تناقضِ دوست داشتنی

1396/03/01

پا میشم و آلارم گوشی و خفه میکنم ، کورمال کورمال دنبال کلید لامپم و
آ پیدا شد ،
میزنم و به زحمت یکی از پلکامو میدم بالا و …
بازار شامی که از ماکت سازی این روزا واسه دو نمره بیشتر و محض پاسیدن به راه انداختم نمایان میشه !!
خیلی ترسناکه
دوباره چشامو میبندم و سعی میکنم از کنار دیوار پاورچین پاورچین بدون اینکه چیزی بره تو پامو داغونم کنه خودمو برسونم به دسشویی
یکم می ایستم و شلوار و شرتی که رفته تا ناکجا آبادم میکشم بیرون ،
آخیش بهتر شد !
می پرم تو دسشویی اما با دیدن خودم تو آینه یه جیغ کوچولو میکشم !
ریمل و رُژِ پخش شده
موهای فر بابلیس خورده ای که تو هم لولیده
یکمم آب دهن گوشه لبم !
حال بهم زن !
حتی وحشتناک تر از اتاقم شده بودم!
میپرم تو سرویس بغل و یه دوش آب داغ !
روبروی آینه موهامو شونه میکنم
بیخیال آرایش میشم و به یه برق لب اکتفا میکنم ، به آرایش اعتقادی نداشتم
البته اگه مهمونی دیشب و فاکتور بگیریم!
.
دوباره یاد اتفاقات دیشب
هیجانم و به فلک می کشونه !
دقیقا فقط همون فلک میتونه توصیف هیجان بیش از حدم باشه !
دیشب …
.
_مهلا …
_جونم بتسابه؟

_بتی؟؟؟نمیخوای حرف بزنی؟
_بنال دیگه بتساااا
_خفه شو ترگل ببینم چی میگه !
_زیر لفظی میخواد حتما !!
_کوفت !
_بچه هااا ساکت … میخواستم بپرسم …
.
برمیگردم ببینم کسی دورو بر نباشه که میبینمش !!
بالاخره اومد …
خوش تیپ جان !
با پیراهن سفید وتک کت آبی و شلوار کرمی ، مثل همیشه جذاب !
و ادکلنی که بوش از صد فرسخی هوش از سر آدم میبرد !
.
_هوووو ، کوشی ؟ نخوری پسر مردمُ …
این پارازیتی که منو از خلسه ی شیرینم میکشه بیرون کسی نیست جز ترگل !
_چی میخواستی بپرسی حالا !
_بدون اینکه جوابشو بدم میرم تو آشپزخونه ای که اپنش پر شده از انواع نوشیدنی ،
فضا تازگی داشت واسه منی که ته خلافم رنگی کردن فیلتر سیگار خاموش با رژ لبم بود و چیلیک چیلیک عکس و پُست تو اینستا واسه جم کردن فالوور و لایک !!
یه لیوان آب میدم بالا و سعی میکنم آروم کنم این قلب و که جدیدا شدید افسار پاره کرده !

_یه لیوان واسه منم میریزی؟
صداش خنجر میشه و قلبمو نشونه میگیره ،
همزمان با جیغ کوچیکی که گم میشه تو صدای کر کننده ی موزیک لیوان از دستم میوفته رو سرامیک و تبدیل میشه به صد تیکه !
جرئت اینکه تو چشاش نگاه کنم ندارم
اما سنگینی نگاه تیزشو رو خودم حس میکنم !
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟
سرمو میارم بالا و یه لحظه به چشاش زل میزنم !
سرمو میندازم پایین و …
لعنت به این اعتماد بنفس نابود!
_جول و پلاستو جم کن پایین تو ماشین منتظرم!
.
تنها صدای پاشنه ی کفشمه که تو راهرو میپیچه و البته موزیک خفیفی که …
.
اصلا نمیدونم با کدوم ماشینش اومده پسره ی پولدار مغرور لعنتی … و متاسفانه دوست داشتنی !

سرگردون زُل میزنم به پارکینگ پر از ماشین
یه توسانِ مشکی نوربالا میزنه ،
و قلب دیوانه ی من باز میلرزه !
هم میترسه
هم هیجان داره
هم دوستش داره
هم ازش متنفره !
.
با کفش پاشنه ده سانتیم و دقیقا مثل یک عدد میمون ماده به زحمت میپرم بالا ،
همیشه با شاسی بلند مشکل داشتم !!
راه میوفته !
از گوشه چشم نگاش میکنم و
انتظار دارم یه پوزخند بابت رفتارم رو لبش باشه ،
اما چیزی نیست جز چند تا رگ باد کرده ی پیشونیش و صدای نبض شقیقه اش که سکوت ماشین و نشونه میگیره !
.
پس خیلی عصبیه !
بابت حضورم
توی مهمونی ؟
تولد رفیق هم دانشگاهیم ؟
بخاطر ریخت و قیافم ؟
چرا باید عصبانی باشه ؟
اصلا به اون چه؟
چون پسرعمومه؟؟!
دلیل نمیشه !
مهمونی هایی که خواهرش آتنا میره خیلی بدتر از تولد کوچیک و جم و جور ماست !
چرا عصبیه پس؟!
.
پشت چراغ قرمز می ایسته ،
همچنان که چشم به روبرو دوخته :
_کی دعوتت کرد ؟
.
صدای دورگه اش هنوزم آرامش داره ،
صدای نه چندان دلچسبش که برای من با الهه ناز بنان برابری میکنه !
تو این اوضاع قاراشمیش دل من قربون صدقه صداش میره !!!
کسی که میدونم کوچیک ترین علاقه ای به من نداره …
شاید احمق ترین آدم دنیا من بودم !
.
_مگه کری؟؟؟؟؟
صدای دادش حواسمو برمیگردونه به موضوع اصلی اما اعتماد بنفس نداشتمو ازم میگیره !
.
میچسبم به در ماشین و بغضم میگیره !
چراغ سبز میشه …

_حالیت میکنم …
آدمت میکنم ، چشِ خان عمو رو دور دیدی با خودت گفتی تا نیست هر غلطی دلم بخواد میکنم آبم از آب تکون نمیخوره ! دختره ی پتیاره ی…
_خفه شوووو
.
باز احمقانه تر میزنم زیر گریه !!
_تو حق نداری راجب من اینطور حرف بزنی …
.
واقعا حق نداشت !!
کسی که هیچ شناختی از من نداشت ، منِ دختر عمو رو چطور انقدر راحت قضاوت میکرد؟؟
.
همیشه توی دانشگاه سرِ تشابه فامیلیم با استادِ زبون نفهم دانشگاه ، سوژه ی بچه ها بودم
اما تقریبا همه بخاطر رفتار خشن و غیر منصفانه اش با من فکرشم نمی کردن امیر پسر عموم باشه،
دو بار منو انداخته بود
من شُهره به خر خون بودن و …
شاید همین انگیزه ی درس خوندن و ازم گرفت!
هیچوقت منو آدم حساب نمیکرد
نه تو فامیل
نه دانشگاه
نه حتی در مقوله ی عشق !!
.
گریه هام به فین فین کوچیکی تبدیل شده بود و
امیر پیچید تو کوچه ای که هر چی به مغز کوچیکم فشار میوردم کم تر به یاد می آوردم !
.
_پیاده شو !
.
_اینجا دیگه کجاست ؟
_خونه ی منه !
.
جااان ؟؟؟ خونش؟ حاضر بودم قسم بخورم از وجود این خونه تنها کسی که خبر داره منم !
من آمار کوچیک ترین رفت و آمداش و داشتم و به لطف آتنا همه برنامه هاشو از بر بودم ، اما هیچوقت کسی از این خونه چیزی نگفته بود !
.
تق تق
با ناخون میزنه به شیشه که کجا سیر میکنی؟!
بیخیال ناز کردن میشم و باز مثل همون میمون ماده ی مذکور [ذکر شده] میپرم پایین !
.
توی آسانسور یه برج بیست طبقه کلید بیستم و فشار میده ،
پنت هوس !!
او ل َ ل َ !!!
دستش و تکیه داده به اتاقک آسانسور و سرش پایینه اما با همون اقتدار همیشگی !!
این آدم خسته نمیشه از این همه اخم؟!
اصلا ببینم این واسه چی منو آوورده خونش؟؟؟
انقدر از کشف جدید هیجان زده بودم که پاک موضوع اصلی و فراموش کردم !

_تو … تو منو واسه چی آووردی خونت ؟!

یه نگاه میندازه که ینی میذاشتی فردا میپرسیدی !
همون موقه آسانسور می ایسته و فرصت حرف زدن و ازم میگیره !
ترجیح میدم بقیه ی انرژی مو واسه تحلیل دکوراسیون خونش بزارم !
کلید میندازه و …
کلا به خانوما مقدم ترن اعتقادی نداره !
شایدم فقط راجب من این مسئله صدق میکنه !
کلیدو میزنه و خونه غرق نور میشه ، هرچند بخاطر رنگ تیره ی وسایل و دیوارا همه چیز تیره و گرفته بنظر میرسه !
.
کتشو مینداره رو کاناپه و دکمه های پیرنشو …
قلب بی جنبه ی منم اونور واسه خودش مهمونی میگیره …
میمرد میرفت اتاقش !!
حتما باید سیکس پکاشو نشون آدم بده ! ایششش!!
رومو نا محسوس به یه سمت دیگه میدم که مثلا غرق این کشف جدیدم اما …
تا به خودم میام
بین دیوار و تن سنگی تر از دیوار این دیوونه اسیرم !!
.
_بگو … بگو کی دعوتت کرده ؟؟ کدومشون ؟ سامان ؟ محمد ؟ مهرداد؟حامد؟کی؟؟؟؟؟
.
حس میکردم پرده های گوشم التماس میکردن به دروغم که شده اسم یکی و بگم و از شکنجه اش خلاصشون کنم !
.
_چرا داد میزنی دیوونه؟! تولد مهلاست چرا باید سامان و محمدو … نمیدونم کی دعوتم کنن؟؟؟

چیزی نمیگفت ،
تو بغلش بودم و قلبم از هیجان میرفت که قفسه ی سینمو به قصد کُشت جِر بده ،
صدام میلرزید و نفسای تند و داغش گونمو نوازش میکرد !
دستام تو حصار دستاش بود و
هر لحظه به صورتم نزدیک تر میشد
باز جرئت نگاه کردن نداشتم چشمام بسته بود و هرچه بادا باد !!
.
اما خلاف انتظارم هیچ اتفاقی نیوفتاد
چشمام و باز کردم و
باز اخماش مهمون چشمام شد اما
خلاف همیشه چشماش میخندید …
_منتظر چیزی هستی؟؟
.
مات موندم !!
مسخرم کرده بود؟
یه دستی زد ؟
لو رفتم ؟؟؟

با تموم قدرت هُلش دادم و دویدم سمتِ در ،
به خودش اومد و با یه جهش منو کشید تو بغلش خوردیم زمین ،
تقلا میکردم رها شم !
عصبی بودم و میدونستم تو این لحظه رنگم سرخ مایل به نیلیِ!
کفِ پارکت پهن شده بودم اونم روم !
وضع مسخره ای بود
مسخرم کرده بود
اما منِ احمق
بازم هیجان داشتم !
سرمو بین دستاش گرفت و بی هوا
لبام و شکار کرد !
حالا لبای من بود که بین لبای داغش می رقصید
و من باز ماتِ این بازی مسخره بودم !
گرمای تنش و سردی پارکت
ترشح اوکسی توسین و ترس از تحقیر
صدای قلبم که داشت تو گوشم میزد
این همه تناقض
داشت بیچارم می کرد !

من اما واسه اولین بار تو زندگیم
سعی کردم احمق نباشم ،
همراهیش میکردم
لباشو بین دندونام میگرفتم و میکشیدم
تحریک شد و بوسه هاش
شدت بیشتری گرفت ،
دست راستمو آروم از پهلوش رد کردم
و گذاشتم سمت چپ سینه اش ،
دست کمی از مالِ من نداشت !!
.

پیشاپیش سپاس گذارم از منتقدین عزیزی که هر لحظه چیز جدیدی به من می آموزند !

نوشته: ZohreSE6


👍 28
👎 3
5410 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

598516
2017-05-22 20:21:36 +0430 +0430
NA

ﺍﻳﻨﻢ ﻳﻪ ﻧﻮﻋﺸﻪ!!!ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻋﺘﻪ ﻧﻮﺷﺘﺖ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ

ﺍﻫﺎ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺪﻥ ﻣﺜﻼ ﻓﺤﺶ ﻗﺒﻮﻟﻪ؟

0 ❤️

598536
2017-05-22 20:24:43 +0430 +0430

سیکس پک…جذابیت…زیبایی و خوشتیپی…پولدار بودن و استاد بودن…همه گزینه های جالبی برای یک مرد ایده آل هستن…ولی یکم زیاده روی بود…شبیه رمان هایی که مدتی مُد شده بودن!

فارغ از این مورد لایک تقدیمتون خانوم…
البته من کی باشم که بخوام نقد کنم…این فقط نظر بود!

0 ❤️

598541
2017-05-22 20:24:45 +0430 +0430

چرا نصفه بود؟؟؟؟ :( بقیش کو

0 ❤️

598741
2017-05-22 21:28:20 +0430 +0430

انگار رمانهاي نودوهشتيا

1 ❤️

598796
2017-05-22 21:58:18 +0430 +0430

نه عزيزم من ي دخترم ك تو نوجوانيم از اون رمانها خوندم و نوشتت منو ياد اون زمان انداخت.

0 ❤️

598826
2017-05-22 22:11:31 +0430 +0430

از دست عزيزان چه بگويم گله‌ای نيست
گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نيست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز اين دست مرا مشغله‌ای نيست
ديری‌ست که از خانه خرابان جـهـانم
بر سـقـف فرو ريخـته‌ام چـلچله‌ای نيست
در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم
هرچند که تا خانه‌ی تو فاصله‌ای نيست
بگذشته‌ام از خود ولی از تو گذشتن
مرزی‌ست که مشکل‌ترازآن مرحله‌ای نيست
سرگشته ترين کشتی دريای زمانم
می‌کوچم و در رهگذرم اسکله‌ای نيست
من سلسله جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگی‌ام سايه ای از سلسله‌ای نيست
يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفـتـنـد عزيزان و مرا قافـله‌ای نيست
اکانت منم ۵بار بسته شده ولی با قدرت و پر رویی میام و کامنت میزارم ادمین ببینیم کی خسته میشه :))))

0 ❤️

599051
2017-05-23 03:26:41 +0430 +0430
 -Zohre                                                                          شما یه جمله نوشتی یه غلط املایی داری بعد میای ازلهجه(به قول شمالحجه)مردم ایراد میگیری؟؟
0 ❤️

599191
2017-05-23 07:06:01 +0430 +0430

لایک 13 مال من

0 ❤️

599211
2017-05-23 07:18:32 +0430 +0430

زهره خانم
در آغاز به نقاط قوی داستانتون می پردازم :

  1. تصویرسازی های خوب : تشبیه ژولیدگی چهره از خواب به آشفتگی خونه …آب دهن گوشه لب -لحظات بیداری تا هشیاری …توصیف صدای مرد به ترانه الهه ناز…چلیک چلیک عکس و اینستا …و چندین و چند فضا سازی خوب
  2. شخصیت پردازی خودتون یا کاراکتر اول قصه که اونو بدون اعتماد بنفس معرفی میکنین و برده وار رفتن بدنبال مرد
    3)تصمیم نهایی زن برای رهایی از خودش و تغییر خود در لحظات پایانی و همراهی با ارکستر سکسی مرد
  3. فشردن کلید طبقه بیستم و یعنی پنت هاوس
  4. تشبیه گریه ها و هق هق هایی بریده به فین فین - ماکت سازی و تشبیه به بازار شام و…
  5. تصویر سازی عشقبازی اولیه جالب بود و میتونست خصوصیت یک زن با اعتماد بنفس پایین باشه
  6. زنانگی داستان به وضوح نسبی مشخصه یک دختر دانشجو با هزار امید و آرزو و ترس و تردید و خواهش های زنانه اش
    اینایی که در بالا گفتم بعلاوه برخی فضا سازی ها از ساختمان ها و دکورها و پرداخت به جزییات جزو نقاط مثبت قصه شما هستن که البته میتونم به تعلیق نسبتا خوب عشقبازیتون هم اشاره کنم …
    اما نقاطی که بایست بیشتر روشون کار کنین رو من اشاره میکنم که اگه خواستین تو کارهای بعدیتون بیشتر بپردازین :
  7. بعضی توصیفها مثل موندن رژ روی فیلتر سیگار - دختره پتیاره و … تقریبا کلیشه ای و تکراری هستن
  8. اسم قشنگ داستانتون با متن و شخصیت ها خیلی همخونی نداره _ چه تناقضی ؟ دختر با هزار عشوه و ناز بیدار میشه خاطرات دیشبشو بیاد میاره و با پسر عموش میرن خلوت …اونم کسی که دختر بهش احساسات متفاوتی داره که البته اگه نام داستان به این خاطر باشه باید دلیلش بهتر بیان بشه چون مرد داستان خوش تیپ ، فامیل ، پولدار ، با غیرت و … هست ولی در کل به خاطر اعتماد بنفس پایین دختر تلفیق احساس ترس و عشق و تنفر منطقی هست و بهتون تبریک میگم
    3)دیالوگ هاتون میتونستن بهتر باشن بخصوص گفتگوی میان دخترها و در کل اصلا چرا شما اعتماد بنفس ندارین این رو باید توی قصه مثلا با فلاش بک به کودکی یا نوجوانی اثبات کنین
    4)شما پرداخت خوبی از جشن شب قبل نداشتین ، اونجا چه اتفاقی افتاده ؟ آیا پسرا هم بودن یا حدس پسر عمو اشتباه بوده ؟!
  9. رابطه شما و مرد داستان از کی آغاز شده ؟ اون چطور بدون مقدمه شما رو به خلوت خودش می بره و بهتون دست میزنه
  10. شما توی کدوم شهر هستین که خانواده عمو نیستن البته منظورم اسم شهرها نیست .
  11. اگه داستان سکسی هستش نیاز به توصیف استایل زن اجتناب ناپذیره و همچنین تعلیق بیشتر در عشقبازی
    8)اگه اولین سکس نیست چرا دختر میل به گریز داره اونم وقتی با پای خودش اومده و در برابر یک مرد خوش تیپ و تن دادن به خواهش سکس یک مرد چه ارتباطی با حماقت زن داره ؟!!
  12. پایان داستان می تونست کمی بهتر باشه مثلا شورانگیزی بیشتر - واژه های بیشتر - و توصیف لحظات پر تپش جنسی و …
    در کل من بهتون یه لایک تقدیم میکنم و امیدوارم همینجور خوب و خوبتر بنویسید اگه هم انتقادی کردم به پیشنهاد خودتون بود و منو ببخشید
0 ❤️

599241
2017-05-23 07:37:22 +0430 +0430

خوب بود ولي يه كم كوتاه بود. جاي خوبش تموم شد يهو. ياد فيلماي اصغر فرهادي افتادم:)) ولي بازم بنويس طولاني تر بنويس. موفق باشي

0 ❤️

599326
2017-05-23 09:26:09 +0430 +0430

سپاس بخاطر پذیرش انتقاد و توضیحات درستتون
موفق باشید

0 ❤️

599376
2017-05-23 11:04:00 +0430 +0430

خوب بود دوست عزیز
بازم بنویس :)

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها