جسدی در کنارم (3)

1393/07/08

…قسمت قبل

آنچه باهم خواندیم؛ علیرضا صابر به جرم قتل دختری در کلانتری رشت بازداشت است.او به مرور، حوادث شب گذشته را به یاد می آورد.خبری از سامان دوستش ندارد و پس از سکس با فرزانه و خوردن قرصی به ویلای نزدیک محل سکونتشان در دهکده ساحلی رفت و با خانمی آشنا شد که در آنجا هنگام خروج شربتی خورد و عکسی توجه اش را جلب کرد…

قسمت سوم *

  • سلام استاد صابر.
  • سلام خانم ریاحی.خوب هستین؟
  • به مرحمت شما. غرض از مزاحمت خواستم بدونم سوالهارو میتونید تا فردا به آموزش تحویل بدین؟ آخه من تا پس فردا هستم و فقط بسته سوالهای شما و استاد مرتضوی مونده.
  • بله بله. حتما خدمت میرسم. امروز وارد چارت مخصوص میکنم. تا فردا آمادست.
  • دست شما درد نکنه.
  • ااامم خانم ریاحی…
  • بله؟!!
  • ایشالله خیره دیگه. واسه پدر که خدای نکرده اتفاقی نیفتاده؟ آخه گفتین نیستین.
  • نه نه. ایشون خوبن خداروشکر. میخوام یه دو روز ببرمشون مسافرت تا نوبت بعدی دیالیزشون.همین.
  • بسیار عالی. ان شالله خوش بگذره. روز خوش.
  • مرسی. به امید دیدار.
    خانم ریاحی آموزش… چه کسی فکرش را میکرد روزی با مادرش سکس کنم… وقتی عکس را دیدم خودم را به زور جمع و جور کردم و با خداحافظی خارج شدم. روی پلکان ورودی ویلایشان ایستادم.نسیم خنکی به صورتم خورد.خنده ام گرفت.تازه میفهمیدم چشمان نرگس چقدر آشنا بود.مشابه آن چشمان نافذ را هر روز در آموزش پشت میز مخصوصش می دیدم و با حسرت از کنارش می گذشتم.حالا در رشت مادرش زیرم خوابیده بود. دوباره خندیدم.حال جالبی داشتم.از چیزی ناراحت یا پشیمان نبودم.سکس خوبی بود.طعم مادرش بدجور به سرم زد که هرطور شده همین امشب با دخترش هم سکس کنم.احساس میکنم به یک ملکول ماده معلق در هوا هم نمی توانم رحم کنم. با وزیدن باد خنک دوباره خندیدم.خانم ریاحی.مسافرت.پدر.مهندس.دیالیز.چه احمق بودم که زودتر متوجه نشدم.سیگاری روشن کردم و در امتداد ساحل خلاف سمت ویلای خودمان حرکت کردم.سامان تماس گرفت.حوصله اش را نداشتم.گفتم خودت تنها برو و شام بخور.عصبانی شد و گوشی را قطع کرد.دلم میخواست تا صبح بیدار باشم.خوابم نمی آمد.کفش هایم را در آوردم و در دست گرفتم و روی شن ها قدم میزدم و با دست دیگر سیگار را روی لبم میگذاشتم…

-اون دستت.
اللللللو… اون انگشت رو فکش بابا. کجااااایی رررری؟
سرباز اتاق انگشت نگاری بود.انگشتانم را بی اراده در اختیارش قرار میدادم تا روی دستگاه کوچک اثر انگشت بگذارد.مدتی بود به دستور افسر پرونده به اینجا آمده بودم.وقتی در افکارم بودم گفتم من آن عکس را میشناسم اما عکس خانه نرگس،خانم ریاحی آموزش، عکس دختر به قتل رسیده نبود.سعی کردم تا کل ماجرا را به خاطر نیاوردم چیزی نگویم.با عصبانیت مرا به اینجا فرستاد.دستبندم باز بود و کمی دور مچم درد می کرد دردی هم در بازوی راستم احساس میکردم گویی توان بلند کردن دستم را نداشتم.

  • خیلی نامردیه. عشق و حالتو کردی و بعد کشتیش.ای تف به روت.بی غیرت.

  • من نکشتم.

  • آره حتما من کشتم. خودم رو صحنه بودم.وا وی لاااااا… لخت بودی. لللللخت.بی ناموس.

  • خفه شو.گفتم من نکشتم.
    انگشتم را محکم فشرد و بعد از فریاد خفیفی در چشمم زل زد.

  • اگه دختره اهل اینجا باشه خودم حسابتو میرسم.بچه قرطی.
    ساکت شدم.کل کل با او بی فایده بود.هرچند نمیدانستم.شاید واقعا کار من بود.

  • اون یکی. آهان د برار… بکشتی تو مارو.
    بشکن های پشت سر هم زد تا حواسم سر جایش آمد و انگشت دیگرم را در اختیارش گذاشتم.

  • ای ول بشکن. آقا این مدلیشم بلدم.دستا جلو قلاب تو هم. آهاااااااان. بیا. شیرین تر از این نیست… همه… شیرین تر ازین یار…
    دلبر دلمو برد… تا هرجا دلش خواست… همه با هم… این دلبر شیرین… شیرین تر از اینهاست…
    آهنگ منصور فضای نیمه محصور شده رو پر کرده بود و من فقط قر میدادم و بشکن میزدم. تو حال خودم نبودم.بلند میخندیدم. یک ربعی پیاده رفته بودم تا به جایی رسیدم که مشخص بود شبها موسیقی زنده دی جی می آورند و بساط چای و قلیان به راه می شود.گویی تحت نظر دهکده ساحلی بود و اکثرا از ویلا داران و ساکنین همانجا بودند.من هم به میان مجلس رفته بودم و بی توجه به بقیه می رقصیدم. چند لحظه ای بود که با پسر هم سن و سال خودم شاید کمی بزرگتر کل بشکن انداخته بودیم. وقتی کم آورد رو شانه ام زد و گفت: داداش کارت درسته.ما تسلیم می ریم پیش خانواده. به سختی صدایش را بین صدای بلند آهنگ و هیاهوی مردم می شنیدم:

  • چی؟!!

  • میگم من میرم بشینم.

  • اهان. من هستم. بذا تو حال خودم باشم…
    خندید و گفت: تنهایی؟

  • آره

  • خواستی بیا پیش ما بشین.

  • باشه. حتما.
    وقتی رفت با چشم دنبالش کردم.روی یکی از تخت ها کنار همسر و بچه خردسالش نشست. آهنگ عوض شده بود. Get on the floor . دیگه واقعا کنترلم دست خودم نبود.حس عجیبی در تنم موج میزد. گویی تک تک بیس ها با سرنگ به رگم تزریق میشد.شاید کار شربت نرگس بود. های بودم.با ریتم آهنگ طوری می رقصیدم که تقریبا تمام جمعیت مرد و زن متوجه حرکات من شده بودند.یسسسسس کام آن اوری باااااااااااااادی.همه بیااااااااان. پوتچ یور درینکس آپپپپپپپپ… سر میچرخاندم و از لذت بردن آنها میخندیدم و جیغ میکشیدم.یوهوووووووو…
    آهااااااااااااا. لندن پیزا… ال ای نیویورک… آهاااااا بیااااااا… هووووووووو
    با تمام شدن آهنگ آرام شدم و با تشویق جمعیت به سمت تخت مرد آشنا رفتم. سلامی کردم.

  • سلام داداش. بشین راحت باش. پسرم آقا سینا. ایشونم سیما خانم. میگم چیزی زدی؟

  • هااا؟

  • میگم چیزی زدی؟

  • آها. نه. من همیشه اینجوریم. نخورده مستم.

  • مشخصه.میکشی؟

  • چی هست؟

  • پرتقال نعناع

  • چی؟

  • ای بابا. پرتقااااال نع ناع.

  • نه. مرسی. دوسیب نداره؟

  • پس سنگین کاری؟ دمت گرم. دنبال یه پا بودم. اینو واسه سیما خانم گرفتم.
    نگاهی به سیما انداختم.گویی معذب بود و پاهایش را زیر مانتواش جمع کرده بود.زیبا، اما کمی رنگ پریده بود.انگار آرایشی به صورت نداشت.پسرک هم کنارش نشسته و با تبلتی که در دست داشت مشغول بازی بود.

  • داداش بشین همینجا الان میام. چایی بزن.

    چند دقیقه بعد با قلیانی در دست به روی تخت آمد.

  • بزن روشن شی داداش. البته وایسا اول خودم چاقش کنم.
    وقتی صدای قل قل راه افتاد پرسید: راستی اسمت چیه؟
    آهنگ هدیه ابی در حال پخش شدن بود و کمی جو آرام شده بود.گفتم:

  • کامرانم.

  • اهل اینجایی؟

  • نه صبح رسیدیم. فردا یه معامله ای داریم.یه ملکی هست باید بریم ببینیم.

  • اینجا مال رفیقمه.همشهریمه.انزلی چیه.خواستی سفارشتو بکنم هروقت اومدی هواتو داشته باشه.بچه با عشقی هستی.خوشم میاد.

  • مرسی. شما اسمتون چیه؟
    بی توجه به سوالم فنجانی چای برای سیما ریخت.سیما مدام به گوشی اش نگاه میکرد و با پسرک پچ پچ میکرد.

  • اره میگفتم. اینجا نکه اختصاصیه هرکس رو راه نمیدن.سفارشتو میکنم هرشب برنامه همینه.مخصوصا سه شب آخر هفته.من خودم الان خانوادم دارن میان.

  • مرسی. خیله خوبه. ماشالله چه بزن و بکوبی میشه.
    چاق که شد شیلنگ را به من داد و پک اول را که زدم چند سرفه کردم.حالم میزون نبود.چند پک دیگر زدم. دود را که در هوا دنبال کردم کمی سرم گیج رفت.

  • مطمنی دو سیبه؟

  • مگه سنگین نمیخواستی؟

  • اما این…
    دوباره مشغول کشیدن شدم.

  • نگران نباش.
    اشاره ای به جیبش کرد و بسته ای نشانم داد.

  • خونه یکم داشتم، با خودم آوردم.دنبال یه پا بودم که ردیفش کنم.اون پشت عوض تنباکو زدم.جنسش یکه.از آب گذشتس. دو تا کام دیگه بگیری اینجایی…
    با دستش جایی بالای سرش را نشان داد.کار به دو کام نکشید… خدای من امشب فقط همین را کم داشتم.نمیدانم چجور موادی بود.
    پرسیدم: شما … اسمتو نگفتی…

  • لابد نپرسیدی. من کوچیکت داش پیام.
    گوز شدم.سرم گیج رفت… پیام…

بی اختیار بر روی صندلی ولو شدم.دست و پایم شل و بی حس بود.

  • آ…ب… میخوا…ممم… یه لیوا… ن… آب…
    چند لحظه بعد صدای قدم های سربازی آمد که سرم را بالا گرفت و آب را از لیوان به سمت دهانم هدایت کرد. منگ بودم.احساس ضعف داشتم.

  • هه رسولی من اینو میشناسم.

  • ناموسا"؟!! کیه این بچه قرطی؟

  • این بی شرف دیشب کل دهکده ساحلی رو گذاشته بود رو سرش.بذا از دور ببینم… بعله. خودشه… خود ناکسشه.

  • دهکده ساحلی؟!!! این اونجا چیکار میکرد؟

  • نمیدونم.اما فک کنم داستان ناموسی بود.

  • مگه دیشب تو اونجا گشت بودی؟

  • نه. تورو قرآن صداشو درنیار. جناب سروان بفهمه پوستم کندس.گفتم مادرم وقت دکتر داره مرخصی گرفتم.آخه شهلا از دانشگاه اومده بود تعطیلات.خواستم ببرمش یه دوری بزنیم.رفتیم دهکده. این یارو هم اونجا بود…
    بی حرکت فقط به صحبتهای سربازان گوش میکردم.من چکار کرده بودم…

  • نمیدونی چه سمایی میکنه.خارجی.ایرانی.کم مونده بود با استکان سما کنه.باید میدیدی.ملت میخندیدن مگه.

  • پس ناموسیش کجا بود؟

  • وقتی رفت نشست چشمم بهش بود.آخه فک کنم شهلا از رقصش خوشش اومده بود منم واسه همین دل خوشی از پسره نداشتم.یه ریز نگاش میکردم.پیش یه خانواده ای نشست.بعد دوتا خانم دیگه اومدن.وقتی اون خانما رو دید از جا بلند شد.فقط میخندید.فک کنم بدجور چت کرده بود.داد میزد میگفت من اینارو نیم ساعت پیش کردم.پسر نبودی ببینی چه داستانی بود.ملت همه جمع شدن.رفته بود بالای تخت جیغ و داد میکرد مگه.میگفت فرزااااانه یادته نصفه داااادی… آقا که شما باشی یهو اون مرده چاقو رو درآورد شروع کرد فحش دادن.من تا دیدم اوضاع خطریه سوییچ رو دادم شهلا گفتم برو تو ماشین بشین اینجا الان هرکی هرکی میشه. تو همین گیر و دار یهو پسره چاقو رو کشید رو بازوش… پسره وقتی چاقو خورد انگار که تازه فهمیده چه گهی خورده اومد پایین و لای جمعیت لولید و فرار.

  • خب بقیه اش چی شد؟

  • خیلی معرکه بود.اون پسره ام دنبالش کرد. یه ربع بعد وقتی پیداش نکرد برگشت و دخترارو گرفت زیر کتک.دور و بریا میگفتن بچه انزلیه.شوخی ناموسی نداره.پسرش فقط گریه میکرد.کشون کشون اونا رو گرفت و برد. اما خیلی باحال بود. پسره وقتی میخندید عربده میزد مگه… من اینارو گااااااییدم. میگفت پیام تویییییییی؟ تو خیانت کردی.میگفت بانو رو دور زدی با فرزانه خوابیدی. اصن داستانی بود.خلاصه ریده شد به شب من و شهلا.

  • من شهلام. تو اسمت چیه؟

  • تی ام بکس. هه هه هه… دستم خیلی خون میاد؟!!

  • بیا این چندتا دستمال رو روش نگه دار.زیاد عمیق نیست. تو خلی.تو چلی. تو چی هستی؟

  • مرد تنهای شبم. هه هه. چرا کمکم کردی؟

  • رقصتو دیدم. خیلی ازت خوشم اومد.چی زدی؟ یادت باشه واسم بیاری.

  • هه هه … نمیدونم کشیدم یا خوردم یا به سلامتی رفتم بالا.فقط میدونم که خیلی میخوااااااام.

  • چی میخوای؟
    کمی به سمت شهلا خم شدم.با دست چپ محکم دستمالها را روی زخمم فشار میدادم. وقتی از دست پیام گریختم از میان جمعیت گذشتم کمی آنطرفتر جایی مثله پارکینگ بود که صدای پیست پیستی نظرم را جلب کرد.دختری از داخل پرایدی اشاره میداد که آنجا بروم و مخفی شوم.چند لحظه ای گذشت و خبری از پیام نبود.به سمتش بیشتر خم شدم. موهای تیره ای داشت و چشمانش درشت بود.لبانش گوشتی و هیکل پری داشت.

  • نمیدونم چی میخوای؟

  • لب… لباتو بذار رو لبام. میخوااااااام…میدانستم وقت کافی نداریم.بایستی از آنجا دور میشدم.اما حالم عجیب بود.دلم میخواست.کیرم دوباره شق شد.

  • میشه واسم بخوری؟

  • تو خیلی پررویی. چایی نخورده پسرخاله شدی؟
    میدانستم امشب با شبهای دیگر فرق دارد.انگار انرژی و حالتی که در من بود بر کشش دیگران به سمتم می افزود.لبانش را بین لبانم گرفتم.
    امممممممممم هااااااامممم…
    دوست داشتم ممه هایش را بگیرم.اما دستانم از بازی خارج بودند. میخندیدم. بین خنده هایم لبانم را گاز می گرفت و از خنده ام خنده اش گرفت.

  • تو چته؟ چرا اینقد می خندی؟ واقعا اون دخترارو کرده بودی؟ اون چیزا که میگفتی راست بود؟

  • کدوم چیزا؟ عاشششششقتم شهلا.ولش کن این حرفارو. من گیجم… بگو عشقم کیه…

  • اون چش سیاهه یا اون چش رنگیه.

  • هه هه تو خیلی باحالی دختره.عششششقم درش بیار بخور. آخخخخخخ خدااااااااا.

  • چه خبرته صداتو بیار پایین.الان دوس پسرم میاد.

  • بذار بیاد.

  • چی چی بیاد.سرباز نیروی انتظامیه.گوشیتو بده شمارمو بزنم بعدا قرار میذاریم.
    بی فایده بود.من میخوااااستم.ضربانم شدت گرفته بود.داغ بودم. حس میکردم ممکن است بخاطر زخمم از حال بروم.دوباره پایین تنه ام را کمی به دنده نزدیکتر کردم.سمت شاگرد نشسته بودم و شهلا طرف راننده بود.تسلیم شد. نگاهی به دور و اطراف محوطه انداخت و شلوار و شرتم را تا روی رونم پایین کشید و شالش را باز کرد. وقتی لبانش اولین تماس را با کله کیرم برقرار کرد آآآآآآآه کوچکی کشیدم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.فشار روی زخمم را بیشتر کردم.کونم را جابجا کردم تا بتوانم کیرم را در دهانش آرام عقب جلو کنم. دستش را روی تخم هایم کشید.تمرکز کردم تا سریعتر ارضا شوم.

  • چه خوبه. جووووونم. دوس داری؟ دوس داری آقای رقاص؟ آقای چت.آره؟اوووووففففف… تخمات رو لیس بکشم… جووووون.

  • بخور. آه… آآآآآآره… خودشه… اوووو یس… هه هه ه ههه
    تکان میخوردم و خودم را به صندلی فشار میدادم. از زیر کیرم با زبانش میلیسید تا روی کله اش که می رسید تمامش را در دهانش فرو می کرد. خوب ساک میزد.وقتی زبانش را لای پایم کنار تخمها میکشید نابود میشدم.دلم میخواست موهایش را چنگ بزنم اما نمی توانستم. لبانش را غنچه کرد و منم تندتر تلمبه زدم.چند دقیقه ای گذشت که؛

  • آه آه … آی …اومد… اومد… آه آه آه…
    تا بخودش بجنبد آبم را در دهانش خالی کردم.

  • کثثافف نفاس بگ…ی … دااه میاهد…
    دهانش پر از آب بود.چرخید و در را باز کرد و همه را تف کرد بیرون.به سختی شلوارم را بالا کشیدم.وقتی برگشت پیشانی اش را که تمیز بود بوسیدم و گفتم: خیلی خوب بود.ایشالله قسمت بشه ما برای شما بخوریم.فعلا باید برم.

  • هی تی ام شمارت چی پس؟

  • اگه قسمت باشه باز همدیگرو میبینیم.مطمن باش دنیا گرده…

  • عجیبه

  • چی عجیبه؟

  • ما اینو صبح دهکده ساحلی پیدا نکردیم.

  • پس کجا بوده!!؟ اوه رسولی این بیهوش نشده باشه. تکون نمیخوره.

  • ای بابا. معلوم نیست چقدر گند کاری داشته دیشب که یه بند بی حاله. یه لیوان آب دیگه بیار بپاش رو صورتش…

هااااااااااااح…
کمی آب دریا را بصورتم زدم.آب و عرق تنم باهم درآمیختند. خون از دستم جاری بود.احساس کردم صورتم نیز کمی خونی شده.مضطرب بودم.اما خنده هایم قطع نمیشد.از پارکینگ که خارج شدم تا جاییکه نفس داشتم دویدم.راه ویلای ریاحی را پیش گرفته بودم.نباید به ویلای خودمان برمی گشتم. پیام حتما آدرس آنجا را از بانو میگرفت تا به سراغم بیاید.همه جا تاریک بود. خیابانهای سنگ فرش بواسطه نور ضعیف چراغ ها ی محوطه که از ساحل فاصله داشت روشن بود.به سمت شمشادها رفتم و همانجا کیرم را به سختی درآوردم و ایستاده شاشیدم.نفسی به راحتی کشیدم. دوباره یاد درگیری افتادم و خندیدم. بانو وقتی به خانه رسید که پیام پسرشان را برداشته و به دهکده آمده بودند.اما سیما هم که نگران بود همراه آنها آمده بود تا مراقب سینا باشد و مدام منتظر رسیدن بانو و فرزانه بود.تمام پته شان را روی آب ریخته بودم. ها هااا هاااااا خنده بلند و ترسناکی سر دادم که انتهایش بیشتر شبیه ناله شد.فورا موبایل را برداشتم و سامان را گرفتم.

  • معلومه کدوم گوری هستی؟
  • نمیدونم. سامان بزن بیرون.فقط برو. وسایل منم بریز تو ماشین.فقط برو.
  • کجا برم؟!! چه خبره؟
  • برو … پیام دنبالمونه. برو بهت میگم تا نیومده اونجا.
  • بذا بیاد ببینم چه گهی میخواد بخوره مادر جنده.
  • سامان قضیه جدی تر از این حرفهاس.برو
  • کجا برم؟! مدارکم دست اون جاکشه. فردا ظهر باس ازش بگیرم خونه رو تحویل بدم.تازه الان داره مهمون میاد برام.
  • مهمون کیه دیگه؟ نکنه خل شدی.بذار برو
  • با یه مطلقه اهل انزلی اینترنتی دوست شده بودم.از ظهر میگرفتمش جواب نمیداد. سر شب جواب داد گفت تولد بوده.گفتم آژانس بگیره بیاد.توام خواستی بیا دوتایی میزنیم توش.
  • دو به یک؟! میده؟ اه چی میگی بابا.منو بگو دارم قبول میکنم. بگو نیاد. شر میشه سامان. بهت میگم بروووووووووو ازونجا. من موقعیتم بهتر شد زنگ میزنم. تورو قرآن برو.
    قطع کردم. سراسیمه دویدم و در حین دویدن شماره خانم ریاحی را گرفتم. نگاهی به ساعت کردم. از 1 گذشته بود.ترمه گفت:
  • بله؟
    نفس نفس میزدم.
  • سلام خانم ریاحی.
  • استاد صابر شمایید؟
  • بله. من هستم. میتونم یه خواهش بکنم؟
  • بله؟ اما این وقت شب واجبه؟
  • میشه بیاید بیرون از خونه.
  • جاااان؟!!
  • میشه یه لحظه از خونه بیاید بیرون.
    به ویلایشان رسیده بودم.از سمت پشت ساختمان کنار شمشادهای بلند جایی پیدا کردم و افتادم.
  • حالتون خوبه استاد؟ میشه صبح تماس بگیرید.
  • اگه میشد حتما اینکارو میکردم.تورو قران بیاید پشت ساختمون.
  • استاد محترم من تهران نیستم. بعدا صحبت میکنیم.
  • نه قطع نکن. منم تهران نیستم.ترمه من رشتم.پشت ساختمون ویلاتونم.دهکده.بیا بیرون.اگه چسبی بتادینی چیزیم داری بیار. فقط عجله کن.گوشی را قطع کردم. بازوم درد و سوزش بدی داشت اما تحمل میکردم.سرم گیج میرفت. خنده های دردناک میکردم.نگاهی به لباسهایم انداختم.تی شرت.گرمکن شلوار.خون.شن.آب.تا جاییکه یادم بود خانم ریاحی من را با کمتر از کت شلوار ندیده بود.کمی خودم را جابجا کردم تا بتوانم در ورودی را ببینم اما متوجه صدایی از سمت دیگر ساختمان شدم. به سختی روی پایم بلند شدم. ترمه ریاحی روبرویم ایستاده بود…

ادامه …

دکتر-13


👍 0
👎 0
59650 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

438558
2014-09-30 20:15:40 +0330 +0330

دکتر خوب نوشته بودی سه قسمتو با هم خوندم
فقط درین قسمت یجا نوشته بودی “سما”
که لازمه برای دوستانی که نمیدونن توضیح بدم که سما به رقص شمالی میگن

0 ❤️

438559
2014-09-30 20:17:29 +0330 +0330
NA

ممنون دکتر جان کمین نشسته بودم آپ شه زود تر از همه بخونم واقعا عالی بود ممنون فقط این که شخصیت اول فیلم به هرکی میرسیده میکردش کمی داستان و تخیلی کرده ولی بازم عالی بود

0 ❤️

438560
2014-09-30 20:46:24 +0330 +0330
NA

دمتگرم دکترجووون
باداستان حال میکنم منتظرقسمت بعدی هستم

0 ❤️

438561
2014-09-30 22:21:32 +0330 +0330
NA

دکتر جون خوب می نویسی ولی ببند داستانتو . داستان تعداد قسمتهاش زیاد شه چیزی برای گفتن نمی ذاره. این قسمت چیز خاصی نداشت. غیر از اینکه قهرمان داستان فقط دویده. داستانتو جمع کن.تو داستانت همه اتفاقی همدیگرو دیدن.همه اتفاقی جن…ه از کار در اومدن. همه قهرمان داستان رو دیدن.همه با هم اشنا هستند.داستان مثل فیلم های ایرانی در یک محیط سر بسته هستش. فکر ادمو خسته میکنه این قسمت. به نظرم این قسمت هیچی نداشت.حالا اگه بخوای قسمت ۴ بنویسی دیگه واویلا .بعد قسمت ۵…
داستانت کلیشه ای می شه .خیلی حاشیه داشتی این قسمت.اون کلی اتفاق که گفتی در قسمت بعد کجا بود؟ فقط ذهن خواننده رو منحرف کردی که کی چی داده به قهرمان داستان خورده؟که احتمالا می شه حدس زد. سیر نزولی داری دوست عزیز. اینجا وقتی یک کار خوب میاد و دوستان تعریف میکنند نویسنده باید سیر سعودی طی کنه . فکر کنم اگه بیشتر وقت بذاری حرفی برای گفتن در قسمت های بعدی داشته باشی. البته ما همه ذوق مرگیم ببینیم چی شد ولی شما توجهی به ما نکن. شما نویسنده ای. کارتو خراب نکن.
یک داستان ۲ قسمتی بهتر از یک داستان ۵ قسمتی هستش. باز هم هر جور صلاح میدونی.امتیاز کامل میدم که داستان هات زود اپ شه و هم خوب مینویسی و لایقش هستی.موفق باشی دوست عزیز.

0 ❤️

438562
2014-09-30 22:37:27 +0330 +0330
NA

خوب بود.دمت گرم منتظر قسمت بعدیشم
تو این سایت با دوتا داستان حال کردم یکی این یکی(بازی)

0 ❤️

438563
2014-09-30 23:34:00 +0330 +0330

faride و parvazzi عزیز
مرسی از نظرتون. راجع به اینکه شخصیت به هرکی رسیده کرده خب باید بگم که داستان هست و روند داستان گونه اینطور حگم میکنه که چیزی این ماجرارو متمایز از زندگی عادی کنه که قابل نوشتن باشه.وگرنه تو واقعیت که خب همچین چیزی نیست.در مورد نقد پروازی عزیز هم در مورد تعداد قسمتها خب از اول در نظر داشتم تو 5 قسمت باشه ولی قسمتهاش کوتاه باشه.منتها حوادث طوری رقم خورد که نشد.و اینکه میگی محیط بسته اس تعجب میکنم.دقت کنی تو هر قسمت افراد جدیدی وارد داستان میشن که بنحوی با شخصیت اصلی گره خوردن.من هم برای قسمت بعد بیشتر وقت میذارم تا دل شما هم بدست بیاد. در ضمن اون عربستان سعودی هست. سیر صعودی درسته :)
فداتون بشم. تا جمعه قسمت چهارم میاد.اصلا هم نگران جنده بودن همه نباشید.این یه داستانه.یه متنی که میخواد دقایقی شمارو با خودش همراه کنه و تو محیطی که نویسنده ایجاد کرده بچرخونه. پس همراه باشید.

0 ❤️

438564
2014-10-01 01:19:13 +0330 +0330
NA

سلام دکی جون خوب بود ولی 1 و 2 بهتر بود
دکی دیگه از واقعیت زیادی داره دور میشه عجب کمری داره این استاد صابر الانم که حتما خانوم ریاحی رو میکنه دکی جون قسمتهای سکسی داستان رو بیشتر توضیح بده حال کنیم منتظر بعدیشم !!! قربونت!!!

0 ❤️

438565
2014-10-01 01:25:02 +0330 +0330
NA

ووواااااااااایییییییی

0 ❤️

438569
2014-10-01 02:56:23 +0330 +0330

parvane chi
دوستان همه در نظر داشته باشید علاوه بر داستانی بودن ماجرا، استاد صابر تو شرایطی هست که شاید خیلی از ما تجربه نکردیم.قرص و شربت و بعد هم ماده مخدری زده که کاملا اونو تو یه فاز توهم فرو برده.بعد زمان تو توهم از دور خارج میشه و کارها اکثرا بزرگنمایی میشه.مثله کسیکه سرگیجخ داره و همخ اجسام رو بزرگ میبینی که دور سرش میچرخن. اینطوریه که زمان و مکان براش سخت میشه و کنترل از دستش خارجه.

0 ❤️

438570
2014-10-01 03:29:06 +0330 +0330

خیلی جالب شده
جدا خسته نباشید

0 ❤️

438572
2014-10-01 04:06:13 +0330 +0330
NA

دکتر جان دیگه داری لوسش میکنی داداش.فقط دارم هشدار میدم که یه موقع دوستان تا قسمت آخرفحش کشت نکنن.خلاصه مواظب باش.

0 ❤️

438573
2014-10-01 05:30:09 +0330 +0330
NA

دکتر دمت گرم هجب چیزی بود قسمت سومش حال کردم
دکتر منتظر قسمت بعدی هستم… give_rose

0 ❤️

438574
2014-10-01 05:59:48 +0330 +0330

ساسان و مهندس و بقیه دوستان
مرسی از نظراتتون. دکتر کامران نمیشناسم.چند وقته داستانای سایت رو میخونم و این اولین داستانیه که گذاشتم.انگار کمی طول میکشه تا با ذایقه خوانندگان سایت آشنا بشم و از طرفی دوستان هم با سبک و شیوه نگارش من آشنا شن. شاید اگه دوستان خیلی خوششون نیاد تو قسمت بعدی جمعش کنم. دوس ندارم وقتی متوجه نمیشن همون مسیر رو ادامه بدم.

0 ❤️

438575
2014-10-01 06:13:24 +0330 +0330

مرسی دادا :)
نگارش داستانت خوبه منتها سعی کن خیلی وارد جزئیات نشی و از مسیر اصلی داستان دور نشی :)
همچنین بهتره جذابیت داستانت به سکس محدود نشه
یادمه قبلا داستانای “داستانی و غیر قابل حدس” که عادمو کنجکاو به خوندنه ادامش میکرد خیلی طرفدار داشت و سکس فقط یه جز خیلی کوچیک تو 3-4 قسمتش میشد :)
بنظرم بهتره داستاناتو 3قسمتی تموم کنی که خسته کننده نشه و بعد ازون بری سراغ یه داستان جدید ;)
خیلی موفق باشی ;)

0 ❤️

438576
2014-10-01 06:15:40 +0330 +0330
NA

این داستان نوشته خود ادمین هست که خودشو هر دفعه با اسم جا میزنه و داستان میذاره اگه باور ندارین برین توقسمت حساب من پیگیری رو بزنید متوجه میشید چی میگم.واقعا همه مون سر کاریم. الکی تعریف و تمجید نکنید خاک توسرا

0 ❤️

438577
2014-10-01 06:28:59 +0330 +0330

داعاشه من همه این داستانارو ادمین یا مهراد بعد از تأییدش عاپ میکنن به همین دلیله که به اسم اوناس ولی نویسنده هیچکدوم خودشون نیستن ;)
حرص نخور :)

0 ❤️

438578
2014-10-01 07:16:14 +0330 +0330
NA

به نظر من که واقعا این سایت یکی مثل شما رو کم داشت که یه تغییری ایجاد کنه…
اگه عده ای هم هستن که این سبک نوشتن شما مورد قبولشون نیست و فقط میخوان که ارضا بشن خب داستانهای دیگه ای هست که کارشون راه بیفته…
دکتررر جان حتمااااا به نوشتنت ادامه بده.
چون یه سبک خاص خودت رو داری و خیلی هم جذاب مینویسی…
و طرفدارهای خودتم پیدا کردی…اونایی که انتقاد میکنن که نظرشون 100% حتی واسه ما که باهاشون مخالفیم هم محترمه, اما شما به نظر من به روال و سبک خودت ادامه بده…
چون فوق العادست.

0 ❤️

438579
2014-10-01 07:26:42 +0330 +0330

مرسی مهندس
مشکلی که با داستان خودم و ذایقه خوانندگان اینجا دارم هم در همینه که درصد سکسی بودن داستان چقد باشه.من خودم دوس دارم سکس یا هر اتفاق دیگه ای در خدمت داستان باشه تا بخواد کسی رو که میخونه ارضا کنه.اونجوری نمی نویسم. راجع به قسمتهاشم گفتم که بار اولمه.ایشالله تو داستان بعدی بهتر میشه.خیلی متشکرم. قوت قلبی

0 ❤️

438580
2014-10-01 07:42:53 +0330 +0330

be mokhalefin ehteram bezar va rahekhodeto edame bede

0 ❤️

438581
2014-10-01 08:06:16 +0330 +0330

negaram va jahan
ممنون نگار خانم.حتما ادامه میدم.قوت قلب هستین.اما سعی میکنم نظرات مخالف رو هم به دیده منت بپذیرم و تو داستانهای بعدی لحاظ کنم.از جهانم ممنون.من کلا از بی احترامی بدم میاد پس پذیرای تمام نظرات هستم.هر نظری تو رشد کار انسان تاثیر داره. متشکرم ازتون.

0 ❤️

438582
2014-10-01 08:09:44 +0330 +0330

فعلابرای نظر دادن زوده تااخر ماجرا ببینیم چه میشه

0 ❤️

438583
2014-10-01 08:32:42 +0330 +0330

src="http://up.shahvani.com/uploads/
goxu4qb9.png " />

دوستانی که شک دارن این داستان نوشته کیه اون عکس رو باز کنن. جدا بعضی صحبتها آدم رو بی انگیزه میکنه.

0 ❤️

438584
2014-10-01 09:04:56 +0330 +0330

0 ❤️

438585
2014-10-01 09:24:10 +0330 +0330
NA

مثل قسمت قبل خوب بود

0 ❤️

438587
2014-10-01 11:21:53 +0330 +0330
NA

martike roman mineveisi?

0 ❤️

438588
2014-10-01 11:35:36 +0330 +0330

دوست عزیز خسته نباشی.تو قسمت قبل نظرمو گفتم و قول یه قسمت جذاب تر رو دادی ولی متاسفانه اینجوری نبود.یکی از مشکلاتت این بود که حتی انگلیسی رو به فارسی نوشتی.به داستانای بی سر و ته اینجا نگاه نکن که بچه های 17-18 ساله مینویسن و میفرستن واسه آپلود.بیا چشم بسته بگم دوستانی که اینجا داستانارو نقد می کنن حداقل لیسانس رو دارن.پس طبق روال عادی بنویسی بهتره.مشکل بعدی شانس بیش از حد نقش اول داستانه که هم آشنا زیاد می بینه و هم اینکه همه جنده از آب در میان و هر کی به تورش میخوره رو می کنه.درسته که داستان یا رمان اتفاقات عادی و روزمره افراد نیست و در واقعیت شاید ممکن نباشه ولی قابل باوره.مثل رمان های فهیمه رحیمی.
بجز اون قسمتی که از روی گیجی یا مستی دعوا راه انداخته و باعث خنده ی من شد فکر میکنم بقیه ی داستان از نظر محتوایی ضعیف بود.
ولی در کل کارت خوبه که باعث شدی نقد درستی از داستانت بشه تا بیان و مثل بقیه ی داستانا …
منتظر ادامه اش هستم.موفق باشی

0 ❤️

438589
2014-10-01 12:37:29 +0330 +0330
NA

دکتر جان داره لوس میشه.

0 ❤️

438590
2014-10-01 12:39:45 +0330 +0330

براوو براوو براوو دکی جووووووووووووووووووووون smile (25).gif smile (25).gif smile (25).gif
من از نظر دادن دوستان کنجکاو شدم داستانتو بخونم
واقعا خیلی خوب مینویسی و از این بابت بهت تبریک میگم
دوقسمت قبلی داستانت رو خوندم و باید بگم با وجود نگارش عالی و سبک داستان نوشتنت ولی داستانت یه نموره داره سیر نزولی رو طی میکنه
قسمت اول عالی بود
دوم خوب و این قسمت یکم افت داشتش
بنظرم اگر تو همین قسمت سروتهشو هم میوردی خیلی بهتر بود و خواننده خیلی بهتر و آسونتر میتونست با داستانت ارتباط برقرار کنه
و یه چیز دیگه از واژه هایی که در فیلم های پورنو استفاده میشه ،اگه بتونی استفاده نکنی بهتره و داستانت رو زیباتر میکنه
واینکه سعی کنی جمله بندیت رو طوری رعایت کنی که کاربرا در هر سطح سوادی بتونن بفهمن و گیج نشن
کلا خیلی خوب نوشتی و خسته نباشی

0 ❤️

438591
2014-10-01 12:57:42 +0330 +0330
NA

خیلی خوب نوشتی دکی جان کس شعر نبود مثل داستان خیلیا که یا مادرشونو گاییدن یا خواهرشونو گاییدن یا زن شوهر دار زدن زمین قد همشونم 185 همم هیکلین ولی واقعیت اینه که دستشون به کیرشون بوده داشتن جق میزدن…ممنون دوست عزیز بازم بنویس

0 ❤️

438593
2014-10-01 15:01:58 +0330 +0330
NA

واقعا زیبا نوشته اید منتظر ادامه داستان هستیم ممننننننننننننننننون

0 ❤️

438594
2014-10-01 17:27:44 +0330 +0330

off boy. عزیز
مرسی از نظرات خوبت. راجع به کلمات انگلیس خب تو کتاب میشه یه رفرنس داد یا پاورقی کلمه درست رو نوشت.اما اینجا دست من بستس.از طرفی شخصیت داره صحبت میکنه.مثله جمله ای که شهلا با دهان پر از آب گفت.نمیشه بگیم اون جمله غلط املایی داشت.در واقع اون جمله نوشتن دقیق همون کلماتی بود که از دهان شخصیت خارج میشه.در مورد آشنا درومدن و جنده شدن باهات موافق نیستم.سبک داستان اینه که همه چی مثله زنحیر بهم مرتبط شده تا سرنخی پیدا بشه.اما راجع به نقدها اون نقدهاییکه چشماشونو نمیبندن و با چشن باز انتقاد میکنن مثله شنا خیلی هم دوست دارم چون باعث پیشرفت کار میشه.مرسی از تایمی که میذاری دوستم.

0 ❤️

438595
2014-10-01 17:36:41 +0330 +0330

جمشید مانکن گل
چشم جمله ها روونتر و کلماتم بهتر میشه.از نظر سیر نزولی خب خودم بعنوان نویسنده شاید متوجه نشم اما بازتاب بچه ها تا اینجا خوب بوده.فقط کمی بخاطر درصد بالای داستانهای اینجا بچه ها یکم کم حوصله هستند. اینو تازه فهمیدم و اگه بازم سریالی نوشتم حتما در سه قسمت مینویسم.حق با شماست ؛) خیلی خوشحالم که در مجموع از کار راضی هستی.

0 ❤️

438597
2014-10-01 18:59:21 +0330 +0330

سلام دکتر 13 عزیز
قبلا گفتم و چون هنوز همان نظر را دارم، تکرارش نمیکنم، درسته قسمت سوم یه کوچولو افت داشتی اما همین هم در مقایسه با سایر داستانهای سایت، بمراتب بهتر و از سطح بالاتری برخوردار است لطفا ادامه بده.
درضمن زیاد دنبال کسب رضایت صددرصد مخاطبین نباش چرا که تحقق چنین امری عملا غیرممکن و نشدنی است.
از نظرات مردم باخبر باش اما کاری را انجام بده که از نظر خودت درسته و آخرین خواهش اینکه زیاد عجله نکن
قربانت

0 ❤️

438598
2014-10-01 20:44:21 +0330 +0330
NA

دکی بابا منو نگرانی؟ من اتفاقا خیلی هم خوشحالم یکی اومده این ملتو سرگرم کرده نرن داستان تقی و ننه اشو بخون. شوما بنویس من برم به تقی فحش بدم.
در هر صورت موفق باشی. رو چشم ما جا داری.

دکتر جون محض اطلاعت میگم. پای داستانها عکس و پیام تبلیغاتی ممنوع عامو جون. ادمین کاربر براش فرقی نداره. میزنه حذف میکنه. همچین شیک و مجلسی.
با درود و احترام دوبله. biggrin

0 ❤️

438599
2014-10-02 00:42:05 +0330 +0330

arasyar va parvazzi عزیز
حق با شماست. کسب رضایت 100% غیرممکنه. اما خب دوس دارم چیزی بنویسم که همه بتونن ارتباط برقرار کنم.مطمنن واسه تجربه اول خوبه.تو داستانهای بعدی بهتر میشه.مرسی از اینکه پشتم هستین.راجع به عکس هم صرفا خواستم به اون دوستمون بفهمونم که داستان رو خودم مینویسم و به ادمین بی احترامی نکنه.چون ادمین خیلی داره حال میده و بی نوبت میذاره رو سایت.
در هر صورت از اینکه باهام همراه هستین دمتون گرم. امیدوارم خوب جمع بشه داستان.
داره میاد :)

0 ❤️

438600
2014-10-02 04:36:03 +0330 +0330
NA

جناب دکتر 13
قسمت اول خوب بود آفرین داری
اما داستان داره ضعیف میشه
شاید بهتر باشه قسمتها رو کم کنی و محتوا رو زیاد>>>مابقی نکات رو دوستان گفتن
خسته نباشی بابت زحمتت

0 ❤️

438601
2014-10-02 05:02:33 +0330 +0330

صحنه سازیا بطور منحصر به فردی خوبه چون هیچ توصیفی از فضا نداری ولی منه خواننده همه ی صحنه هارو می تونم درک کنم
ولی سبک نگارش می تونه بهتر باشه
بعد از اینکه نوشتی یه بار بخونش و بعضی گره های نوشتاریشو باز کن
ولی در کل از 10 بهش 5 می دم

0 ❤️

438602
2014-10-02 07:01:25 +0330 +0330

آنوهه عزیز
میتونم منظورت از محتوا رو بپرسم؟! یعنی پیام اخلاقی بذارم تو داستان؟ چه محتوایی مد نظرته؟

0 ❤️

438603
2014-10-02 07:55:23 +0330 +0330

Karet Alieee,kheyli az dastanet Khosham oomad,Man k kheyli lezat bordam.

0 ❤️

438604
2014-10-02 10:15:41 +0330 +0330
NA

سلام دکتر کارت خیلی بیسته منتظر ادامشم

0 ❤️

438605
2014-10-02 15:42:07 +0330 +0330

دخی هات
نه من علیرضا صابر. یا صابری نیستم.اون صرفا اسم شخصیت داستانه. هیچ کدوم از علایقشم صرفا علاقه ی نویسنده نیست.اون تو دنیای خودشه.ولی راجع به حسشم بیشتر اون قرصه باعثش شده. مرسی از نظر و وقتت واسه خوندن داستان.

0 ❤️

438606
2014-10-10 07:33:01 +0330 +0330

در باره این قسمت باید بگم درسته که داستان در شهر رشت میگذره اما دیگه اینجوریام نیست که هرکسی که سر راهت اومد رو ترتیبش رو بدی! ضمن اینکه رشت شهر ساحلی نیست که دریا و ساحل داشته باشه. احتمالا دهکده ساحلی هم باید جایی طرفای بندر انزلی بوده باشه نه خود رشت!!! در مورد کل داستان هم نظرمو پایان داستان میگم…

0 ❤️

438607
2014-10-14 15:21:22 +0330 +0330

silver fuck
از آوردن اسم شهر رشت منظور خیلی خاصی نداشتم. اینکه هرکی سر راهش اومد هم که توضیح دادم. راجع به ساحل هم حق با شماست. من هم اشاره کردم که دهکده ساحلی بعد از شهر رشت و بین رشت و انزلی هستش.

0 ❤️

438608
2014-10-15 18:54:11 +0330 +0330

سلام داداش گلم.از ناییریکا خبری داری؟ اگه میشه جواب بده مرسی

0 ❤️