تولد یک کونی (۲)

1398/02/25

…قسمت قبل

داستان حاوی محتوای سکس با هم جنس می باشد
قسمت دوم

به هر زحمتی بود بلند شدم و همراه بچه ها رفتیم به سمت غذاخوری برای صبحونه. هنوز هم سوراخم زق زق می کرد, ولی نسبت به صبحش کمتر شده بود. صبحونه رو خوردیم و برگشتیم خوابگاه که دوباره بریم برای بازدید به شهر. من مسئول راهنمامون رو توی راهرو دیدم و بهش گفتم که پام پیچ خورده و نمی تونم اصلا از پله های اتوبوس بالا پایین برم و برای گردش راه بیام. بعد از چنتا تذکر و قول گرفتن اینکه از محوطه اطراف خوابگاه دورتر نرم, راضی شد که من اون روز توی اردوگاه بمونم و با بقیه گردش نرم. منم لنگان لنگان به سمت اتاق خودمون رفتم و دوباره دمر روی تخت ولو شدم. بچه ها کاراشون رو کردن و یواش یواش رفتن که سوار اتوبوس بشن. 10 دقیقه بعدش کسی در اتاق رو زد و اومد تو. دیدم همون پسریه که دیشب با علیرضا بود و بهم کمک کرد تا دستشویی برم. اومد تو و روی تخت کناری نشست و بهم گفت حالت خوبه؟ دیدم بقیه بچه هاتون رفتن ولی تو توشون نبودی.

جواب دادم تو از کجا فهمیدی من توشون نبودم؟ اونم گفت منتظرت بودم باهات حرف بزنم ببینم حالت بهتره یا نه, ولی مثل اینکه تعریفی نداری, و خندید. منم خندم گرفت و گفتم فعلا که میبینی اینجا افتادم. گفت آب گرفتی به سوراخت بهتر شدی؟ گفتم آره. یهو یادش افتاد که خودشو معرفی نکرده و بهم گفت راستی اسم من مهبده. من گفتم منم شایانم. بهش نگاه کردم و به نظرم اومد پسر مهربونیه. هر چی باشه یه کونی میفهمه که یه کونی دیگه چی کشیده. یه چند دقیقه ای حرفهای بی خودی که چند سالته و بچه کجایی و خونتون کجاست و … زدیم تا ازش پرسیدم تو جایی نمیری؟ گفت که امروز مدرسه ما نوبت بازی داره, امروز گردش بیرون از اردوگاه نداریم. بقیه بچه ها هم دارن فوتبال بازی می کنن. گفتم تو چرا نرفتی که جواب داد من اهل فوتبال نیستم. بهش گفتم نه, تو صبح کله سحر ورزشتو می کنی, اونم گفت اما مثل تو اسپاسم نمی گیرم و جفتمون دوباره خندمون گرفت. بهش گفتم اسی رو از کجا می شناسی, که برام تعریف کرد اسی از سال اول دبیرستان رفته بوده مدرسه اونا. ازش پرسیدم اسی تورو هم … که نذاشت حرفم تموم بشه و گفت آره, تقریبا از اواسط همون سال اول دبیرستان. بعد مهبد از من پرسید که تو اسی رو از کجا می شناسی, که براش تعریف کردم که سال دوم راهنمایی چه اتفاقاتی افتاد بین من و اسی. بعد از اینکه حرف من تموم شد, اونم از خودش برام تعریف کرد و گفت که علیرضا بار اول اونو کرده, و بعد از چند بار که به علیرضا کون داده, اسی که با علیرضا دوسته هم به جمعشون اضافه شده و از همون موقع به جفتشون کون میداده.

حرفش که تموم شد گفت بخاطر همین هم بهت گفتم چرا بار اول به اسی کون دادی که بازت کنه. اسی خیلی وحشیه و موقع گاییدن براش مهم نیست کونی چه بلایی سرش میاد, فقط می خواد آب خودش بیاد. ازم پرسید حالا جدا سوراخت چطوره شایان؟ گفتم بدجوری درد می کنه مهبد. گفتش خب حقم داری, بدجوری گاییدت دیشب. یه چند روزی طول میکشه تا خوب بشی. بلد نبودی خودتو تمیز کنی که دیشب اونطوری شدی؟ گفتم نه, از کجا بلد باشم. بعد مهبد شروع کرد به توضیح دادن که باید اول خوب خودمو خالی کنم, بعد خودمو انگشت کنم و با سر شلنگ آب کونمو با آب ولرم پر کنم و با فشار خالی کنم چند بار تا کامل تمیز بشه داخل کونم. ازش پرسیدم یعنی هر بار اینکارو می کنی قبل از کون دادن, که در جواب گفت آره, مخصوصا وقتی یکی مثل اسی می خواد کون آدم بزاره که خشن می کنه و به کون فشار میاد, باید کامل کامل تمیز باشی. توضیحاتش که تموم شد گفت شایان می خوای یه نگاه به سوراخت بندازم ببینم چطوره؟ گفتم ول کن بابا مهبد کسی میاد زشته. گفت کسی نمونده که, بچه های شما و اون یکی مدرسه که رفتن بیرون و بچه های ما هم که تو زمین فوتبالن. گفتم آخه خجالت میکشم که گفت خجالت نداره که, فکر کن رفتی دکتر. بعدم من که دیشب دیدمت وقتی به دیوار چسبیده بودی, دیگه کار از خجالت گذشته. منم با خودم گفتم خودش که کونیه, منم که سوراخم هنوز بدجوری زق زق می کنه, شاید کمکی بتونه بکنه. همونطوری به شکم دراز کشیده یکم خودمو بلند کردم و مهبد هم کمکم کرد شلوارمو یکم کشیدم پایین و کونم افتاد بیرون. مهبد خودش کونمو باز کرد و به سوراخم نگاهی انداخت و گفت شایان سوراخت قرمز و متورمه, ولی خون ریزی و بیرون زدگی نداره. دیگه به کسی کون نده تا سوراخت خوب بشه. گفتم مگه کس دیگه ای هم هست که قرار باشه بهش کون بدم, که بهم گفت حتما اسی و علیرضا دوباره میان سراغت. بهشون بگو خونریزی داری و نمی تونی کون بدی, منم خودم بهشون میگم کاری بهت نداشته باشن این چند روز اردو رو.

با تعجب بهش گفتم چند روز اردو رو؟ مگه بعدش قراره کارم هم داشته باشن؟ یه خنده ریزی کرد و بهم گفت اگه فکر کردی اسی ولت می کنه از این به بعد در اشتباهی. الان کونی اسی شدی و تا وقتی که اسی بخواد باید بهش کون بدی. اگه ندی جار میزنه بین بچه هاتون که کونی هستی. گفتم بابا مهبد تو راهنمایی که با اسی بودیم که به کسی چیزی نگفت. مهبدم در جواب گفت چون بهش حال میدادی, اگه بهش حال ندی کار خودشو می کنه. منم با تهدید مجبور شدم زیرش بخوابم شایان. گفتم یعنی تو دوس نداری بهش کون بدی و مجبوری میدی؟ بازم خنده ای کرد و گفت تو اول راهی شایان. وقتی یه مدت کون بدی میبینی چیزایی که اولش برات زوری بودن, خودت با لذت طلبشون می کنی. من الان بیشتر از اسی لذت می برم وقتی دارم بهش کون میدم. توام بعد از یه مدت میشی مثل من, و تا وقتی فشار و داغی کیر رو روی سوراخت حس نکردی و زیر کسی که داره کونتو می کنه نخوابیدی, لذت نمیبری. همینطوری که تا قبل از این فکرشو نمی کردی با کون لخت جلوی یکی دیگه روی تخت بخوابی و در حالی که دستش روی کونته با همدیگه از این حرفا بزنین.
مهبد کمکم کرد دوباره شلوارمو کشیدم بالا, یکم دیگه با هم حرف زدیم و بعدش مهبد رفت. منم که نخوابیده بودم دیشب اصلا سرمو گذاشتم روی بالشت و بعد از مدتی خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم ساعت حدود 5 و نیمه و بچه ها هم بر نگشتن هنوز. درد سوراخم یکم تسکین پیدا کرده بود ولی هنوزم زق زقش بهم یادآوری می کرد که کونی شدم. بلند شدم و لنگان لنگان رفتم به سمت در و از خوابگاه رفتم بیرون تا برم بوفه که نزدیک زمین های بازی بود و یه چیزی بگیرم برای خوردن. یه بسته کیک و یه آبمیوه پاکتی خریدم. هوا داشت به سمت گرگ و میش شدن میرفت, و همونطور که داشتم سلانه سلانه بر میگشتم و به سمت خوابگاه و آبمیوه رو می خوردم از پشت یکی آروم بهم گفت جووون, ایشالله گوشت بشه به کونت. برگشتم و اسی رو دیدم با شلوار ورزشی و پیرهن رئال مادریدش که یه متری باهام فاصله داشت. معلوم بود از فوتبال برگشته. محلش نذاشتم و به راهم ادامه دادم که به من رسید و دستشو گذاشت روی کونم و یه فشاری داد و گفت ناز نکن کونی جونم. گفتم اسی زشته کسی می بینه. گفت خب ببینه, باید افتخار کنی به خودت که داری به اسی خان کون میدی و کیر من میره تو کونت. با دست آروم هلش دادم اونطرف و گفتم ول کن اسی. دستشو برداشت ولی همراهم اومد. آروم بهم گفت من که می دونم تو الان دلت می خواد همینجا بکشی پایین برام و بخوابی زیرم, چرا ناز می کنی برام شایان. کونی باید تشنه کیر باشه. گفتم من کونی تو نیستم اسی. پوزخندی زد و گفت ولی کیر من که دیشب تا نافت رفته بود تو فکر دیگه ای می کنه شایان جون… گفتم خیلی از دستت درد کشیدم, هنوزم نمی تونم درست راه برم. همونطوری که کنارم قدم برمیداشت با لحن بی تفاوتی گفت اشکال نداره, بار اول همینه. مردونگیتو ازت گرفتم و راه سوراختو برات باز کردم که کونی بشی, معلومه که درد داره. عوضش الان راهت باز شده و از کون دادن لذت میبری, امشب نشونت میدم. گفتم اصلا امکان نداره اسی, حرفشو هم نزن. همین الانش به زور دارم راه میرم, نمیتونم بازم امشب تحمل کنم.

حس کردم حالش عوض شد و اینبار با لحنی خشنتر بهم گفت: امکان داشتن یا نداشتنو تو واسه من تعیین نمی کنی کونی. جایی که من بهت میگم, وقتی که من بهت میگم میای, میری زیر کیرم و وقتی کارم تموم شد میتونی بری هر غلطی دلت خواست بکنی. اگه کاری که بهت میگم رو نکنی برات گرون تموم میشه, فهمیدی؟
حرفی نزدم در جوابش. تقریبا رسیده بودیم به در اصلی خوابگاه که با تحکم بهم گفت همون وقت, همون جا. امشبم خودتو تمیز می کنی میای, مثل دیشب نشه, وگرنه کیرمو کثیف کنی مجبورت می کنم با دهن تمیزش کنی. بعدم بی هیچ حرف دیگه ای جلوتر از من رفت تو.

پشت سر اسی رفتم توی خوابگاه و دیدم که اسی رفت به سمت اتاق خودشون و درو باز کرد و رفت تو. منم همچنان لنگ زنان رفتم به سمت اتاق خودمون. تو دلم دیگه به غلط کردن افتاده بودم از اینکه اصلا این اردو رو اومدم. دو سه دقیقه ای تو فکر بودم که تصمیم گرفتم برم این دفعه از اسی خواهش کنم که بیخیال بشه. از اتاقمون رفتم بیرون و رفتم سمت اتاقی که یه 10 دقیقه قبلش دیده بودم اسی رفته بود توش. در زدم و درو باز کردم دیدم دو سه تا از بچه های اونیکی مدرسه نشستن و دارن حرف میزنن, و مهبد هم روی یه تختی نشسته داره با گوشیش ور میره.
همشون برگشتن منو نگاه کردن و مهبد هم منو که دید بلند شد اومد سمتم. اومد تو راهرو و پشت سرش درو بست و یکم با همدیگه رفتیم جلوتر که صدامون نره تو اتاقشون و پرسید چی شده شایان؟
منم همه چیزی که اسی قبلش بهم گفته بود براش تعریف کردم. مهبد گوش داد و آخرش گفت وقتی بهت گفته بیای مجبوری بیای, اگه نیای برات دردسر درست می کنه. اسی هم قبل از اینکه تو بیای رفت حموم, وقتی برگرده من سعی می کنم بیخیالش کنم که حداقل امشب تورو از کون نکنه. یکم دیگه دلداریم داد مهبد و بعدش رفت. منم برگشتم تو اتاق خودمون و دو ساعتی تنها بودم تا نزدیکای ساعت 9 بقیه بچه ها که شامشونو بیرون پیتزا خورده بودن اومدن خوابگاه. مسئول راهنمامون هم شام منو آورده بود برام که منم از بس استرس داشتم لب بهش نزدم و دادم بچه ها همشو خوردن. دوباره مثل دیشب تا دیر وقت بچه ها بیدار بودن و تا خوابشون ببره و یه مدت بگذره که من بتونم از اتاق بزنم بیرون ساعت حدود 4 شده بود. دوباره پاورچین پاورچین به سمت همون حموم نحس رفتم و رفتم تو. اینبار بر خلاف شب قبلش صدایی نمی اومد. به سمت همون اتاقک دوش آخری رفتم و مهبد و اسی رو دیدم که انگاری منتظر من بودن. خبری هم از علیرضا نبود بر خلاف شب قبلش. تا من رسیدم اسی یه نگاه خیلی غضبناکی بهم انداخت و گفت حمال حالا چاقال خبر می کنی پادرمیونیتو بکنه؟

مهبد آروم بهش گفت اسی کونش جر خورده دیشب ولش کن. اگه امشبم دوباره بکنیش خون ریزی می کنه ممکنه عفونت کنه برای خودتم دردسر درست میشه. بیخیالش شو, من که بهت گفتم میدم بهت.
من سر به زیر و مظلوم وایساده بودم و مهبد و اسیو می دیدم که سر کون من بحث می کردن. آخرش اسی راضی شد و رو به من کرد و آروم گفت قسر در رفتی کونی. میتونی گورتو گم کنی کاری باهات ندارم.
رو به مهبد هم گفت آماده شو. مهبدو نگاه کردم و یه لبخندی بهم زد و بدون هیچ حیا و خجالتی اول کامل شلوار و شورتشو درآورد و بعد تی شرتشو آویزون کرد به قلاب کنار پرده اتاقک, و دو زانو نشست کف اتاقک حموم. اسی هم شلوار راحتیشو کشید پایین و کیرش به حالت نیمه سیخ افتاد بیرون. اسی کیرشو با دست گرفت و اول زد به لپ مهبد و یکم روی دهنش کشید, و بعدش سرشو گذاشت روی لب های مهبد و فشار داد. کیرشو کرد تو و مهبد هم با مهارت شروع به ساک زدن کیر اسی کرد. جوری کیر می خورد که انگاری مشغول خوردن خوشمزه ترین غذای دنیاست. اسی از همون اولش رفته بود تو فضا و مهبد هم که کارشو خوب بلد بود کیر اسی رو نمی دونم چیکار میکرد تو دهنش که اسی به لرزیدن افتاده بود.
با اینکه اسی بهم گفته بود که می تونم برم, ولی انگار میخکوب شده بودم سر جام و اگه نخوام دروغ بگم با کمی اشتیاق داشتم ساک زدن مهبدو نگاه می کردم. جوری کیر می خورد که حتی دهن منو هم آب انداخته بود. بعد از چند دقیقه شنیدم که اسی آروم به مهبد گفت بسته دیگه, پاشو میخوام کونتو بگام کس کش.
من از اینکه شنیدم اسی به مهبد گفت “کس کش” شوکه شدم. منتظر بودم مهبد یه چیزی به اسی بگه و اعتراض کنه که همچین فحشی بهش داده, ولی در عوض مهبد با سرعتی یکم بیشتر از حد آبروداری از جاش بلند شد و مثل یه جنده کارکشته دستشو به دیوار اتاقک تکیه داد و با عشوه به کمرش قوس داد. دستشو برد به سمت دهنش و تفی کرد و مالوند به سوراخ کونش. اسی هم خودشو پشت مهبد تنظیم کرد, اونم تفی روی سوراخ مهبد انداخت و کیرشو گذاشت دم سوراخ مهبد و جوری فرو کرد تو کونش که من گفتم الان جیغ مهبد درمیاد. بر خلاف تصور من مهبد زیر لب جووووونی گفت و سوراخش هم به راحتی به کیر اسی اجازه ورود داد. اسی مشغول تلمبه زدن شده بود و جوری داشت کون مهبد رو میگایید که به جای کون مهبد زق زق کون من تو شلوارم شدت گرفته بود. دست راست مهبد به دیوار بود که جلوی برخورد صورتش به دیوار رو که در اثر تلمبه های اسی تکون می خورد رو بگیره. اما دست چپ مهبد رو دیدم که به سمت کیرش رفت و در همون حال کون دادن مشغول مالیدن کیرش شد. مهبد مثل حالت عادی که دستشو مثل لوله بگیره و جق بزنه با کیرش ور نمیرفت, در عوض با انگشت شست رو و با انگشت اشاره اش زیر کیرشو گرفته بود و دو انگشتشو آروم تکون میداد و کیر نیمه سیخشو می مالید.
اسی مدام جون جون می کرد تا اینکه بعد از دو سه دقیقه ای تلمبه هاش آروم تر شد و سرشو برد نزدیک گوش مهبد. آروم به مهبد گفت داری چیکار می کنی کونی؟ مهبد به اسی جواب داد دارم کون میدم. انگار که این مدل حرف زدن موقع کون گاییدن برای اسی و مهبد کاملا طبیعی بود. اسی تلمبه میزد و با مهبد حرف میزد. دست خودم نبود, منم داغ شده بودم و کیر منم توی شلوارم نیمه سیخ شده بود, ولی هنوز اینقدر برام عزت نفس اون ته ها مونده بود که شروع به جق زدن نکنم. در حال جنگ با غریزم برای جق زدن بودم که حرفی که اسی زد توجهمو جلب کرد. اسی به مهبد می گفت قربون اون مامانت که همچین کونی رو درست کرده, و در کمال تعجب مهبد به جای پس زدن اسی و توپیدن بهش داشت آه و ناله می کرد. بعد از اون اسی در همون حال که داشت کون مهبد رو میگایید, شروع به زدن حرفایی زد و چیزایی به مهبد می گفت که مو به تن هر آدم سالمی سیخ می کرد. ولی مهبد هر آدم سالمی نبود, صرفا یه همجنس باز نبود که از همخوابی با همجنس خودش ارضا بشه, اون لحظه مهبد فقط یه کونی, یه چاقال بود که در حال تسلیم کردن سوراخش به یه بکن, توی حالی بود که نه تنها داشت اون حرفایی که اسی بهش میزد رو تحمل می کرد, بلکه ازش لذتم می برد و با فکر کردن بهش آه و ناله می کرد .
از حرف های اسی داشت حالم بهم می خورد, از لذتی که تو صورت مهبد بود, از اون قیافه از خود راضی و پیروزمندانه اسی حالم به هم می خورد, هر مدلی بود خودمو از اون حموم کشیدم بیرون و رفتم به سمت اتاقمون. امکان نداشت من هیچ وقت راضی بشم به اینکه کسی همچین حرفایی بهم بزنه…

ادامه دارد…

نوشته: شایان


👍 20
👎 6
17615 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

767621
2019-05-15 21:42:29 +0430 +0430

عالییییی بود حتما ادامه ش رو بذار

1 ❤️

767644
2019-05-15 22:18:09 +0430 +0430

داستان حاوی کلی شعر و چرت و پرت .

0 ❤️

767847
2019-05-16 20:51:16 +0430 +0430

گی عاشقانه که هر دوطرف رضایت دارن و‌ نسبت به هم احساس دارن قابل قبوله و داستاناش هم جذابه ،اما کار اسی و علیرضا آخر بیشرفی و نامردیه و مصداق کامله تجاوز هست. کاش اینقدر از بی آبرویی نمیترسیدین و به مسئولین اردوگاه میگفتین و از طریق خونواده اتون از همچین کثافتی شکایت میکردین.
البته میدونم که یه نوجوون تو اون سن احساس ناامنی و بی پناهی میکنه و به بزرکترا اعتماد نداره اینجور مسائلو بگه.

3 ❤️

768172
2019-05-18 14:56:54 +0430 +0430

خیلی جالب ولی در عوض ناراحت کننده بود،منتظر ادامش هستم

0 ❤️

768553
2019-05-20 17:38:32 +0430 +0430

داداش جالب بود
من هم مخالف همچین سکس های خشن و زورکی هستم به نظرم باید به خونواده خبر میدادی که شکایت کنن

0 ❤️

772190
2019-06-07 18:55:52 +0430 +0430

ادامشو بنویس

0 ❤️

807158
2021-04-30 23:42:16 +0430 +0430

داستان خوبی بود با اینکه محتوای عاشقانه نداشت
ولی ناراحت شدم
تجاوز زوری و بیرحمانه
خیلی بده

0 ❤️

836156
2021-10-07 00:16:18 +0330 +0330

قسمت 3 بنویس

0 ❤️

862477
2022-03-06 09:08:13 +0330 +0330

عالللللللللللللللی بود

0 ❤️

940207
2023-07-31 23:26:16 +0330 +0330

من بعد ۴ سال هنوز منتظر ادامه این داستانم😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها