سلام من اسمم تیناست. اولین باره که میخوام اینجا بنویسم. داستانهای اینجا رو زیاد میخوندم. میرم سر اصل مطلب.من دختری یا بهتر بگم زنی هستم بسیار هات به قول شما! اما شوهرم سعید برعکس من!۵ ساله که ازدواج کردیم و مشکل من از همون آغاز بود!از روزی که با سعید عقد کردم. خانواده من مذهبی هستن اما نه به حالت افراطی یا خشکه مذهب بودن. سعید رو خانواده یکی از دوستام معرفی کرد که یه موقع هایی میگم ای کاش هیچوقت این کارو نمیکردن! مراحل معرفی و بله برون انجام شد. میخوام خلاصه بگم برم سر اصل مطلب!
ما نامزد شدیم اما بخاطر آشنایی با اخلاقیات همدیگه ما فقط جمعه ها میرفتیم بیرون مث پارک مرکزهای خرید. من زیاد اهل خرج الکی نبودم بیشتر حرف میزدیم تا اینکه بخوایم خرید کنیم اما مادرم همش میگفت مواظب باشم نکنه خدایی نکرده شیطون بیاد تو جلدمونو از این حرفا که باعث شد یه ماه نامزد باشیم و عقد کردیم.این اولین اشتباه مادرم بود!فقط بخاطر یه ترس زود خواست عقد کنیم. اول فکر میکردم خیلی خوبه که زود زن شوهر میشیم اما بعدا تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم!خلاصه شیطونی هامون از عقد شروع شد. بعد اینکه یه کم حجب و حیامون ریخت سعید همش دلش میخواست از عقب باهام سکس داشته باشه اما من میترسیدم.سعید تو شرکتی که کار میکرد یه سوییت داشتن که واسه مدیرهاشون بود اما داده بودن به سعید چون بچه شهرستان بود شبها همونجا میخوابید!خلاصه منو برد سوییت وبعد از میوه و چایی و حرف رفت سر اصل مطلب! بهم میگفت تینا نترس کاری میکنم خوشت بیاد اما با همون انگشت اول چنان دردی اومد تو تنم که تا مغز استخوانم سوخت اما به خاطرش تحمل کردم. به قول خودش گفت اول با انگشت میکنم تا جا باز کنه. البته یکمم لیدوکایین زده بود تا دردش کم بشه. خلاصه بعد یه کم لب بازی شروع کرد به سکس جاشم که باز شده بود. من تا دو روز میسوختم! با خودم میگفتم من زنم خب الان وظیفمه اما چه فکر غلطی! زنش بودم اما کنیزش که نبودم. هر هفته جمعه ها این شد کارمون تا اینکه نزدیک به روز عروسی شدیم. ۱۰ روز مونده بود به عروسی سعید خونه ما بود و قرار بود بریم خرید عروسی. گوشیشو از شارژ کشیدم اما نمیدونم چه حسی بود که بهم گفت گوشیشو چک کنم. این اولین بارم بود بخدا. اول لیست تماسها بعد اس ام اس ها که یهو چیزی دیدم که شوکه شدم!!! خودش بیرون بود وگرنه نمیتونستم بفهمم. یه دختر بهش اس داده بود که سلام من فلانی ام میخواستم حالتو بپرسم ببخشید که مزاحم شدم تا اینو خوندم سریع رفتم سند باکسش رو چک کردم دیدم اس داده سلام من جایی هستم ببخشید که نتونستم جوابتو بدم شرمنده واقعا.که تاریخش چک کردم دیدم همون روزی بود که با هم رفته بودیم دنبال کارای وام ازدواج! و یکی دوبار هم اونجا دیدم رفت بیرون بانک حرف زد منم ساده هم فکر کردم تماس از شرکتشونه. یه بار هم که منو آورد تو شرکت یکی بهش زنگ زد صدای دختره تقریبا واضح بود چون محیط ساکت بود میشنیدم که میگفت آره جات خالی اومدیم عشق وصال با بچه ها که من ناراحت شدم گفت از بچه های شرکتن ما مث یه خونواده هستیمو ازین چرت و پرتوها و من ساده هم خر شدم! دنیا رو سرم آوار شد… دوستان بخدا من زشت نیستم یه کم تپل هستم اما زشت نه. خیلی هم خوشکل نیستم اما همه ازم تعریف میکنن. من جریانو به خونوادم گفتم پای خانواده ها کشیده شد وسط. خودش که از ترسش زیاد حرف نمیزد. من میخواستم همه چی رو تموم کنم که ای کاش میکردم. اون لحظه ها این احساس لعنتی نذاشت که همش با خودم میگفتم خب من درسته دختر بودم اما دست خورده شده بودم!خودتون میدونین که منظورم از چه لحاظه! حتی همین الان هم بغض توی گلومه چشمام پر اشک شاید اشک حسرت… سرتونو درد نیارم این قضیه رو خونوادش ماست مالی کردن انداختن گردن داداش سعید!!!چون کوچیکتر از خودش بود و پر شر و شور! نمیخواستم باور کنم قلبم میگفت کار خود سعید بود اما ترس از آبرو و اون احساس لعنتی نذاشت تمومش کنم. ما پاییز عروسی کردیم اون قضیه مال آخر شهریور بود.
خلاصه با کلی دنگ و فنگ و مکافات رفتیم سر خونه زندگیمون. شب عروسیم بدترین شب زندگیم بود!اولا که سعید بدون اینکه با من مشورت کنه نصف کارهای سالن رو عوض کرده بود اینا بماند که چقدر حرص خوردمکه چه قدر تغییرات انجام داده بودن. مثلا فکرشو کنین بهترین آرایشگاه رفتم و بهترین عروس شدم اما آقا به جای اینکه ازم تعریف کنه نه گذاشت نه برداشت بهم گفت ابن چه آرایشگاه انگار نقاشیت کردن. اینو میذارم به پای نفهمیش!صاف گذاشت تو برجکم!حیف نمیتونم واستون عکسمو بذارم تا خودتون قضاوت کنین! تا خود شب عروسی خودشو خانوادشو کارهای نسنجیدشون رو اعصابم بودن چه برسه به شب اول عروسی یا همون شب زفاف! شب اول که گفت خسته ام خوابید من که تو شوک کارهاشون بودم اینم روش! شب دوم قشنگ گند کاملشو زد!این شب باید رویایی باشه اما واسه من تازه عروس وحشتناک! خب اولش میترسیدم خودمو جمع میکردم اما یهو عصبانی شد گفت تینا اگه تکون بخوری میزنم تو گوشت!بی صدا اشک ریختم و با بی رحمی تمام منو تبدیل کرد به یه زن!نذاشت نفس بکشم! هنوزم بعد ۵ سال یادمه!یه آن یه احساس بدی بهم دست داد. باهام مث یه زن فلان کاره رفتار شد!! باید بهترین شب زندگیم میشد اما شد یه خاطره مزخرف از زن شدنم!جالبتر اینجاست که من گفتم حتما فردا شب هم خبری اما زهی خیال باطل. رفت سه روز بعد توی ماه عسلمون که تو شمال بودیم. بعد شمال که سه روزه بود رفت چهار روز بعدش!این مراتب سکس ما بود!تازه عروس بودم مثلا خیر سرم اما هفته ای یه بار!خنده داره نه؟ جالبتر این بود که سکسمون به نیم ساعتم نمیکشید!ببخشید که میخوام واضحتر بگم اولش لب بعد یکم سینه هامو میخورد و میرفت سر اصل مطلب که همش یا به سمت چپ منو میخوابوند یا راست که کلا تو یه حالت بودیم. من انگار مث یه عروسک تو دستش بودم تا میخواستم به اوج لذت برسم سعید کارشو تموم میکرد!کلا من این وسط فقط یه وسیله بودم برای ارضای جنسی شوهرم! اما روح و جسم من چی؟ کلا من هیچی فقط یه حال جزئی که تا میومد بیشتر بشه خاموش میشد. میدونید مث اینکه آتیش روشن کنی تا بیاد شعله بگیره یهو خاموشش کنی! من زخم خوردم یه زخمی که هی عمیق تر میشد! بهش میگفتم سعید منو هم ارضا کن میگفت تو خودت باید بشی. باید سعی کنی که تو حین کار خودت ارضا شی!میگفتم آخه من جز درد و فشاری که روم میاری چیزی نمیفهمم گفت مشکل خودته!حالا این حرفاش فک کنین بعد یه هفته سکس کردن بود! من رسما دیگه تعطیل میشدم تا یه هفته دیگه!روزهایی که میرفتم سمتش دست رد به سینم میزد. میگفت تو مشکل داری همش که سکس نمیشه!قلبم خیلی میشکست. چی بگم دیگه شدم یه آدمی که فقط تو رویاش ارضا میشد اونم با مردی که همش دلمو میشکوند!خود ارضایی واقعا بد اما من چاره ای نداشتم مجبور میشدم. نمیگم روزهای شاد نداشتیم اما روزهای بد زندگیم بیشتر بود و بیشتر به چشم میومد. شدم یه زن سرخورده! تو چشم همه زیبا بودم جز شوهرم. آرایش لباسهای سکسی افاقه نمیکرد من به چشمش نمیومدم!خیلی شنیدم که یه سری ها حسرت سعید رو میخورند که اونا جای سعید باشن و من زن اونا! اما از قدیم راست گفتن سیب سرخ مال دست چلاقه! هه اما من اهمیتی به حرفای اینو اون نمیدادم و سرم به زندگی خودم گرم بود تا اینکه ۱سال گذشت… دوستان این بخشی از زندگی واقعی من بود اگه دوست داشتین و خوشتون اومد ادامه شو بنویسم میدونم اینجا داستانها سکسیه اما من خیلی تنهام یه کم بهم گوش بدین من ممنونتون میشم
نوشته: تینا
نمیدونم چی بگم
متاسفم برای این جورادم ها
خوشحال میشم باهات همکلام بشم
ای دی تو برام خصوصی بذارلطفا
باز غروب آمدوهمراهش خاطرات گذشته…
بازسرخي افق بروي ديوار
تنهاييم نمايان گشته ومن به تصويري مبهم از چشمانت مي نگرم…
چشماني که دريا دريا محبت داشت ودارد…
ومن در جستجوي چشمانت تا انتهاي دنيا خواهم آمد
وآن رابه نام خود سند خواهم زد…
مرا نگاه کن اي اتفاق شورانگيز
که در تو تازه ميشود زردهاي ين پاييز
سهم من از خنده هايت ناچيز است
به چشم تو سوگند انتظاري نيست تورا براي خودم
همين که سبز بماني براي من کافيست…
میدونم شاید حرفم مسخره و کلیشه ای به نظر برسه ولی اگه کاری از دستم برمیاد بگو
فقط میتونم بگم بهت خواهرم ازاز چاله درنیای و خودتو به چاهی بس درب و داغون تر بندازی هیچ کسجز استا کریم دلسوز نیست واست
برات دعا میکنم لحظه ای از خودت غافل نشی
ادرس بده من خودم dash1 سعید رو گردن می زنم تا تو راحت شی. مردک الدنگ و بیشعور و بی خاصیت .
من نمیگم تو خوبی وسعید بده یا بر عکس !!! ولی تنها به قاضی رفتن همیشه یکنفرو راضی میکنه !! کاش موقعیتی بود که سعید هم میتونس از خودش دفاع کنه !!! در اخر برا خودت میگم : یه لحظه خودتو جای سعید بزار ببین چرا اینجوری شده ??? شاید همه ی تقصیرا گردن او نباشه !!!البته میگم شاید یه وخ از حرفم ناراحت نشی !!! ولی سعی کن دلیل اصلی رو پیدا کنی بجای اینکه شتابزده عمل کنی !!!
من نمیدونم مشاورا و روانپزشکا و سکسولوژیست ها برای چی تو ایران فعالییت میکنن در صورتیکه ما مردم ایران ترس و یا ابا داریم از اینکه بهشون مراجعه کنیم تا مشکلاتمون رو حل کنن
خواهر من اینجا من و بقیه دوستان شاید داستانت رو بخونیم و بهت نمره بدیم ولی نمیتونیم نظر کارشناسی بدیم پس بهتره شما برای رفع مشکلت به یک کارشناس در اینزمینه مراجعه کنی
(البته نمیخوام بدبین باشم لکن بعضی اوقات احتیاط شرط عقله و چه بسا که شما برای بازدید هرچه بیشتر دوستان رویه بازی با احساسات رو در پیش گرفتی که اگر اینطور بوده باشه تا حدودی موفق بودی ، اینم براساس نظرات دلسوزانه و همدردیهای دوستانی که نظر دادن عرض میکنم)
بهر حال خداوند یاری رسونت باشه و حلال مشکلاتت
من کسی نیستم که بخوام در مقام قضاوت قرار بگیرم.اما بعضی جاها باید بعضی از ادم ها رو به نقد بست!منظور من فقط همسر این خانم یا فقط مردها نیست بلکه عده ی زیادی از خانم ها و اقایونه!کسانی که تو زندگی زناشویشون برای طرف مقابل کم میزارن و وقتی طرف مقابل به دنبال خواسته های خودش رفت بهش لقب خائن میدن و خودشونو یک قدیس میدونن که این شخص رو تحمل می کردند.منظور فقط مسائل جنسی نیست. این ارضاء نشدن تو خیلی از مسائل به زندگی ضرر میرسونه.بی انکه خود ادم بفهمه.
تشکر.
5قلب تقدیم به شما
به قول مهران مدیری ما هرچی نیستیم تو جوگیر شدن اولیم cray2
با داستانت همه رو جوگیر کردی
این تفکرات سنتی افتیه برای شروع زندگی
متاسفم aggressive
من داستانو نخوندم ولی نظرات دوستانی که ابراز همدردی کردن برام جالب بود دمشون گرم چقدر مردای ایرانی به فکر خانومهای تنها هستن ماشاا… همه امادن برای همدردی و اشنایی
قضاوت کردن در اینگونه موارد اصلا آسون نیست،مخصوصا زمانیکه فقط حرفهای یکطرف را بشنوی.هیچکس بدون نقص نیست،شوهرت ممکنه بازیگوش باشه،سر به هوا باشه،مغرور باشه،…اما یه چیز رو مطمئنم،اگه دوستت نداشت،اگه بنظرش زیبا،سکسی و خوب نمیومدی، باهات ازدواج نمیکرد.هیچ مردی ازدواج نمیکنه که بعدش به زنش توجه نکنه.
مشکلت راه چاره داره،اما هر درمانی مستلزم اینه که مشکل را درست تشخیص بدی.منطقی و خالی از احساس به قضیه نگاه کن،ببین عیب کار کجاست.حتی شده با یه مشاور خانم صحبت کن.مسئله جدیه،پس ساده از کنارش نگذر.
آخر سر اینکه بدون مطالعه و بررسی کامل هیچ تصمیمی نگیر.
موفق باشی
مدیریت کن زندگیتو
همه زندگیها بلاشک مشکل دارن
زن مدیر زنی هست که بتونه شوهرشو مدیریت کنه
البته خب… شخصیت مردها هم متفاوته، که دیگه بستگی به شانست داره…
ایشالا که نوشته ای که خوندم، داستان باشه صرفاً
مگه چند سال ادم زندست طلاق بگیر خودت رو راحت کن.شرایط طلاقش رو من بلدم بیا خصوصی تا راهی جلو پات بذارم مو لا درزش نره
بنده مشاور روانشناس نسیتم ولی به عنوان شخصی که داستانتو خوندم میتونم این راهنمایی رو بهت کنم. در وحله اول به یک مشاور زن و شویی مراجعه کن. در وحله دوم تا اونجایی که من اطلاع دارم
درصد بسیاری از طلاق ها به خاطر مسائل سکسی بین زن و شوهره در ایران. من نمیگم طلاق بگیر ابدا. چون من چیز زیادی درمورد زندگی شما نمیدونم. طلاق باعث میشه که شما تنها بشین. حداقل الان شما تنها نیستید. شما و همسرتان احتمالا از لحاظ مزاجی باهم همخونی ندارید. شما احتمالا گرم تر هستید و یا اگرهم نیستید شوهر گرامیتان شاید در بیرون خانه شیتون بازی میکنه یا شایدم جلقیه. شما باید با دراید اونو سر راه بیاری. به عنوان یک راه کار که من شنیدم در موارد اینچنین اینه که باید اون گرم مزاج کنی. کاری کنی که هر شب سکس بخواد.
واقعا تو خانوم بی نظیری هستی تحملت خیلی زیاده صبرت خیلی زیاده خدا بیشتر بهن صبر بده خیلی ناراحت شدم کاش میشد میگفتی کمکت میکردم تینا جون
اولا که گه خوردی… اینجوریام که میگی نیست. نه تو اینقدر مظلومی نه شوهرت اونقد بد.
همینکه تو این سایت می گردی و اونقد زبون داری که این حرفا رو بزنی معلومه واسه همه از
جمله و شوهرت زبونت درازه. این که تو نوشتی وصف حال کُزت بود بعد از ازدواج.
دوما بزرگترین اشتباهت این بود که قبل از ازدواج 2هزاربار با طرف خوابیدی. زن باید مردو دنبال خودش بکشه. فاصله بگیره و بزاره مرد مدام این فاصله رو پر کنه نه اینکه تا اولین بار گفت دوست دارم دامنشو براش بکشه پایین.
خیلیها همینطورن.اگه تونستی از حالا وضعیت رو تغییر بدی که هیچ.اگه نه تا اخر عمرت دیگه وضعیت همینه.مورد دیدم که بت میگم.زن دیدم که من اندازه بچش بودم و از سکس سالی دوبار با شوهرش اونم با همین شرایط ناله میکرده.
سلام
داستانت خوندم، یکم دلم گرفت و خواستم باهات هم دردی کنم اما من هیچ وقت نظری نمینویسم
امدم نظرات خوندم
جدا افتخار کردم که ایرانیم
هیچکس فحش نداده بود
همه شرایط درک کرده بودن
فکر کنم هیچ جای دنیا ادمایی مثل ایرانیا نداره
و اما تو
خیلی مواظب خودت باش
واقعا ناراحت شدم منم که مردم و متاهل تقریبا شرایط مشابه شمارو دارم که الان باید بیام این سایت تا حداقل کمی خالی شم خدایا شکرتتتتتتتت