یه دوستی داشتم پرستو.هم دوست بودیم هم همسایه بودیم.از کوچیکی با هم بزرگ شده بودیم.همه بهمون میگفتن چاق و لاغر.من تپل بودم و پرستو دراز و لاغر.تا اینکه بعد از دیپلم با بدبختی و رژیم و باشگاه کلی وزن کم کردم.اما باز هم من تپله بودم.پرستو یه برادر داشت که دو سال از خودش بزرگتر بود.فرض کنیم اسمش پرهام بود.پرهام خیلی پسر خوبی بود.هم خونگرم بود هم سرش تو کار خودش بود.من و پرستو تا دیپلم با هم بودیم تا اینکه اون دانشگاه نور ،معماری قبول شد و رفت.منم ترم بعد قبول شدم اما شهر خودمون.دیگه کمتر همدیگه رو میدیدیم.مادر پرستو فرهنگی بود.معلم دبستان پسرانه.باباشم همینطور.معاون یه هنرستان پسرانه بود.هم بابا هم مامان پرستو خیلی باحال بودن. زن و شوهر هر دو خوش تیپ بودن.من رو هم خیلی دوست داشتن.با من و پرستو و پرهام خیلی راحت برخورد میکردن.مثلا میدونستن پرهام دوست دختر داره.تازه حتی دیده بودنش.بابای پرستو هم هروقت منو میدید میگفت راستشو بگو.چندتا دوست پسر داری؟منم فقط میخندیدم میگفتم آقا رضا کی میاد آخه با من دوست شه؟اونم کلی تحویلم میگرفت که پسرا خیلی دلشونم بخواد.هم تو دل برویی هم چشم و ابروت خوشگله هم تپلی.بعد دستی به سرم میکشید و میرفت.بعد از اینکه کلاسها شروع شدن من و پرستو فقط تلفنی با هم در تماس بودیم و فقط زمانی که پرستو میومد شیراز تا سری به مامان باباش بزنه قراری میزاشتیم و همدیگه رو میدیدیم.یه روز زنگ زد که سلام آنا من شیرازم وقت کردی یه سری به من بزن.منم عصر همون روز بدون هماهنگی قبلی رفتم بهش سر بزنم.زنگ در رو زدم و در باز شد و رفتم تو.بابای پرستو رو دیدم که با خوشحالی اومد و ازم استقبال کرد.همونطوری که به سمتم میومد غر میزد که آخه دختر تو چه دوستی هستی.پرستو نیست یه سر نباید به ما بزنی؟سلام و احوال پرسی کردیم و نشستم.پرسیدم پرستو نیست؟-نه.رفته با مامانش پارچه بخرن.گفتم کاش قبلش خبر میدادم.گفت عیب نداره میشینیم گپ میزنیم تا بیان.گفتم نه مزاحم شما نمیشم.گفت نه.منم تنهام.کاری ندارم.تابستون شده و هنرستان هم گهگداری سر میزنم.بعد بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و گفت هوا گرمه بذار برات یه شربت خنک بیارم.با اینکه باهاشون صمیمی بودم اما موذب شده بودم.دنبالش رفتم تا آشپزخونه گفتم زحمت نکشید.من شربت نمیخورم.رژیم دارم.لیوانهای شربت رو روی میز آشپزخونه گذاشت و صندلی رو برام بیرون کشید تا بشینم و گفت.آره.فهمیدم که رژیم گرفتی.خیلی تغییر کردی.سمت صندلی رفتم که بشینم از پشت پهلوهام رو گرفت و گفت البته روی این دستگیره هات باید کار کنی.همونطور که پهلوهامو ماساژ میداد از پشت بهم نزدیک شد.اما نه خیلی تابلو.ولی دستشم از روی پهلوهام برنمیداشت.از کارش بدم نمیومد.همونطور وایستاده بودم اونم پشت سرم ایستاده بود و حرف میزد.تا اینکه یهو گفت دوست پسر داری؟گفتم آره یکی هست نصفه نیمه…گفت یعنی چی؟گفتم یعنی هم سر اون شلوغه با کارش هم سر من با درسام.زیاد همو نمیبینیم.گفت عیب نداره.کمیت مهم نیست اصل کیفیته.بهت میرسه؟بهت حال میده؟منظورشو فهمیدم.اما خودمو زدم به اون راه.گفتم آره.پسر خوبیه.خیلی تحویلم میگیره.هم مهربونه هم با معرفت.بهش نگفتم باهاش رابطه سکسی کامل دارم.رفته بودم دکتر زنان و میدونستم پردم ارتجاعیه.برای همین راحت بودم.وقتی مدتی سکس نمیکردم دوباره تنگ میشد و برمیگشت به حالت اولش…بهم گفت یه لحظه برگرد سمت من.منم برگشتم.دستاشو از زیر بغلم رد کرد و محکم منو چسبوند به خودش.سینه هام کاملا بهش چسبیده بودن.صورتشو آورد جلو و خیلی آروم گفت چه خوبه.تو هرچیزیکه یه مرد از یه زن میخواد رو داری.وای داشتم دیوونه میشدم.هم استرس داشتم.هم هیجان.هم یه کمکی خوشم میومد.تا حالا اینطوری خفت نشده بودم.اما مقاومت کردم.دستام رو از بین دستاش رد کردم و بین سینه خودم و اون سپر کردم.گفتم ولم کنید لطفا.من باید برم دیگه.گفت کجا؟دوست نداری یکم با هم خلوت کنیم؟گفتم یعنی چی؟من دوست پرستوم.جای دخترتونم.گفت با این اندام برجسته و تحریک کنندت فقط مثل یه بره آهوی کوچولویی که گیر یه ببر گرسنه افتاده.نترس.یه جوری میخورمت که نه تنها دردت نمیاد بلکه خوشتم میاد.(راستی اینو اضافه کنم که مامان پرستو از همون زمان که من دانشگاه قبول شدم ام اس گرفته بود و یه جورایی افسرده شده بود.بخاطر همین حدس زدم شاید بخاطر اینکه رابطه ی خاصی بینشون نیست بابای پرستو یهو از خود بیخود شده بود و به من گیر داده بود.البته ناگفته نمونه که قبلا یه زمزمه هایی از پرستو در رابطه با شیطونیهای باباش شنیده بودم.یکی دوبار هم به شوخی به من گفته بود از بابام بترس…عاشق دخترای ترگل و تپله. خلاصه…من همچنان تقلا میکردم که خودمو از بازوهاش بکشم بیرون.اما اون سفت منو چسبیده بود و مدام میگفت جوووون.وقتی اینطوری تلاش میکنی که از دستم در بری بیشتر تحریک میشم.اینقدر زور نزن.زورت به من نمیرسه و صورتشو آورد جلو تا منو ببوسه.با دست صورتشو عقب نگه داشتم و سعی کردم همونطور که اسیر شدم توی بغلش بچرخم تا به دستاش که پشتم قلاب شده بود مسلط بشم.تا چرخیدم و پشت به من شد سینه هامو تو دستش گرفت و همزمان با نفسی که میزد میگفت جووووووونم…توی دستام به زور جا میشن. و وحشیانه سینه هامو میمالوند.کیر سیخ شدش و لای کونم حس میکردم.با یک دست دو تا دستامو پایین نگه داشت و با دست دیگش یقه لباسمو با سوتینم کشید پایین.منم همش تقلا میکردم و میگفتم نه.لطفا…لطفا به لباسام دست نزن.با لحن ملتمسانه ای لبهاشو به گردنم نزدیک کرده بود و آروم میگفت توروخدا…اذیتم نکن.کاریت ندارم.فقط یه نگاه کوچولو میندازم.یه کوچولو.توروخدا.یکم خودمو شل کردم.همونطور که از پشت دستامو گرفته بود و سینه هام از یقه ام بیرون زده بود منو به سمت آینه قدی که یک متری اونطرفتر بود برد و جلوی اون نگه داشت.از توی آینه همونطور که نگاهم میکرد آروم دکمه های لباسم رو باز کرد و شروع کرد به مالوندن سینه هام.یواش یواش دستامو ول کرد و دستاشو برد سمت شلوارم تا کمربندم رو باز کنه.دو دستی مچ دستاشو گرفتم.اما زورم بهش نمیرسید.تو یه لحظه شورت و شلوارم رو تا زانو پایین کشید و شروع کرد به مالوندن کسم.همونطور که جلوی آینه نگهم داشته بود با دو تا انگشتش لای کسمو باز کرده بود و داشت نگاه میکرد.دستش از هیجان آشکارا میلرزید و نفس نفس میزد.منم نفس میزدم اما نفس من از تلاش و تقلاهای بی فایده بود که خودمو از بغلش بیرون بکشم…همونطور که منو جلوی آینه نگه داشته بود از زیر دستش سریدم و خودم رو کشوندم پایین.اونم با من اومد پایین…تقریبا دو زانو روی زمین بودم دستش هنوز در حال مالوندن کس خیسم بود و زمزمه هاو نفس های داغش بیخ گوشم…یک ریز بدون اینکه منتظر جواب یا عکس العملی از من باشه قربون کس و سینه هام میرفت…یک لحظه که سرم رو چرخوندم سمتش تا ازش بخوام تمومش کنه یهو جلو اومد و لبهاش که زیر اون سیبیلای شاه عباسیش قایم شده بودن رو به لبهام چسبوند…دقیقا نمیتونم بگم چه حسی داشتم…اگه دختری بودم که به قصد سکس داشتن پیشش رفته بودم قطعا بیشترین لذتها نصیبم میشد.شاید همون موقع هم میتونستم از بودن در کنار آقا رضا لذت ببرم اما یک سری خط قرمز ها و باید نباید ها بهم فقط حس گناه رو میداد.وقتی شروع کرد به بوسیدنم با دو دستش منو گرفت و کامل چرخوند به سمت خودش.همونطور که روی زمین نشسته بودیم تکیه منو داد به دیوار و شلوار و شورتمو از پام درآورد و پاهای منو باز کرد و خودشو بین پاهام جا داد…دیگه ازین بدتر نمیشد.من و بین دیوار و خودش قفل کرده بود.از پایین کیرشو که از شلوار بیرون آورده بود روی کسم میکشید و از بالا دو تا سینه هامو میمالوند و زبونشو توی دهنم میچرخوند.کیرش بزرگ نبود.اما خوش فرم بود.کلاهکش نسبت به خودش بزرگتر بود.یکم که به همین صورت ادامه داد سر کیرشو رو سوراخ کسم فشار داد.باید وانمود میکردم که تا حالا کیری تو کسم نرفته و نمیتونه این کارو کنه.نمیتونستم خودمو عقب بکشم.همون طور که سر کیرشو رو کسم فشار میداد نگاهم کرد و گفت واااااای نمیدونی چقدر دلم میخواست با یه فشار کوچولو کس ناااازتو جر بدم…ولی نمیشه…نمیشه…و دستشو برد سمت کونم…از کون دادن متنفرم و تا حالا امتحانش نکردم.ناخوداگاه کمرمو به سمت جلو حرکت دادم که چند سانت از کیرش رفت تو…با تعجب و هیجان نگاهم کرد و گفت واااای بره آهوی من…شیطونی هم که میکنی…پس معلوم شد دوست پسرت تو این مدت همچینم بیکار نبوده…منو باش چی فکر میکردم و همزمان با گفتن این جمله کیرشو تا ته فرو کرد و با چشمای بسته آآآآه بلندی کشید.
تند تند تلمبه میزد و سینه هامو تو دستاش فشار میداد و میگفت آنای من.آنا کوچولوی من…یعنی تو همون آنا کوچولویی که میومد رو پاهام مینشست؟دستام دور گردنش بود و ناخواسته داشتم حال میکردم.یهو دستاشو انداخت زیر کونم و همونطور که کیرش تو کسم بود بلندم کرد و منو برد تو اتاق و آروم گذاشت روی تخت…یکم که عقب جلو کرد کیرشو درآورد و همونطور که به چشمای خمار شده ی من چشم دوخته بود رفت پایین…واااای اینقدر خوب و ماهرانه کسمو میخورد که منم به آه و اوووه افتاده بودم…دقیقا میدونست باید کجا رو بخوره.همزمان که چوچولمو زبون میزد دو تا انگشتشم تو کسم عقب جلو میکرد…وقتی احساس کردم که میخوام ارضا شم کشیدمش بالا و گفتم بکن تو…اونم که حسابی ازینکه همپا شده بودم حال میکرد گفت معلومه که میکنم.تا ته میکنم تا حسابی حااال کنی عسل…همچین جرت بدم که به جیغ و داااااد بیفتی آهوی من…و کیرشو فرو کرد و با انگشتش شروع کرد به مالوندن چوچولم و هرچی میگذشت تلمبه زدنش رو سریع تر میکرد…تقریبا با آه کشیدن و ارضا شدن من اونم کیرشو بیرون کشید و آبشو ریخت رو شکمم…اما موقع ارضا شدن آه و اوه نکرد…بعدشم دراز کشید پیشم و شروع کرد به نوازش موهام و بوسیدن گردنم…گفت اگه میدونستم پرستو و مامانش حالا حالاها نمیان چند دست دیگه میکردمت که از الان تا بار دیگه ای که میای پیشم نا نداشته باشی به اون دوست پسرت بدی…هروقت پرستو رفت میای؟هروقت مامانش نبود و تنها بودم میای تا بکنمت؟با اینکه خیلی بهم فاز داده بود بدون جواب نگاهش کردم اما تو دلم گفتم نه…و واقعا هم دیگه نرفتم
نوشته: آنا
چی بگم آخه از تجاوز بیزارم می خوای بکنی این همه جنده چرا به زور که حال نمیده
داستانت خیلی خوب وجالب بود و واقعی بنظر میرسید من از صد بهت صدو بیست میدم
بگم تخیلات یه جنده باشه اصلا به من چه پس کاری به واقعی یا تخیلی بودن داستان ندارم موضوعش بد نبود اما هیچ حسی در من ایجاد نکرد به احترام دوستانی که قبل از من کامنت دادن خوششون اومد فحشت نمیدم پس برو خوش باش
اقا تکاور خ فدایی پیدا کردی ماشالله!
داستان خوب بود توصیف صحنه و …
ولی خااک بر سر اق رضا ک زن بیچاره ام اسیو ول کرده چسبیده ب تو تپل
داستانت خوب بود و به نظر میرسید واقعی باشه
نگارشت ساده و بی تکلف بود و موضوعش هم جالب بود
فقط این که میگی رفتی دکتر زنان گفت کست ارتجاعی هست برام قابل هضم نیست چون دکتر زنان کس دخترو معاینه نمیکنه این کار غیر قانونیه
پس نگو دکتر گفته
سكسكي-خفتكي
اي بابا!
اين پرده ي ارتجاعيم مد شده!
هي بدك نبود
ميشه گفت به واقعيت نزديكه ولي بهرحال تو كون آدم دروغگو!!!
كار از محكم كاري عيب نميكنه!
اینجا شهوانیه یا همایش بین المللی متخصصین زنان و زایمان!
داستان و خوندم تا آخرش میشد تصور کرد فضارو ولی هی تصوی قطع میشد برفکی میشد!
شایدم انتن ما خرابه!
سعی کنی میتونی بهتر بنویسی سعی نکنیم به جایی بر نمیخوره!
یعنی ننویسی ام کسی نمیگه وای خدا پس چرا این آنا خانم ثپل تو دل برو داستان نمی نویسه!
بعد دستی به سرم میکشید و میرفت!!! خیلی برام این یه تیکه سوال
آخه الاغ مگه نمیگی دانشگاه میرفتی
خب بچه 6 ساله نبودی که دست بکشه سرتو بره
یعنی اگرم واقعا این موضوع واقعیت داشته باشه
زن و بچه ی بی ناموسش بهش چیزی نمیگفتن؟
عجبااااااا
خیلی آخه مسخره نوشتی
توهم معلومه جنده ای وگرنه با اون هیکل انت که مثل بشکه میمونه
میزدی تو دهنش بعدشم داد و فریاد میکردی
اونوقت هیچ گهی نمیتونست بخوره
بابا اصلا پرده ارتجاعي دردش بيشتر حالشه…فكر كن گوشت پرده هي كش بياد…من نميدونما ولي از جيغي كه زيرم كشيدن فهميدم
bache mashhad
من دقیقا منظورم همین بود دکتر زنان نمیتونه معاینه کنه
باید دکتر پزشکی قانونی معاینه کنه
من خودم کلا قانون رو میدونم
اگه دکتر زنان معاینه کنه جرمه و زندان داره
داستانت بد نبود ولی باید به حال اون شاگردایی تاسف خورد که یکی مثل این اقا رضا که گفتی وظیفه تعلیم وتربیتشون رو به عهده داره .
میخواستم یه موضوع رو که البته به داستان ربطی نداره بگم ولی قبلش از تکاور جون معذرت میخوام وامیدوارم این حرف باعث سو تفاهم نشه چون اول میخواستم توی خصوصی مطرح کنم ولی حدس زدم اینجا بهتره :
دوست عزیزم مندل خان این نکته که ایجاد فضای دوستانه وترویج دوستیها خیلی کار پسندیده ای هست رو همه قبول داریم ولی اینگونه ابراز احساسات و علاقه میتونه باعث سو تعبیر و خدایی ناکرده حرف و حدیثهایی بشه که بعدها باعث بروز تفرقه ومشکل بین اعضای سایت خواهد شد این رو از روی تجربه میگم ویه مثال هم میزنم , چندی پیش دوستی در همین سایت عضویت داشت که با توجه به منش بالا و معلومات عالی واخلاق خوبش کم کم بین کاربرای دیگه محبوب شده بود که خود من هم با توجه به شناختم از ایشون خیلی بهش ارادت داشتم ولی به واسطه همین ابراز محبتها عده ای از مفسدان و حاسدان چنان عرصه رو به این بنده خدا تنگ کردن و انواع تهمت از قبیل باند بازی و نوچه داری و حتی اینکه میگفتن خودش با ای دیهای مختلف از خودش تعریف میکنه و القصه اونقدر فشار اوردند تا ایشون مجبور به ترک سایت شد .
صد البته شخص من علاقه زیادی به جناب تکاور دارم و مطمینم حسن نیت من رو درک میکنن و به همین دلیل از مندل خان میخوام که اگر ممکنه از طریق پیام خصوصی با ایشون در ارتباط باشن وپای داستانها کامنت شخصی نذارن تا برای کسی سو تفاهم پیش نیاد .
امیدوارم از حرفام ناراحت نشین
شعری برای تو . . . . . . . . . . . . . . . . .
من آنا هستم، تُپُلُ کلفتم
از بچه گی حرفای خوب شنفتم
دانشجوی رشتهی خوبی هستم
دارای چشم و گوش و پا و دستم
یه روز که رفتم خونهی پرستو
یهو باباش منو کشید تو پستو
اسم برادرش برام پرهامه
پرستو هم مشاور درسامه
توی خونه کسی نبود جز باباش
پرستو هم بیرون بودش با ماماش (ماماش=مامانش)
پوشیده بودم دامنی ز کرباس
باباش سبیل داشت مثالِ شاعباس (شاعباس=شاه عباس)
دچار شدم اونجا به یک اختناق
باباش گرفتم واسهی خرتناق (خرتناق=از استاد گرامی سیلور فاک بپرسید)
با کم رویی بهش امون ندادم
ولی گرفتم تو بغل، وا دادم
خوشم اومد رو زانویم نشتم
دادم جلو، چشمو دلم رو بستم
کرد تو کسم گفت چه کوس نرمیه
برای کیر من جای گرمیه
اینقد منو کرد تا که ارضا شدم
آبش که اومد زیرو بالا شدم
راضی بودم چونکه به من فاز میداد
یه چیزی توی کوس من گاز میداد
دوستای خوبم توی شهوتسرا (شهوت سرا= منظور سایت شهوانی است)
هر جا میرم کوس میدهم را به را
حالا دیگه منم شدم فاحشه
بدون که آنا کیرِ شق حقشه
مملی888 دقیقا فهمیدم کی رو میگی…
نگران نباش ایشون هرچند دیگه مثل قدیما کامنت نمیذارن و یا دیگه جواب خصوصی یا ایمیلاشون رو نمیدن ولی همچنان بر اعمال و رفتار ما در سایت اگاهند…
گرفتی دوست من یا نه؟
خوب بود تبریک میگم بالاخره بعد از چند وقت یه داستان درست حسابی بدون افراط و تفریط و اغراق بیخود از زبان یک خانم خوندیم.
برات آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم اتفاقات تلخ زندگی رو فراموش کنی .
تکاوردمت گرم.کیرت توهرچی…:)
حال کردم باشعرت جون داداش.
ولی استعدادت یکم دیرکشف شدهمشهری;)
داستان بنظر واقعى ميومد اتفاقيه که تو عموم مردم تک وتوک ميشنويم
واسه کسى که خودش دلش ميخواد لذت بخشه. ولى براى کسى که دوست نداره ويران کنندس بودن کسايى که بعداز اين اتفاق حتى کارشون بخودکشى ميرسه… بهرحال
مندل خان عزيز:
من کامنتاتو ميخونم وکلا دوستت دارم. اين شعرت خوب بود. ولى يه گلايه دارم ازت دوستانه کامنت دومت رو نپسنديدم. لطفا تو اين تم وارد نشو. ازت خاهش ميکنم.
ممنونتم داداش گلم
اينقدر به پروپاچه تکاور نپيچ. نوکرتم
هممون تکاورو دوس داريم وعاشقشيم
ممنون
ملت چقدر شانس دارن همش پرده ارتجاعی و حلقوی و … می افته… برا مام پرده تار عنکبوتی می افته که لیسشم بزنی پاره میشه
قبل از اینکه به داستان بپردازم میخواستم به ارغوان بگم که نویسنده در مورد پرده ارتجاعی کاملا درست گفته ؛این نوع پرده دقیقا بعد از یه مدت سکس نکردن واژن رو تنگ میکنه و به حالت اول در میاره اگر خواستی بیشتر بدونی به خصوصیم پیام بده برات توضیح میدم
و اما در مورد داستان
با اینکه سکس یه مرد سن بالا و یه دختر نوجوان بود و یه سکس با شروع خشن و زوری اما نویسنده خیلی خوب از عهده نوشتنش بر اومد و حرکات و گفتار کاملا منطقی و حساب شده بود و صحنه ها هم خیلی خوب توصیف شده بود من از داستانت به غایت لذت بردم امیدوارم بازم کارهای دیگه ای ازت ببینم
داستان بد نبود اما مي تونست بهتر باشه . دفعه بعد بهتر بنويس
سلام ارغوان جان. در مورد اینکه گفتی دکتر نمیتونه پرده دخترو ببینه اگه خود دختر بخواد مشکلی نداره.
man faghat nemidoonam chera har dolhtari mikhad kos bede pardash ertejaeye?
khoobe ke yadetoon hast farda shoharetoon azatoon parde mikhadaa
heheh vaas hamine ke hame doos daran parde ertejae dashte baashan
na koskholaa parde harchi ham ke ertejaee bashe ta gozashti daresh maloom mishe ke baaze ya na
movafagh bashi jende khanoom
ساغر در مورد دکتر اشتباه نکن
چجوریه که توی شیراز چندتا از دوستای خودم رفتن پیش دکتر معاینه پرده؟دکتر هم براشون انجام داده کسی رو هم نبردن زندان؟حتی شهرهای دیگه هم بودند که من ازشون پرسیدم دکترا معاینه میکردن بهتره یک نمونه رو به کل تعمیم ندیم
تو اگه نوسندگی رو ادامه بدی یه چیزی میشی خیال پرداز خوبی هستی
تو اگه نویسندگی رو ادامه بدی یه چیزی میشی خیال پرداز خوبی هستی
سلام بچه ها خیلی مواظب باشیدخدای نکرده زبانم لال اگه ایدزبگیریدوتشریف ببریددکترفقط بخاطرمعاینه هم دکتررا اعدام میکنندهم شمارا وبدا بحال ان بدبختی که بواسیربگیره علاوه برخودش خانواده اش را هم دار میزنندالبته این اطلاعات را باتسری قانون زندان که بعضیها مدعی اندبرای معاینه پرده بکارت صادرمیشه درک کردم هی من نمی خوام حرفی بزنم که هویتم فاش بشه دوتا تاپیک گذاشتم ترسیدم حذف کردم نمی دونم چرا بعضیها دچارجهل مرکبندبابا این مملکت قانون نوشته داره تحت نام ق .مجازات اسلامی خوبه برخی ازاجله فضل ودانش یک سری بزنندخیلی جالب میشداگه نوشته بودماده 1 قانون :معاینه پرده بکارت سی سال زندان بابا برای معاینه طرف برپاایستاده وپاها را بافاصله عرض شانه بازکرده دولبه مهبل راباانگشت شصت واشاره گرفته بازمیکنیم وسیرافاق وانفس شق القمرنیست بخدا
ببینم این داستان کی اومد و کی رفت که من متوجه نشدم؟ اتفاقا خیلی خوب و قشنگ نوشته شده بود و هرچند موضوعش باب میل من نبود ولی با توصیفات خوب نویسنده تا اخرش خوندم. فقط نمیدونم این داداش پرستو که حالا اسمش پرهامه این وسط چیکاره بود؟ من فکر میکردم که داستانت باید با اون باشه ولی رهنمای چپ زدی و پیچیدی به راست. درمورد پرده ی ارتجاعی من یه تجربه ی نصفه نیمه داشتم که البته الان با توصیفات اساتید پرده شناسی متوجه شدم که پرده ی طرف ارتجاعی بوده، هرچند خودش هم نمیدونست و همیشه منو منع میکرد. نمیتونستین زودتر بگین؟ حیف که چه فرصتی رو از دست دادیم؟
راستی تکاور الان که شعرهاتو میخونم میبینم یه سر و گردن از بقیه ی شعرهای بچه ها بالاتره چون طبق یه اصلی شعر میگی که مبتنی بر کل داستانه. به طوری که اگه کسی شعرو بخونه میفهمه داستان در چی موردیه. فقط امیدوارم با این پاپیچ شدن بعضی از دوستان که مطمئنا از دوست داشتن زیادت هست، مجبور نشی غیبت کبری کنی و بر اعمال و رفتار ما نظارت در غیب داشته باشی. چون دراین صورت انتظار فرجت را از نیمه ی خرداد کشیم…
در مجموع خوب بود.ادامه بده عزیز منتظر بقیه داستانهات هستم.خسته هم نباشی.
خیلی چندش اور بود اوغم گرفت الان میفهمم چرا بابام میگه حتی به منم اعتماد نکن من هم جنسامو میشناسم
پرده کس مگه پرده کرکره هست که میزنی میره بالا میدی بعد که تمام شد میدین پائین .
عجبا عجبا عجبا
جالب بود… هم خوب تعریف کرده بودی هم موضوع قابل درک بود. جای منطق و سکس هم هردو تو نوشته ات بود…
فقط من با مسئله پرده ارتجاعی مشکل دارم! مگه پارچه استرجه که جا واکنه بعدم بحالت قبلی برگرده؟!
عزیزم هرکی بهت همچین حرفی زده بدون به این آسونی هم نیست!