تو، تمنای من !

1400/05/12

زندگی برای من همیشه یه معمای احمقانه بود، از اون دست معماهایی که جوابش شاید با کمی تلاش بدست بیاد اما حتی زحمت فهمیدن صورت مسئله هم به خودت نمیدی، چرا ؟ چون جواب معما برای من آزار دهنده اس …
گرایش ، این کلمه لعنتی که کاش اصلا وجود نداشت ؛ یه روزی یه مرد عاشق زنی شد و به بقیه هم یاد داد که مرد ها باید عاشق زن ها بشن و زن ها عاشق مردها!
این داستان احمقانه باعث شد که من با گرایش لعنتی که حتی خودم انتخابش نکردم طرد بشم؛ من طرد نشدم نه از خانواده ام نه از دوستام ، فقط به این دلیل منو دوست دارن که نمیدونن من همجنسگرام ، ولی من طرد شده ام ، طرد شده از تمام همزیستی های جهان ، تبعید شده به آغوش تو !
انگشتام بی قرار رو تختی و چنگ میزد و تو با زبونت ماهرانه برام میخوردی و من تمام شهوت جهان و تو تنم حس میکردم ، کنارم خوابیدی و اجازه دادی دوتایی تو هم دیگه بپیچیم ، مثل گردن دو تا قوی عاشق !


به تخت تکیه دادم و هنوز لباس نپوشیده بودم ، سرمای بادی که از پنجره میومد و نوک سینه هام حس میکردم ، داشت لب پنجره سیگار میکشید ، بوی دودش تمام مشام منو پر کرده بود ، عجیب بوی سیگار و دوست داشتم ، وقتی که تو بکشی ؛ بهش خیره شدم به تن سفید و بی نقصش ، تصور مردم از دخترای لزبین دخترایی بود مردونه ، شاید زشت و خشن ؛ اما اون زیبا بود بود بی نقص بود ، طوری که هر پسری و مجذوب خودش میکرد آروم سمتم برگشت و لبخندی زد ، سیگارش و خاموش کرد :
_ بیدار شدی ؟
خندیدم
_ نه الان خوابم
سمتم اومد و دستش و رو سینه ام کشید ، اینقدر شهوت تو رگهام جریان داشت که باز هم میخواستمش ، بدنم زیر دستش تاب بر داشت ، دستم و رو سینه هاش گذاشتم و به چشماش خیره شدم ، صدای گرفته اش به گوشم رسید
_ میدونی که دوتامون باید بریم سرکار
سمت خودم کشیدمش و دستش و رو کسم گذاشتم ، خمار لباش و رو لبام گذاشت دستمو لای پاش بردم و کسش و چنگ زدم ، آروم روم اومد ، همه جای بدنم و با لبای نرمش میبوسید ، سریع شیش و نه شدیم ، زبونش و رو کسم حس میکردم و کسش و میخوردم ، دوتامون سینه های همو چنگ میزدیم ، بعد از چند دقیقه با لرز ارضا شدیم ، ازم جدا شد سمت حموم رفت تا دوش بگیره .
بعد از بوسیدنم از خونه بیرون رفت !
آه آرومی کشیدم کاش میشد تا ابد توی این تخت فقط باهاش سکس کنم ، پوزخندی زدم ، کار ! به شغل من می‌گفت کار ! میتونستم غمش و ببینم ولی چیکار میتونستیم بکنیم ؟ اون بود که عاشق یه جنده شده بود ، و این من بودم که عاشق یه زن زیبا، پاک و قوی شده بودم !
از خونه زدمم بیرون هوای بیرون بدجوری اذیتم میکرد ، سمت آدرسی که یه هفته پیش امیر فرستاده بود رفتم ، با کمک عسل تونسته بودم مقدار خیلی کمی از بدهیم و بدم و امیر راضی شده بود که هفته ای یبار کار کنم، همونطور که راه میرفتم با خودم فکر کردم که شاید عسل لذت میبره ؟ لذت میبره از اینکه با یه جنده دوست شده ؛ نفهمیدم کی به آدرس رسیدم ، زنگ واحد و زدم و بعد از باز شدن در وارد آسانسور شدم ، فکر عسل تو سرم غلت می‌خورد، به خودم دلداری دادم ، به سکس با عسل فکر کن ، به سکس با عسل فکر کن …
یه ربعی از رسیدنم به خونه مردک گذشته بود، همه جا عکس های خودش و زن و بچش بودن،حرومزاده! چطور به زنی به این زیبایی خیانت میکرد؟
داشت گردنم و میبوسید و اینقدر تو ناله های قلابی ماهر شده بودم که خودم هم متعجب میشدم دست مرد داخل شرتم رفت ، کسم و بالا تا پایین انگشت می‌کشید، چشمام و بستم و فکر کردم عسله ، ولی زمختی انگشتاش همه چی و بهم میزد ، محکم و بی‌رحمانه دو یا سه تا از انگشتاش و توم کرد ، حتی خیس هم نشده بودم ، بعد از چند دقیقه رو پاهاش نشسته بودم و کیر کاندوم کشیده اش و تو کسم بالا پایین میکردم ، سینه هام و تو دستاش می‌گرفت و فشار میداد ، با صدای ناهنجارش گفت
_برام ساک بزن
_نه
از ساک زدن متنفر بودم و به امیر گفته بودم، یهو بلند شدم که موهامو کشید
_ پول دادم که همه جوره بگامت جنده
اشک تو چشمام جمع شد ، لعنت به زندگی من !
دهنم و با دستاش محکم باز نگه داشته بود ، از رو عمد دندونم و بهش زدم ، سیلی بهم زد که گوشم سوت کشید ، دیگه داشتم هق هق میکردم ، با پا لگد محکمی بهم زد و دهنم و نگه داشت و توش تلمبه زد.


تو حموم گریه میکردم تمام پوست تنم و با ناخن و کیسه کنده بودم ، موهام و میکشیدم و حالم از خودم بهم می‌خورد برگشتم به سه سال پیش :
_ یا این سفته رو امضا میکنی یا فیلمت و برای خانواده ات میفرستم
زجه میزدم خواهش میکردم ولی امیر بی‌رحمانه لذت میبرد
_ کسی که اینقدر راحت به رن و مرد میده جنده شدن براش کاری نداره که
بلند خندید و دستشو از یقه تیشرتم برد داخل، مقاومت میکردم ، سینه ام و فشار داد
_ پول خوبی بخاطرت میدن
و من همون شب از ترس سفته ۵۰۰ میلیونی و امضا کردم ! و برای همیشه جنده دسته اولش شدم !


میدونستم دوست نداره اون روزی که به یکی دیگه دادم حتی بهم دست بزنه ، از سرکار اومده بود خسته بود ، بهم نگاه کرد ، غم بود غم بود غم !
چشمام از گریه خیس بود
_چرا منو نمیبری یجای دیگه ؟
دستم و رو میز کوبیدم
_چرا نمیایی با همدیگه بریم از این قبرستون ؟؟ دوست داری جون دادن منو ببینی؟
_فکر کردی نمیتونه اون سفته رو اجرا بزاره ؟ من کجا بیام؟ کافه و زندگیم و مادر پیرم و ول کنم کجا بیام
رو زانوهام افتادم ، من به این زندگی محکوم شده بودم !

نوشته: عصیان


👍 13
👎 3
20401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823803
2021-08-03 01:27:04 +0430 +0430

چقدر ناراحت کننده بود :( ایده ی داستانتون هم به نظرم جدید میومد.
قلمتون روان و جذاب بود. دوس داشتم، مرسی 🌸🌸

1 ❤️

823859
2021-08-03 09:59:02 +0430 +0430

منفی دادم چون بنظرم کمی مبالغه آمیز بود شخصیت پردازی داستانت هم ضعیف بود

0 ❤️

824010
2021-08-04 06:32:23 +0430 +0430

:)

0 ❤️

836165
2021-10-07 00:49:01 +0330 +0330

خیلی بده اینطوری آخه اشکمون در می یاد🥺 بازم بنویس عالی یه👍

0 ❤️

863237
2022-03-10 05:14:28 +0330 +0330

دوستان کسی آیدی ایشون رو داره؟

0 ❤️