تن به تن (1)

1394/07/17

این داستان غیر واقعی بوده و تمام شخصیت های آن خیالی میباشند.هرگونه شباهت با اشخاص و اتفاقات حقیقی کاملا تصادفی است.
مبارزه خیلی طولانی شده بود.هر دو نفرمون شدید خسته شده بودیم.طرف خیلی سخت جون بود.هر چی میزدمش حتی شل هم نمیشد،در عوض با هر مشتش حس میکردم مغزمو انداختن توی ماشین لباس شویی.باید یه استراتژی بهتر واسه ی خودم دست و پا میکردم.فکری به ذهنم رسید.انگشتام رو به نشانه «بیا جلو» تکون دادم.با مشت حمله کرد و من نشستم تا از ضربه در امان باشم.تا از کنارم رد شد پای راستم رو بالا بردم و محکم به پشت زانوش کوبیدم.زانوش خم میشه و وادار به نشستن روی زانوی خم شده میشه.از فرصت استفاده میکنم و میپرم روی شونه اش.روی دو پاش بلند میشه و سعی میکنه من رو پایین بکشه.از روی شونه راستش با یه قوسی میچرخم و از کمر خودم رو خم میکنم.سرم که به پایین تنش میرسه ماهیچه های پا و شکمم رو منقبض میکنم.همین برای انداختنش روی زمین کافیه.صدای فریاد های تشویق بلند میشه.مسئول شرط بندی میاد و دستم رو بالا میبره و دوباره صدای تماشاچی ها بلند میشه.چه آدم هایی پیدا میشن.واسه دیدن مبارزه پول میدن و از لت و پار شدن دیگران لذت میبرن.گرچه من نباید شکایت کنم چون پول خوبی توشه و من هم از رقابت لذت میبرم.
-یوزی کرگدن رو برای اولین بار شکست میده!
این اولین شکست کرگدن در 5 سال گذشتست!!! آره،مبارزه ی غیر قانونی بود.از بی پولی نتونستم دانشگاه برم.عوضش کلاس های جوجیتسو و ووشو توی بچگی و نوجوانی رفته بودم.شدیدا بخاطر بدهی های شوهر خواهرم و مرگش تو مضیقه بودیم.که یکی از همکلاسی های پولدار دوران دبیرستانم کیوان مبارزه رو پیشنهاد کرد.پولی که در میاوردم خرج زندگی خواهرم،سه تا خواهر زادم و پرداخت بدهی های شوهر خواهرم بود که بنده خدا پول قرض کرده بود یه تجارتی دست و پا کنه که اجل مهلتش نداد و شریکشم پول این خانواده رو بالا کشید و غیب شد.پدر کیوان هم که دو سه تا مبارزه اولم رو دید حاضر شد روم شرط بندی کنه.علاوه بر پولی که سر مبارزه میگرفتم 13% سودی که از برد من نصیب پدر کیوان میشد به من میرسید.مبارزه با کرگدن سود رو 3 برابر میکرد.این پول میتونست تموم بدهی ها رو پرداخت کنه و راحتمون میکرد.از قفس اومدم بیرون و رفتم به محل استراحت مبارزین.کیوان اومد استقبالم…
-داداش میدونستم!میدونستم نا امیدمون نمیکنی!!50 تا برد پشت سرهم!!!کرگدن رو شکست دادی،آنالوگ رو شکست دادی،گرگ تنها رو شکست دادی…میدونستی دیگه لقبت عوض شده؟لقب جدیدت افسانست!!!
این چاپلوسی های بعد مبارزه کیوان بود چون پدرش گفته بود اگر کرگدن رو ببرم براش یه ویلا توی شمال میگیره…شرط بندیش روی این مسابقه به میلیارد بود.خودشم گفته بود اگر مسابقه رو ببازم منو میکشن.
-به مناسبت این بردت یه پارتی توپ میگیریم الان ساعت دهه ساعت 12 شروع میشه.
-نه ممنون.خستم و یادت هم باشه دیگه مبارزه نمیکنم.پولمم بده.
-ای بابا حالا ول کن خستگیو بیا پارتی همون جا پولتو میدم. اعصاب بحث کردن نداشتم.قبول کردم و بعد دوش گرفتن و کمک های اولیه روی زخمام.باهاش به پارتی رفتم.سر درد داشتم ولی به روی خودم نیاوردم.میدونستم هرچی لجبازی کنم پول رو دیرتر میگیرم.
-داروخونه دیدی واسا یه مسکن بگیرم. .

سرو صدای پارتی از سر خیابون شنیده میشد.یه مهمونی توی یه باغ خارج شهر.مرفهین بی درد در حال عشق و حال بودند.کدیمال سردردم رو تقریبا خوب کرده بود.جلوی در باغ وامیستیم و کیوان شروع به بوق زدن میکنه.در باز میشه و میریم داخل.
از ماشین که پیاده میشیم چند تا دختر به استقبال کیوان میان و کیوان با چشم هاش اشاره ای به من میکنه.که دختر ها دور من جمع میشن و بعد معرفی خودشون و پرسیدن اسمم شروع به تعریف از هیکلم میکنن.میدونستم این استراتژی کیوان برای نگه داشتن من سر مسابقست.اهمیت چندانی به دختر ها ندادم و دنبال کیوان وارد ویلا شدم.همه در حال رقص بودن.بوی عرق همه جا رو پر کرده بود.کیوان دستم رو میگیره و میبره کنار یه میز که روش پر مشروبه.واسم یه شاتگلاس کنیاک میریزه و به دوستش علی میسپره که من رو سرگرم کنن و خودش از ما جدا میشه و میره طبقه ی بالا.احتمالا برای خبر دادن برد من به پدرش.میدونستم مادرش مدت ها پیش مرده.به زور علی دو سه تا شاتگلاس کنیاک میخورم
-بخور واسه درد خیلی خوبه. واقعا هم واسه درد خیلی خوب بود،گرچه مزه ی گهی داشت.مشروب داغم کرده بود.از هال بیرون میام و به یکی از اتاق ها که سروصدا کمتر بود رفتم و روی یک کاناپه نشستم.
-آقا روی کیفم نشستید! یه خانوم جوون و زیبا با پوست سفید و لباسی قرمز بود.
-عذر میخوام ببخشید. بلند میشم و خانوم قرمزپوش کیفش رو بر میداره.برق نگاه خانم قرمز پوش مورمورم میکنه.خودم رو معرفی میکنم.
-اسمم پرهامه.
-منم اسمم سمیراست خوشبختم. کمی صحبت کردیم.همصحبت خوبی بود.در مورد جای کبودی وزخم های روی صورتم پرسید.
-این بخشی از کارمه.شغل شما چیه؟
-من حسابدار آزاد هستم. وبا یک چشمک کارتش رو بهم داد.کیوان وارد اتاق شد…
-پسر کجایی این همه دنبالت گشتم؟ دستم رو گرفت و برد به هال که هنوز بزن و برقص بود.کنار دیجی رفت و چیزی بهش گفت.اون هم آهنگ رو متوقف کرد و یه میکروفون داد بهش
-از همه آقایان و خانم های شرکت کننده در این میهمانی متشکرم.این میهمانی در اصل برای یکی از دوستانم گرفته شده… به من اشاره میکنه…
-آقا پرهام که امروز یک رکورد و سودی بزرگ برای خانواده ما بدست آوردند. صدای تشویق همه بلند شد.آخه کثافت چرا دروغ میگی؟بگو در اصل این مهمونی واسه پولیه که بدست آوردیم.دوباره صدای آهنگ بلند شد و همه شروع رقص و عشق و حال کردند.از ویلا بیرون رفتم و روی یه صندلی نشستم.سمیرا اومد کنارم و یک بطری وودکا با دو تا شات گلاس دستش بود.
-پس قهرمان این مهمونی تویی! آهی کشیدم و سرم رو تکون دادم.شاتگلاس ها رو پر کرد و شروع به نوشیدن و صحبت کردیم.

از چرت پریدم.ساعت تقریبا 3:30 بود سروصدا ها خوابیده بودند و بطری وودکا خالی بود.چشمم دنبال سمیرا میگشت.از یکی پرسیدم گفت که یک ربع پیش رفته بود.یاد خواهرم افتادم.ساعت سه و نیمه و من خونه نیستم.خواهرم بدون من شام نمیخورد.دنبال کیوان گشتم تا پول رو بگیرم و برم.کنار یه دختره پیداش میکنم در حالی که داشت گردنش رو میبوسید.
-کیوان دیرم شده خواهرم نگران میشه.پولو بده میخوام برم.
-اوه اوه اوه یادم رفته بود.بیا با من بالا. دنبالش به سمت طبقه بالا راه افتادم.مستی بالا رفتن از پله رو سخت کرده بود.دنبالش وارد یک اتاق شدم که سه زن کاملا برهنه روی یک تخت دراز کشیده بودند و منتظر ما بودند.اتاق پر شمع بود و بوی عود فضا رو پر کرده بود.
-هدیه پدر برای برد امشبته.
-نمیخوام پول رو بده میخوام برم.خواهرم نگران میشه.
-نترس بهش اطلاع دادیم حالا برو لذت ببر… در رو بست.منگی نمیزاشت درست فکر کنم.سه فاحشه داخل اتاق زیر بقلم رو گرفتن و روی تخت درازم کردند.بعد هر کدوم شروع به برهنه کردن یک قسمت از بدنم کردند.سپس یکیشون یه اسپری روی آلتم زد و دوتای دیگه یه لیوان پر از مایع شفاف بهم دادند که مزه چندان خوبی نداشت.تو عالم منگی فهمیدم که دارو بودن.بعد از این که لختم کردن چون هنوز تحریک نشده بودم.دو نفرشون شروع به لب گرفتن از هم دیگه و نوازش کردن.دیگری هم مشغول بازی کردن با آلتم شد.آلتی 24 سانتی و نسبتا کلفت داشتم.بدنم از شهوت شروع به لرزیدن کرد.بعد یکی شروع به ساک زدن آلتم کرد.دیگری روی شکمم نشست و شروع به میک زدن نوک سینه هام کرد.ودیگری هم بازو هام رو ماساژ میداد.هماهنگی عحیبی داشتن.انگار از قبل تمرین کرده بودن.بعد دو نفرشون از زیر بقلام گرفتن و پشتم رو به تاج تخت تکیه دادن و شروع به لیسیدن بازو هام و سینه ام کردن.سومی هم نشست روی آلتم و شروع به تلنبه زدن کرد.بعد چند دقیقه ارگاسم شدم و به پشت دراز کشیدم و از مستی و خستگی خوابم برد…

ادامه دارد…

نوشته: کیهان


👍 0
👎 0
37826 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

471007
2015-10-09 17:12:50 +0330 +0330

کمتر فیلم اکشن ببین برات ضرر داره.
سلول های خاکستریت گوزیدن دیگه
dirol

0 ❤️

471008
2015-10-09 19:14:18 +0330 +0330

خوب شد اولش گفتی واقعی نیست … دوستمون درست گفت شبیه فیلمای اکشن وندام یا استاتام بود…یا شایدم یکی بدتر از اینا،مثلا استالونه که ول کن بازی تو اکشن نیست…اما حالا،از داستان چیزی نمیگم چون تخیلی بود و در تخیل خیلی چیزا آزاده،بنویس ببینیم ادامه شو چه میکنی،مرسی

0 ❤️

471009
2015-10-10 10:18:16 +0330 +0330
NA

عکس پروفایلم. سالارمون ماشالا هستن. این تازه خوابشه. اگه دوست داشتی پیام بده

0 ❤️