین به این داستان…
و آفرین به ارا
دستت درد نكنه من داستانهاي ارا رو خوندم ولي اين يكي رو تا حالا نديدم به دوست عزيزمMahan’aM هم بگم داستانهاي ارا بصورت سريالي بودن وماجراي انا و ماندانا و… رو قبلا نوشته بود كه اگه بتوني پيداشون كني حتما از خوندنشون لذت ميبري چون واقعا سبك نوشتنش فوق العاده است
نسبتا" خوب بود ، از اون داستانهاي احمقانه بعضيا بهتر بود. بعضي از دوستان فكر ميكنن ديگران خرن! ولي اين داستان خيلي كمتر به شعور خواننده توهين ميكرد!
به هرحال دستت در نكنه خوب بود
من اینو تو همون آویزون خونده بودم…مثل بقیه داستانای این نویسنده خواننده رو جذب می کنه ولی چیزی که تو نوشته های ایشون خیلی عجیبه اینه که اون بخشی که به سکس منجر میشه و همینطور قسمت آخر داستان اصلا همخونی با بدنه اصلی داستان نداره…خیلی اوقات سعی کردم شخصیت نویسنده رو تحلیل کنم…ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که حتی اگه بقیه داستان واقعی باشه این دو بخشش زاده تخیل نویسندس…البته جوریم که نویسنده در مورد حالا لباس ، ماشین ، مارک های مختلف می نویسنن بیشتر یاد آدم های عقده ای میافتم…در هر حال داستانای ایشون همیشه خوب بوده…امیدوارم کسایی که مثل من داستانای ایشونو از قدیم خوندن نظرشونو در مورد نظر من بگن
البته فکر کنم کسی که کپی پیست کرده، قسمت آخرشو نیاورده که ایشون تو راه تهرون میره سمت یه قبرستونی که عزیزترین دوستاش آونجا دفنن و با کت شلوار چند میلیونی خودشو پهن می کنه رو خاک و همه با تعجب بهش نگاه می کنن … فکر کنم اینجوری بود
Mahan’aM عزیز
داستانهای ارا سریالی هست.
باید پیوسته بخونی.
راستی سعید خدابیامرز! ناهید نمرده بود.
ممنون
Sakinevalas عزیز
داستانهای ارا اول و آخر درست و حسابی نداشت.
گاهی کاملا پیوسته بود فقط یه اسم اونها رو جدا میکرد.
حق با شما هست…
اخه عزیز منERA_MANجان ، خودم بعد خوندن کامنتا(کامنتmamali888عزیز و بقیه دوستان)فهمیدم داستان هایه ارا سریالی هست ولی چطور میتونم از قسمت اول تا اخرین قسمتشو پیدا کنم و بخونم ، شما اگه همشونو داری لطفا کلشو برام تو پیام هایه خصوصی بفرست یا حداقل ادرس لینک دانلودشونو واسم تو یه پیام خصوصی بزار ، ممنونت میشم در ضمن اگه میشه داستانارو باشماره بندی و کامل بدون حذف هیچ چیز واسم بفرستی…®
.
.
.
[هر کس اگه کمکی در این زمینه از دستش برمیاد ازم دریغ نکنه]
Mahan’aM عزیز
خب من هم آرشیوم کامل نیست. ولی قبلا یه تعداد تو این سایت قرار گرفته.
داستانها شماره ندارن. از اول نداشتن. خود ارا اینطور نوشته بود.
لینک هم ندارم چون اینها رو مستقیم از آویزون(خدابیامرز) دانلود کرده بودم!
شاید بچه ها بتونند کمکت کنند…
به نظر من که عالی بود و حتی اگه دروغ هم باشه به همه داستانایی که تا الان تو این سایت خوندم می ارزید واقعا جذب کننده بود و من رو تا الان نشونده پای این داستان هم باهاش خندیدم هم لذت بردم هم تونستم به راحتی(بر عکس بقیه داستانای این سایت)جریان داستان رو تصور کنم…مرسی دستت درد نکنه…
گفتگوی بسیار برای هیچ
در ابتدا ذکر این نکته ضروریه که واقعی یا خیالی بودن داستان اصلا مهم نیست بلکه منطق داستانی پرورش شخصیتهای قابل باور و فرم وقالبه که مهمه.
من میخوام در مورد عدم منطق داستانی و غیر قابل باور بودن شخصیتها با شما حرف بزنم.
دوستان عزیز ، لازم دونستم چندتا موضوع رو براتون بگم ، داستان های ارا مربوط میشن به خیلی وقت پیش و سایت آویزون ، اون موقع بسیار معروف بود و البته هنوزم هست ، کاری ندارم که یه سری میگن بده یه سری میگن خوب اما حداقل از تمامی داستان های جدید امروزی جذاب تره اما یکسری میان ایراد میگیرن یا دنبال سوتی میگردن اول اینو میگم که تمامی بچه هایی که این داستان ها رو تو آویزون خوندن میدونن این داستان ها ، مخصوصا داستان های ارا بعد از سایت آویزون دست کاری شده حتی این موضوع توی سایت لوتی هم گفته شد و دوست عزیز آقای vafa70 اینجا مکان نقد و بررسی داستان یا این که شما بیای ثابت کنی واقعی هست یا نه نیستش ، اینجا جای داستان سکسی هستش نه برنامه 7 و این رو هم بگم تمامیه مسایلی که در موردش صحبت و نقد کردید هیچ ربطی به اصل داستان نداره ، نویسنده نمیتونه تمامیه جرییات رو مثله فیلم براتون توصیف کنه !! شما اومدین ایراد از پرواز امارات ، بنز ، فقر ،روان شناسی و این حرفا زدید که کاملا بی ربطه به روند اصلیه داستان سکسیه و این که شما داستان سکسی عشقی دوست دارید سلیقه ی شخصی شماست خیلی ها به سکس خشن علاقه دارند…طرز فکرها و عقاید متفاوت هستش ، کلا کاری به این مسایل ندارم اما اون موقعی که من هم داستان زندگیم رو نوشتم خیلی ها حرف های شما رو زدن و ایراد های این چنینی گرفتن ، شما هیچوقت نمیتونین رو این چنین دست نوشته هایی که برای 4 یا 5 سال پیشه قضاوت کنین یا حتی ایراد بگیرید… دیگه صحبتی در این مورد ندارم فقط به اون دوستانی هم که بحث از واقعی نبودن میکنند یا اینکه میگن یه آدم عقده ایی اینارو نوشته بگم که اشتباه میکنند ، دلیلش بماند… حالا باور کنید یا نه ، همچنین از دوستان عزیزی که تو آویزون بودن تقاضا دارم بیان و در این مورد صحبت کنند…
این هم لینک آرشیو کامل داستان های ارا در انجمن لوتی ، فقط نکته این که داستان ها ترتیبشون بهم خورده و پشت سر هم نیستن…
با تشکر از تمامیه کسانی که کامنت من رو خوندن ، موفق باشین…
لینک : http://www.looti.net/12_1051_1.html
عالی بود عزیزم . داستان حتما نباید واقعی باشه اسمش داستانه دیگه اون دوستانی که می گن داستان واقعی بهتره خوب سلیقشون اینطوره اما نباید اینو فراموش کنن که داستان سکسی با خاطره سکسی فرق داره .
برایJACK989…و988 تای پشت سرش
توی نوشتت یه حرفایی زدی که خب…چون حرف بود بیخیال.
تا رسیدی اونجا که گفتی اینجا مکان نقد وبررسی داستان یا … نیستش واز این دست خزعبلات.
اولا باید به شما بگم که اینجا یه سایت ازاده و هر کسی میتونه در رابطه با داستانها , هر نوع مطلبی بنویسه و اصلا به جرثقیل 30تنی هم مربوط نمیشه چه برسه به شما که جکی .
دوما اومدی کلی اراجیفو تو ده دوازده خط جا دادی که در نوع خودش یه رکورده و بعد یه دفعه میگی ( کلا به این مسایل کاری ندارم) خب پدر جان مگه خر کله شمارو گاز گرفته که درباره مسائلی که کلا باهاشون کار نداری مطلب مینویسی.
سوما و سوما حالا رسیدیم به علت نوشتن این مطلب.یک دفعه اویزون و لوتی و اقای ارا ودوست عزیز اقای وفا70وبرنامه7 و پرواز امارات و روان شناسی و سکس خشنو کنار گذاشتی(کلا به این مسائل کاری ندارم)تا درباره خودت وداستان زندگیت حرف بزنی!!! اینکه بد قضاوت شدی ؟؟؟جایی گیر نیاورده بودی خودتو مطرح کنی داستان ارا بهانه کردی؟؟!! من داستانتو نخوندم ولی فکر میکنم کامنت بچه های شهوانی بیش از توان و قوه تون شما رو مورد عنایت قرار داده.
چهارما چقدر شما خود بزرگ بین هستی که حرف یه سری از دوستانو رد میکنی و میگی دلیلش بماند… ببخشید استاد…نمیدانستیم انچه ما در اینه هم نمی توانیم ببینیم شما در خشت خام می بینید واقعا ببخشید استاد.
پنجما در پایان از همه کسانی که کامنت شمارو خوندن تشکر میکنی. من نمیگم شما بسیار خواهان توجه هستی بلکه به نظرم خیلی مودبی.
دوستان شهوانی درسته تو این مدت داستانهای بسیار بدی تو سایت گذاشتن ولی این نباید باعث بشه سلیقه ما هم افت کنه.
دوست عزیز vafa70
خب شما زحمت کشیدید و مطلب زیادی رو که دست کمی از داستان نداشت بنابر نظر محترمتون نوشتید ولی نکته اینجاست که بخش زیادی از مطالبتون اصولا از اشتباه خودتون نشات گرفته!
شما باید اول کامنتهای قبلی رو میخوندید. اون زمان از سریالی بودن داستانهای ارا آگاه می شدید و مسائلی مانند زندگی و چگونگی ورود ارا به ایران و حتی ماشین بنز(!) برای شما حل میشد. درون خودتان به دنبال اشتباهات باشید!
دوست عزیز Jack989
ممنون از راهنمایی های خوبتون…
فقط یک نکته… این داستان دستکاری نشده. شاید کوتاه شده ولی دستکاری نشده.
در کل نسبت به داستانایی که خوندم خیلی خیلی بهتر بود واقعا خسته نباشی
جدا از داستان از اینکه وقت گذاشتی ممنون
از بس داستان خوندیم همه دخترا با تاپ صورتین یا اینکه نفهمیدن چی شده سکس کردن حالمون بهم خورد…
:X :X :X
کامنت بچه های شهوانیه که باعث شده من اینجا پابند بشم و من کامنت بچه هارو خوندم و میدونستم که داستان متاسفانه سریالیه.و حتی اگر هم نمیخوندم با خوندن داستان متوجه میشدم که نویسنده نمیتونه این همه خود شتر بزرگ بینیه شخصیت داستانشو تو چند صفحه ارضا کنه و حتما به یه داستان سریالی احتیاج داره.
من درباره گذشته ارا هیچ سوال ونقدی مطرح نکردم که احتیاج باشه قسمتهای قبلی رو بخونم. .مطلب من از لحظه ورود ارا به ایران شروع شد و شما مدعی هستی که با خوندن قسمتهای قبلی از چگونگی ورود ارا به ایران اگاه میشدم جل الخالق … شخصیت داستان شما به غیر از تمامیه محسناتی که براش ذکر شده دارای کرامت هم هست که قبل از ورود به ایران درباره کارهای ایند ه اش توضیح میده.
ممکنه با خوندن قسمتهای قبلی مقداری از مشکلات بنز ارا حل بشه قبول دارم .
ولی خوندن قسمتهای قبلی مشکلات نگاه احمقانه ارا به جامعه ایرانی وادبیات گفتاری وقیحانه اش و ادمهایی مثل پانی و شهین که شخصیت داستانی نیستن بلکه اسمهای کاغذی هستن , در خدمت تبدیل شخصیت ارا به یک سوپر کازانوای ایرانی را , هم حل میکنه.
البته ببخشید من اگه قسمتهای بعدیه این داستان را میخوندم حتما به عمق شخصیت پانی وشهین پی میبردم و علت شبه ( ج ن ده )بودنشان را در فاجعه ای مشابه ارا در می یافتم و اصولا این جمله که ایرانی ها در زمان حال زندگی نمیکنن ,درباره داستان هم صدق میکند وما برای نزدیک شدن به قسمتی از شخصیت انسانی وقابل درک ارا باید به قسمتهای قبلی و برای شناخت پانی ها وشهین ها به قسمتهای بعدی وبرای شناخت جامعه ایرانی از نگاه نویسنده باید (اق دایی) را هم کشیده و خود به خیابان برویم ودر قسمت فعلی فقط باید شاهد ورود با جزئیات یک (ک ی ر ) همه چیز تمام به ( ک وس و ک و ن )بانوی ایرانی باشیم بالاخره ما همه مسلمانیم و خداوند زن را برای راحتی مرد افرید.
و دوستان عزیز یک زمانی گمان نبرید که وقوع فاجعه انسانی در زندگی یک فرد باعث افسردگی روحی و بریدن از دنیا وبی میل شدن نسبت به سکس میگردد نه وقوع چنین حوادثی باعث میشود که افسوس ارا فقط وفقط شهید نکردن شهین باشد (طفلک وقت نکرد عملیات گایش ک و ن شهین را به انجام برساند) البته نگران نباشید که قسمتهای بعدی در راه هستن.
و درباره طولانی بودن کامنت به من گوشزد کردی که حرف کاملا درستیه و علتش اینکه
من به حرف یه چیزی تو کامنت قبلی و فعلی , که در حال نوشتنشم و هی به من میگه چرا انقدر مسائلو جدی میگیری یه جمله بگو الت اسب رستم ماتحت نویسنده و کپی کننده را مورد (گ ای ش )به سبک ارا قرار بدهد , گوش نمیکنم.
و ازتذکر جنابعالی درباره کنکاش در درون برای یافتن اشتباهات خود ممنونم ولی همین الان یاد یک ضرب المثل افتادم که منسوب به اقوام مختلفی شده و میگه کسی که خوابه, به راحتی بیدار میشه ولی کسی که خودشو به خواب زده اگه اقای ارا هم یه حالی به ( ک و ن ) مبارکش بده از خواب بیدار نمیشه خب شاید داره حال میکنه باشه ببینیم تو قسمت بعدی چی میشه…
دوست عزیز vafa70
1.شما با خوندن قسمتهای دیگر متوجه میشدید ارا در امارات زندگی میکرد و با هواپیمای کشور امارات( و نه از اروپا) به ایران آمده.
2.نظرم درمورد درک شما از شهین و پانی همونی هست که در کامنت قبلی گفتم. شاید مشکل از رسائی داستان نباشه. شاید از درک شما باشه. شاید از شخصیت سازی شما در ذهنتون باشه. بهرحال ممنون بابت گفتن نظرتون.
3. هرچند شما میفرمایید کامنتها را خوانده اید ولی من با خواندن اینکه شما منتظر {قسمت بعدی} هستید تقریبا مطمئن شدم یا خوب نخوانده اید یا اصلا نخوانده اید! داستانهای ارا مرتب نیست. بارها اشاره شده. والبته مدتهاست داستان جدیدی نوشته نشده و قسمت جدیدی هم در راه نیست. همه ایتها را میشد از کامنتها فهمید. مخصوصا اینکه دوستان لینک آرشیو کامل داستانها را هم قرار داده اند!
ERA_MAN اوهوی ERa_MaN از خواب پاشو داستات تصادفی برنده جایزه ادگار الن پو شد.
مطلبتو به سه قسمت تقسیم کردی و منم از اخر به اول جواب میدم.
3تشکربابت تذکر جنابعالی و ضرب المثل بین المللی مطلبی بود که اختصاصا برای شما نوشته شده بود و ربطی به خود داستان نداشت.و منظورم از ( ببینیم تو قسمت بعدی چی میشه ) هم متاسفانه باز شما بودی.چون من مطمئن بودم که شما حتما یه کامنت جدید مینویسی و تا اخرین قطره خونت از قدس دفاع میکنی, ولی یه چیزی بهت میگم بین خودم وخودت بمونه این کامنت هارو غیر از خودم و خودت هیچکس نمیخونه از ما گفتن .
2نوشتی شاید مشکل از شخصیت سازی شما در ذهنتون باشه.یعنی چی ببم؟؟مگه من شخصیتهای این داستانو خلق کردم! نکنه میخواستی بگی شما در ذهنتون از تعریف علمی وعملی شخصیت پردازی داستانی , درک درستی ندارید. اینو میخواستی بگی عزیز جان , خب ممکنه درست بگی.ولی اول باید یه تعریف از شخصیت یا تیپ ارائه میدادی بعد با دلیل نظر منو رد میکردی.بطور مثال میتونی کتاب هنر داستان نویسی نوشته ابراهیم یونسی رو بخونی. به خدا خوبه . اما همه ی مشکل از اسم اینجاست. هرکسی که میخواد داستان سکسی بنویسه فکر میکنه اگه الت مبارکو سیخ کنه وبماله به کاغذ نتیجه میشه داستان سکسی.
و بعد… نظر من نسبت به شما نسبت به کامنت قبلی خیلی فرق کرده الان مطمئنم خواب نیستی وداری حال میکنی.
و همینطور که گفتی شاید (مشکل از داستان نباشه ). یعنی پس شاید م باشه و همه این مطالبی که نوشتی جفنگ بوده خب جناب شما که مطمئن نیستی چرا جوابیه مینویسی بیا 4 تا کش دار حواله من کن برو …
1اما درباره این پرواز امارات… پسر جان یه چیزی هست که هم لیونل مسی داره هم هنرمندا که بهش میگن تکنیک. وهمیشه نویسنده های داستانهای سریالی سعی میکنن در کوتاهترین جملات بیشترین اطلاعاتو به خواننده ارائه بدن.مرحوم دکتر علی بهزادی که سالها مدیر مسئول مجله سپید وسیاه بود در کتاب شبه خاطرتش به نویسندگانی اشاره میکند که برای مجله اش داستانهای سریالی انهم به مدت چندین سال مینوشتند و جناب era-man شما فکر میکنید به خوانندهایی که به تازگی مشترک مجله میشدند امر میشده که تمام نسخه های گذشته رو بخرن یا اصلا بیخیال داستان بشن .از سیستم جلوی کله ات و از مغز بالای کله ات بطور همزمان استفاده کن حتما چند تا نویسنده و داستان سریالی پیدا میکنی ویا در یه کارگاه داستان نویسی ثبت نام کن بخدا ضرر نمیکنی. به طور مثال نویسنده میتونست بگه پرواز n دقیقه ای امارات به تهران یک عمر طول کشید که هم تاییدیه ای برای لک زدن دلش برای ایران میشد و هم دراین صورت برای دانستن مبدا احتیاجی به خواندن قسمتهای قبل نیست.
دوست عزیز vafa70
در آخر هم میخواستم از اینکه وقت میگذاری و کامنت های من رو میخونی تشکر کنم. همین برای من خیلی ارزش داره. اما دوست من هر جور علاقه ای که شما یا من داشته باشیم ; یه خودم اجازه نمیدم تغییری در داستان دیگران بدم.
اتفاقا من فکر میکنم شما و نویسنده داستان و جک و 988پشت سرش همه یه نفرید .اینجا کی درباره هویتش راست میگه که شما دومیش باشی.
0 معمولا رسمه که به کامنت های ارسالی نویسنده جواب میده و وقتی که شما به همه ی کامنت ها جواب میدی طبیعیه که من فکر کنم شما همون نویسنده داستانید.
0 ممنون که تا حالا برای اگاهی من نوشتی .ولی این روشنگری درباره داستان صورت نگرفت بلکه بیشتر درباره ابعاد شخصیتیه شما اگاهی پیدا کردم.
0به نظر من توهین به جسم رو به راحتی میشه هضم و فراموش کرد ولی توهین به شعور اشخاص مسئله ای نیست که بشه به راحتی ازش گذشت کاری که شما در تمامی کامنت های ارسالیت انجام دادی
0برای چندمین بار عرض میکنم که شما چه تصوری در مورد خودت داری فکر میکنی دارای کدام مقامی که به جای نویسنده داستان نظر میدی
0لطفا اگر نویسنده داستان نیستی دیگه برای اگاه کردن من به خودت زحمت نده. ظاهرا این شخصیت داستان تصادفی هستش که شمارو ساخته و دردنیای خارج داستان هم مسئولیت رفع نیازهای مادی جنسی فرهنگی هموطنان گرامیش را به عهده شما گذاشته.
سلام طولانی بود اما قشنگ./ بجای کیرم فکرم ارضا شد ./ خیلی توپ بود خوابم گرفت ./ احسنت
عزیز اگه منظورت من هستم . باید بگم من جواب شمارو ندادم
دوست عزیز vafa70
یعنی شما واقعا فکر میکنید من با استاد ارا یک نفر هستم؟! این یه افتخاره. ولی من هرگز چنین ادعایی ندارم!
نویسنده این داستان رو چندسال پیش نوشته. من فقط اون رو توی این سایت آپلود کردم.
خب من درمورد شخصیت خودم حرفی نزدم. حتما شما روانشناس هستید. من دوست داشتم ابعاد نوشته های ارا رو برای شما و بقیه خواننده ها مشخص کنم.
توهین به شعور؟ اگر اینجا {اشخاصی} غیر از شما بودند که به آنها توهین کرده بودم حتما میگفتند!
دوست من حقیقت این هست که من الان به این نتیجه رسیدم که شما قبل از نوشتن کامنت بهتر هست بروید به لینکی که بچه ها قرار دادن و داستانهای ارا رو کامل بخونید. شما اصلا ارا رو نمیشناسید. وگرنه حتی یک بچه 10ساله هم نمیتونه من رو با استاد ارا اشتباه بگیره. اون هم بعد از چندسال که از دوران ارا میگذره! البته شما خودتون مختار هستید. ولی من رو از ادامه جواب دادن معاف کنید.
سلام اره دوست عزیز اخرش میره سر قبر ماندانا و سعید بعد به دبی بر میگرده
Era_Man یا هر کدوم از دوستان دیگه ای که اطلاع دارن…
من 3-4 سال پیش از سری داستان های ارا آنجلینا رو خوندم… (کلا زیاد اهل خوندن داستان سکسی نیستم…)
تا اینکه چند روز پیش اتفاقی یه ماجرایی پیش اومد یاد ارا افتادم و شروع کردم به خوندن چندتا دیگه از داستان هاش… تو نت سرچ کردم سری کامل داستان های ارا و از “لوطی” شروع کردم به خوندنشون…
اما چند تا سوال اساسی ذهنمو درگیر کرده…
age eshtebah nakonam man in dastano 8 sale pish too avizoon oonam too chand ghesmat khoondam,be haddi too zehnam moonde bood ke ta zamani ke esme tasadofio too list zadam belafasele be yade oon dastan entekhabesh kardamo didam khodeshe,bazam ta akhar khoondanesho vasam jazabiat dasht,albate kamelesh kheyli mofassal tare makhsoosan sexe avvalesh ba pani.
دوست عزیز sevbk
فرهاد یک نفر دیگه هست. کسی که میخواست به ارا ثابت کنه بقیه هم میتونند مثل {ارا} بنویسند.
بچه های آویزون بهتر یادشون میاد.
من از ارا خبری ندارم. فقط میدونم یه مدت کوتاه بین ما بود و بعد رفت. بعید میدونم اونهایی که از وضعیتش حرف میزنند حقیقت رو بگویند.
داستان خوبی بود. تا آخرش رو خوندم. اصلا کاری به راست یا دروغ بودنش ندارم.
اگه راست بوده خدا بیشتر بهش بده. اگه هم نبوده امیدوارم بهشون برسه!
مهم اینه که از خوندنش حوصله ام سر نرفت…
مرسی از دوستی که این داستان رو مجدد ارسال کرد
دستت درد نکنه دوست عزیز که داستان از ارا گذاشتی