جاده ای به تجاوز

1400/09/12

با تمام توانی که تو پاهام بود میدویدم، نفسم به سختی در میومد و قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد، کاملا شوکه بودم، به زمین و زمان فحش میدادم، چرا انقدر نا امن شده این خیابونا ! بعد از امروز دیگه حال روحی من چی میخواد بشه ، هروز باید با ترس از خونه بیام بیرون، به خیابون اصلی که رسیدم دست بلند کردم و بدون توجه به هیچ چیزی سوار پرایدی که جلوم ترمز کرد شدم، صدام در نمیومد راننده پرسید چی شده خانوم؟؟ با دست اشاره کردم که راه بیوفته ، نفسم که یکم سرجاش اومد و قلبم آروم گرفت صدام به سختی از حنجره ام خارج شد و گفتم لطفا منو تا خیابون ایران زمین برسونید، راننده نگاهی به پسر کنار دستش کرد و شونه بالا انداخت ، تا اون لحظه متوجه نشده بودم دو نفر تو ماشین هستن، پسر کنار راننده برگشت سمت منو گفت چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده؟ بدون اینکه نگاهش کنم گفتم دوتا آدم بی شرف میخواستن کیفمو بدزدن و با چاقو تهدیدم کردن ، فقط شانس اوردم ۳ نفر از اون کوچه رد شدن و صدای منو شنیدن و اومدن سمتم باهاشون درگیر شدن ، منم نفهمیدم دیگه چجوری تا خیابون دویدم ، خیلی ممنون که منو سوار کردین، راننده گفت چه ادمای دیوثی پیدا میشنا ، از حرفش و لحن صداش خوشم نیومد ، دوباره گفت خوشگلی این دردسرارم داره دیگه ،مگه نه هادی جون؟ پسری که حالا متوجه شدم اسمش هادیه گفت : داش رضا حق دارن دیگه بنده خداها این سرو وضع رو میبینن خون به مغزشون نمیرسه، هنوز حالم جا نیومده بود که با این حرفا بدنم یخ کرد ؛ گفتم ممنون که کمکم کردین منو لطفا همینجا پیاده کنین، رضا گفت شما که گفتی میری ایران زمین عزیزم، متوجه شدم قضیه چیه و شروع کردم به التماس کردن ، خواهش میکنم بذارین پیاده بشم من کل کیفم و کارت بانکیم مال شما التماس میکنم منو پیاده کنین من حالم خیلی بده، هادی گفت اوووف چه دست و دلباز ، همیشه انقدر لارژی؟ ما که چیزی نخواستیم ازت خانوم خانوما داری بذل و بخشش می کنی! گفتم تورو به هرچی میپرستین بزارین برم خواهش میکنم شماها مگه خواهر مادر ندارین؟ رضا گفت هادی تو خواهر داری؟ هادی گفت نه داداش، رضا گفت پس خارتو گاییدم و با شدت شروع کردن به خندیدن ، دستگیره درو گرفتم و کشیدم ولی باز نشد ، چند بار این کارو کردم ولی اتفاقی نیوفتاد متوجه شدم قفل در هم درومده و جاش خالیه، دلم میخواست همونجا بمیرم، صدای گریه هام کل فضای ماشین رو گرفته بود با شدت جیغ میزدم ، هادی برگشت و با پشت دست زد تو دهنم و گفت خفه شو دیگه جنده خانم تا همینجا کص و کونتو یکی نکردم، خودتو کص میکنی از خونه میای بیرون توقع داری کیر نیاد سمتت؟ تو اگه کونت نمیخارید این جوری نمیگشتی که چاک کص تپلت از رو شلوار بزنه بیرون ، معلومه که هوس کیر کرده اون چوچولت، دیگه حرفاشو نمیشنیدم ، چشمام داشت سیاهی میرفت حتی نا نداشتم تقلا کنم، ترمز کرد و ماشین ایستاد هادی درو باز کرد و پیاده شد و تو یک چشم بر هم زدن صندلی عقب کنار من نشست، میدونستم التماس کردن رحم به قلب اینا نمیاره ، از شدت ترس دندون هام مدام به هم میخورد و حتی دیگه اشکم از چشمام نمیومد، فقط منتظر بودم ببینم چه سرنوشتی قراره برام رقم بخوره ، هادی یه دست روی پام کشید و گفت جووون چه بدنی هم داری ، اگه داد و فریاد راه نندازی و الکی تقلا نکنی قول میدم همه چیز به خوبی تموم بشه ، رضا خندید و گفت دختر خوبیه هادی اذیت نمیکنه مشخصه حرف گوش کنه.
[ ] شیشه های ماشین کاملا دودی بود و هیچی از بیرون مشخص نبود به همین خاطر نمیتونستم از کسی کمک بخوام، وارد یه جاده خاکی و ناهموار شدیم و ماشین به شدت تکون میخورد ، احساس میکردم هر لحظه ممکنه تمام محتویات معده ام رو کف ماشین بالا بیارم، حدود پانزده دقیقه ای مسیر خاکی رو طی کردیم تا بالاخره ماشین رو نگه داشت، رضا سریع پیاده شد و صدای باز شدن در آهنی به گوشم رسید ، از شدت تاریکی هیچ چیز مشخص نبود و نمیدیدم کجا اومدیم، رضا مجدد سوار ماشین شد و شروع به حرکت کرد، کمی جلوتر نگه داشت و ماشین رو خاموش کرد ، با ریموت قفل درهای عقب رو باز کرد و هادی گفت پیاده شو ، اینجا صدات به جز ما به کسی نمیرسه پس خودتو و حنجره ات رو خسته نکن، از ماشین پیاده شدم هوا کمی خنک بود و بوی بدی شبیه به روغن سوخته به مشامم میرسید ، یه سوله بود که بخاطر تاریکی نمیتونستم تشخیص بدم برای چه کاریه ، هادی بازوم رو محکم گرفته بود و مثل پر من رو با خودش میکشید ، وارد یه اتاقک شدیم و رضا کلید رو زد و یه مهتابی با تاخیر روشن شد ، تازه میتونستم قیافه این دوتا حیوون صفت رو ببینم.
[ ] هادی حدودا ۱۰ سانتی از رضا بلندتر بود و تقریبا ۱۸۵ سانت قد داشت ، بازو های درشت و هیکل ورزشکاری که مشخص بود مدت زیادی بدن سازی کار کرده روی گردنش یه تتوی تاج بود و یه حرف M روی ساعد دست چپش تتو شده بود چشمای مشکی و یه بینی که مشخص بود قبلا شکسته ، رضا جسه کوچیکتری داشت و مدل موهاش مثل هادی بود و روی سرش بالای گوشش جای قدیمی چاقو کاملا واضح بود، هادی به من نزدیک تر شد و گفت راحت باش لباستو در بیار جمع خودمونیه، ناخوداگاه اشک هام سرازیر شد ، شل شدم و روی دوتا زانوم نشستم و ضجه زدم ، رضا داشت تی شرتش رو در میاورد ، به قدری ترسیده بودم که چند قطره ادرارم شرتمو خیس کرد، هادی گفت اه دیگه حوصلمو داری سر میبری بس کن دیگه ، انقدر قضیه رو سخت نکن و با یه حرکت بلندم کرد و مانتومو کشید و از تنم دراورد ، یقه پیراهنمو گرفت و جر داد سوتیینم مشخص شد ، دستامو به حالت ضربدری روی سینه هام گذاشتم ، مچ دستامو گرفت و رضا اومد پشتم و سوتینم رو باز کرد ، حالا سینه هام کامل دیده میشد و از پشت دو تا سینه هامو با دستاش گرفت و فشار داد ، دستاشو اورد پایینو و دکمه های شلوارمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین و گفت جووون چه کونی ، مگه میشه از این کون گذشت و شروع کرد به مالیدن باسنم و چندتا ضربه محکم زد ، هادی همینطور که مچ دستامو گرفته بود کامل دستامو باز کرد و سرش رو اورد جلوی سینه هام و نوک سینه ام رو کرد تو دهنش و شروع کرد به میک زدن ، گریه ام بند نمیومد حس تنفر تمام وجودمو گرفته بود تو اون لحظه فقط از خدا میخواستم بمیرم و نبینم چه اتفاقی قراره بیوفته، گرچه مطمئن بودم این لاشخورا از جنازم هم نمیگذشتن، هیچ نیرویی تو پاهام نبود و باعث شد بیوفتم زمین ، رضا همچنان پشت من بود و کمرم رو لیس میزد و همزمان باسنمو مالش میداد، هادی شلوارشو دراورد و شورتشو کشید پایین، چشام دیگه سیاهی میرفت ، کیرشو گرفته بود تو دستشو میمالید با اینکه هنوز بلند نشده بود ولی خیلی بزرگ بود و رنگ پوستش تقریبا سیاه بود ، کیرشو اورد جلوی دهنمو مالید روی لبم و میگفت باز کن اون دهنو، لاشی ، حالت تهوع داشتم و مدام سرمو تکون میدادم و اونم همچنان کارشو ادامه میداد، حالا دیگه کیرشو به تمام صورتم میمالید ، چشمامو بسته بودم و با شدت لبامو رو هم فشار میدادم که دهنم باز نشه، تصور اینکه کیرش بره تو دهنم حالمو بدتر میکرد، تو همین فکر بودم که کیر رضا از زیر وارد شورتم شد و مالیده میشد رو لپ باسنم ، چند بار که این کارو کرد شورتمو تا بالای زانوم کشید پایین و کیرشو گذاشت لای باسنم ، هادی هم دیگه تخماشو داشت میمالید به صورتم ، دیگه نمیتونستم تکون بخورم و کاملا دراز کش روی زمین بودم، رضا کیرشو نزدیک کصم کرد و کلاهکش رو میمالید روش و با یه حرکت کل کیرشو وارد کصم کرد که کاملا خشک بود و از شدت درد عربده کشیدم اونم بی توجه به فریاد های من تلمبه میزد ، داشتم جر میخوردم ، بعد از تقریبا ده دقیقه کیرشو کشید بیرون و من رو برگردوند و جاشو با هادی عوض کرد هادی روی جفت زانوهاش نشست و یه تف انداخت روی کصم و با کیرش مالید روش و آروم کیرشو فرستاد تو و شروع کرد به تلمبه زدن ، رضا اومد جلوم و سینه هامو گرفت و چسبوند به هم، سینه هام بزرگ بود و سال پیش جراحی کردم که بیارمشون بالاتر، کیرشو گذاشت لای سینه هامو عقب جلو میکرد و هادی هم همین کارو با کصم میکرد ، گذر زمان رو متوجه نمیشدم فقط صدای ناله های رضا بیشتر و بیشتر شد و همینطور که کیرش لای سینه هام بود آبش ریخت بیرون و تا چونمو و گردنم پرت شد تا اینکه سینه هامو ول کرد و پخش زمین شد، ولی هادی همچنان به کردن ادامه میداد، با دستاش رون های پام رو گرفته بود و محکم فشار میداد ، واقعا نمیتونستم مقاومت کنم حالا دیگه آروم و بی صدا اشک میریختم که بازوم رو گرفت و به روی سینه خوابوند رو زمین ، با دو دست لای کونم رو باز کرد و روی سوراخ کونم دست میکشید ، فهمیدم چه گهی میخواد بخوره و حتی فکرشم دیوونم میکرد، سکس مقعدی، چیزی که بیزار بودم ازش نه اینکه تجربه اش کرده باشم کلا از این نوع سکس متنفر بودم و شنیده بودم درد وحشتناکی داره، پس تمام توانمو جمع کردم و شروع کردم به جیغ کشیدن و داد زدن اونم با یه دستش موهامو گرفت و کشید عقب سرمو و با دست دیگه جلوی دهنمو گرفت و گفت ببین جنده خانوم سروصدا راه ننداز الکی شلوغ بازی نکن وگرنه تا صبح از کون میگامت که نتونی دیگه راه بری پس خفه خون بگیر و لال شو، تمام انرژیم رو جمع کردم و با شدت زیادی دستشو گاز گرفتم طوری که طعم خون رو زیر زبونم متوجه شدم، دستشو کشید و چنان عربده ای زد که مشخص بود خیلی دردش گرفته ، یه سیلی زد تو گوشم و گفت وحشیه جنده درستت میکنم، و بدون معطلی کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم و شروع کرد فشار دادن با درد توصیف ناپذیری تا کلاهک کیرش رفت داخل و حالا کم کم داشت تلمبه میزد، از شدت درد داشتم بی هوش می شدم انگار چشمام سیاهی میرفت ، یاد روزی افتادم که داشتم از پله های دانشگاه پایین میومدم که پام پیچ خورد و از ۶ تا پله غلت خوردم و دستم شکست فکر میکردم بدترین درد دنیا شکستگی استخوانه تا الان که درد بدتری رو داشتم تحمل میکردم، خیلی وحشی شده بود و ظاهرا میخواست تلافی کنه، رضا که تا اون موقع پهن زمین بود نیم خیز شد و گفت داداش تنها تنها ؟ منم تو صف وایستادم ها ، هادی که حالا صدای اه و ناله هاش بالا رفته بود و سرعت تلمبه هاش بیشتر شده بود محکم میکوبید رو کونم و بی حرکت شد ، کاملا خالی شدن آبش تو کونم رو احساس کردم ، اونم ارضاء شد بالاخره و خودش رو انداخت رو زمین، راست میگفت که کاری میکنه نتونم راه برم ، بی حس شده بودم و کنترلی رو پاهام نداشتم حالم داشت از خودم بهم میخورد، چجوری میتونن انقدر پست فرت و کثیف باشن ، اگه کسی با ناموس خودشون این کارو بکنه چه حالی میشن؟ من به اونا پناه بردم تا از دست یه حرومزاده دیگه راحت بشم ولی دست دوتا تخم حروم بی همه چیز افتادم ، پس کجاست غیرتشون ؟ چرا جامعه ما اینجوری شده که یه دختر از ترسش نمیتونه حتی تنها تو خیابون قدم بزنه، فکر میکردم هر مردی من رو تو اون وضعیت با اون حال و ترسی که تو وجودم بود ببینه رگ غیرتش بزنه بیرون و میرفت دنبال طرف، دوست داشتم به عالم و آدم فحش بدم ، خدا من چه بدی کردم که تاوانش باید این میشد؟ من حتی بر خلاف خیلی از دوستام هرگز حتی پسری رو سرکار نذاشتم یا بخوام با احساساتشون بازی کنم ، همیشه سعی میکردم خوب باشم و دل نشکونم ، اما الان دل خودم هزار تیکه شده بود و تو کل این اتاق پخش شده بود ، واقعا میتونستم برسم خونه؟ اصلا میتونستم از فردا به زندگی عادی برگردم؟ این روز رو میشد از ذهنم پاک کنم؟ هرگز، این تجاوز تا عمر دارم میشد جزوی از زندگی من، رضا بلند و شد که بیاد سمت من که هادی بهش گفت بکش بیرون دیگه داستان خطری شده الان ، حتما ننه باباش به پلیس خبر دادن ، رضا گفت به عقل جنم نمیرسه اینجا کسی بخواد بیاد، ولی باشه بریم بهتره.
[ ] مثل جنازه دست و پامو گرفتن و انداختنم صندلی عقب و حرکت کردن، تمام حس های بد تو وجود من وارد شده بودن، حالم از خودمم بهم میخورد ، ماشین ایستاد و درب عقب باز شد و هادی پاهامو کشید و پرتم کرد رو زمین و کارت دانشجوییم رو نشون داد و گفت بخوای دهنتو باز کنی میدونم چجوری پیدات کنم و اون موقع دیگه نمیذارم مثل امروز بهت خوش بگذره، سوار شد و رفتن، حتی نتونستم پلاک ماشین رو ببینم و حفظش کنم، اگه اون لحظه میمردم واقعا راضی بودم ، روی یه زمین خاکی افتاده بودم که تقریبا ۲۰۰ متر جلوتر یه جاده ای بود و مشخص بود ماشین رد میشه اونجا، با بدبختی و جون کندن خودمو رسوندم کنار جاده، با خودم گفتم مگه میشه به کسی اطمینان کنم دوباره؟ گوشیم رو هم برداشته بودن ، چاره ای جز اطمینان کردن نداشتم حداقل الان هرکی من رو تو این وضعیت میدید حتما دلش به رحم میومد.
[ ] نور چراغ یه ماشین که نمیدیدم چی هست بهم نزدیک میشد میترسیدم دستم رو بلند کنم و تقاضای کمک کنم،ماشین بهم نزدیک شد و کنار من ترمز کرد، یه مرد از ماشین پیاده شد و دوید سمتم ، شدیدا ترسیده بود که دیدم درب سمت کنار راننده هم باز شد و یه خانوم پیاده شد و داد زد یا خدااااا، حالا یه مقدار از ترسم کم شده بود یکم خیالم راحت شد، خانومه اومد کنارم و سرم رو بلند کرد و گذاشت رو سینه اش، چه حس خوبی بود چقدر به این آغوش محتاج بودم ، چقدر دلم مادرم رو میخواست ولی مطمئن بودم اگه من رو تو این وضعیت میدید بلافاصله سکته میکرد .
[ ] بهم گفت چی شده عزیزم چه اتفاقی برات افتاده ؟ تصادف کردی؟ اقایی که حتی چهرشم ندیده بودم گفت دختر جان حالت خوبه؟ میتونی حرف بزنی ؟ ناهید تکونش نده شاید جاییش شکسته باشه باید زنگ بزنیم اورژانس، خانومی که حالا فهمیدم اسمش ناهیده گفت علی چرا چرت و پرت میگی، آمبولانس تا بخواد بیاد و برسه اینجا این بنده خدا جونش درومده ، زود بیا کمک کن بذاریمش تو ماشین طفل معصوم رو، با کمک هم و به سختی دراز کشیدم رو صندلی عقب ، انقدر لش بودم که فکر کنم وزنم بیشتر شده بود ، دیگه هیچی یادم نیست تا زمانی که چشمام رو باز کردم و چشم های خیس مادرم رو روبروم دیدم، ناخودآگاه لبخند زدم و راحت چشمام رو بستم.

امیدوارم لذت برده باشید ، این داستان یکی از هزاران اتفاق هایی هست که برای دختران سرزمینمون پیش میاد و واقعا تلخ و ترسناکه و ما بی خبر از حس و حال اونا راحت از کنارشون رد میشیم و شاید متلکی هم بهشون بندازیم، حتی خیلی هاشون از ترس آبرو باید این کابوس رو مثل راز تو دلشون نگه دارن و صداشون رو کسی نشنوه، به امید روزی که همه دخترا بدون ترس و دلهره بتونن تو جامعه باشن.

نوشته: شاهین


👍 9
👎 3
51901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845819
2021-12-03 02:02:50 +0330 +0330

بابا خیلی نامردین دیوث های بی شرف …
آخه کصی که اون موقع شب با لباسی که کص تپلش از دور تشخیص داده میشه و در یک چشم بهم زدن توانایی اندازه گیری طول و عرض و ارتفاع و کلفتی یه کیر رو داره اینجور زوری و با سیلی زدن بلند میکنند ببرند بکنند؟! بی شرف ها اقلا یه ابی چیزی بهش میدادین میخورد که این تشنه لب بودنش تا ابد تو ذهنش نمونه که بخاطرش نفرینتون بکنه… اون یارو کیف قاپه یه کص تپل رو پاس داد به چرخ فلک روزگار ، فلک هم یه دور زد گردوندش پاس داد به شما دو تا بی کلاس های لاشی توپ جمع کن …اونوقت اینجوری امانت داری میکنین؟ دیوث ها وازلین یا بقول معروف گوت کِرِمی نداشتین …روغن سوخته که داشتین بمالین …چرا توپ کصی که فلک به رایگان بهتون پاس دادن جر دادین؟!امیدوارم یه روز فلک ،کون خودتون رو با راننده های تریلی پاسکاری کنه. آمین

0 ❤️

845902
2021-12-03 10:13:38 +0330 +0330

امیدواری لذت برده باشیم؟؟ ریدی توی داستانت که!

1 ❤️

845918
2021-12-03 12:35:03 +0330 +0330

کلا خیلی تلخ و دردناکه تجاوز چیزی نیست که طرف بتوانه راحت از کنارش بگذره، تا آخر عمرش باهاش می مونه و عذاب می کشه واقعا امیدوارم اینقدر فرهنگ و امنیت جامعه بالا بره که همه راحت بتوانند زندگی کنند.

0 ❤️

845967
2021-12-03 19:35:58 +0330 +0330

هِی داره تو ذهنم کلمه کصلیس رَد و بَدل میشه…

0 ❤️

846116
2021-12-04 11:27:53 +0330 +0330

سلام
وقتتون بخیر
نوشته دردناک و اعصاب خوردکنی بود.
گذشته از اشتباه های نگارشی.
ولی
اخرش جوک گفتین!
اخه این نوشته لذت بخشه؟!
دو کار از همه وحشتناکتره.
زجراورتر
منزجرتر
ترسناکتر
هست که یکیش تجاوزه.
اونوقت توقع داری نوشتتون با حال و لذت بخش باشه جونم!!!
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

846227
2021-12-04 19:10:30 +0330 +0330

من آخرش نفهمیدم، اون دوتا دیوث تورو کردن یا تو از گاییده شدن کون یه نفر دیگه داری داستان میگی؟!
تکلیفمونو روشن کن
اگه تورو نکردن، خواهشأ تشریف بیار من از کون بکنمت ببینم لذت میبری یا نه مشنگ

0 ❤️

901083
2022-11-01 14:03:26 +0330 +0330

من الان نفهمیدم الان دلسوزی کردی پس این امیدوارم لذت برده باشین از کجات در آوردی🤔

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها