تفاهم خانوادگی (طنز)

1392/02/13

سلام منم می خواهم مثل همه داستان محارم بنویسها اول اسمم را بگویم ولی اسم من خودش داستان دارد ببینید تو شهر خود ما به من می گفتند ماشال وبه خواهرم می گفتند سلطان خاتون ولی وقتی بابا بزرگ مرد وثروت افسانه ای او به ما رسید ما هم امدیم تهران واسم من شد ماشی واسم خواهرم شد سالی اما چون اسم من با لاشی هم وزن بود برای عبور از این معضل اسم من را هم گذاشتند موشی . پس من موشی هسنم 20 ساله وبه همه چیزهای دم دستم قسم که همه این داستان واقعیه ببخشید دستم را از تو شلوارم در اوردم) اما از خودم بگم من قدم 180 ووزنم 80 اما انقدر خوشگلم که نگو واینقدر خوش تیپم که نپرس برای همین هم همه زنها ودخترهای فامیل ومحل میخواهند با من سکس داشته باشند اما من چون می خواهم درس بخوانم اصلا پی هیچکدام نیستم تازگیها هم فهمیدم چشم همه مردهای محل وفامیل هم پی من است ولش کن ازاین یکی بگذریم بریم سراغ داستان.
ما هم مثل همه اونا که سکس خونگی دارند یک خانواده 4 نفره بودیم (نمی دانم چرا این خانواده ها هیچوقت از چهار نفر بیشتر نمی شوند مادر / پدر / خواهر / برادر ) البته انها کار مارا راحت کردند چون ما هم همین تعداد هستیمو بابای ما هم بخاطر پول زیادی که بدست اوردیم شغلی برای خود درست کرده که سفر در ان زیاد است وبرعکس من وخواهرم به دلیل درس خواندن بیشتر در خانه هستیم . وداستان از انجا شروع شد که بابا ی ما هم رفت به یک سفر کاری وخواهرم هم مثل همه کسایی که این مواقع خانه را خالی می گذارند رفته بود مدرسه . منهم اول صبح که بیدار شدم دیدم مادرم در اشپزخانه مشغول کار است رفتم سلام کردم که یکهو دیدم مامانی یک تاپ شل وباز پوشیده ویک شلوار استرچ تنگ که کونش قلمبه زده بیرون مامانی برگشت که جواب دهد دیدم اوففففف قلمبگی کسش عین تپه بین دو کوه خود نمایی می کنه یک حالی بهم دست داد که نگو کس خار هرچی فیلم سکسی که دیده بودم اون کسها جلو این کس مثل غورباغه بود جلو نهنگ یک جوری شده بودم کیرم داشت یواشکی نظر خود را ابراز می کرد زود صبحانه را خوردم به هوای درسخواندن رفتم تو اطاقم شروع کردم با کامپیوتر فیلم سکسی دیدن که یهو مامانی داد زد موشی من دارم میرم حموم (کدوم حموم ؟ همون حمومی که هرکی می خواهد مامانش را بکند می رود انجا خوب خانه ماهم یکی از همین حمامهای معروف را داشت) بیا پشت منو بشور این اولین باری بود که مامانی از من میخواست اینکار را انجام دهم منهم مثل برق کامپیوتر را خاموش کردم رفتم پشت در حمام اول مثل بچه های خوب در زدم …مامانی گفت چند لحظه صبر کن با خودم گفتم حتما می خواهد جاهای حساس را بپوشاند اما وقتی رفتم تو دیدم مامانی لخت مادر زاده و پشتش به من است تازه فهمیدم نخیر ایشان فرصت می خواسته جاهای حساس را لخت نماید اما چی میدیدم کون قلمبه سفید براقه چشمک زن با دیدن این صحنه اختیار از کف ما رفت اما از انجا که من خیلی با ادب هستم اروم گفتم اجازه هست مامانی برگشت طرف من که ناگهان برق از کون ما پرید چه کسی سفید تپل بزگ که تو دوتا دست ما هم جا نمی گرفت داد می زد گه خوردی رفتی بیرون برگرد سر جای اولت مامانی متوجه نگاه من شد یک نگاهی به کیر ما کرد که داشت میترکید (نگویید کیر که نمی ترکد تو همه داستانهایی که بچه ها مامانها شونو می کنند کیرهایشان در حال ترکیدن است مال ما هم مثل مال انها واگر مامانشان را نگایند کیره میترکد و مادرشان گاییده می شود پس می بینید که فرقی نمی کند به هر حال مادرشان گاییده می شود بنابر این بیخود ایراد نگیرید) مامانی حال مارا خوب فهمید گفت عزیزم لباسات خیس میشه درشون بیار منهم با سرعت لخت شدم از عجله شورت وشلوار را با هم در اوردم که برق شادی درچشم مامانی خود نمایی کرد ( امان از دست اینجور مامانای به پسر بده که اصلا وقت برای حرف زدن نمیزارن)بالاخره مامانی لیف را داد دست ما وپشتش را کرد به من گفت اول پشتمو خوب بکش ولی مستقیم ایستاد من شروع کردم که گفت کمی محکمتر ویک خورده خم شد من دیگر توان از دست دادم دست بردم لای پایش را واکردم وکیرم را مستقیم بردم در سوراخ کسش که گفت نه … بعد به ارومی گفت انجا مال بابا است تو فعلا از کون بکن برای من فرقی نمی کرد فقط یک سوراخ می خواستم که این کیر به قول خودم گنده را بزارم داخلش کرم را برداشتم (کدام کرم؟ مگر نمی دانید تو این نوع داستان همیشه یک کرم اماده در دسترس هست) کرم را مالیدم در سوراخ کیرم را با ان مساوی کردم وفرطی فروکردم داخل مامانی انگار رفت به اسمان یک اوفی کشید که دلم غنج رفت(کونی های حرفه ای را هم نمیشه اینجوری کرد) اقا ما شروع کردیم به تلمبه زدن که مامانی هی می گفت اره پسرم این کون رو گذاشتم برای تو بکن جرم بده یک نیم ساعتی ما تلمبه می کردیم مامان هم جیغ میزد حال می کرد (نمی دانم انهایی که مامانشان را می کنند کمرشان اینقدر سفت می شود که نیم ساعت یک ساعت هم برایشان بچه بازی است) یک دفعه حس کردم ابم دارد میاید گفتم ابم … مامانی گفت بریز توش منم دارم میشم که یهو گفت اوه اوه اوه وشل شد منم تمام ابم را با فشار ریختم توکونش جه فشاری شلنگ اب خونمون همچین فشاری نداره . بعد هردو خودمونو شستییم ومثل فاتحان اورست از حمام خارج شدیم وانگار بنده کیر غول راشکستم مامانی برایم شربت درست کرد وداد دستم

                                 ************************

شب موقع خواب ( در همان اطاق خواب معروفی که هر کس می خواهد خواهرش زا بکند در ان اطاق دونفره با هم می خوابند) همش به این فکر بودم که صبح چه شد واز فکرش کیرم دو باره به حالت ترکیدن در امد ارام برگشتم به سمت خواهرم دیدم دمرو خوابیده ودامنش بالا رفته و شورت صورتی رنگش جلوه ای بسیار زیبا به وجود اورده ( تعجب نداره انهایی که مامانی را می کنند ذاتا دارای چشمهایی هستند که تو تاریکی مطلق هم می بیند ) یواشکی وبا کمی ترس خودم را کشیدم طرف خواهرم واز نزدیکتر پاهای سفید ولمبه های قلمبه اش را حسابی دید زدم ولی ترس داشتم که به او دست بزنم کمی بعد فشار کیره بیشتر شد با خودم گفتم حد اکثر به مامانی میگوید ما که دیگه با مامانی این حرفها را نداریم .جسارتم زیاد شد ارام دستم را بردم روی باسنش (ادب وتربیت را ببین نمیگم کونش ) به ارامی شروع کردم به مالیدن دیدم تکون نخورد فشار دستم را زیاد کردم یه تکونی به خودش داد که دستم را کشیدم در جای خودش چرخید وباسنش را داد طرف من شصتم خبردار شد که بیداره ولی بدش نمیاد اروم لبه شورتش را گرفتم که در بیاورم اما کمی گیر کرد خودش را کمی از زمین بلند کرد تا شورتش راحت در بیاید منهم دیگر مطمئن شدم که ترسی نیست با عجله شورت را از پایش در اوردم وانداختم کنار و دستم را بردم لای پایش که نا گهان به طرفم چرخید وخندید وگفت اصلا فکر نمی کردم اهل اینکارها باشی خجالت نمی کشی دوباره ترسیدم ولی طولش نداد سریع گفت من خیلی وقته منتظر این لحظه هستم تا داداش خوشگل وخوش تیپم بیاد سر وقت ابجیش ویک حالی بهش بده گفتم تو که اول زهره ترکم کردی با تنازی گفت به دل نگیر بیا این کس ناز اصل ماجراست که در بست در اختیارته با این حرف لای پایش را باز کرد وای چی میدیدم کس مو زده تمیز سفید با یک چوچول صورتی اشتها بر انگیز دیگه امان ندادم سرم را سریع بردم روی کسش شروع کردم خوردن وای که چه حالی میداد ابجی نازنین هم هی می گفت بخور عزیزم این مال تویه بعد از کمی وقت واف واوف کردن گفت وای موشی دارم میمیرم منو بکن منهم کیرم را گذاشتم لای پایش که خودش را با استادی تکانی داد که کیرم بدون یک لحظه وقفه تا ته رفت تو کسش گفتم وای پردت گفت قصه اونو نخور قبلا بابا ترتیبشو داده جا خوردم همانطور که کیرم تو کسش بود صورتش را نگاه کردم وبا تعجب گفتم بابا؟ گفت اره مامان هم میدونه هر وقت بابا میاد نصفه شب که تو خوابی منو صدا می کنه بیرون تو سالن ترتیب کارو میده بعد میره سراغ مامان . مامانهم راضیه چون دور دوم بابا گیر اون میاد که طولانیتره خنده ام گرفت عجب از تو خانواده بیخبرم کیرم را کشیدم بیرون وکنار ش دراز کشیدم گفت چرا پس نمیکنی گفتم از تعجب کیرم خوابید لبخندی زد وکیرم را گرفت تو دستش کمی مالید بعد کرد دهنش انگار اتیشم زد دوباره کیره رفت سر ترکیدن که ابجی گفت ولی کیرت از مال بابا کوچکتره ها گفتم منهم بزرگ میشم کیرم هم کلفت میشه با این حرف هردو خندیدیم وجو عادی شد دوباره سرش را اورد پایین وشروع کرد ساک زدن من دیدم اگر ادامه بده ابم میاد از کسه جا میمونم گفتم بخواب بکنمت زود خوابید منهم سریع کردم داخل دوسه تا تلمبه که زدم صداش درامد اههههه …اوف …اخ …داداشی بکن منو پاره کن وچند بار این جمله را تکرار کرد می خواستم بگم ای کیو 5 دقیقه پیش گفتی بابا با کیر کلفتر از این گاییدتت اخه من با کیر کوچکتر چه جوری پارت کنم به چشمهاش نگاه کردم دیدم بدجوری تو حاله سرعتم را زیاد کردم که یکدفعه شروع کرد به تکان خوردن وارضا شد منهم یه کمی بیشتر فشار اوردم که اب منهم شروع شد سریع کشیدم بیرون ریختم رو شکمش ( همیشه اب ابجیه اول میاد … )چند لحظه کنار هم خوابیدیم بعد بلند شد لبهای مرا بوسید و گفت اخیش به ارزوم رسیدم کوفت همه دخترا بشه که داداش خوشگل منو قر بزنن ( خوشگلیو بیا تیپو ببین) خلاصه بعدش تعریف کرد که چه جوری بابا به هوای اینکه بیا حمام پشت منو بکش برده تو حمام ترتیب کسو کونو یکجا داده ( حمام را بیا … حمام نیست …اطاق جادوییه )منهم ماجرای صبح رو تعریف کردم وبه انتقام این عمل بابا قول دادم فردا ترتیب کس مامانی را بدم وبعد هم هر دو به ارامی وبی سروصدا رفتیم حمام یکمی هم انجا مالیدیم بعد خودمان را شستیم ورفتیم خوابیدیم (مامان همچنان خواب بود وتو این وقتها اونکه خوابیده بیدار شدنی نیست)

                                 ************************

صبح که شد باز سالی رفت مدرسه ومن بی مقدمه رفتم اطاق مامان دیدم با یک تاپ ویک شورت مشکی به وضع فجیع حشراتی خوابیده رفتم رو تخت تا دراز کشیدم چشمش را باز کرد و بدون اینکه جا بخورد لبخند زد ودستش را انداخت دور گردنم ومنهم نامردی نکردم دستم را راست بردم روکسش وای چه کسی عین متکا کمی باچوچولش بازی کردم کمی هم اون خودش را تکان داد وبه دست من مالید که ناگهان مثل وحشیها بلند شد وشورت وشلوار مرا با هم کشید یایین وکیرم را تا ته کرد دهنش تا من به خودم بیام نشست روی کیرم وتا بیخ کرد تو کسش انقدر تکان تندی به خودش می داد که من فرصت نکردم بگم مگه نگفتی این مال باباست ولی نگفته خودم فهمیدم که دیروز هوس کون دادن داشته انقدر با حشر بالا وپایین کرد که زود ابش اومد وخودش را انداخت کنار من وبعد برگشت ولبان مرابوسید ومن هنوز در حالت بهت بودم ولی چند لحظه ای بعد به خودم امدم وخودم را کشاندم روی شکمش و کیرم را دوباره هدایت کردم داخل اونم ممانعت نکرد ولی حس میکردم چه کس کلفتی مثل متکا زیرمه منهم با لذت خودم را روی کس کلفت سر میدادم وحال میکردم تا خواست ابم بیاد گفتم پاتو از کمرم بردار فهمید گفت دستگاه دارم بریز توش. چند روزی کار ما همین بود روزها مامان شبها سالی تا اینکه بابا زنگ زد گفت توراهه داره میاد همه خوشحال بودیم شب همه خود را اماده کردیم مامان هم یک فسنجان خوشمزه که بابا خیلی دوست داشت درست کرد تا بابا امد وهمه رفتیم استقبال شب خوشی گذشت تا زمان خواب وقتی رفتیم بخوابیم بابا گفت من یه دوش میگیرم بعد میام برای خواب وبه ما شب به خیر گفت تو اطاق سالی به من گفت میدونی چرا بابا گفت میره حمام گفتم نه گفت میخواهد تو بخوابی بیاد منو یواشکی صدا کنه منهم گفتم پس تابیاد بیا ما یه حالی بکنیم تامنهم تا انوقت بیدار بمانم وقتی امد من خودم را میزنم به خواب سالی گفت پس چراغو خاموش کن من رفتم چراغ را خاموش کنم سالی لخت شده بود منهم از همانجا لباسهارا در اوردم وامدم جلو دیگر معطل نکردیم که بخوریم ومالیم سالی پایش را برد بالا وکسو داد دم دست منم نشستم وسط پاش بادست کیرو گذاشتم در کسش وکمی مالوندم تا کمی خیس بشه وقتی حس کردم وقتشه کیرمو هول دادم تو دوتا تلمبه نزده بودم که چراغ روشن شد ومن مثل ترقه پریدم کنار ورنگ سالی شد عین گچ برگشتم دیدم بابا کناردر ایستاده وبا بهت کامل داره مارو نگاه میکنه انگار برق سه فاز گرفته بودش چند ثانیه ای به همین صورت گزشت تا با با از بهت در امد واول اشاره کرد به سالی وگفت لباستو بردار برو بیرون من با این جوجه نفهم کار دارم سالی با ترس لباسهایش را برداشت ورفت بیرون بابا در را بست وامد به طرف من وبا ملایمت گفت به به همچین کونی تو خونه است وما باید ناز چه ادمای کیریی را بکشیم نفسم امد سر جایش که فعلا دعوایی در کار نیست بابا شلوارش را کشید پایین وگفت پسرم نترس هرچه باشد تو پسر این بابایی وکمتر ازاین از تو انتظار نداشتم ولی باید بدونی بابا هم تو این خونه حقی داره بعله تا ته قضیه را خواندم باید خود را برای یک کون دادن حسابی اماده میکردم نگاهی زیر چشمی به کیر بابا کردم حق با سالی بود به باتوم گفته بود زرشک با ترس گفتم حالا وظیفه من چیه بابا همانطور که کیرش را میمالید گفت فقط دمرو بخواب منهم برگشتم سرم را گذاشتم روی دستم وشروع کردم به دعا خواندن من نمدانستم که بابا انقدر به کون کردن علاقه دارد واستاد است که چند دقیقه ای هم حاضر به حرف زدن وراضی کردن نبود گرچه نیاز نبود اتو داشت در حد بنز احساس کردم انگشت بابا با کمی چیز چرب امد در سوراخ کونم بعد سر کیرشو حس کردم اولش بد نبود کمی هم خوشم امد ولی امان از وقتی سرش رفت تو بد جوری درد گرفت اما جان از چند دقیقه بعد بابا بالا و پایین میکرد من حال میکردم تا اب بابا ریخت تو کونم وداغی اش را با لذت تمام حس کردم چند لحظه رویم خوابید با تمام وجود لذتی که میبرد احساس میکردم (یارو یک دفعه میده سه روز میسوزه ولی ما اینجورییم سر ضرب میریم سر حال) بابا بلند شد ودوتا ضربه اروم ونوازشی زد در کونم وگفت یار در خانه وما گرد جهان میگردیم ومن فهمیدم چه کون باحالی دارم خودم خبر ندارم چون یه ادم اهل فن اینو میگفت بابا لباسش را پوشید وگفت بعدا صحبت میکنیم من فعلا به مامانت برسم شما دوتا هم امشب ازاد (حالا کی حال کس کردن داشت ). بابا که رفت سالی امد وپرسید چی شد منهم ماجرا را برایش تعریف کردم اونم گفت من تقریبا میدونستم اینجوری میشه منهم گفتم تو کجا بودی گفت رفتم پیش مامان گفتم خوب مامان چی گفت هیچی فقط گفت اخ پسرم کاش من جای تو بودم خنده ام گرفت همه چیز عادی بود سالی شیطنت کرد وگفت بریم ببینیم اونها چکار میکنند منهم بدم نیامد گفتم بریم با احتیاط رفتیم پشت در اطاق بابا اینها بابا یکدفعه گفت راستی یک خبر بد ویک خبر خوب دارم مامانی پرسید خوب چی هست بابا گفت اول خبر بد وانهم اینه …پسرمون کونی شد …مادر گفت وا …بابا گفت صبر کن خبر خوب مامانب گفت خوب اون چیه بابا گفت نمیدونی چه کونی شده من دیگه اینهمه سفر نمیرم سفردرخانه خودم ارمیده البته مامانی بدش نمیامد بابا کمتر بره سفر تا به هوای کار بره دنبال کونده بازیاش ولی خوب بودن بابا هم مامانو محدود میکرد . (چرا ؟خب…خب… ولش کن بریم سر اصل ماجرا)

                        *********************************

وصبح ان شب طوفانی ان اتفاق افسانه ای افتاد وبعد از صبحانه بابا ما را جمع کرد وان سخنان تاریخی را ایراد نمود بابا گفت :
امروز برای ما یک روز استثنایی است امروز دیگر همه ما وارد جرگه با فرهنگها وروشنفکرها شدیم تا حدی که کس خار بافرهنگها وروشنفکرهای امریکایی واروپایی امروز من در این خانه سکس ازاد اعلام میکنم وتو موشی از امروز جانشین مناسبی برای من در خانه هستی وهر گاه من نیستم تو مرد خانه ای(با این حرف بابا من رفتم اسمان هفتم بابا مرا مرد خانه میداند) بابا ادامه دادپسرم وقتی من نیستم تو مادر وخواهرت را باید سیر بگایی تا دل بچه های شهوانی بسوزد والا بروبچ شهوانی میایند ایندو را انقدر میگایند که کون ما دوتا بسوزد.( الباقی ماجرا … نظر یادتان نرود)

نوشته: moti


👍 0
👎 0
47729 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

378732
2013-05-03 03:27:28 +0430 +0430
NA

کس تلاوت کردن از گناهان کبره هست . کیری
کاش یک عکس خوانوادگی میزاشتی

یه عکس هنری هم از سالی و مامانت بزار

0 ❤️

378733
2013-05-03 03:28:54 +0430 +0430
NA

کس شعر محض به تخیلات دوستان صدمه میزنه

0 ❤️

378735
2013-05-03 04:41:32 +0430 +0430
NA

زرت…؟

0 ❤️

378736
2013-05-03 04:51:25 +0430 +0430
NA

باید با پو آدم برفی درست کرد به هر حال ممنون

0 ❤️

378737
2013-05-03 06:11:14 +0430 +0430
NA

کپی بود . به قول دوستمون حداقل حق کپی پیست و رعایت می کردی.

0 ❤️

378738
2013-05-03 08:05:09 +0430 +0430
NA

الان انتظار دارى بخنديم؟

0 ❤️

378739
2013-05-03 08:11:19 +0430 +0430
NA

شاعر كير مغز
پاى سالم تيمور لنگ رو اولين بار آريزونا زير يه داستان كه اسم نويسندش تيمور بود گفت. شما هم حق كپى رايتو رعايت نكردى پس اسب آبى تو كونت خميازه بكشه :-D

0 ❤️

378740
2013-05-03 09:23:44 +0430 +0430
NA

زشته بابا فش ندين محترمانه نظرتو بگيد مثه من.نظر منم اينه: يعني كيرم تو اون مخت واسه اين كس شعرات.مثلا بايد ميخنديديم كس مغز؟مطمئني بابابزرگه بچيگياي بابات كونش نذاشته؟

0 ❤️

378741
2013-05-03 11:51:44 +0430 +0430
NA

بد نبود از اولش خوشم اومد

0 ❤️

378742
2013-05-03 13:32:53 +0430 +0430
NA

Méßsï

0 ❤️

378743
2013-05-03 15:21:49 +0430 +0430

هر هر هر
خیلی لوس و بی مزه بود

0 ❤️

378744
2013-05-03 15:39:41 +0430 +0430

مافیا، جمله معروف " اسب آبی تو کونت خمیازه بکشه" رو اولین بار و خیلی وقت پیش من استفاده کردم. پس کپی رایت رو رعایت کن… (:

0 ❤️

378745
2013-05-03 15:56:54 +0430 +0430
NA

سيلورفاك
اينجا بايد اين سخنان گهربار رو توى يه دفتر رسمى ثبت كرد تا حق كپى رايتها رعايت بشه :-D

0 ❤️

378746
2013-05-03 16:03:32 +0430 +0430

یه مدت نبودیم مثل اینکه بکن بکن شده .

عاقایون ، خانوما رعایت بکنین دیگه !!!

0 ❤️

378747
2013-05-03 18:04:26 +0430 +0430
NA

مثلا این الان طنز بود؟‌ ریدی بابا

0 ❤️

378749
2013-05-04 01:44:52 +0430 +0430
NA

محارم نمیخونم‏
:‎|‎‏

0 ❤️

378751
2013-05-04 02:13:43 +0430 +0430
NA

به ظاهر انسان ولی در اصل حیوان

0 ❤️

378752
2013-05-04 04:20:11 +0430 +0430
NA

سگ آبی تو کونت خمیازه بکشه سکته کنه بیان عیادتش تو کونت بعد تا دیر وقت بمونن اوناهم خمیازه بکشن و سکته کنند.

0 ❤️

378753
2013-05-04 04:29:05 +0430 +0430

ایشالله که خر برات راست کنه !!!
ولی جالب بود

0 ❤️

378754
2013-05-04 04:42:41 +0430 +0430
NA

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﻭ ﻗﺒﻼ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻴﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﯽ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﻃﻨﺰ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺻﻠﯽ.

0 ❤️

378755
2013-05-04 05:40:11 +0430 +0430

آرش تو چه یادته!! درسته کاملش همینه که میگی. با این حال دلیل نمیشه. چون بازهم خودم اولین بار استفاده کردم. پس کپی رایتش هم واسه خودمه…

0 ❤️

378756
2013-05-04 06:22:50 +0430 +0430
NA

عدمين تو کونت خميازه بکشه(خوردين)

0 ❤️

378758
2013-07-07 09:02:55 +0430 +0430
NA

آغایون دست حالا برعکس

0 ❤️