تو فوق العاده ای (۳)

1395/04/23

…قسمت قبل

(سه سال بعد)

جلوی مهد از ماشین پیاده شدم پله های مهد رو دو تایکی به بالا دویدم…
(منشی):سلام….چه عجب از این ورا خوش اومدین کجایین اصلا هیچ خبری ازتون نیست از وقتی که همکاریتون رو با مهد قطع کردین شدین ستاره سهیل چیکارا میکنین؟!!
(من): سلام ممنونم شما لطف دارین خب مشغله کاری هستش اینا رو واستون آوردم…پوستر اجرای منه تو کانون…در جلسه مدیریت مطرح کنید اگر دوست داشتین تشریف بیارید…خیلی از همکارتون باومدن دیر بجنبین بلیط ها تمون شده
(منشی) وای حتما میایم البته به تصمیم مدیر بستگی داره چه پوستر خوشگلی…خانوم مربیا بیاین ببینین
و چشم من دنبال اون چهره آشنا میگشت…اصلا نفحمیدم وقتی احوال پرسی با دیگران دارم چی میگم فقط میخاستم دوباره ببینمش…کنجکاو شدم و پرسیدم
(من) : ببخشید خانوم….…امروز نیومدن؟
(منشی):ایشون خیلی وقته دیگه نمیان حدود سه سالی میشه یک ماه بعد از رفتن شما استعفا دادن
(من):عجب!!!الان چیکار میکنن کجا هستن؟
(منشی):مگه خبر ندارین ازدواج کردن؟
پاهام شل شد دیگه هیچی نمیشنیدم تنها صدای شلوغی و سروصدای بچها و گاهی صدای جیغ مربیا توی سرم ونگ میزد
(منشی):ااااه اااه ور پریدهااا …من یادم رفت زنگو بزنم شما چرا اومدین پایین؟
با صدای ناهنجار زنگ به خودم اومدم خودمو جم و جور کردم و روی کاناپه نشستم تا بچها و مربیا با کلی سروصدا خارج شدن و دفتر کمی خلوط شد گوشی جدیدمو از کیفم دستیم دراوردم و اسم مانی رو سرچ کردم…هیچی نبود…تازه یادم افتاد گوشی قبلیمو دزدیدن

(منشی):بهبه مبارکه!!!
(من):ممنونم تازه گرفتم گوشی قبلیمو پریشب سر اجرا دزدیدن
(منشی):خب خوبه دیگه اگه نمیدزدین که شما گوشی نمیخریدین…ههههه
(من):راستی شما شماره ای از خانوم….ندارید
گوشیش رو درآورد و شماره رو بهم نشون داد
(منشی):نگین از من گرفتینا!!!
معنی حرفشو نفحمیدم واسم مهم نبود چی میگه هواسمو جم کردم شماره رو اشتباه نزنم بعد از پنج دقیقه سکوت که اصلا تو این دنیا نبودم زنگ رو زدن و من خداحافظ کردم و اومدم بیرون

ساعت 2 زیر زل افتاب جلوی نزدیکترین دکه
(من):دونخ ماربرو قرمز و یه کبریت
(دکه دار):خورد ندارم هزاری بده
(من):خب چهارتا بده
(دکه دار):بیا….خب یه صدی هم بده واسه پول کبریت
(من):خورد ندارم کبریت نمیخاد…اون فدنکتو بده یه دیقه….چق…

ده دقیقه بعد روی صندلی پارک توی خلوتی ظهر تابستان
از سوزش اخرین سیگار روی دستم به خودم اومدم و مثل کسی که زنبور نیشش زده باشه سراسیمه پرتش کردم و سه تا فیلتر ماربرو قرمز جلوی پام له شده بود

پاشدم و نمیدونم چند دقیقه طول کشید که برسم خونه کلید رو توی قفل چرخوندم و در باز شد
(مامان):کجا بودی خیلی دیر کردی؟
(من):بیرون بودم دنبال پخش پوسترا
(مامان):غذا تو یخچاله (دلمهء برگ)من و بابات داریم میریم فاتحه همسایه کناری…خدافظ
صدای ماشین تو حیاتو شنیدم که بیرون میرفت و در که بسته میشد
نزدیک چهار بود اشتها نداشتم تپیدم تو حموم و دوش آب سرد و درحالی که حوله تنم بود رو تختم ولو شدم

(من):شماره گرفتم ووووق….بووووق…
(اروین):بهبه چطوری سالار.پارسال دوست امسال اشنا.خوب ترکوندی هااا پوسترات تو شهر پخش شده…
(من):ویسکی کتابی داری؟
(آروین):بهبههه حال اقا رو زبونتو موش خورده الیک سلام و رحمت اللله و برکاته…چیشده باز… دوباره رفتی تو باقالیا؟
(من):کس نگو حوصله ندارم میشورمتا…یه بطری واسم بیار پولشم نقد میدم
(اروین):ههه کتابی گیر نمیاد که بعدشم شده خون ناحق فقط ساندیسی و ودکا دارم نمیرف و جین و اسمیرنف
(من):کس نگو مگه یه هفته پیش اومدم خونه به شاهدی همون ویولون زقارتت یه شیشه نیاوردی باز کردی خوردیم؟
(آروین):به مرگ تو بعد از اون دوپیک اصلا بهش دست نزدم همونجوری تو کمدمه نایاب شده لامصب
(من):همونو وردار بیار باهام بحث نکن میشمرمتا…کم مارتینی ریختم تو حلقت؟؟؟! یه پاکت ماربروقرمز هم بگیر باهات حساب میکنم بعدا
(آروین):از قرمزم وضعیتت گذشته دیگه قهوه ای شدی…کی پول خاست حالا با مرام مثل اینکه یاتاقان زدی… باشه فعلا آب روعنتو نیگار دار قاطیش نکن یکم دندون به جیگر بگیر بپرسم از بچها اگه بود واست میارم اکه نبود همین متل خودمو میدم بهت …فعلا…

با صدای زنگ در به خودم اومدم
(من):بده ببینم…
(آروین):جواب سلامم نمیدی لامصب چته؟ پاچه میگیری امروز؟
(من):چخه سگ ساهاب من پاچه میگیرم یا تو کس نگو بده بینم بده اون لامصبو
(آروین):حد اقل بزار بیام تو چرا با حوله جلو در وایسادی…چیکار داری میکنی ناقلا کی اونجاس
(من):ننهء تو اینجاس…جاکش بده بینم اون کیسه رو بحث میکنه واسه من کسووو…بعدا حساب میکنیم…خوش گلدی
در رو بستم
لباس پوشیدم یه لیوان ریختم با یخ بردم تو حیاط و سیگار ….
نمیدونم چند پیک شد ولی حدودا شیشه ویسکی کتابی نصفه شده بود یهو یادم افتاد که الانه مامان اینا برگردن…در بطری رو سفت کردم و با بطری اب معدنی که تا حالا کلی خاکستر و فیلتر سیگار توش ریخته بودم یه جا یا پاکت سیگار و فندک زیپوم گذاشتم تو کمدم درشو قفل کردم تلو تلو خوران رفتم لیوانو شستم گذاشتم تو دکوری جلو آینه کمی به خودم عطر زدم و رو تخت اتاقم گوله شدم

هوا گرگ و میش شده بود که با قار و قور شیکمم بیدار شدم
یه راست رفتم دسشویی یه اب به صورتم زدم و رفتم سر یخچال چشم افتاد به دلمهء برگی که واسه ناهار دیروز مونده بود و من نخورده بودمش دوتاشو برداشتم خوردم قارو قور شیکمم خونه رو ورداشته بود گرسنه بودم ولی انگار کاه میخوردم هیچ مزه ای نداشت…دومی رو که خوردم بد جور سرم تیر کشید و بعد از اون یواش یواش درد توسرم بیشتر شد…فحمیدم واسه مشروبیه که دیشب خوردم…دولیوان اب خوردم و چون تنم کرخ بود دوباره رفتم خوابیدم
ساعت یازده بود که بیدار شدم کسی خونه نبود
دلم سیگار خواست یه نخ برداشتم و تو حیاط کشیدم و یه چایم بعدش خوردم…هنوز گیج بودم
زدم بیرون یه کارت خریدم و از دکه بهش زنگ زدم
بوووووق……بووووووق…بوق…
(مانی):الو……الوووو…بفرمایین…الوووو

دوسداشتم تا ابد به صدای نازش گوش بدم …بوووووووووووووق

بازم سیگار…

بعد از خوردن ناهار تصمیم گرفتم بهش تو تلگرام پیام بدم

واسه شام مهمون بودیم و من اصلا تو این دنیا نبودم

ساعت 2برگشتیم خونه و با اولین وصل شدن به وایفای سریع به تلگرامش پیام دادم نمیدونستم چی بگم
سلام خانوم فلانی من فلانی هستم همکار قدیمیتون توی مهد… خواستم ببینم حالا کدوم مهد هستین نوهء خالم رزیتا رو که یادتونه الان ماشالا بزرگ شده وقت مهد رفتنشه مامانش چون شما رو میشناسه از قدیم،سراغتونو از من گرفت میخایم مهد ثبت نامش کنیم گفتم اگر تشریف دارید با مامانش بیارمش تو کلاستون ثبت نامش کنیم که هواستون بهش باشه…راستی حالتونو چطوره؟ چیکارا میکنن؟هنوز همونجا مشغولین؟

یک تیک نشونه خوبی نبود
یه پیک مشروب خوردم و پشت بندش یواشکی از پنجره اتاقم رفتم تو حیاط و یه نخ دیگه دود کردم
وقتی برگشتم گوشیم سبز چشمک میزد گفتم شاید آروینه پولشو میخاد …پس سهل انگار بطری آب معدنی پر از فیلتر سیگارو و فندکو گذاشتم تو کمد و رفتم سرگوشیم
(مانی):سلام حالت چطوره…خوبی؟
شانس اوردی شوهرم خوابه وگرنه یه فصل دعوا رو شاخش بود.
این وقت پیام دادنه دیووونه؟
سه نصفه شب؟
میدونی امکان داشت پیامتو ببینه؟ اونوخت خر بیار منو بار کن.
اخرین پیام ساعت2:46دقیقه رسیده بود و الان سه و ده دقیقه بود
هر چی فحش بود نثار خودم کردم…چون دیدم آنلاینه نوشتم ؛
(من):بیداری؟هستی؟
. . .
(مانی):اره بیدارم.
(من):واقعا اون موقع توی مهد بهترین مربی بودی…واسه همین نیخایم بیاریمش کلاس تو ثبت نامش کنیم…تو فوق الاده ای
(مانی):نه خوشم اومد…خوب بلدی چک کنی ببنی خودمم یا نه.بعدشم تو فوق الاده بودی نه من…دردت به جونم نگران نباش خودمم
(من):ببینین سرکار خانوم…من قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم
(مانی):تو اینقدر سرد نبودی که!..خودمم میگم اینجوری حرف نزن!
(من):ببخشید شما اگر یه خونه بسازین واسه حمومش چه رنگ کاشی استفاده میکنین ؟
(مانی):من همیشه تو فکر اون روزام حتی وقتایی که با شوهرم هستم همیش تو فکر تومم…اون کاشیای نارنجی…اون گلای رو تخت.
اشک تو چشام حلقه زد…و کلی باهم دردو دل کردیم اونم داشت اشک میریخت…واسم تعریف کرد عمش اینا شش ماه اومدن خاستگاریش و با وجود اینکه اصلا پسر عمشو قبول نداشته اما به خاطر مشکل قلبی پدرش راضی به نامزدی شده اما سر سفره نامزدی یهو گفت نه کلی درگیری و فحش و فحش کاری شده…در حدود چهار هفته پر از تنش و درگیری شرایط رو اینقدر براش سخت کردن که از خونه نمیتونسته بیاد بیرون…شب قبل از عقد جلو پدرش گریه کرد و التماس کرد که زنگ بزنه ک کنسل کنه همه چی رو اما پدرش وقتی حرفای شوهر عمشو شنید سکته خفیف کرد و رفت تو آی سی یو… زیر کمربند برادرش همش تو فکر من بود ولی اسممو به
زبان نیاورد بعد از یک هفته که پدرش حالش بهتر شد ، قبل از عقد برادرش توی ارایشگاه کلت کمرشو نشونش داد و روی قرآن زد و بهش اولتیماتوم داد که اگه سر عقد بگه نه همونجا یه گلوله قربانش میکنه….

عکس جای گل کمربند (فانسخه)روی صورتشو واسم فرستاد روانی شدم…
شوهرش نظامی بود و معشوقه داشت وقتی مانی فحمیده بود باهم درگیر شده بودن و با فانسخه زده بود توی صورتش
(مانی):بخدا هر وقت سیگار میکشم یاد تو میفتم.منو ببخش بیشتر از این نتونستم کم آوردم
(من):چرا به من چیزی نگفتی؟
(مانی):دوسنداشتم کسی بهت بی احترامی کنه یا واست مشکلی پیش بیاد…الان شوهرم خوابه همین یه ساعت پیش باهم سکس داشتیم…ولی به همون قرآن قسم میخورم هرگز لذت عشق بازی با تو رو نداشته نداره و نخواد داشت…فقط میکنه میریزه توش با پنج یا شیش تا تلمبه واسه اینکه فقط بچه دار بشم…منم به کسی نگفتم مخفیانه رفتم دکتر و هم ایودی گذاشتم هم قرص اوسپت ال دی میخورم…از طرفی هم نمیدونم اون دختره سلیطه ایدز داره یا نه هر بیماری اون داشته باشه منم دارم…اون جای گل کمربند واسه شبی بود که از تو گوشیش عکس دختره رو میدا کردم و نشونش دادم و بهش گفتم که میدونم چه گه کاری میکنه اونم �
�ثل وحشیا کتکم زد و تو اتاق زندونیم کرد…تا یه هفته تو حموم دسشویی میرفتم به خونواده گفته بود که رفتم راهیان نور…اگه میگفتم نرفتم دوباره با کمربند منو میزد…

(من):سرم داغ شده بود…خونم داشت میجوشید…چجوری میتونی دختری به اون نازی و ملوسی رو با فانسخه بزنی بیشرف…؟مگه چجور حیوونی هستی تو

(مانی): شمارتو حفظ بودم شناختمش ولی دیگه نه زنگ بزن نه پیام بده…شبخیر فعلا

(من):یه سره باقی مانده ویسکی کتابی رو بالا رفتم و تلخیش گلومو اذیت کرد بوی تند الکل تو دماغم پیچید.یه سیگار دیگم برداشنم و رفتم تو حیاط…
مثل لش افتادم رو تخت گیج از الکل اما توی فکر خود صبح بیدار بودم و به هزار چیز فکر میکردم تا با صدای اذان رو تختم خوابم برد

(من):وای وقتی صورتت خیس میشه چه ناز میشی موهاشو نیگا چه ناز شده…الهی دورت بگردم برهء خوشگل بلوری من بیا بغلم ببینم میدونی یه عمره ندیدمت<بغلش کردم>
(مانی):“داشت اشک میریخت”زود باش پردمو بزن میخام مال تو باشم…اگه اینکارو نکنی میان منو میبرن…زود باش وقت نداریم
(من):خندیدم…تازه اومدی چیچیو وقت نداریم عشقم

منو سفت بوسید و در حمومو باز کرد و فرار کرد …تو خونه دنباش میکردم و قهقه میخندید هر دومون لخت بودیم و خیس
(مانی):اگه تونستی منو بگیر…فوتینا…هههههه
(من):هههههه تلان میگیرمت…کجا در میری وایسا مارمولک

توی حال گرفتمش بلندش کردم چقدر سبک بود مثل پر کاه بردمش روی تخت …روی تختم پر بود از پرپر گل های رزی که قبلا خودم ریخته بودم و شمع هایی که سو سو میزدن
(مانی):.[متعجب]…اینا همش واسه منه؟
(من):اره مگه من یه عشق بیشتر دارم
(مانی):بدجور منو بوسید و دستشو انداخت پشت گردنم
(من):رو تخت درازش کردم و بی مقدمه کردمش توش…ولی هیچ خونی نمیومد

(مانی): اره من همیشه مال تو بودم بکن توش…اآاااااه عزیزم فوق الادهءی خودمی تو…مال خود خودم…اووووم (بوس)

یهو صدای زنگ در اومد هردومون توی همو حالت لب به لب خشکموم زد میدونستم که در رو قفل کردم یه شلوار پوشیدمو رفتم درو باز کنم بیرون هیچکی نبود ولی بارون میومد…برگشتم اومدم تو اتاق…دیدن نه اثری از مانی هست نه از گل های روی تخت
دیدم خونه داره میلرزه قرار کردم بیرون هی داد میزدم ماینیییی مانییییی کحایییی لخت لخت بودم و توی کوچه میدویدم بارون سختی میومد و من خیس بودم …یهو زمین زیر پام خالی شد و تو هوا معلق شدم

(من):با یه تکون از جا پریدم…تازه فحمیدم خاب دیدم تنم خیس هرق بود …شرتم خیس بود امت جنب نشده بودم… رفتم حموم

زیر دوش آب سرد بازم سرم درد گرفت
یه جای خوروم و چون سیگارم تموم شده بود زدم بیرون
نفحمیدم چجوری پای کیوسک تلفن وایسادم و کارت رو انداختم توش و زنگ زدم

(مانی):الووو
(من):سلام میتونی حرف بزنی؟
(مانی): اره سر کارم تو آرایشگاه اینکار از مهد بهتره پولش مناسب تره…هنوز مشتریم نیومده جیگرم بگو جان دل مانی
(من):…داشت باز دلمو میبرد…بند دلم رو کشیدم و گفتم…مانی من چند روزه خواب و خوراک ندارم ترو خدا بچسب به زندگیت منم فراموش کن!
(مانی):بیین من دیر یا زود از این نره خر طلاق میگیرم خیالت راحت و زن تو میشم البته اگر مایلی هههه
(من):نه زندگی پیچیده تر از ایناست نمیخام مسیر زندگیم با شوهر دوم تو منحرف بشه وقتی با کسی که قبلا ازدواج کرده ازدواج میکنی محال ممکنه درگیریهای زندگی اون طرف بزاره با ارامش زندگی کنی از طرفی به نظر من قضیه من و تو خیلی وقته تموم شدست.

نتونستم خودمو کنترول کنم اشک اومد تو چشام مانی هم فحمید دارم گریه میکنم بغض اونم ترکید اونروز خیلی گریه کردیم و هی سعی میکردم مجابش کنم که تموم شدست قضیه ولی التماسم میکرد فقط یه بار باهام بخواب اینجوری خیانت شوهرمو طلافی کنم

تو گریه هامون توافق کردیم که یک بار سکس کنیم و برای همیشه همدیگه رو فراموش

روز موعود رسید…مادر اینا رفتن همدان خونه پسر عموی پدرم واسه خاستگاریش و من چون نیازی نبود نرفتم قرارمونو گذاشتیم واسه فرداش…شب قبل هر دومون حموم رفته بودیم و تر تمیز کرده بودیم واسه فرداش…شب تا صبح بازم خوابم نبرد انگار منتظر ساعت هفت صبح بودم
ساعت شیش بود دیدم در میزنن
گفتم حتما خودشه
رفتم درو باز کردم مامانم بود
هاج و واج گفتم چیشده…گفت هیچی عروسی سر گرفت چون دختره شمالیه گفتیم زودتر بیایم لباس برداریم جمعه عقده باید امشب حرکت کنیم بریم شمال
زود به مانی اسمس دادم و گفتم مادر اینا اومدن کنسله قضیه.
ساعت 9بود که خودش زنگ زد و دلیلشو جویا شد منم که موذب بودم و نمیخواستم جلو یمامانم لو نره بهش یه جوری فحموندم نمیتونم حرف بزنم بعدش رفتم بیرون و دوباره بهش زنگ زدم
(من):…بووووووووق ……بوووووووق ……سلام هیچی نگو خیلی حرف دارم…اولا اینکه واقعا نمیشه بعد از سه سال دوباره مثل قبل باهم باشم چون خیلی چیزا فرق کرده و تو دقیقا اجازت دست خودت نیس و الان نبث یه خومواده تو دستاته دوم اینکه اون مردی که با تو زندگی میکنه هر چقدر گناه کار باز شوهرته و من به همجنس خودم نارو نمیزنم شاید خیلیا اینجوری نباشن ولی این اخلاق منه و تو خوب منو میشناسی قبلا هم بهت گفتم که اگر با تو ارتباطی برقرار کنم امکان داره تبعات منفی رفتاری همسرت توی زندگی منم بیاد.…قضیه ازدواج من و تو و هم با طلاق گرفتن تو یه کار احمقانست و در اصل نشده چون یه پسر
مجرد که اصلا ازدواج نکرده دختر بیوه نمیگیره…تمن خیلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که تو شانس خودتو امتحان کردی بدون اینکه هیچی به من بگی و منو در جریان بزاری…پس منم شانس خودمو امتحان میکنم…گرچه همه دخترای دنیا به یه تار موی مانی من نمیشن…[ خیلی خودمو نیگر داشتم که بغض تو صدام نباشه]

(مانی)…پس از سکوتی طولانی…با صدای بغض آلود گفت…هنوزم حرفات واسم سنده و به عقل و شعورت ااطمینان دارم ای کاش شوهرم یه جو از عقل تو رو میداشت…باشه هرچی تو بگی دردت تو قلبم…خداحافظ
(من):صدای گریشو بعد از گفتن خداحافظی شنیدم و

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووق

ادامه…

نوشته: راست قامت


👍 2
👎 1
6548 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

548831
2016-07-13 23:00:09 +0430 +0430

داداش داستانت طولانیه

1 ❤️

548892
2016-07-14 11:08:29 +0430 +0430

big like ?

1 ❤️

548897
2016-07-14 11:58:02 +0430 +0430

قشنگ بوود اما لطف کنین وقتی داستان دنباله دار میزارید با فاصله کم قسمتهاشو آپ کنین که قسمتهای قبل از یادمون نره
موفق باشید ?

1 ❤️

548901
2016-07-14 12:26:38 +0430 +0430

خسته نباشی راست قامت عزیز. نسبت به دو قسمت قبلت پیشرفت قابل توجهی داشتی. داستانت قشنگ بود و اینکه خیانت در کار نبود داستانتو زیبا تر کرده بود. اینکه توش رویا پردازی هم نکرده بوده و خیلی صادقانه گفتی که نمیتونی با یه دختر مطعلقه ازدواج کنی خوب بود اما این رو بدون این حرف عمومیت نداره اونجوری که تو عنوان کردی. بستگی به شرایط خانوادگی و موقعیت زندگی اشخاص داره چون هستن نمونه هایی که پسر مجرد با خانومی که قبلا همسر داشته ازدواج کردن. در کل داستانتو پسندیدم . موفق باشی

1 ❤️

548903
2016-07-14 12:43:48 +0430 +0430

راست قامت عزیز داستانت پر از غمی بود که من هم تجربه اش کردم .با اینکه ناراحت شدم اما دوستش داشتم .منتظر قسمت بعدی هستم

1 ❤️

548933
2016-07-14 19:22:47 +0430 +0430

لانظروبه نظری ندارم

0 ❤️