توهمات مجلوقانه

1392/11/26

سلام. اسم من براتعلی هستش فامیلیم هم هوشتنگ زاده ی مجلوق جلق آبادی.اهل جلقستان جلق آباد سفلی.این مطلبی رو که مینویسم زاییده گاییده ی ذهن روان پریش و جلقی خودمه و اصلا واقعی نیست.اینها رو گفتم که تعدادی از فحش هایی که قرار داده بشه رو کم کنم و باعث زحمت نشم.
من 30 و اندی سال دارم.متاسفانه اصالتا بچه تهرانم و از قدیمی ترین محله های تهران هستم.من یه پسر عمو دارم که 4-5 سال از من کوچکتره و با من بزرگ شده یعنی همه جا با خودم میبردمش.الان هم خیلی خوشگل و خوش تیپه و زن ودختری نیست که اونو ببینه و آب از لب و لوچه اش راه نیفته.الغرض اینکه من خودم اندازه ی خودم دوست دختر و دوست زن داشتم ولی این داستان مربوط به یکی از دوستای اونه.رضا پسر عموم زودتر از من تصمیم به ازدواج گرفت اونموقع من تولیدی کیف زنونه داشتم(فقط کیف میزدم بخدا ساک نمیزدم)یه روزی رضا اومد پیشم و گفت مخ یه نفرو زدم که ببینیش حالت بد میشه.منم اکثرا راجع به دوستای این و اون بی تفاوت بودم ولی رضا داشت تعریف میکرد که چطوره و … بعدش گفت ولی من دارم ازدواج میکنم نمیخوام خطا کنم بیا پاس بدمش بتو هم حیفه هم گناه داره و گرفتاره.خلاصه دردسر ندم قرار گذاشتیم و من فاطمه رو دیدم.خدایی اگر راه داشت توخیابون میپریدم روش.سه تایی یه دوری زدیم و بعد رضا رفت و ما باهم به حرف مشغول شدیم.بچه اراک بود.بر حسب اتفاق فامیلش هم گودرزی.اجاره خونش سر اومده بود و دنبال جا.من هم که فردین بودم دیگه.خونه ی یکی از کارگرام یه طبقه واسه اجاره داشت قرار گذاشتم براش و دو روز بعد تلفن کرد و گفتم بیا.جا رو دیدیم پسندیدو قرار شد فردا بریم تروتمیز کنیم.کارگر من بچه سال بود و با مادرش زندگی میکرد.فردا صبح ساعت 8 فاطمه دم کارگاه ما بود.منم یه سری چیزا مثل لامپ و مهتابی و… رو که اونجا نداشت گرفته بودم.فاطمه روز قبل با چادر اومده بود ولی صبح با یه مانتوی کرم رنگ و شلوار و روسری سبز رنگ با یه آرایش خیلی خفیف.راستش تازه من متوجه هیکل و اندامش شدم.لعبتی بود بس گران بها.گویی از همیان زر در رفته بود.از بس قیمتی شده بود.قد حدود 165 اندام مناسب و کمی کون و پهلوی گوشتی.بخدا وزنش نکردم ببینم چند کیلویه وگرنه وزنش رو هم مینوشتم.بعد از سلام و احوال پرسی گفتم ماشا الله چه کردی اونم نیشش رو باز کرد و گفت نه بابا تیپ نزدم که اومدم جاروکشی و تمیز کاری لباس کار هم اوردم که ساک توی دستش رو نشون داد.خواستم با موتور بریم گفتم ضایع نباشه ماشین رو روشن کردم وسوار شد.راه نزدیک بود.تا نشست گفتم من اگر تو کار کمکت کنم کی مزد منو میده؟گفت من خودم مزدم رو از تو میخوام بگیرم تورو نمیدونم دستم رو گذاشتم رو پاش گفتم منم از تو میگیرم/قبل از اینکه بخنده کیر من شد مثل چوب گربه زنی.کلفت و بلند از بس پاهاش داغ بود.تازه اینو بگم که تو زمستون بودیم و هوا سرد بود.زود رسیدیم.رفتیم توی خونه و طیقه بالا.مادر کارگرم پنجره هارو باز گذاشته بود تا هوا عوض بشه ولی مثل زمهریر سرد بود.پنجره هارو بستم و شیر رادیات رو باز کردم تا یه کم هوا بگیره. فاطمه ساکش رو برد تواتاق و منم که حواس جمع فهمیدم میخواد لباس عوض کنه گفتم اگر غریبه ام برم بیرون گفت گمشو بابا خجالت میکشم.منم کلید نکردم و رفتم از صاحب خونه لگن و جارو خاک انداز گرفتم. وقتی اومدم بالا دیدم یه شلوارک نارنجی با یه تاپ لیمویی پوشیده کیپ تنش یه روسری کوتاه هم سرش کرده.گفتم مثلا رو گرفتی خندید و گفت دیوونه واسه اینکه خاک نشینه سرم کردم.دیگه همه ی هوش و حواس من به کردن فاطمه بود.اونم کرم میریخت و هی موقع تمیز کردن صدا میزد بیا اینجارو ببین اینجارو تمیز کن اینجارو… که من هم هی نزدیکش میشدم . حالم بدتر میشد.حین کار حرف هم میزدیم.گفتم خدایی کوفتش بشه هرکی شوهرت بوده گفت چرا گفتم خدایی حیف این هیکل نیست تو بغل کسی غیر من باشه؟ خندید و گفت نه بابا هیکل هم بعد 2بار بغل خوابی عادی میشه.بی معطلی گفتم خدایی همین امروز حاضرم20 بار بغلت بخوابم ولی فردا هم بخوام و عادی نشه گفت اونم اینجا؟ تقریبا ساعت 10 بود صدای در اومد رفتم دم در که دیدم صاحب خونه صبحانه و چایی و میوه آورده تشکر کردم و تعارف کردم بفرمایید تو که خدارو شکر نیومد.اومدم تو گفتم کار تعطیل اون طفلک هم ذوق زده شدهمون کف روی موکت نشستیم و مشغول شدیم .من درست روبروش نشستم که تازه چاک سینه رو دیدم.اونقدر حواسم پی کون و کپل بود از ممه ها غافل بودم.موقع خوردن اونقدر زل زدم تو اون چاک که زبون اومد و گفت:چته؟مگه تا حالا سینه ی زن ندیدی؟گفتم چرا بخدا ولی با این شرایط و خونه ی خالی و این لباسا نه ندیدم.گفت میخوای تخوری تا گفتم نه جا خورد.نذاشتم حرف بزنه ادامه دادم اون بستنی هارو حیفه بخورم تموم میشه میخوام لیس بزنم حالا حالاها داشته باشمش یه خنده ای کرد که حاکی از شادی پنهونش داشت.یادم رفت بگم اون 2-3 سال از من بزرگتر بود.صبحونه تموم نشده بود که یه سیگار روشن کردم و دراز کشیدم که مثلا بگه سرت رو زمین نذار بیا رو پای من بخواب ولی بجاش گفت یه سیگار هم بمن بده.مث برق گرفته ها پریدم وگفتم مگه سیگارم میکشی گفت هی روزی چندتا. یه سیگاراز تو پاکت دراوردمو گذاشتم رو لباش و فندک زدم .اولین پک رو که زد گفت کاش اون ساکمو بیاری بذارم زیر سرم منم چند دقیقه دراز بکشم.گفتم ولش کن بذار من تکیه بدم به دیوار سرتو بذار رو پام گفتش پات خسته میشه منم گفتم فدا سرت بالاخره وقتی میخوام اون ممه هارو دید بزنم باید سختیشو هم تحمل کنم.خلاصه هنوز سیگارم تموم نشده بود که دستم اون پستونای ناز و لمس کرد بعد از تو یقه بردم تو و از زیر کرست مشکی رنگش شروع به بازی کردم.کیرم چنون راست شده بود که ترسیدم نکنه همینطور بخواد بزرگ بشه و سقف رو سوراخ کنه.دیدم جای جناب کیر اصلا مناسب نیست وسریعا نیاز به جابجایی داره.فاطی جون قصه مون سرش روی رونم بود ولی طوری جاشو درست کردم که اگر کور و کچل و مفلوج هم بود میفهمید گفت هوووووووو م چه خبره؟گفتم فاطی یا تو بشین یا من دراز بکشم بلند شد و کنارم نشست .زل زدم تو چشماش و همزمان لب گرفتن شروع شد.(یا علی گفتیم و عشق آغاز شد). دردسرت ندم لب هنوز به زبون بازی نرسیده بود که غزن بانو کرست خانم محترمه بدست چپ توانمند حقیر گشوده شد تامی خواست بگه نه و بهونه بیاره لب . من رو لباش بود .بعد چند لحظه تاپ و کرست کنار میوه ها داشتند مارو تماشا میکردند.اونقدر زیبا آغاز کردیم که به سر مبارک ملوکانه ی شما قسم میوه ها هم حشری شدند و یه سیب از حشر زیاد تبدیل به خیار شد!!!خلاصه به هزار زور زدن تونست 2کلام حرف بزنه.یهو مادر کارگرت نیاد بالا؟کلید هم که داره گفتم نه من اونقدر خنگم نه اون اینقدر بیشعور . انصافا دیدم اونم دلش میخواد خوب جوون مردم.سریع پا شدم گفتم 5 دقیقه 5 دقیقه صبر کنی اومدم اگر تونستی رو موکت رو یه جارو بزن.تا رفتم واومدم نیم ساعت شد.وقتی برگشتم 2تا پتومسافرتی یه بالش و حوله از کارگاه و کلی نوشیدنی و تنقلات و شامپو صابون واسه حمام کمی هم شیره ی ناب محمدی رو تو یه ملافه پیچیدمو با یک رادیو ضبط دوکاسته ی دیسک خور که آخر کلاس بوداومدم.گفت اینا چیه؟ پتو برا زیرانداز و پتو برا رو انداز بقیه هم از اهم واجباته. خودم پتو رو پهن کردم و یه سی دی گلچین خارجی داشتم توضبط و یه نمور شیره حب شد(نوش جونم فحش نده کان کش بی کان).سیگار روشن و خیلی موقر مثل یک جنتلمن واقعی خودم شروع کردم لباسهامو دراوردن.فاطی همینطور نگاه میکرد و میخندیدکرستش رو که دوباره پوشیده بود رفتم باز کردم و گفتم بی حرف اضافه بیا تو بغلم.مث یه بره اومد.تازه داستان از اینجا سکسی میشه.
دستم رو بردم طرف شلوارک گفت نه الان نه گفتم پس تو بمال.اولش ناز کرد و بعدش دیگه ول نمیکرد دیدم با اون حال خراب صبر کردن مصداق خیانت به خود است.گفتم دستم تا نره تو شورتش اون وا نمیده.حالا داره کیرمو میماله فجیع یه آخ اوخ هم ازش در میاد.پام رو بردم لای پاش و زانومو از رو شلوارک مالیدم به کسش.طفلکی کوره ی دم کرده بود بجای کس سریع دستم رفت تو شلوارک وشورت و قسمت شیرین باسن.منتظر بودم ببینم چی میگه:
یقینم بود کز رفتار این بار
بغرد همچو شیر ماده در غار
جهد بر روی ومنکوبم نماید
به زیر خویش کس کوبم نماید
گشادم دست بر آن یار زیبا
چو ملا بر پلو مومن به حلوا
کون که کون نبود؟آسایشگاه یه عمر خستگی بود. از اون کونا که مرده رو زنده میکنه.گفتم شل کن بذار دربیارم همه رو.سریع همه رو کندم و گفتم برو پایین بخورش شورتم رو دراورد و گفت جون چه کیریه چه کلفته منو یواش بکنی دردم میادا؟گفتم اتفاقا من فقط بلدم مث وحشیا بکنم خیلی هم بد ومحکم میکنم رحم وشفقت هم به کار نیست گفت جون منم همین رو میخواستم بشنفم کمی که مث لواشک ایز زایده ی سیتوپلاسمی بنده رو میل کردند امر کردم بیا بال بس است کافیست.تا اومد بالا لب و گرفتم ودستم لای کسش بود.بهم گفته بود بچه دار نخواستن بشن و نشده و سوراخ سایز فابریکه .تا امروز کس ندیدم اینقدر تنگ که انگشت سخت بره توش.
کسی چون غنچه دیدم نوشکفته
گلی چون نرگس اما نیم خفته
کسی برعکس کس های دگر تنگ
که باکیرم زتنگی میکند جنگ
انگشت که زدم به هدف متحرک لرزان منو محکم فشار داد تو بغلشانگشت که رفت داخل کوره آجرپزی(ببخشیدهمون کس-ازبس داغ بود)گفت عزیزم بلند شو منو بکن همونطوری که گفتی بکن.بلند که شدم دیدم چه کس تمیزی دلره فقط باید خورد که نذاشت گفت دوست ندارم.گفتم پس دولا شوتا من از پشتت بذارم توی کست دادم کامل موضع مخصوص را خیس کند بعد بروددولا شدو اهسته میمالیدم به کسش کاملا گرمای کس محسوس بود.بعددکه هول دادم تو صداش دراومدآما…آما…ناله میکرد که اسب شق درد میگرفتوای به آدما زود ارضاشد منم زود.البته این مختصری از خودم بودقسمت بعدی داستان جزییات کامل سکس شب عید رو مینویسم

نوشته: براتعلی


👍 0
👎 0
23723 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412880
2014-02-15 10:09:11 +0330 +0330
NA

منو داداشمو بابامو عموم…هفته اي سه بار ميريم حموم.

0 ❤️

412881
2014-02-15 11:09:01 +0330 +0330
NA

اما توچی؟
موی بلند روی سیاه ناخون دراز ! ای کیر خر ! :D

0 ❤️

412882
2014-02-15 15:49:16 +0330 +0330
NA

من از اونجايي كه معمولأ اول و آخر داستانا رو نميخونم، نميتونم كامنت بالا رو تأييد يا رد كنم…!!! :?
فقط ميخوام بهت بگم: اى مجلوق جلاق استجلاق زاده ى فرد مستجلق، ساكن جقستان عليا، كمتر بزن هميشه بزن…!!!:D
اما جالبه، شما به عنوان يه كيف ساز! سفادت هزار برابر اين دانشجويان مقطع دكترا به بالا بود. احسنت جقيه متوهم روان پريش :D… =))

0 ❤️

412883
2014-02-15 19:43:46 +0330 +0330
NA

بله؛،البته؛ حتمأ تأييد ميكنم! فرمايشات ديانا خانم و جناب ماهونى رو…!!!
منم از بعضى نكات طنز آميزش خوشم اومد، اما ديگه زيادى با اون لكاته شوخى كردى و شعر و …

اين جمله يعنى چى:
(بچه اراك بود.،بر حسب اتفاق فاميلش هم گودرزى…)
از اين شوخياى جديده؟ يا چى؟!

0 ❤️

412885
2014-02-16 04:57:44 +0330 +0330
NA

چی؟! من؟! کی؟! کجا؟! تشویش اذهان عمومی؟! آب به آسیاب دشمن ریختن؟! نه، من همه چیو تکذیب میکنم…!!!

0 ❤️

412886
2014-02-16 19:07:39 +0330 +0330
NA

مکس عزیز ، باقیش کو پس ؟ قلمت شیرین مثل همیشه . خنده دل درد گرفتم .

0 ❤️

412887
2014-02-16 19:08:24 +0330 +0330
NA

نویسنده گرامی

می تونی بهتر از اینا بنویسی . در کل از خوندنش خوشم اومد . مرسی

0 ❤️