تلخ و شیرین

1397/09/25

بار اول که دیدمش موقعی بود که برای یه کار پاره وقت آگهی دعوت به همکاریشو توی همشهری دیده بودم و بعد از گرفتن آدرس به دفترش رفته بودم . با یه لبخند به من خوشامد گفت و تمام مدت که من درباره تجربه و مدارکم میگفتم با لبخند به حرفام گوش میداد .
قرار شد از هفته آینده بعدازظهرا برم و کارای طراحیشو انجام بدم چون صبحا نیرو به اندازه کافی داشت . پسر باهوش و صمیمی و رندی بود و متوجه نگاههای دزدکیش به بدنم شدم ولی به حساب جوونی و کنجکاویش گذاشتم و زیاد اهمیت ندادم . شماره مو گرفت و قرار شد یه سری اتود اولیه برام بفرسته تا روش کار کنم و براش بفرستم .
شب اولین پیامش توی تلگرام اومد ، با لحنی خیلی مودبانه و محترمانه سلام و احوالپرسی کرده بود و چندتا طرح برام فرستاده بود . خیلی رسمی جوابشو دادم و تشکر کردم و گفتم تا دو روز دیگه یه کارایی روی طرحاش میکنم .
بعدش هم رفتم شام بچه ها رو دادم و یکم با شوهرجان خوش و بش و تعریف ماجراهای امروز و قضیه کار پاره وقتم توی اون شرکت تبلیغاتی و یکم حرفای پراکنده و بعدش بوس و لب و بعدشم …
فردا طبق معمول صبحانه شوهرجان و بچه ها رو دادم و راهیشون کردم سر کار و مدرسه و خودم نشستم سر طرحها . دو سه ساعتی که کار کردم هم خسته شده بودم هم یکی دوتا سوال پیش اومد که گفتم بهتره زنگ بزنم بپرسم . گوشی رو گرفتم دستم ولی بعد گفتم بذار پیام بدم . رفتم توی تلگرام و سلام کردم و سوالمو مطرح کردم و عکس کار نیمه کاره رو براش فرستادم و منتظر شدم جواب بده . توی این فاصله شیطونه آروم در گوشم گفت یه سر به پروفایلش بزن ببین طرفت کیه ؟! حدود بیستا عکس پروفایل داشت که یکی یکی رد میکردم و بیشترش عکس طبیعت بود و شعر و چنتایی هم عکس و سلفی از خودش . آخرین عکسش یه سلفی از خودم بود با یه سوئیشرت مشکی و موهای پریشون و نگاهی که چنان به دوربین زل زده بود که از پشت عکس سنگینی نگاهشو حس میکردم . چه نگاه نافذی داشت .
وسوسه شدم و اون یه عکس رو ذخیره کردم و خارج شدم که دیدم جواب داده و تشکر کرده و ازم خواسته بود چندتا تغییر کوچیک توی طرحم بدم . وقتی خواستم خداحافظی کنم یه دفعه شیطون هولم داد و دستم خورد گفتم راستی توی عکس خوشتیپین ماشالا !! اینو گفتم و دیگه منتظر جواب نموندم و خداحافظی کردم و گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم سراغ کارهام . شب مهمون داشتیم و کلی خرید و کارهای روزانه داشتم و تصمیم گرفتم امروز دیگه روی طرحها کار نکنم که وقت کم نیارم .
رفتم خریدها رو کردم و موقع برگشتن خیلی اتفاقی دیدم یه ماشین جلوی پام ترمز کرد و شیشه رو داد پایین دیدم خودشه ، سلام کرد و پرسید مسیرتون کجاست ؟ مسیرمو گفتم و خواست سوار شم تا یه جایی منو برسونه ، منم اول تعارف کردم و بعدش قبول کردم سوار شدم . توی راه کلی از خودش و علائقش گفت که اهل کوه و شنا و ادبیات و ایناست و از منم چندتا سوال کرد و منم سربسته چندتا جواب دادم تا رسیدیم در خونه و تشکر کردم و گفتم طرحها رو تا فردا شب کامل میکنم میفرستم . پرسید جدی گفتین توی عکس خوشتیپم یا مسخره کردین ؟
یه لحظه احساس شرم همراه با یکم شیطنت اومد سراغم گفتم نه واقعا راست گفتم ماشالا هم توی عکس هم واقعی … حرفمو تموم نکردم و یه نگاه سریع بهش کردم و هردو لبخند زدیم و خداحافظی کردیم .
اون روز با وجود همه مشغله و کارهای زیاد و مهمون داری و … که داشتم ، به هر بهانه ای اون نگاه عمیق این پسر و اون لبخند موقع خداحافظی جلوی چشمام بود . نمیدونستم اصلا چه ارتباطی بین این دوتا بود و چرا اصلا من اینقد درگیر شدم ولی یه حسی میگفت باید این پسره رو کشف کنم ببینم واقعا کیه . خلاصه اون روز گذشت و شبم که خسته افتادم روی تخت و شوهرجانم که روی کاناپه پای ماهواره خوابش برده بود . اون شب خواب عجیبی دیدم و توی خواب با اون پسر همبستر شدم و بارها بوسیدمش
و نوازشم کرد و بالاخره هم باهام نزدیکی کرد و همون لحظه از خواب پریدم . دویدم سمت دستشویی یه آب به صورتم زدم و یکم خودمو تو آینه نگاه کردم و دوتا بد و بیراه به خودم گفتم و رفتم بغل شوهرجان دوتا بوسش کردم و گرفتم خوابیدم .
روز بعد نشستم کار رو تا ساعت ۴ بعدازظهر تموم کردم و بهش پیام دادم و طرح رو براش فرستادم . بعد نیم ساعت جوابمو داد . تشکر کرده بود و یه بیت شعر هم بعدش فرستاده بود و عکس یه دسته گل قشنگ . تشکر کردم و پرسیدم کی وقتتون آزاده طرحهای خودمو بیارم ببینید ؟ گفت فردا ۵ به بعد وقتم آزاده . قرار گذاشتیم که فردا بر دفتر و بعدش بریم لیتوگرافی تا منو با اونا هم آشنا کنه برای مواقعی که کار شرکت زیاده .
نمیدونم چرا برای فردا لحظه شماری میکردم و دوست داشتم زودتر فردا بعدازظهر برسه و من شوهردار با دوتا بچه برای دیدن یه پسر مجرد تقریبا هم سن خودم اینهمه بیتاب شده بودم . شاید دلیلش اون خواب بود . بهرحال دوست داشتم زودتر برم و چندتا سوال اساسی ازش بپرسم و تستش کنم ببینم واقعا کیه و چکاره است و چرا اینقد درگیرش شدم .

ادامه…

نوشته: گلرخ


👍 5
👎 6
9007 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735863
2018-12-16 21:47:41 +0330 +0330

حس بدی بم داد
اولین دیس رو زدم

0 ❤️

735882
2018-12-17 01:12:08 +0330 +0330

عالی بود
منتظر ادامه اش هستم لایک

0 ❤️