جدال با سرنوشت (1)

1391/10/16

با شنیدن صدای نازش سرمو بالا میگیرم میبینم زل زده تو چشمام . همون عشوه همیشگیش رو داره ,با عضب بانمکش بهم میگه:
_بابا جون الان ده باره که صدات زدم .چرا بهم نگاه نمیکنی؟
لپ تاپ رو میبندم و میزارمش کنار . بلندش میکنم و رو پاهام آروم جا میگیره . موهای طلایی رنگشو نوازش میکنم و با تموم وجود میبوسمش و بهش میگم
_ببخشید . بابا این روزا یه کم کار داره واسه همین حواسم نبود .
تو دستاش یه چیزی قایم کرده بود . از رو پاهام اومد پایین و دستشو باز کرد گفت اینو واسه تو درست کردم.
یه مچ بند که با حروف لاتین درستش کرده بود . حرف BوA که به صورت یک مکعب که وسطش سوراخ بود و کش سرش رو ازون سوراخ ها رد کرده بود . قشنگترین هدیه ای که تا الان گرفته بودم . چیزی که با خلاقیت تنها دخترم ساخته شده بود .
دستم رو گرفت و خودش انداخت تو دستم . یه نگاه بهش انداختم .نوشته بود BABA . دخترم رو بغل کردم و واسه اینکه صدای خندشو بشنوم پهلوش رو قلقلک دادم و مشغول بازی با هم شدیم . وقتی خندش رو میدیدم حس میکردم خدا دنیا رو فقط واسه من آفریده . در واقع دنیا حاصل عشق من و آرزو بود و دنیای منو آرزو دنیا بود . شیرینی زندگیمون دنیا بود . به عشق دنیا وقتی کارم تموم میشد زود خودم رو میرسوندم خونه. دنیای پنج ساله ما زیباترین مخلوق خدا بود .
مثل هر شب مشغول بازی با دخترم بودم و آرزو هم تو آشپزخونه نگامون میکرد و شاد بود از این خوشبختی . بالاخره زنگ شام به صدا درومد و دنیا دیگه بیخیال من شد و از کولم اومد پایین . آرزو به دنیا گفت : بدو کمک مامان سفره رو پهن کن.
دنیا با صدای نازش که قند تو دلم آب میکنه میگه مامان تو رو خدا رو میز غذا بخوریم .آرزو با نگاه به من منتظره که ببینه میام سر میز غذا بخورم یا نه که نگام به دنیا می افته و با دیدن صورت معصومش بلند میشم و رو میز مشغول خوردن شام میشم .
نمیدونم چرا هیچوقت از مبل و میز غذاخوری خوشم نیومد . آرزو با شنیدن این حرف خندش گرفت و گفت آخه از بس دوست داری لم بدی رو زمین . دنیا بهم میگه بابایی لم یعنی چی ؟ با شنیدن این حرف با آرزو میزنیم زیر خنده و آرزو میگه لم دادن یعنی دراز کشیدن . دنیا هم چیزی نمیگه و غذاشو میخوره.
با تموم شدن شام دنیا سریع میره جلو تلویزیون و مثل هرشب مشغول دیدن تام و جری میشه . طبق معمول بعد از گذشت ده دقیقه خوابش میبره و منم بلندش میکنم میبرمش تو تختش . یه کم نگاش میکنم و بر میگردم تو آشپزخونه پیش آرزو.
در حالی که به ظرف شستن مشغوله ,دستام رو دور کمرش حلقه میکنم و گردنش رو میبوسم . متوجه کند شدن ظرف شستنش میشم. ازم میخواد که پنج دقیقه صبر کنم. منم که عاشق این لحظه ام شیطنت رو بیشتر میکنم و گرمای نفسم رو به گردنش میدمم . با گذشت هر لحظه حس شهوت هر دو مون شعله میکشه . تازه امروز سیکل قاعدگیش تموم شده بود و هر دومون تشنه یه سکس داغ بودیم . آرزو دیگه طاقت نمیاره و بر میگرده , با تامل تو چشمام نگاه میکنه , میتونم شوق درخواست سکس رو تو چشماش ببینم . صورتش رو بهم نزدیک میکنه و گرمای لبش رو لبام باعث میشه چشم هام بسته بشه . بغلش میکنم و از زمین جداش میکنم احساس ناراحتیش باعث میشه بزارمش رو زمین . خودشو ازم جدا میکنه و با یه لحن زیبا میگه تو رو خدا بزار ظرفامو بشورم . در همین لحظه با شنیدن صدای زنگ در خونه به خواستش میرسه و مشغول آب کشیدن ظرف ها میشه.
با تعجب به سمت در ورودی میرم و با سوال یعنی کی میتونه باشه این موقع شب به چشمی در نگاه میکنم . با ندیدن کسی تعجبم دو برابر میشه و در رو باز میکنم تا متوجه موضوع بشم . به محض باز شدن در ,فرصت پیدا نمیکنم عکس العمل نشون بدم و با ضربه چوب تو سرم نقش زمین میشم . دو نفر سریع میان تو و در حالی که منو رو شکم خوابوندند دستام رو از پشت با چسب میبندند و یه یه چسب هم به دهنم میزنند. آرزو که هنوز متوجه نشده بود با دیدن این صحنه جیغ میزه و به سمت اون دو نفر حمله ور میشه که که با اولین سیلی نقش زمین میشه و مثل من دست و دهنشو میبندند.
نمیتونستم فریاد بزنم و از کسی کمک بخوام. فقط دوست داشتم سریع هرچی دوست دارن از خونه بدزدند و برن. النگو ها و زنجیر طلای آرزو رو به زور دراوردند . نفر اول که مشخص بود همه کارست به سمت من اومد . چاقوش رو از جیبش در آورد روبروم نشست و مستقم تو چشمام نگاه کرد چاقو رو تو پهلوم فرو کرد و بهم گفت سرنوشت اینو خواسته.
سوزش دردناکی حس میکردم . با چشمام بهش التماس میکردم که کاری به همسرم نداشته باشه . تو چهره اش اثری از رحم نمیدیدم . آرزو که بی صدا فریاد میزد شاهد این صحنه بود. مرد دوم که رفته بود به اتاق خواب من و آرزو , با برداشتن کمی پول و سرویس طلای آرزو اومد پیش ما و به رفیقش گفت تمومه زود بریم . اما دوستش گفت یه کم کار دارم و خنده شیطانی سر داد . کمربندش رو باز کرد و مشغول بازی کردن با پاهای آرزو شد. با دیدن این صحنه وجودم خرد شد . نمیتونستم کاری بکنم . فقط سرم رو میکوبیدم رو زمین. طاقت دیدن اینکه عشقم داره پر پر میشه رو نداشتم . مرد نشسته بود رو پاهای آرزو و پشت آرزو بهش بود. با چاقوش شلوار آرزو رو پاره کرد . آرزو که هر طور بود نمیخواست اجازه بده این اتفاق بی افته و ممانعت میکرد.
مرد با بی رحمی تمام با چاقویی که تو دست داشت یه ضربه به پهلو آرزو وارد کرد . آرزو بعد از خوردن ضربه مثل آهو تو چنگال شیر آروم گرفت . مرد که آلتش راست شده بود با فشار اونو به مقعد آرزو وارد کرد . خون رو میدیدم که داره راه میگیره . هم از من و هم از آرزو. نمیتونستم صحنه تجاوز اون مرد به آرزو رو ببینم . با وجود اینکه بسته بودم زور زیادی زدم که خودم رو باز کنم ولی فقط درد و خونریزی بیشتر نصیبم میشد. تصور اینکه آرزو داره چه دردی رو متحمل میشه دیوونم میکرد.
مرد دوم که ازین کار رفیقش خوشش نیومده بود فقط اصرار داشت زود که زود تمومش کنه و اونجا رو ترک کنند.
آرزو تو فاصله دو متری من داشت جون میداد و من فقط شاهد ماجرا بودم . عشقی که برای به دست آوردنش حاضر بودم زندگیم رو بدم داشت جلو چشمم زندگیشرو از دست میداد . من فقط در اون لحظه میتونستم نگاه کنم . از خدا میخواستم که آرزو زنده بمونه . در همین موقع دنیا رو دیدم که مات و مبهوت با عروسکش تو چهار چوب در اتاقش وایساده و داره صحنه رو نگاه میکنه . مرد که دنیا رو دید از رو آرزو بلند شد و رو به من گفت بچه ها منو خیلی دوست دارن . راستی ناقلا تا حالا خوب چیزی میکردی ها و خنده وحشتناکش رو سر داد به رفیقش با غضب گفت چرا در مورد این بچه چبزی نگفتی؟ اونم گفت فکر کنم تو تختش خواب بوده و من ندیدمش.
مرد به سمت دنیا رفت ,آرزو با اینکه نیمه جان بود چشماش رو باز کرد و به من نگاه کرد . با چشماش داشت التماس میکرد که دنیا رو نجات بدم . تموم اون التماس و خواهش به صورت یک قطره اشک از چشمش سرازیر شد و افتاد رو زمین و آرزو هم چشماش بسته شد . منم فقط بی صدا فریاد میزدم. مرد دنیا رو بغل کرد ,رفت تو اتاق و در رو بست. تو اون لحظه کم که دنیا رو دیدم متوجه شدم از شدت ترس نمیتونه گریه کنه . نمیدونستم آرزو زنده ست یا نه . با افکار اینکه ای کاش زمان به عقب بر میگشت , ای کاش درو باز نمیکردم , و کلی آرزوی محال چشمام سنگین شد و بی هوش شدم .
دوباره که چشمام باز شد نور مهتابی اذیتم کرد و یه کم به اطرافم نگاه کردم متوجه شدم که تو بیمارستانم . سعی کردم به یاد بیارم که چرا اینجام و یاد اتفاقی که تو خونم رخ داده بود افتادم . از رو تخت اومدم پایین و با سرگیجه راه افتادم کا دیدم لوله سرمی که بهم وصله باسوزنش همراه با درد و خون ریزی ازم جدا شد و منم افتادم رو زمین . پرستار ها با دیدن این صحنه به سمتم دویدند و با عصبانیت میگفتند این چه کاریه کردم. من که توان حرف زدن نداشتم فقط آرزو و دنیا رو صدا میزدم. و از پرستار ها میخواستم یه خبر خوب در مورد زن و بچم بهم بدن.
با تزریق یک آرام بخش به خواب رفتم . بعد از چند ساعت که به هوش اومدم دکترم بالا سرم بود . و با برگه ای که تو دستش بود بهم گفت خب آقای آرش حالتون چطوره ؟ میتونید صحبت کنید ؟ و من فقط گفتم خونوادم کجان . که دکتر رو به پرستار گفت خانوم نعیمی ایشون رو به بخش منتقل کنید. منو به یه اتاق بردند و اونجا رو ترک کردند . هر چی التماس میکردم کسی نمیگفت که سر خونوادم چی اومده. بعد از چند لحظه در باز شد و یه نفر که خودش رو سرگرد احمدی معرفی کرد کنارم نشست. دوست داشتم خبر خوش ازش بشنوم
بهم گفت واقعا متاسف هستم بابت این اتفاق که رخ داده . من و همکار هام تموم تلاشمون رو میکنیم که قاتلین رو بگیریم. ولی به کمک شما خیلی احتیاج داریم
من با شنیدن کلمه قاتل گفتم چی به سر خونوادم اومده ؟ تو رو خدا بگید که زنده هستند. سرگرد ساکت بود و انگار نمیتونست چیزی بگه اما خودش رو جمو جور کرد و بهم گفت متاسفم وقتی آمبولانس به خونه شما اومد همسر و دختر شما مرده بودند.
بعد از یه سکوت کوتاه نتونستم با موضوع کنار بیام و فریاد سر دادم . اون لحظه به خدا هم دشنام میدادم که با تزریق آرام بخش به خواب رفتم. بیدار که شدم مادرم رو دیدم که با چشمای گریون داره دستهامو نوازش میکنه. با دیدنش اشک هام سرازیر میشه و به مادرم میگم من دیگه نمیتونم به زندگی ادامه بدم .اونم با من گریه میکنه و میگه تو رو به ارواح خاک بابات اینو نگو .
پرستار میاد تو اتاق و از مادرم میخواد که اونجا رو ترک کنه . بعد از مدتی دکتر میاد و بهم میگه شانس آوردی , اگه فقط دو میلیمتر چاقو بالا تر بود قلبت رو میشکافت . فردا مرخصی و میتونی اینجا رو ترک کنی.
دوباره سرگرد احمدی پیشم اومد و ازم خواست کمک کنم تا قاتلین رو پیدا کنه.
هر چی که میتونستم در اختیار پلیس قرار دادم و فردا هنگامی که مرخص شدم وسایلم رو تحویل دادند . ساعتم و یک دستبند که دخترم با عشق درست کرده بود. خیره به دستبند اشکام بند نمیومد . دسبند رو انداختم به دستم برادرم با دلداری کمکم کرد تا راه برم .بعد ترک بیمارستان به اداره آگاهی رفتم تا شاید بتونم پیدا شون کنم . اما تو عکسای مجرمین سابقه دار اثری ازشون نبود و چهره نگاری هم دردی رو دوا نکرد .
دو روز تو بیمارستان بیهوش بودم و وقتی به خونه برگشتم فهمیدم که جنازه ها دفن شدند . برادرم میگفت یکی از همسایه ها دیده که دو نفر از واحد شما سراسیمه فرار کردند و رفتند . و اونم بعد از اینکه شما در رو باز نکردید به پلیس زنگ زده و اونا هم که رسیدند دیگه دیر شده بود . نمیدونستم چه جوابی به پدر و مادر آرزو بدم . طاقت نیووردم و شبونه به سمت بهشت زهرا راهی شدم . از برادرم آدرس قبر رو پرسیدم و تا صبح رو قبر دو تا شون دراز کشیدم و گریه کردم. هوا که رو به روشنی میرفت یک مشت خاک برداشتم همین طور که از خشم خاک رو میفشردم رو به قبر گفتم عزیزانم میام پیشتون ولی یه کار واجب دارم . سرنوشت نمیتونه اینقدر بیرحم باشه .
ادامه دارد…

ممنونم که وقت گذاشتید و داستان رو خوندید . یه نکته عرض کنم که برخی از صحنه ها مربوط به یک فیلم میشه که با دیدن این فیلم جرقه نوشتن داستان تو ذهنم زده شد . ولی در ادامه موضوع داستان با اون فیلم فرق خواهد کرد .
از دوستان خواهش دارم امتیاز رو فراموش نکنند . فکر نکنید امتیاز گدایی میکنم ولی به خاطر شیطنت بعضی ها مجبورم که بگم
امتاز یادتون نره پس یادتون نره امتیاز . امتیاز امتیاز امتیاز
شاد باشید و سالم بمونید

ادامه…
نوشته: آرش. sex and love


👍 2
👎 0
38659 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

351109
2013-01-05 22:08:52 +0330 +0330
NA

ارش جان سلام
بازم مثل همیشه ترکوندی
خوشحالم که جز اولین کسانیم که میخونم
واقعا عالی بود دمت قیژ
امتیاز صد هم میدم برو حالشو ببر
منتظر ادامش هم هستم ‏
وقت کردی داستان عشق تلفنی رو هم بخون
ممنون
سامی شهوتی ورژن جدید‎ ‎

0 ❤️

351110
2013-01-05 22:20:50 +0330 +0330
NA

اشکم در اومد
خدایا یعنی همچین چیزایی وجود داره و ممکنه برای کسی اتفاق بیوفته؟

0 ❤️

351111
2013-01-05 22:38:01 +0330 +0330

آرش جان سلام

صبحت بخیر عزیز من

قبل از اینکه برم سر کارم …با خوندن داستانت انرژی مضاعف گرفتم داداش گلم …چقدر عالی و زیبا نوشتی آرش جان

حرف نداره داستان نابت عزیز من

آرش …داستانت انصافا معرکه بود گلم

بعد از مدتها با خوندن این داستان اشک از چشمام سرازیر شد داداشم

خیلی خالی شدم و آروم شدم آرش جان دمت گرم

ولی خیلی غم انگیز بود داداشم …امیدوارم داستان رو طوری ردیف کنی که آخرش از این غمگینتر نباشه گلم

همیشه بهت افتخار کردم …دوستی و رفاقت سر جاش ولی الان من از دید یک خواننده نظر میدم …آفرین به قلمت …زیبا نوشتی گلم

حداقل برای من یکی جذابیت داشت و لذت بردم گلم

بعد از مدتها که خیلی اینجا اذیت شدم با خوندن این داستان آروم شدم عزیزم

آرش خان …داداش گلم …منتظر قسمتهای بعدی میمونم عزیز من

برات بهترینها رو از خدای مهربان آرزو دارم داداشم

کوچیک و دوستدارت …علیرضا

0 ❤️

351112
2013-01-05 23:07:19 +0330 +0330
NA

درود بر ارش عزیز:

اول که اعتراف کنم داستانتو واسه اولین بار 5 خط یکی خوندم.صحنه تجاوز که کلا نخوندم.

احساس می کنم روند داستا نها تجاوز و قتل و انتقام شده. این ناراحتم می کنه.اگرچه

می دونم روتین جامعه ماست.

سکس زیباست .همیشه گفتم یک هدیه است که خدا به بندهاش داده. حالا درسته حیوان صفتها

خرابش می کنن.ولی زیباست.شما هم از زیبایش بنویسید.زشتیشو همه می دونن.

داستانتو دوباره می خونم و منتظر ادامه اش هستم.به هر حال یک جوری می نویسی ادم کنجکاو

می شه :D

نمره هم کامل دادیم دوست عزیز.موفق باشی.

0 ❤️

351113
2013-01-05 23:10:00 +0330 +0330
NA

دمت گرم
آفرین
واقعا عالی بود
منتظر ادامه اش هستم

0 ❤️

351114
2013-01-06 00:14:39 +0330 +0330

سلام داستانتون از نظر نگارش خیلی قشنگ بود ولی من یکی با خوندنش اول صبح اعصابم به هم ریخت.امیدوارم آخرش به این غمگینی نباشه.بهرحال نمره کامل رو بهتون دادم.

0 ❤️

351115
2013-01-06 00:21:23 +0330 +0330

مهندس با کلی دینامیت وارد میشود :D

“با عضب بانمکش بهم میگه:”
دمت گرم آرش؛ همون خط اول… ;)
عایا غضب درست است عایا؟
.
"لپ تاپ رو میبندم و میزارمش کنار "
میزاریش؟؟؟
میزارم–>مصدر:گذاشتن.–>میذارم درسته
.
"در واقع دنیا حاصل عشق من و آرزو بود و دنیای منو آرزو دنیا بود "
خعلی مهندسی نوشتیش!
.
“بغلش میکنم و از زمین جداش میکنم احساس ناراحتیش باعث میشه بزارمش رو زمین”
ای آرش… ای قدرتمند… ای هرکول… :D
بزارمش–>بذارمش
.
"با یه لحن زیبا میگه تو رو خدا بزار ظرفامو بشورم . "
بزار–> بذار
.
“مرد دوم که ازین کار رفیقش خوشش نیومده بود فقط اصرار داشت زود که زود تمومش کنه”
یه زود اضافه اس
.
“یه نکته عرض کنم که برخی از صحنه ها مربوط به یک فیلم میشه که با دیدن این فیلم جرقه نوشتن داستان تو ذهنم زده شد .”
منظورش فیلم هندیه :D

آرش جان داستانت به شدت احساسات آدمو جریحه دار میکنه و واقعا تحت تأثیر قرار میده
این داستان توم ازون معدود داستانای به شدت جذابی بود که اصلا نفهمیدم کی تموم شد
کمتر از 5 حقت نیست و منتظر ادامه اش هستم
موفق باشی

0 ❤️

351116
2013-01-06 00:28:11 +0330 +0330
NA

تا اینجا که هیچی معلوم نیست، ولی نوع نگارشتون خوب بود.

0 ❤️

351117
2013-01-06 00:35:49 +0330 +0330

داداش دمت گرم خوب بود

0 ❤️

351118
2013-01-06 00:40:56 +0330 +0330

سلام آرش جان
اين چي بود آخه؟ اول صبحي دلم گرفت.خيلي قشنگ بود و دردناک. اوايله داستان گرماي عشق باعث لبخند روي لبم شد و آخرش نابودي اون عشق باعث اشک توي چشمام! خلاصه که عالي بود. امتيازتم محفوظ
3تا داستان خوب تو يه روز :) شهوانيو اين همه خوشبختي محاله :D

0 ❤️

351120
2013-01-06 01:39:06 +0330 +0330
NA

عالی بوداا … فقط یه چیزی ( کاش ناراحت نشی ) من موندم تو که گفتی چاقورو تو پهلوم زد … بعد دکتره میگه اگه 2 میلی بالاتر بود قلبتو میشکافت … نمیدونم والا یا دکتره میخواسته پیاز داغ بهش اضافه کنه یا … بیخیال این با زیبایی داستانت حل میشه … موفق باشی ( محشر) :د
راسی یه داستان نوشتم با عنوان عشق اولم لیدا … امیدوارم بخونیدو نظرتونو بهم بگید

0 ❤️

351121
2013-01-06 02:09:04 +0330 +0330

آرش عزیز، داستان خوب و جذابی رو شروع کردی. به جرأت میتونم بگم اون مؤلفه هایی که توی این چند روز گذشته در مورد روایت داستان و جذابیت پای چندتا از داستانها نوشتم رو توی داستانت مشاهده کردم و از این حیث میتونه نمونه ای باشه برای دوستان. همونطور که گفتم شروع داستانت خوب بود. آروم بودن همه چیز و وجود یک رابطه عاشقانه خواننده رو متوجه این نکته میکنه که در ادامه اتفاقی در شرف افتادنه. البته این میتونست کامل تر و بهتر شکل بگیره. از این نظر که ریتم کلی داستانت خیلی سریع و تند بود. درسته که خودت گفتی از روی یک فیلم اکشن نوشتی ولی باید بدونی که داستان نویسی با فیلم فرق میکنه. مخصوصا از قسمت بیمارستان به بعد انگار توی سرپایینی افتاده باشی. شاید بهتر میبود که یه مقدار طولانی تر و مبسوط تر مینوشتی. از لحاظ نگارشی مثل همیشه خوب و زیبا بود. فقط با اون قسمت صحنه تجاوز و توصیف و کلماتت حال نکردم. همیشه گفتم صحنه های اینچنینی باید به داستان بخوره. استفاده از آلت و مقعد خیلی جالب نبود. همون باز کردن کمربند کافی بود تا خواننده متوجه قضیه بشه.
فکر کنم فیلمی که باعث شد جرقه این داستان توی ذهنت زده بشه رو دیده باشم. هرچند فیلمهایی با این سوژه زیاد ساخته میشن. منتظر قسمت های بعدی هستم. فقط ریتم رو رعایت کن…

0 ❤️

351122
2013-01-06 02:22:32 +0330 +0330

نه آرش جان نميدونم :-D
قبول كن كه سواد نداري ديگه :-D

0 ❤️

351123
2013-01-06 02:35:00 +0330 +0330
NA

با درود به حضرت دوشواری

شادی شماره حساب بده :D
ارش جان داستان خوبی بود
من که حال کردم :D
نوشتن اینجور داستانها حس فیلم زیر تیغ رو بهم دست میده
ولی با درون مایه سکسی
که سکس کم بود
ولی دلیل بر بودن داستان نبود
من که نمره 5 دادم
منتظر قسمت بعدیم
موفق باشی

0 ❤️

351124
2013-01-06 02:44:53 +0330 +0330
NA

درود
ارش جان مرسی خسته نباشی
داستانت خیلی خوبه نگارش و موضوع و …
راستش منم فکر میکنم این فیلمو دیدم
اون فضای زیبا و سراسر خوب اول داستانو خیلی خوب نوشتی ولی راستش یه مقدار ریتمت تند بود میشد بیشتر توصیف کنی و این حس خوب رو به این سرعت از خواننده نگیری
در کل خوب بود ولی میتونست عالی باشه
موفق و موید و اینا باشی رفیق

0 ❤️

351125
2013-01-06 03:01:24 +0330 +0330

در قسمت بعد آرش خان وارد میشود. با اسلحه ای که از بمبئی تهیه کرده و رییس پلیس مزدور را …
خودم شکوفه زدم.
بیخیال فیلم هندی دورش تموم شده. فیلم فارسی رو عشقه. بزن زنگو.

0 ❤️

351126
2013-01-06 03:15:59 +0330 +0330

shadijojo من فکر نمیکنم دیگه کسی واسه فیلم هندی پول بده. البته گویا کم هم طرفدار نداشت! من این طرفداری رو به حساب بده بستونهای داخلی یه قشر از نویسنده ها میدونم وگرنه چه توجیهی داره در یه سایت سکسی فیلم دراماتیک پلیسیتیک نوشته بشه؟

0 ❤️

351128
2013-01-06 03:17:40 +0330 +0330
NA

آرش جان، سلام و خسته نباشید.
فارغ از سوژه، نگارش، جذابیت و هر الِمان داستانی دیگر، اول می گویم مرسی که نوشتی؛ مرسی که تسلیم ناملایمات سایت نشدی و با خوب نوشتن می خواهی که سهم خود در جامعه پرتلاطم سکسی-ایرانی را به نحو احسن ایفا کنی.
اما در مورد داستان “جدال با سرنوشت”؛ داستانی عاشقانه، اکشن، جنایی، احساسی و انتقامی!!! پوشش قسمت عشق و اکشن توسط قلم توانایت در بخش اول به خوبی انجام شد. اما احساس زجر از دست دادن آنانکه بهانه نفس کشیدنت بوده اند آنچنانکه باید بال و پر داده نشده و به تبع آن حس انتقام جویی آرش ملموس نیست. من نمی گویم که فیلمفارسی به تصویر بکشی و ما رو مجبور کنی که یک بسته دستمال کاغذی رو هم علاوه بر لپ تاپمون بغل کنیم. فقط کمی اجازه بده تا بفهمیم آرش به طور خاص در نقش قهرمان داستان چه کشیده، وگرنه همه ما غم از دست دادن عزیزی به هر صورتش را کشیده ایم و همذات پنداری اولیه کار چندان دشواری نیست.
برایت سلامت، موفقیت و شادمانی بی انتها آرزومندم.
با احترام

0 ❤️

351130
2013-01-06 03:50:07 +0330 +0330
NA

آخه آرش خان الان چی بهت بگم ؟
اون کامنت اولم مال چند خط اول داستان بود که واقعا عالی بودن آدم حس میکرد تو بهشته ولی با خوندن ادامه اش حالم گرفته شد .آخه چقدر غم ،چقدر غصه ؟مگه عمرمون چقدر طولانیه که بیشترش رو باید تو ناراحتی بگذرونیم .بخدا چند وقت بود که این قدر حالم نگرفته بود.مگه این قلب من چقدر پیه دورشه که هر روز باید قصه غصه ی این و اون رو بخونم .والا من از زندگیم راضیم وشاکر خدا هستم ولی باز هم زندگی پر از غمه .میام شهوانی که از اون دنیای کذایی پر درد ورنج فرار کنم .غصه اینجا هم دست از سرم بر نمی داره .بخدا قسم ضربان قلبم با خوندن داستانت بشدت بالا رفته بود .طپشش رو از رو سینم حس میکردم .من میگم مگه یه تیکه گوشت که مدام در حال تپیدنه چقدر ظرفیت داره ،چقدر قدرت داره در مقابل سیل غم که مدام هجوم میاره .از همه عزیزان تقاضا میکنم شاد بنویسید .یه چیزی بنویسید که اگه نخندیم اقلا گریه نکنیم ،حداقل اشک نریزیم .دوستان ازتون معذرت میخوام اگه با حرفام غمگین شدین.آ رش جان غمنامه قشنگی نوشته بودی و واقعا استادانه رنج رو منتقل کردی .موفق باشی

0 ❤️

351131
2013-01-06 04:41:56 +0330 +0330
NA

با شیر جوان موافقم.

ارش حالا که ما انقد روحیه لطیف داریم می خوای از فاز فیلم بیا بیرون قسمت بعدیشو

با منشی .دختر همسایه ای.فامیلی …ادامه بدیم؟

راستی این فیلم بدون سانسور 5 بار دیدی اسمش چی بود؟ :D

من فقط اومدم بگم قسمت بعدیشو تا شنبه اپ نکن من نیستم بخونم.اونوقت یک پای داستانت

لنگ می زنه ها.

;)

0 ❤️

351132
2013-01-06 05:32:57 +0330 +0330

ارش عزيزم واسه بار دوم کامنت ميذارم. نميدونم قبلیش چي شد:-)
خوشحالم که اون فیلمی که ازش ياد كردي رو ندیدم و هیچ پس زمینه قبلی ندارم
داستانت مثل هميشه عالی و بینقص بود ,توصیف صحنه هاتو دوس دارم
راستش داستانت که میخوندم منتظر یه رابطه عاشقانه بین ارش و آرزو بودم که با حضور این مهمونای ناخونده مثل دوتا شخصیت داستانت شوک زده شدم
امتیاز رو فراموش نکردم ميدونم که لین امتیازات در مقابل داستان بی نظیر تو ارزشی نداره.
بیصبرانه منتظر ادامه داستانتم ,اميدوارم مثه من طولش ندی و زود آپ کنی ,

0 ❤️

351133
2013-01-06 06:52:38 +0330 +0330
NA

شادی جوجو عزیز به 50/50 اعتقاد داری؟
ارش جان
اتفاقا فیلم مدنظر من هم امریکایه
ولی تو اون فیلم یه سری خبرنگار باعث مرگ همسر نقش اول فیلم شدند
که داستان ارش عزیز کاملا متفاوت بود و اصلا انگار فیلم محبوب ارش با فیلم مد نظر من فرق داره
ارش جان لطفا هرچه سریع تر
(دیسک 2 را داخل سایت قرار دهید)

0 ❤️

351134
2013-01-06 07:23:19 +0330 +0330

سلام… ارش عزیز …دادا مگه آزار داری حال ادمو بگیری وضایعش کنی…تقصیر منه که آمدم ذو خط حال وهول بخونم که برق از سه فازم پرید… :D
خیلی آروم و شاعرانه شروع شد…اون تیکه توصیف دستبند دخترونه دل من رو آب کرد/جیگر پدر سوخته/.که خیلی قشنگ توصیف کردی…البته بنظرم کاری خوبی کردی که از صحنه های خشونت زود گذر کردی .چون روال داستان نویسی حرفه ای هم میگه صحنه های عشقی هر چقدر بیشتر باشه ،ایجاد لذت در خواننده و صحنه های خشونت باید کوتاه سریع و تاثیر گذار باشه…
تا اینجای داستان حسم میگه که موضوع یه انتقام گیریه که میخواد زیر سایه دزدی مخفی بشه…
البته اگه یه دوست دختر خوشگل که به کمک قهرمان فیلم بیاد،به داستان اضافه بشه…دیگه کاملا هالیوودی میشه…

0 ❤️

351136
2013-01-06 08:20:30 +0330 +0330

سلام
"با تموم شدن شام دنیا سریع میره جلو تلویزیون و مثل هرشب مشغول دیدن تام و جری میشه "
به نکته بسیار جالبی اشاره کردی. بزرگ و کوچیک ، پیر و جوون ، مجرد و متأهل ، پولدار و فقیر تو هر سنی که باشن شبا میشینن پای تلویزیون و تام و جری رو میبینن. حتی شده تکراری باشه بازم میبینن!
داستان قشنگی نوشتی آرش جان
منم دوست دارم ببینم آخر فیلم چی میشه
موفق باشی

0 ❤️

351137
2013-01-06 08:29:36 +0330 +0330
NA

سلام من تازه عضوشدم داستان خفن بود

0 ❤️

351138
2013-01-06 09:45:20 +0330 +0330
NA

آرش جان دمت گرم.
اگه من جای این احمق هایی که نوبلو به یه سری کسمشنگ میدن بودم.جایزه ی نوبل صلح و ادبیات رو به چند خط اول داستانت میدادم.
انقدر قشنگ نوشته بودی که آرزو کردم(شخصیت زن داستانو نه اون آرزو رو کردم)که ای کاش منم یه دختر کوچولوی بابایی داشتم.
ولی امان از عجله.
از اون قسمت که زنگ درو زدن به بعد انگار حول بودی بری درو باز کنی سرو ته داستانو بهم چسبوندی.خیلی خلاصه نوشتی.
ولی در کل دوست داشتنی بود.دکترو پرستارو پلیس هم که کلا در نقش پشم در صحنه ظاهر بودن.
منتظر ادامشم.
ای کاش6داشتیم بهت 6میدادم ولی اب نداره اول یه 1بهت دادم بعد یه 5روش دادم.شد1+5=6

0 ❤️

351139
2013-01-06 10:03:07 +0330 +0330

خوب بود. تبریک میگم. فقط مثل همیشه فعل ها مشکل داشت. برای هزارمین بار دوستان نویسنده وقتی دارین لحظات گذشته رو توصیف میکنین٬ از فعل های ماضی و گذشته استفاده کنین. وقتی لحظه حال توصیف میشه فعل ها باید مضارع باشه. لطفا رو این موضوع دقت کن. یه جورایی تو ذوق میزنه ولی در کل عالی بود فکر کنم یه جاهایی داستان پردازی ایراد داشت و اون حس رو نتونستی منتقل کنی. شاید مهمترین دلیلش خلاصه نویسی باشه ولی باید دقت کرد که خلاصه کردن جوری انجام شه که به داستان لطمه نزنه!!!
بهرحال٬ دیگه چیزی نمیگم و منتظر ادامه داستان میمونم.
موید بمانی!

0 ❤️

351140
2013-01-06 12:16:05 +0330 +0330

آرش عزيز
مرسي بابت داستانه قشنگت
من خيلي از داستان ها رو مي خونم ولي معمولا نظر نميدم
اما داستانت بقدري زيبا بود كه دلم نيومد بدون تشكر ازش بگذرم

من منتظر ادامه داستانت هستم

من بيشتر از توصيف صحنه هاي عاشقانه داستان خوشم اومد
عشق پدرو دختر
كه دلمو آب كرد
و عشق به آرزو كه جاي حرفي نذاشت
زيبا بود

يه لحظه به فكرم رسيد كاش آرش و آرزو سكسشون رو شروع ميكردن كه ديگه دري باز نميشد و اون اتفاقا نمي افتاد
ولي به هر حال داستانه ديگه

نوع نگارشت عاليه

زود بقيه شو بنويس

هركي زودتر قسمت 2 رو خوند منو خبر كنه
فداي همتون
مريم

0 ❤️

351141
2013-01-06 14:19:22 +0330 +0330

آرش جان دلم ميخواد قسمت بعدش رو بنویسم اما بخاطر همون قضیه تصادفی که كردم فعلا نميتونم بنويسمش اما تو زحمت قسمت دوم داستانتو زودتر بکش

0 ❤️

351142
2013-01-06 15:03:18 +0330 +0330
NA

خیلی زیبا و قشنگ شخصا حال کردم فقط یه نکته ریز بهتر بود خونه اپرتمان نبود چون دزد ها کمتر از این خونه ها سرقت میکنن
همچنین صدای جیغ آرزو کافی بود تا همه ی همسایه ها متوجه بشن
در کل داستان خوبی بود منتظر قسمت دوم هستم
راستی اگه قراره قسمت دوم انتقام یا از این جور چیزا باشه یکم داستان کلیشه ای میشه

0 ❤️

351143
2013-01-06 15:06:24 +0330 +0330
NA

واقعا عالی بود این اولین بار بود که تو شهوانی یه داستان میخونم و اینجور اشک میریزم.
منتظر یه پایان خوش هستم
فقط نویسنده های موفقی مثل پریچهر و… دیگه نمیخوان داستان بذارن؟
به نظر من داستان هرچی جنبه سکسیش کمتر باشه زیباتره و توصیف صحنه های سکس فقط یه درد کسایی میخوره که میخوان خود ارضایی کنن.
یاد روزی افتادم که نامزدم ترکم کرد و یه هفته بعدش با یکی دیگه نامزد کرد افتادم وقتی رفت دنیا برام تیره و تار شد و تصمیم به خودکشی گرفتم اما روزگار نخواست که برم و موندم تا بیشتر عذاب بکشم.
موفق باشی امیدوارم قاتلین به سزای اعمالشون برسن.

0 ❤️

351144
2013-01-06 15:16:02 +0330 +0330
NA

به به
مهندس اومده با اسباب اثاثیش
دیر اومدی مهندس سامی از دست رفت
داستان ارش طوری دپرسم کرده ک هنوز دارم اشک میریزم

0 ❤️

351145
2013-01-06 16:51:11 +0330 +0330

قضیه رو همیشه اکشن میکنی. :-D
منتظر ادامه هستم

0 ❤️

351146
2013-01-06 17:53:41 +0330 +0330
NA

خیلی خیلی خیلی قشنگ
دستت درد نکنه بابت داستانت

دوستان یکی به من بگه باگوشی چجوری میشه امتیاز داد؟؟؟

0 ❤️

351147
2013-01-06 18:35:19 +0330 +0330

آررررررررررش خيلى نامرررررررررردى!!!
الان انقدر از دستت دارم حرص ميخورم كه حدو حساب نداره
با اينكه ميدونستم همش داستانه و واقعيت نداره ولى با اين حال بازم خيلى اعصابم بهم ريخت
منم كه حساس!!! :-D

آرش، جون من ديگه ازينجور فيلمها نگاه نكن :-(
كاش حداقل از فيلم “سمد و ليلا” الگو ميگرفتى :-D

اصلا همون بهتر كه ريتم داستان تند بود اتفاقا من فكر ميكنم كار درستى كردى
فك كن اين صحنه هاى زجرآورو ميخواستى كش هم بدى من كه عمرا نميخوندم باور كن
ولى بخاطر اينكه ريتمش تند بود خواننده نميتونست از متن دل بكنه چون تو هر چند خط يه اتفاق ميافتاد و همين باعث ميشد تا آخر داستان باهات همراه بشه و اگه غير ازين بود خيلى ها بعد از چند خط بيخيال ميشدن پس بنظرمن كه اشتباه نكردى

ادامه داستانت مسلما ازين فضاى اعصاب خوردكن خارج ميشه و بيشتر به بيان احساسات مرد داستان معطوف ميشه كه با غم از دست دادن خانوادش بفكر انتقام گرفتنه. ولى آخرش به خودت بستگى كه ميخواى چه بلايى سر مرد داستانت بيارى خودكشى يا اميد به زندگى جديد…
البته از الان آيندنگرى نكنيم بهتره تا ببينيم چى پيش مياد.

يه دونه ازون نكته سنجى هاى مخصوص خودت هم رو كنم :-D
آخه چطورى تا صبح تو بهشت زهرا رو قبرشون خوابيد؟؟
بهشت زهرا از ساعت هشت يا نه شب به بعد درهاشو ميبندن وكسى رو هم راه نميدن :-D
ماشين گشت هم تا صبح اونجا ميچرخه يوقت كسى اونجا نباشه. :-D

با اينكه شك ندارم خيلى خوب مينويسى فقط براى چندمين بار ازت خواهش ميكنم كه ديگه ازين فيلمها نبين :-(

ديدى هم عيب نداره فقط سى دى شو به منم بده :-D

0 ❤️

351148
2013-01-06 22:15:44 +0330 +0330
NA

قربونت آرش جان
اشکم را در آورد، درست !!!
ولی حسابی حال کردم .
با سپاس

0 ❤️

351151
2013-01-07 02:01:38 +0330 +0330
NA

عالي بود :)

0 ❤️

351152
2013-01-07 06:39:28 +0330 +0330
NA

آرش خان ادمین خیلی خاطرت رو خواسته که داستانت هنوز تو دور مونده
دیگه واجب شد که یکم براش ب…لی.من خیلی دوس دارم کامنت آخر بشم .
داستانت کم نظیر بود واکثرا تعریف و تمجید کردن ولی وجدانا دیگه شاد بنویس
چاکرتم

0 ❤️

351153
2013-01-07 09:34:14 +0330 +0330
NA

سلام بچه ها و مخصوصا سلا مهندس گل پسر من رو یادت میاد؟
اگه یادت باشه مهر گفته بودم مشکل دارم که تا آخر این ماه حل میشه به همه ی شما مژده میدم که taymer از اول بهمن بر میگرده

0 ❤️

351154
2013-01-07 13:13:10 +0330 +0330
NA

من همون چند خط غمگینش رو که خوندم حالم عوض شد .دیگه نتونستم ادامه بدم

0 ❤️

351156
2013-01-07 17:34:44 +0330 +0330
NA

آرش جان داستان خوبى نوشتى ولى موضوعشو تا اينجا دوست نداشتم

0 ❤️

351157
2013-01-07 19:07:05 +0330 +0330
NA

من خیلی خوشحالم که داستانت به خوشی وخوبی به آرشیو رفت و مهندس و مازیار نتونستن منفجرش کنن.یه خیر گذشت

0 ❤️

351158
2013-01-09 19:39:42 +0330 +0330

ما خودمون کم بد بختی داریم. تو ام با ین داستان مارو داغون تر کردی.

0 ❤️

351159
2013-01-10 19:01:11 +0330 +0330
NA

شماره حسابت بده

0 ❤️

351161
2013-01-12 08:18:54 +0330 +0330
NA

بهاری که خزان شد 4

0 ❤️