تو چیزی از شبهای من نمیدونی (1)

1393/07/16

قسمت اول *

دختر به آرامی درب حمام را باز کرد.محیطش گرم و بخار گرفته بود.گویی کسی قبل آنها آنجا بوده.هر دو داخل شدند.پسر از پشت نگاهی به دختر کرد.تاپی قرمز و شلوارکی تا زیر زانو داشت.دختر شیر آب را باز کرد و بعد از لحظه ای به سمت پسر چرخید.لبخندی زد و گفت :

  • میرم تو اتاق بغل. کار داشتی بیا.
    پسر تند نفس میکشید. سخت میدید که دختر کدام سمت رفته.قلبش به تپش افتاده بود.لحظه ای بعد تنها زیر دوش بود.گرم بود و دلنشین.نیرویی او را به حرکت واداشت.قدم برداشت.حس عجیبی بود.به سمت جلوی حمام رفت.از همانجا به اتاق کنار راه داشت. وارد شد.دختر مانتویی به تن داشت و روی صندلی پشت میز نشسته بود.با دیدن پسر بلند شد.دکمه هایش باز بودند.شلوار و شرت به تن نداشت.پسر به سختی میتوانست ببیند.دختر به آرامی به سمتش می آمد.تاپ نیم تنه اش تا بالای ناف بود. دست پسر را گرفت.لبخند میزد.به سمت حمام رفتند.دختر به کاشی های حمام چسبید و پسر را به زحمت به خودش چسباند.پسر حس کرد چیزی به تن دختر نیست و هر دو لخت هستند.حس خوبی بود…
    لرزید.ناگهان احساس کرد که چیزی با فشار از کیرش خارج شد و شرتش را خیس کرد.چشمانش را باز کرد.خواب دیده بود.عصبی و خسته بود.دوباره چشمانش را بست.از خودش بدش آمد.دست راستش را پایین برد و به سختی کیرش را که نیم خیز و خمیده بود جابجا کرد.خیسی شرت و شلوارش آزار دهنده بود.هنوز صبح نشده بود.نور کمی از چراغهای کوچه وارد اتاق می شدند.به سقف چشم دوخت.دوباره خوابش را مرور کرد.قطره ای اشک از چشمش چکید.چرا؟ دلش میخواست هق هق بزند.سکوت کرد.چانه اش میلرزید.میخواست گریه کند.پتو را بر روی خودش کشید.چانه هایش از لرزش ایستاد.گریه اش آغاز شد. اندکی بعد در میان اشکهای خشک شده بر روی گونه اش خوابش برد.

  • پاشو تنبل. پاشو صبح شده. پاشو امروز کلی کار داریم.دانشگاه هم باید برم.
    مینا با شور و انرژی پرده ها را کنار زد.نور خورشید جای نور چراغ کوچه را گرفته بود. کسری پتو رویش بود و چیزی نمیگفت.

  • پاشووووووووووووو تنبل خاااااااان
    مینا به سمت تخت آمد و پتو را کنار زد.کسری بیدار بود.مینا سرش را به شکل صورت کسری که روی تخت کج بود چرخاند و کج کرد و گفت: شما بیداری و چیزی نمی گی. کسری جون پاشو. بخدا ساعت از هشت گذشته.
    کسری چیزی نگفت و فقط خیره به مینا نگاه کرد؛ صورتش گرد و بینی اش کوچک بود.لبانش سرخی کم رنگی داشت و میان پوست گندمی اش خیلی خودنمایی نمی کرد.مثل همیشه آرایش ملایم داشت.تاپ سفیدی پوشیده بود و دست به کمر منتظر حرکت کسری بود.

  • پا نمیشی؟ خب دیر میشه گلابی
    کسری خمیازه ای کشید و لبخند سردی تحویل مینا داد. مینا پتو را کامل از روی کسری کشید و خواست مرتب کند که چشمش متوجه لکه های خشک شده روی شلوار کسری شد. لحظه ای به صورت کسری چشم دوخت.

  • دوباره ؟!!
    کسری چیزی نگفت.فقط سکوت کرد.مینا با تعجب ادامه داد:
    -دو بار در عرض دو شب؟!!
    کسری با خجالت سرش را چرخاند.به سختی از جایش بلند شد.سعی میکرد شرتش که به تنش چسبیده خیلی به تنش مالیده نشود.مینا خواست کمک کند که دستش را پس زد. صدای مادر از آشپزخانه آمد: مینا… کسری… پس چی شد.بیاین صبحونه.
    مینا همانطور که مراقب حرکات کسری بود جواب داد: مامان کسری باید بره حموم. صبر کن.
    مادر با همان تن صدا ادامه داد: دوباره؟!!!
    کسری بی اعتنا به صدای مادر با دست راستش به کنار تخت اشاره کرد.مینا فورا" چیزی را که کسری اشاره کرد برایش آورد. مینا واکر را جلوی تخت گذاشت…
    کسری به آرامی با کمک واکر به سمت حمام به راه افتاد. مینا طبق عادت جلوتر رفت و در را باز کرد. بعد هر دو وارد حمام شدند.مینا تی شرت کسری را درآورد و بعد از آن شلوارش را پایین کشید.پاهایش ورزیده بود و موهای پای راستش بیشتر از سمت چپ بود.از رختکن وارد حمام شدند.مینا واکر را به کنار حمام هل داد و با دستانش زیر بغل کسری را گرفت.کسری از او بلندتر بود.اما مینا هم با 167 سانت قد اندام خوبی داشت.شکم تو رفته و پاهای پر و سینه های برآمده. دوباره کمی کسری را جابجا کرد.به این کارها دیگر وارد شده بود.بدن خشک و سنگین کسری روی اندام مینا رها بود.او را روی چهارپایه نشاند.در تمام مدت کسری به کف حمام چشم دوخته بود.دیشب را بخاطر آورد.پاهای مینا تا بالای زانو لخت بود.شلوارک نخی اش به کونش چسبیده بود.دوباره نگاهش را به زمین دوخت. صدایی آمد و پس از آن فوران آب گرم پشت و گردن کسری را لمس کرد.بعد از لحظه ای مینا کسری را که روی چهارپایه نشسته بود به دیوار تکیه داد و پاهایش به جلو دراز بود.مینا جلوی کسری نشست و با دوش متحرک آب را به آرامی روی سینه کسری میریخت و دست میکشید.جریان آب به آرامی از زیر کش شرت کسری به کیر و تخم هایش می رسید.وقتی چشم کسری به قسمتهای لخت سینه و گردن مینا می افتاد جریان آب گرم روی کیرش را بهتر و دلچسبتر حس میکرد.دوباره نگاهش را دزدید. مینا دست برد تا شرت کثیف کسری را دربیاورد.کسری با دست راست شانه ی مینا را به نشانه مخالفت تکان داد.

  • چرا داداشی؟ کثیف شده.بذار بشورم زود بریم.
    کسری به سختی و با سمت راست دهانش گفت: ن می حام… حودم… می شو ام… بو وو بی اون…

  • چجوری میشوری؟ اذیت نکن داداشی.

  • نع… بو او…
    مینا دوش را به دست راست کسری داد.سختش بود.سمت چپ بدنش کلا از کار افتاده بود.حرکت دادن بقیه نقاط بدنش سخت بود.به سختی کسری را بلند کرد.کسری دوش را انداخت و به سمت دیوار چرخید.کمی از شرتش را پایین کشید.مینا متوجه شد و کامل شرتش را درآورد.کسری چشمش به کیرش بود که به شکل نیم خیزی سفت شده بود.خجالت می کشید.مینا که از شرم کسری با خبر و متعجب بود کمر و کون کسری را کفی کرد و با دوش شست.از بین پاهایش متوجه برآمده شدن کیر برادرش شد.او را از پشت نگه داشت و دوش را به کسری داد.او هم با دست راست آب را به شکم و بین پاهایش می رساند اما نمی توانست دست بکشد.

  • یه شت… واسم… بی آر…
    مینا کمی او را متعادل نگه داشت و از حمام خارج شد.حضور مینا برایش سنگین بود.مدام صحنه های دیشب از جلوی چشمش میگذشت.پیشانی اش را به کاشی ها تکیه داد و به زمین خیره شد.کسری آب گرم را به صورتش گرفت تا قطره های اشک با آب آمیخته شود و خواهرش متوجه اشکهای او نشود…

  • دکتر الان دو شبه که بصورت پیاپی… راستش چطور بگم…

  • نمی تونه بخوابه؟

  • نه نه… اتفاقا میخوابه… فکر کنم خوابایی می بینه که… تحریک میشه و …

  • آهان. یعنی خودشو خیس میکنه؟

  • بله.

  • و تا الان سابقه نداشته

  • نه دکتر.گمون نمیکنم.
    مینا کمی رو صندلی روبروی میز مطب دکتر جابجا شد و خواست بهتر به حرفهای دکتر معالج کسری گوش کند.

  • خب این میتونه علامت خوبی باشه.میدونی که بعد اون تصادف و ضربه مغزی چند ماه تو کما بود.

  • بله.که حتی دکتر صادقیان مرگ مغزی تشخیص دادن.

  • خب تو اون زمان درست بود.اما شرایط کسری بخوبی پیش رفت.البته اختلالات حافظه داشت که خب طبیعیه.اما راجع به موضوعی که شما گفتید یه نقطه مثبته که اعصاب اون نواحی هم دارن به شکل طبیعیشون برمیگردن.این یعنی مغز داره ریسمانس خوبی نشون میده و پیامهایی به اعصاب ضعیف بدن کسری ارسال میکنه.خیلی از عصبهای مرده رو تونستیم بازیابی کنیم.

  • درسته.چهار سال پیش فقط رو صندلی چرخ دار بود.مثله یه تیکه گوشت.اما الان یکساله که با واکرم میتونه راه بره.

  • پس میبینی که پیشرفت خوبی داشته.هرچند این دوره برای بهبودی یه بیمار ضربه مغزی داره طولانی میشه اما شدت جراحات زیاد بوده.

  • اما دکتر چطور میشه این بخش رو کنترل کرد؟

  • خب یکسری آزمایش باید بده تا ببینم سطحش چقدره. داروهایی که کسری مصرف میکنه ممکنه اونو دچار اختلالات هورمونی کرده باشه.بهرحال نباید جلوش رو گرفت.این میتونه به اعصاب نقاط دیگه هم کمک کنه تا پیشرفتشون سریعتر بشه. آب درمانی می ره؟

  • بله. هفته ای دوبار. البته پیش فیزیوتوراپم می ریم همچنان.الانم از همونجا میایم.

  • خوبه.بذار آزاد باشه.سختگیری میتونه اونو منزوی تر کنه.اوایل نه تنها نمی تونست حرف بزنه بلکه میلی هم به حرف زدن نداشت.نباید کاری کنیم دوباره منزوی و گوشه گیر بشه.این براش سمه.

  • میفهمم دکتر.وقتی خونمونو جابجا کردیم و جایی رفتیم که سطح اتاق خواب و سرویس و آشپزخونه یکسان باشه خیلی تو روحیش تاثیر داشت که همه جا خودش بتونه بره.

  • اهوم. باید همین روند ادامه داشته باشه.بذار بدونه که میتونه هرکار بخواد انجام بده.بذار خجالت نکشه و ازش استفاده کنه.
    مینا بعد از خداحفظی از دکتر به سمت درب مطب رفت که دکتر گفت:
    -خانم جلالی صرف اینکه زنده باشیم مهم نیست، باید بتونیم از زندگی لذت ببریم.

مینا از ساختمان پزشکان خارج شد و نگاهی به کسری که روی صندلی شاگرد مگان نقره ای نشسته بود انداخت. آفتابگیررا پایین داده بود و موهای لختش را طوری بازی میداد که بیشتر روی نقاط خالی سرش ناشی از عمل و ضربه را بپوشاند.لحظه ای مکث کرد.یاد روزی افتاد که در کنار در حیاط ایستاده بود.کسری و پدر در ماشین نشستند تا کسری برای مسابقات شنای قهرمانی زیر 15 سال کشور به سمت استخر تمرین بروند.کسری قهرمان شنای استان تهران شده بود و تمام فکر و ذکرش شنا بود.حتی بیشتر از درس و بازی.قرار بود مینا که آنموقع دانشجوی ترم دوم معماری داخلی بود بعداز ظهر بهمراه مادر به محل مسابقه بروند و کسری را تشویق کنند، اما به ساعتی نکشید که از بیمارستان تماس گرفتند و خبر تصادف آنها را دادند.پدرش درجا فوت کرده بود و کسری در کما بود و آنها او را بجای استخر بر روی تخت icu میدیدند.

کنارش نشست و گفت: خوشتیپ کردی؟ قرار داری؟

  • مخخره… ب ایم… خو نع…
  • چیزی نمیخوری گلابی؟
  • نع… بو یو… دا نحگات دیییع نحه…
  • نترس دانشگاه دیر نمیشه.داداشی گلم.
    به طرفش خم شد و گونه چپش را بوسید. مممممماچ
  • حس کردی؟
    کسری صورتش را چرخاند تا مینا لپ راستش را ببوسد.
    مممممماچ…
    بعد لبخندی از رضایت تحویل مینا داد و به سمت خانه حرکت کردند.

نیمه های شب مینا با شنیدن صدای نا مفهومی از خواب برخاست.کمی به دورو برش نگاه کرد.ترسید.گویی صدا از پذیرایی می آمد.قلبش به تپش افتاد.اتاقش با اتاق مادر فاصله داشت.باید از طریق موبایلش با 110 تماس میگرفت.در همین فکر بود که دوباره صدا آمد. گلویش خشک شد…

ادامه…

نوشته: دکتر-13


👍 0
👎 0
45082 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

439802
2014-10-08 18:48:03 +0330 +0330
NA

دمت گرم دکی
بازم گل کاشتی

0 ❤️

439803
2014-10-08 19:02:45 +0330 +0330
NA

فقط جون عزیزت بقیشو زودی بذار و انقد تو کفمون نذار

0 ❤️

439804
2014-10-08 19:13:59 +0330 +0330

آدم بیشتر گریش می گیره تا شهوت
ولی در کل عالی بود دکتر جون

0 ❤️

439805
2014-10-08 21:12:13 +0330 +0330

دکتر نمیدونم در ادامه چه اتفاقی میخواد بیفته ولی تا همینجا یه سری عرف رو رعایت نکردی
مثلا اینکه خواهر برادرشو ببره حموم و حتی شرتشو بکشه پایین چندان جالب نیست
درسته پسره مریضه ولی حداقل مادرشون زنده ست و این وظیفه به گردن مادره تا خواهر

0 ❤️

439806
2014-10-08 23:06:57 +0330 +0330
NA

دکی نوکرتم سکس محارم تحویلمون ندی . dash1

داستان خوب بود .برو قسمت بعد ببینیم این شازده تو اتاق خواهرش چیکار میکنه؟

0 ❤️

439807
2014-10-09 00:08:04 +0330 +0330

santa
سانتا قرار نشدا. بذا کل داستان رو بخون بعد اینجوری بگو. در ضمن مامانشم میبره. نگران نباش. 5 ساله که برنامه اینه.پس همه کارا رو دوش خواهرش نیست.درضمن تو داستان عرف جامعه مطرح نیست عرف رو شرایط و دنیای داستان میسازه.من شاید اصلا تورو ببرم تو یه دنیای دیگه.یه دنیای خیالی.نمیتونی که عرفشو با عرف موجود الان تو ایران مثلا بسنجی که.
فداتون بشم. احتمالا داستان دو یا سه قسمته. منتظر باشید.

0 ❤️

439808
2014-10-09 00:10:01 +0330 +0330

parvazzi

پرواتزی عجووووووووووووووول

0 ❤️

439810
2014-10-09 03:44:57 +0330 +0330
NA

عالی دکی خوشم اومد از 1 داستان به قول دوستان خلاف پریدی به 1تراژدی
محتوا رو کلاً عوض کردیا دمت گرم خوبه

0 ❤️

439811
2014-10-09 05:43:46 +0330 +0330
NA

خیلی از جملات کوتاه استفاده میکنی.
مثله این جمله:
واداشت.قدم برداشت.حس عجیبی بود.به سمت جلوی حمام رفت.از همانجا به اتاق کنار راه داشت. وارد شد.دختر مانتویی به تن داشت و روی صندلی پشت میز نشسته بود.با دیدن پسر بلند شد.دکمه هایش باز بودند.شلوار و شرت به تن نداشت.پسر به سختی میتوانست ببیند.دختر به آرامی به سمتش می آمد.تاپ نیم تنه اش تا بالای ناف بود. دست پسر را گرفت.لبخند میزد.به سمت حمام رفتند.
به نظرم برای این که یه تصویر رو برای ذهن خواننده ایجاد کنی میتونی بهتر از اینا بنویسی…
انگار داریم یه کتاب داستان رو برای یه بچه می خونیم…
در مجموع خوب می نویسین…

0 ❤️

439813
2014-10-09 07:43:49 +0330 +0330
NA

دکتر شما تو خواب کسری هم بودی ؟!!! (تاپی قرمز و شلوارکی تا زیر زانو.) خودت دیدی یا کسری واست تعریف کرد، sorry2 نکنه دختره تو بودی تو خواب ، blush شایدم این خوابه خودته تر زدی انداختی گردن کسری بدبخت

biggrin ما هم یه رفیق آمپول زن داریم بش میگیم دکتر

کنارش نشست و گفت: خوشتیپ کردی؟ قرار داری؟

  • کسری هم که اعصابش واسه موهاش خرد بود گفت: گوه خوری ؟!
    -مینا زرد کرد و واسه اینکه ضایع نشه گفت: چیزی نمیخوری گلابی؟
    -کسری اعصابش خطخطی شدو گفت : انگار کونت میخاره… ، ک…ه ننتو میخورم هندونه !!

(( نیمه های شب مینا با شنیدن صدای نا مفهومی از خواب برخاست.کمی به دورو برش نگاه کرد.ترسید.گویی صدا از پذیرایی می آمد.قلبش به تپش افتاد.)) (* اتاقش با اتاق مادر فاصله داشت*) به حدی که باید یه 2 .3 کورسی با تاکسی میرفت

در همین حین مینا تصمیم گرفت با 110 تماس بگیره:

-فوریت های پلیس 110 بفرمایید
-الو 110؟
-زهر مارو 110 یبار گفتم که ف پ 110 بنال؟
-آقا یه صدا از پدیرایی خونمون میاد ، من خیلی میترسم . گلومم خشک شده
-احتمالا یه نفر تو پذیرایی داره جلق میزنه ، از جاتون تکون نخورید من 3 سوت دیگه اونجام کاندومم میارم ببخشید منظورم آب بود ، عذر میخوام احیانا مادرتون تشنه نیستا؟

دکی نکنه تو تو پذیرایی بودی؟!!! biggrin

بچه ها هر نظری میدم فقط واسه جوکینگه امیدوارم به دل نگیرید
با تشکر از off boy و alpha king

0 ❤️

439814
2014-10-09 09:27:14 +0330 +0330
NA

قشنگ یود ادامه بده لطفا"

0 ❤️

439815
2014-10-09 10:52:01 +0330 +0330
NA

در مجموع ریدی به طرف بد میگی در مجموع خوب نوشتی؟!!

0 ❤️

439816
2014-10-09 15:48:14 +0330 +0330
NA

دوست عزیز با توجه به داستان های قبلی دکتر گفتم در مجموع خوب می نویسین…
این داستان نگارشش بد نبود اما می تونست بهتر از اینا باشه…
ok

0 ❤️

439817
2014-10-09 15:58:02 +0330 +0330

دکتر یعنی نمیشه من بیام یه بار بگم خوب بود و برم :|
اولا که خواهره نباید به جنب شدن داداشش توجه میکرده.خیلی عادی در موردش حرف زده و این عرف جامعه ی ما نیست.حجب و حیا بین خواهر و برادرا هست.داری داستان رو به بیراهه میکشی ها …
دوما پسره تو حموم داشته خواهرشو دید میزده که این حرکت آخرِ لاشی بازیه خوب دردی بهش افتاده پس ولی بازم آدم نشده -_-
سوما خواهره اگه آدم بود و کرم نداشت حداقل به شرت داداشش گیر نمیداد.هر کی ندونه حس میکنه میخوای این حرکات رو عادی جلوه بدی و تبلیغ کنی :|
راحت عرض کنم اصلا جالب نبود و سعی کن مسیر داستان رو عوض کنی تا مسیر نقد ها عوض نشه
و اینکه خسته نباشی که وقت گذاشتی و داستان نوشتی.

و اما این دوست عزیزمون barsam هم لطف دارن زیر داستانا از من تشکر میکنن والا داستان رو من نمی نویسم ولی شما لطف داری :)

1 ❤️

439818
2014-10-09 16:29:04 +0330 +0330
NA

دکتر جان سلام
فکر میکنم داستان جالبی باشه.
دوستان آخه نمیدونم چه توقعی دارید شما . بابا یه نگاه به داستانهای تخمیه این سایت بکنید.
یا به تاپه یارو گیر میدید یا به 110 یا به محارم یا … بابا داستانه دیگه خاطره که نیست.
یه نفرم پیدا شده داره میترکونه هی کون بندازید .
بسیار نکته های جالبی داره داستانت دکتر .واقعا ایول. پسر تو خیلی خوبی.

0 ❤️

439819
2014-10-09 18:01:06 +0330 +0330
NA

دمت گرم داستان عالیست از زبون آدم هایی نوشتی كه كسي كمتر بهش فكر میكنه بنویس كه منتظر بقیه داستان هستم بی صبرانهفقط ایكاش سكس با محارم نداشته باشه باشه از همین الان به فكر باش كه درست بنویسی ممنون

0 ❤️

439820
2014-10-09 19:49:53 +0330 +0330

قشنگ بود ادامشو زودتر بنویس

0 ❤️

439821
2014-10-09 21:55:00 +0330 +0330
NA

دکتر غلاممممممممممممممم. فهمیدم می خوای چی تحویلم بدی. فدات شم. برو پایه اتم. اصن ی وضی.
پرواتزی نه دکی .پروازی هستم. یعنی مدرک دکی بودن تو حلقت. lol

1 ❤️

439822
2014-10-10 09:02:57 +0330 +0330

خوب بود دکی جون
ازون داستانایی بود که آدمو بدجور کنجکاو میکنه تا ببینه قسمت بعدی چی میشه
البته یکم نگارشت نسبت به داستان های قبلیت ضعیف تر بود
که اینم شاید به خاطر سبک داستان و موضوعش باشه
خسته نباشی

0 ❤️

439823
2014-10-10 14:30:11 +0330 +0330
NA

داستان خوبی بود.و به نظرم محرومیت هایی که کسری داره کمک ها اینچنینی خواهرش رو توجیه میکنه و دلیل بر سکس با محارم و این بحث ها نیست
ولی به نظرم خیلی از جسدی در کنارم عقب تر و نپخته تره…
و یک سوال اگه کسری با واکر راه میره پس یه ضعفی تو پاهاش داره…پس چرا تو حموم نوشتی که پاهاش ورزیده است؟؟
در کل ازت ممنونیم که انگشت فاک رو به بعضی داستان های تخمی سایت نشون دادی…سعی میکنم مسیرت رو دنبال کنم با داستان اشک های یک فاحشه که به زودی چاپ میشه ;-)

0 ❤️

439824
2014-10-11 09:06:27 +0330 +0330
NA

ok parvazzi دمت گرم پست آخرت باحال بود ، خیلی پرواز میکنی دس خوش

0 ❤️

439825
2014-10-11 15:10:37 +0330 +0330

Sepide
سلام.مرسی از دقت و نظرت. باید بگم اگه دقت کرده باشی من خواستم با اینکار فضای خواب رو نشون بدم.یه فضای گنگ و حرکات پیچیده.شاید خودمم ندونم کسری دقیقا چی دیده. منتظر قسمتهای بعدی باشید.مرسی.

0 ❤️

439827
2014-10-11 15:14:14 +0330 +0330

Barsam
همینکه اینجورینظر نوشتی نشون دادی کلی داستان رو با دقت خوندی.جای تشکر داره.امیدوارم تو سری های بعدی هم ببینمت. مرسی جالب بود.

0 ❤️

439828
2014-10-11 15:19:02 +0330 +0330

Off boy
اول مرسی از اینکه این سری هم هستی و پیگیری میکنی. راجع به نقداتم باید بگم یه بار دیگه داستان رو بخون با دقت و آرامش.اگه جایی گنگ بود واست بخشیش ضعف منه.امیدوارم تو قسمتهای بعدی بتونم بهتر بنویسم تا جان داستان و حسی که توش هست رو بگیری و انگ تبلیغ چیزی رو به من نزنی. مرسی از نظرت و اینکه هستی .

0 ❤️

439829
2014-10-11 15:25:02 +0330 +0330

Sasan 1818
مرسی از حضورت تو سری جدید. خیلی خوشحالم که حمایت میکنی. و بیشتر خوشحالم که تونستی با فضای داستان ارتباط برقرار کنی.چون خیلی سخته و بعضی از دوستانم که نقد میکنن باید این نکته رو بدونن که شرایظ کسری شرایط عده ای از افراد جامعه س که ما چیزی راجع به شون نمیدونیم.باید خودمونو تو دنیای دردمندشون بذاریم و شرایطشونو درک کنیم.خیلی سخته واسه کسری وقتی تغییراتی اینچنینی ناشی از بلوغ دیررس رو بخاطر بیماری در بدنش میبینه…
امیدوارم همراه باشید.مرسی از همه

0 ❤️

439830
2014-10-11 15:27:32 +0330 +0330

Ahmadjanan
سلام و سپاس بخاطر. پیگیریت و تحلیل درستت. خوشحالم از اینکه میدونی حرف داستان چیه و چه دردی توشه.
منتظر قسمتهای بعدی باش. مرسی.

0 ❤️

439831
2014-10-11 15:30:29 +0330 +0330

Parvazzi
سلام. میگم عجولی میگی نه. آخه تو زبون ایتالیایی وقتی دوتا z کنار هم قرار میگیرن صدای t و z میزده. مثل materazzi که ما میگیم ماتراتزی.
فک کردم اسمتو به ایتالیایی نوشتی. پروازی عزیز

0 ❤️

439832
2014-10-11 15:34:15 +0330 +0330

مرسی از جمشید مانکن و ممد منتال
باید بگم پاهاش گفتم ورزیده چون از بچگی ورزش میکرد.البته به تفاوت دو پا اشاره شده.امیدوارم نقایص کار تو قسمتهای بعد کمتر باشه. مرسی از وقتتون

0 ❤️

439833
2014-10-11 15:49:54 +0330 +0330

بچه ها
بچه ها یه سوال؟! چجوریه که بعضی داستانها که فقط تو نظراتشون فحش و بد و بیراه هست وحالا من به کیفیت داستان کار ندارم. این داستانها جزء داستهای برگزیده هستن و نمره خوب میگیرن و تو رتبه های بالا قرار میگیرن؟

0 ❤️

439834
2014-10-11 18:09:04 +0330 +0330
NA

اینا یک سری طرفدار خاض خودشون دارن. الزاما کامنت نمی ذارن و فقط امتیاز می دن. مثلا یک داستان با یک امتیاز اول می شه. یک نفر از ۵ بهش ۵ میده. داستان تورو دوستان می خونن ولی یادشون میره امتیاز بدن. حالا کم کم عادت میکنی. زیاد خودتو درگیر امتیاز دهی به داستان ها نکن.
داستان بود ۲ سال پیش ۲۰ کامنت داشت ۱۵۰ تا رای . اصن ی وضی.
biggrin


بابا دکی من زبون ایتالیایی کجا دلم بذارم اخه.با من کوچه بازاری خودمون حرف بزن.

biggrin

1 ❤️

439835
2014-10-12 07:01:36 +0330 +0330
NA

دکتر منکه تهه نظرم گفتم joke ،جنبه داشته باش دیگه، اصن ی وضی biggrin ok

0 ❤️

439836
2014-10-12 14:56:51 +0330 +0330

Barsam
بلی. بلی.
ما جنبه داریم. منم گفتم که نظرت خیلی جالب بود.ایشالله قسمتهای بعد هم باشی ببینیمت.

0 ❤️

439837
2014-10-13 02:33:27 +0330 +0330
NA

محشر بود مثه داستانه قبلیت…
گل کاشتیییی…
دیوووونه ی داستاناتم…
لطفا زودتر ادامشو بزار…
موفق باشی…

1 ❤️

439838
2014-10-13 20:52:18 +0330 +0330
NA

دکی قسمت ۲ می ذاری یا بذارم؟ biggrin

0 ❤️

439839
2014-10-14 09:28:41 +0330 +0330

سلام پروازی
نه نذار. میذارم خودم :)
یکم سرم شلوغه تمرکزم واسه نوشتن کمه.فقط وقت میکنم بیام سر بزنم.از همه عذر میخوام.تا امشب یا فردا شب ردیفه. منتظر باشید. مرسی.

1 ❤️

439840
2014-10-14 18:32:21 +0330 +0330
NA

بعید میدونم به سکس محارم کشیده شه >>>پس دنبال میکنم داستان رو
نگارش ضیعفتره نسبت به داستان قبلی و امیدوارم بدور از واقعیت نره و باورپذیر بمونه
خسته هم نباشی
4قلب تقدیم شد

0 ❤️

439841
2014-10-15 05:31:58 +0330 +0330
NA

0000

0 ❤️

439842
2014-10-18 03:19:02 +0330 +0330
NA

خسته نباشی

خوب مینویسی داستان قبلی خیلی خوب بود
خوشحالم یکی تو شهوانی هست که داستانی مینویسه که از اولش شروع نمیکنه سکس کردن داستان یه جامعیت و موضوعی داره بعد سکس هم اتفاق میوفته و این یعنی توان خوب نوشتن
آفرین بهت تبریک میگم
منتظر قسمتای بعدیشم زود آپ کن

5 امتیاز give_rose

0 ❤️