تو را؛ نمیدانم احساسم...

1396/10/29

لبانش را بر روی لبانم میگذارد.
احساسش خواهرانه است و احساسم شهوت.
فقط پنج سالش است، و من از احساساتش برای شهوتم سوءاستفاده میکنم.
از همان ابتدا هم احساسی به او نداشتم.
دوست داشتم خفه اش کنم.
آخر مادر او زندگی مرا به گند کشیده بود. زندگی من و مادرم را به گند کشیده بود.
و حالا من میخواستم تمام بدبختی هایم را در دختر پنج ساله اش تخلیه کنم.

  • بیا یه بوس دیگه بهم بده…
    با ناز جلو می آید. نمیدانم چیزی از شهوت مردانگی میداند یا نه. درست است که پنج سال دارد، اما کسی که مادرش یک هرزه به تمام معناست، نمیتواند هیچ چیزی از سکس نداند.
    لبانش را بر روی لبانم میگذارد.
    تمام دوران کودکی ام، مادرش مرا دعوا کرده است. تنبیه کرده است. دلیلش هم تا به امروز برایم نامعلوم بوده است.
    ولی، واقعا دشمنی هایی که این زن در حق من کرده است، باعث این شهوت است؟
    یا اینکه دوست دارم شهوت بی نهایتم را پشت این نقاب پنهان کنم؟
    فقط پنج سالش است، و از همه مهمتر، خواهرم است…!
    ای وجدان لعنتی!
    فراموش کردی تمام آن زخم ها را. تمام آن بدی ها را. تمام آن تنبیه ها را.
    فراموش کردی که چهار سال پیش، مادر همین دختر پلی استیشنم را جلوی چشمانم به دیوار کوبید. پلی استیشن برای یک کودک ده ساله میدانی یعنی چه؟ یعنی تمام زندگی…
    فراموش کردی که مادرم مرا با نان خشک بزرگ کرده؛ آن هم چون پدرم برای این زن فاحشه راست کرده بود.
    فراموش کردی که من بچه ی آوارم…
    مادرش هنوز در آشپزخانه بود. مکانی که هیچ چشم اندازی به هیچ کجای محیط آن خانه لعنتی نداشت.
    باید کار را تمام کنم.
    باید تمام این عقده ها را درون این دختر خالی کنم.
    در حالی که چشمانم روی مادر فولاد زره دیوش متمرکز است که مبادا تمام نقشه هایم فرو بریزد، همزمان جلوی دخترک می ایستم و شلوار و شورتم را پایین میکشم.
    قطعا اگر آلتم زبان داشت تشکر میکرد که او را از آن زندان تنگ خلاصی داده بودم. آخر بیش از اندازه بزرگ شده بود. بیش از اندازه…
    تمام توجه اش به پایین تنه برهنه ام است.
    وجدانم با عصبانیت تمام فریاد میکشد:ای ابله؛ اون هیچ برداشتی از پایین تنه کوفتی تو نداره. تمومش کن این بازی احمقانه ات رو…
    و من در درونم با آرامش خاصی او را به خفه شدن تشویق میکنم.
  • وای، مال تو چرا این شکلیه؟
    وجدانم زیر لب یک کسکش حواله ام میدهد.
  • میدونی این اسمش چیه؟
    کمی مکث میکند. انگار که دو دل است.
  • مامانم بهم گفته خانما ناناز دارن و آقاها دودول.
    به وجدانم پوزخند میزنم:دیدی گفتم ننه اش جنده است. میخواد این بچه رو هم جنده بار بیاره…
    وجدان لعنتی ام اما…:فعلا که تو میخوای جنده اش کنی…
    واقعا تصمیم داشتم این کار را انجام دهم؟
    میخواستم خواهرم را تبدیل به یک فاحشه کنم؟
    لعنتی. کدام خواهر؟ این دخترک فرزند این زن فاحشه است.
    باید این وجدان لعنتی را سرکوب کنم.
    من این کار را انجام میدهم.
  • آفرین آبجی کوچولو. من خیلی تو رو دوست دارم. اگه تو هم منو خیلی دوست داری…
    در همان وضعیت روی مبل نشستم و ادامه دادم:شلوار و شرتتو بکش پایین و بیا بشین رو پای من…
    عین یک بره کوچک حرف گوش کن بود.
    به سرعت شلوار و شورتش را پایین کشید.
    به پایین تنه کوچکش نگاه کردم. خیلی کوچک بود.
    در همان وضعیت، بر روی پایم نشست.
    آلتم، باسنش را در دل ستایش میکرد.
    داشتم به آرزویم میرسیدم.
    اما…
    آیا این انتقام درست است؟
    انتقام از این کودک پنج ساله؟
    وجدان لعنتی…
    اما این بار وجدانم مهلت حرف زدن به من نداد:من نمیگم که انتقام نگیر. فقط میگم اگه مشکلت زن باباته، برو سراغ خودش، نه دختر پنج ساله اش. نه خواهر پنج ساله ات.
    ایده ناب وجدان مغزم را قلقلک میداد.
    چرا از این نامادری هرزه انتقامم را نگیرم؟
    خواهر نازنینم در این بین چه گناهی دارد؟
    در یک لحظه تصمیم خودم را میگیرم.
    پیشانی خواهرم را بوسیدم:دوستت دارم. تا ابد…
    از روی پام بلندش کردم و لباس هایمان را مرتب.
    حال؛ من یک برنامه برای آینده ام دارم.
    انتقام از زن بابا…
    باید در آینده آن قدر نیرومند بشوم که انتقامم را از او بگیرم.
    امید، در رگ هایم جریان میگیرد و زیر لب زمزمه میکند:تو میتونی…
    در حالی که چشم هایم از این فکر برق میزند، زیر لب زمزمه میکنم:معلومه که میتونم…!!!

نوشته: impmsam


👍 3
👎 10
15592 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

670199
2018-01-19 23:38:21 +0330 +0330

مشنگ

1 ❤️

670203
2018-01-20 00:19:48 +0330 +0330

آشغال گُه

1 ❤️

670207
2018-01-20 02:10:51 +0330 +0330

کوس خواهر مادرت ادمین کس کش آخه مادر سگ پفیوس این بی پدر و مادر که تو داستانش رو گذاشتی 14 سالشه بی شرف … 4 سال قبل پلی استیشن آغا رو شکستن اون وقت ده سالش بوده حالا میشه 14 سال ادمین خیلی پست فترتی تخمه زنا

1 ❤️

670208
2018-01-20 02:15:17 +0330 +0330

تنها آرزوم واسه نویسنده داستان اینکه اگه زن بابات اذیتت کرده حین تجاوز بهش گیر بیفتی که هم زن بابات بی آبرو بشه هم تو رو مثه سگ اعدام کنن توله سگ … بازم میگم ادمین خیلی کس کشی زنا زاده کودکستان راه انداختی

0 ❤️

670242
2018-01-20 10:34:37 +0330 +0330

اولأ دمشگرم بابات که برا کیرش ارزش قائله وتو مادرت رو پشم خایش حساب نمیکنه دومأ مشخصه زن بابات هر روز کنده نیم سوز توکونت میکنه که انقد داری خودتو جر میدی،اینم بدون پشم کسشم نمیتونی بخوری

0 ❤️

670264
2018-01-20 13:47:41 +0330 +0330

میشه یه توضیح در مورد اسم داستان بدی :)

0 ❤️