جسدی در کنارم (5 و پایانی)

1393/07/12

…قسمت قبل

آنچه خواندیم؛ علیرضا صابر پس از چاقو خوردن نزد خانم ریاحی رفت و سپس باهم به داروخانه رفتند.در آنجا با علی آقا برخورد کردند و کلید ویلایی از او گرفتند و علیرضا برای مداوای دستش و استراحت وارد آنجا شد که ناگهان جسمی به سرش برخورد کرد و نقش زمین شد…

قسمت آخر*

  • نمیشه هرچی میخوای بگی همینجا بگی؟

  • نه.گفتم که میریم میشینیم اون تو مثله دوتا آدم بزرگ حرفهای آخرمونم میزنیم.
    محمود از ماشین پیاده شد.به سمت شاگرد رفت و در را باز کرد.

  • بیا پایین سمیه
    دست سمیه را گرفت و بعد باهم به سمت انتهای کوچه حرکت کردند.

  • هنوزم نمیدونم چرا قبول کردم نصفه شب باهات بیام بیرون. من دیگه نامزد دارم محمود.اگه کسی ببینه چی؟

  • کی میخواد ببینه.ساعت دو صبحه.جز جیرجیرک کی بیداره. مستیا

  • میشه سریعتر بریم تو.

  • آره میریم. خانم نامزد دار.

  • طعنه نزن محمود.

  • آدم حسابیه دیگه.مثه ما پاپتی نیس که.

  • خفه شو. چندبار بت گفتم دست بابا و مامانتو بگیر بیا جلو

  • بیام که چی؟ آقاجونت بگه داماد بنگیه.پرتمون کنه.سکه یه پول شم.
    محمود در را باز کرد.چراغها را روشن کرد و در را قفل و کرد و کلید را روی اپن آشپزخانه گذاشت. پیراهنش را درآورد.زیرپوشی به تن داشت.سمیه دست به کیف کوچکش گوشه ای ایستاده بود.

  • دربیار مانتوتو

  • نمیخوام. حرفاتو بزن میخوام برم.

  • بری؟!! کجا؟ پیش نامزد جونت؟
    همانطور که در آشپزخانه کتری را روی گاز می گذاشت زیر لب گفت: لااااااشی خانم…
    سمیه روی یکی از مبلها نشست و شالش را باز کرد.

  • محمود من هیچکاره ام.بخدا به زور قبول کردم.
    محمود به پذیرایی آمد با فندکش سیگارش را روشن کرد و یکی هم به سمیه تعارف کرد.

  • نمیکشم.

  • چراااااا … آقاتون نمیذارن…

  • مسخره. محمود بگو دیگه.حرفهایی که گفتی خیلی مهم ان چی بود؟

  • میگم.بذا کتری جوش بیاد. اونوقت نطق منم وا میشه.

    چتد دقیقه بعد محمود سینی چای را روی میز گذاشت.

  • این چیه؟
    سمیه اشاره به پایپ کنار استکانهای چای کرد.

  • تو نمیدونی این چیه خااااانم؟
    بعد محمود بسته کوچکی از جیب شلوارش در آورد روی نعلبکی خالی کرد.وقتی صدای تلیق تلیق ریختن شیشه ها درون نعلبکی درآمد، سمیه گفت:

  • میخوای چیکار کنی محمود؟

  • بنظرت با اینا چیکار میکنن؟ میکشیم دیگه.

  • محموووووود. من ترک کردم.

  • اا جدی ؟ نمیدونستم.

  • تو که میدونی پدر بیچارم چه زجری کشید تا ترک کردم.دو ماه تو کمپ بودم. اونهمه کلاس رو هر روز خودش می برد و میاوردم…

  • خب بابا. پدر تو نمونه. پدر ما بیخیال. تو خوب. بیا چاییتو بخور. نمیخواد بکشی.
    این را گفت و شعله فندک را زیر حباب پایپ گرفت…

  • آآآآآآه… خیلی خوووووبه. یکی از بچه ها از سمت آستارا آورده.از همون جنساس که همیشه دوست داشتی. راستی پردتو چیکار کردی؟

  • هنوز باهاش سکس نکردم. یکی دوبار کنار هم خوابیدیم.فقط دستمالی.

  • پس از آخرین باری که سکس کردی خیلی میگذره
    با کمی مکث و افسوس گفت: آره.

  • با هم بودیم دیگه.

  • پس نه. یهو بگو جنده ام دیگه.

  • خلاصه بپا نفهمه.

  • خوب دوخته دکتره. درضمن بفهمه ام مهم نیست.
    محمود دوباره لوله را بین لبانش گرفت…

  • پس آقا روشنفکره.

  • میشه تمومش کنی این بساطو.

  • چیه تو که نمیکشی. دردت چیه.

  • بوش اذیتم میکنه.

  • دیگه آخراشه.داره تموم میشه.خیلی خوووووووبه سمیه.
    محمود چشمانش قرمز و حالش عوض شده بود.سمیه نگاه هایش بین چشمان محمود و شیشه های درون حباب میچرخید.از آخرین باری که کشیده بود سه ماهی میگذشت.دندانهایش را بهم میفشرد.کاش میشد از آنجا خارج شود.اما بیرون تاریک بود و ماشینی برای بازگشت نداشت.سخت پریشان و درمانده بود.به دستشویی رفت و آبی به سر و صورتش زد.بوی کامهای سنگین محمود فضای خانه را پر کرده بود.وقتی بو را استنشاق میکرد بی اختیار موهایش سیخ می شد و تنش میلرزید. سه ماه پاک بود.نفس عمیقی کشید.به نامزدش و شروع یک زندگی تازه با او فکر کرد.وقتی دوباره به محمود که سرگیجه گرفته بود نگاه کرد با خود گفت: دیگه هیچوقت نمیکشم…

  • واااااای. واااااااااای خدا…
    من چه خر بودم… محموووووووود… سمممممماه بود نکشیده بودم… مگه میشه …

  • باز میخوای؟

  • آره.بذار. آتیش. آتیش بده… . آممممممم…
    آآآآحححح… آره… اوووووممممم…
    پکی زد و بی اختیار رو پاهای محمود دراز کشید.سقف به سمتش در حرکت بود.خمار شد.همه چیز میچرخید.چشمانش را می بست و از حال خوبش لذت میبرد.نیم ساعتی بود که محمود کارش را کرده و سمیه را وسوسه کرده بود.آرام دستش را روی تاپ سمیه برد و سینه هایش را فشار داد.سمیه که مانتویش را درآورده بود چشمانش را باز کرد و ناخودآگاه کمی به خودش پیچید تا دست محمود کنار رود.

  • بذار بمالمش

  • دیگه مال تو نیست.
    محمود پکی زد و دودش را به صورت سمیه هدایت کرد و دوباره سینه اش را گرفت.سمیه به چشمان محمود خیره شد و با ناله ای همراه عشوه گفت: نکککککککککن…
    محمود دستش را از راه یقه وارد تاپ سمیه کرد و سینه اش را گرفت.

  • آخخخخخخ…
    سمیه دوباره به خودش پیچید.دلش میخواست محمود مقاومت را بشکند و به راهش ادامه دهد.نمیخواست به سادگی تسلیم شود.محمود پایپ را روی میز گذاشت و دست دیگرش را از زیر تاپ روی ناف سمیه کشید. سمیه دستش را بلند کرد و صورت محمود را نوازش کرد.محمود تاپ سمیه را به سمت صورتش جمع کرد و از سرش درآورد.سوتین مشکی اسفنجی به تن داشت و سینه های کوچک خوشفرمی زیر آن پنهان کرده بود.محمود خم شد و از روی ناف سمیه تا بین دو تا پستونش لیییییس میکشید.سمیه هم مدام می پیچید و با دو دست صورت محمود را فشار میداد.آرام آرام زبانش را از بالای سوتین روی سینه های سمیه کشید و وارد آن کرد . سمیه صورت محمود را پس میزد.اما محمود هر دفعه با تلاش بیشتر زبان خود را به سمت سینه سمیه هدایت میکرد.دستش را زیر کمرش برد و سگک سوتینش را باز کرد.وقتی آنرا از تن سمیه جدا کرد، سمیه با ناله و اعتراضی دستانش ا رو سینه هایش گذاشت.محمود لحظاتی به سمیه خیره شد و سپس محکم مچ دستانش را گرفت وآنها را در امتداد بدنش نگه داشت تا با آزادی بیشتری نوک برآمده و صورتی رنگ سینه اش را میک بزند.سمیه پوست روشنی داشت.سینه اش دردهان محمود بود و فقط ناله میکرد.ناله هایی خفیف.محمود کمی چرخید تا به روی سمیه آمد دستانش را رها کرد و بعد از خوردن نوک سینه به سمت پایین حرکت کرد.جوراب شلواری کلفت مشکی به تن داشت.محمود خواست تا دوطرف آن را بگیرد و از تنش خارج کند اما سمیه امتناع کرد و محمود از روی جوراب شلواری شروع به لیسیدن شرت مشکی سمیه کرد.

  • آآآآآآه… جوووووون…

  • دوست داری؟

  • نهههههه… اوممممم
    -لاشی…
    سمیه کمی سر محمود را به سمت کسش و کمی به خارج فشار میداد.پاهایش را دور محمود حلقه میکرد و وقتی خیلی حشری میشد دوباره رها میکرد.نمیخواست زود ارضا شود.محمود جوراب شلواری را درآورد. شرت مشکی در میان رانهای بلوری سمیه بدجور خودنمایی میکرد.سرش را بین رانها برد و شروع به لیسیدن آنها کرد.سمیه هم سینه هایش را در دست گرفته بود و آرام و بی حال می مالید.محمود با دندان، وسط شرت سمیه را گرفت و به سمت پایین کشید که سمیه آنرا از دندانش جدا کرد.

  • نه محمود… پردم… توروخدا…

  • کاریش ندارم.

  • محمود … توروخدا. آخر تابستون عروسیمه…

  • گفتم کاریش ندارم.
    شرتش را از پاهایش درآورد و به روی مبل انداخت.پاهایش را بالا داد و با زبان از انتهای کسش تا رو چوچولش را لیسید.

  • آخهخخ چه داغه محمود…

  • توام که خوب خیس شدی لاااااشی

  • جووووونننن.
    دوباره لیسید.بازهم لیسید. لیسید و لیسید تا سمیه لرزید. اینبار نلیسید. کمی صورتش را بلند کرد و به صورت سمیه چشم دوخت.چشمان سمیه رفته بود.بی حال با صدایی ضعیف و حشری گفت:

  • پایپ رو بذار دهنم… بده… محمود لوله رو بده…
    همانطور که کف پذیرایی به خود میپیچید و تقاضای شیشه میکرد محمود او را بلند کرد و به سمت اتاق رفتند.محمود لباسهایش را درآورد و کنار لباسهای سمیه که آورده بود کنار تخت ریخت.به سختی او را روی لبه تخت نشاند و پایپ را به دستش داد.کمی شیشه جدید ریخت شعله را برایش نگه داشت و سمیه مشغول شد.پاهایش جان نداشت.دستانش میلرزید. نگاه هایش روی شعله بود.

  • بسه؟ میخوام کیرمو بدم بخوری.

  • میخورم محمود. به جون مامانم میخورم. بذار بکشم اول. توام بکش. زود آبت نیادا.بکش.میخوام تا صب بهت کس بدم.
    کامی گرفت و ادامه داد: جوووونم… بذار اول از این سیراب بشم… بدجور هلاک بودم محمود چه خوب کردی آوردیم اینجا.اووووفففف …

  • فدات شم.کیرم فدات بشه.بکش برم بازم بیارم.

  • نه بشین. میخوام یه دستم رو کیرت باشه.

  • فندک رو بگیر خودت این یه ذره ام بکش تا برم بیارم.
    محمود بلند شد و از اتاق خارج شد. درون آشپزخانه زیر سینک کمی جاساز کرده بود.چراغها را وقتی وارد اتاق خواب میشدند خاموش کرده بود و حس روشن کردن نداشت.خم شد و به دنبال جنس قدیمی اش میگشت. درون درز کابینت میله فلزی گذاشته بود پشت آن موادش را جاساز کرده بود.میله را روی کف آشپزخانه گذاشت و مواد را برداشت.ناگهان صدای افتادن جسمی روی زمین توجه اش را به اتاق خواب معطوف کرد.همچنانکه لخت بود و کیر نیم خیزش تلو تلو میخورد به اتاق برگشت.
    سمیه روی تخت دراز کشیده بود و پایپ کنار تخت افتاده بود.لحظه ای نگذشت که خرخری کرد و انگار که بالا آورده باشد مواد سفیدی از کنار دهانش به بیرون جاری شد.محمود خشکش زده بود.بی درنگ به روی تخت افتاد و با شرتش که روی تخت بود لب و دهن سمیه را پاک کرد. فقط اسمش را فریاد میزد.
    سمیه… سمیه … سمیههههههه… جواب بده… لعنتی نخواب…
    به صورت و تنش سیلی میزد. بی فایده بود. سمیه اوور دز کرده بود.برای چند دقیقه با تن بی جان سمیه ور رفت اما فایده ای نداشت.به روی قلبش فشار آورد.آنقدر به صورتش سیلی زده بود جای انگشتش مانده بود.
    به دیوار تکیه داد و آرام سر خورد و نقش زمین شد.
    از نیم ساعت پیش فقط به سمیه خیره بود و به هیکل بی جانش که لخت بود نگاه میکرد و میکشید. ناگهان صدایی آمد.گویی که کسی در را باز کرده است.به سرعت برخاست و آرام از اتاق خارج شد و از انتهای راهرو به پذیرایی نزدیک شد.مردی وارد شده بود و چراغ را روشن کرد.محمود فورا" به آشپزخانه خزید و پشت اپن نشست و گوش تیز کرد تا ببیند مرد غریبه چه میکند.به سمت راهرو در حرکت شد.مکث کرد.گویی اتاق نظر مرد غریبه را جلب کرده بود. محمود دستش را روی کف آشپزخانه حرکت داد و میله ای که آنجا بود برداشت. آرام بلند شد و از پشت به مرد نزدیک شد.وقتی مرد خواست در نیم باز اتاق را کامل باز کند میله را بلند و کرد و به پشت مرد کوبید.افتاد.صدای برخورد سرش با شوفاژ توجه محمود را به صورت مرد جلب کرد. او را میشناخت.بعد ازظهر با دوستش به در نگهبانی دهکده آمده بودند.دوستش راننده بود و از محمود سراغ علی آقا، پدرش را میگرفت.گویی خانه میخواستند.محمود بی اختیار کنارش نشست.انگار که مرده بود.حرکتی نداشت.او را به اتاق کشاند.مدتی گذشت، فایده ای نداشت.علایم حیاطی دیده نمیشد.اما بصورت گنگی نفس میکشید که باعث میشد محمود در مرده یا زنده بودنش شک کند. فکری به ذهنش رسید.فورا" لباسهایش را درآورد و به شکل شلخته ای در اتاق پخش کرد.لباسهای خودش را پوشید و به سمت ماشین رفت.از داشبورد و از میان مدارک مستاجرها کارت ملی سامان را پیدا کرد و به خانه برگشت.در جیب شلوار مرد گذاشت.با دستمالی تمامی جاهایی که دست زده بود پاک کرد.نگاهی به چشمان سمیه که خودش بسته بود کرد.مرد و زن لخت روی تخت دراز بودند. محمود از خانه خارج شد.

  • طبق دستور علی بابایی رو آوردیم.تو اتاقه قربان.
    افسر تجسس که مشغول خواندن اظهارات علیرضا صابر بود به سرباز اشاره ای کرد و سرباز خارج شد.صابر نوشته بود پس از گرفتن ویلایی در دهکده ساحلی شب برای کشیدن قلیان به بیرون رفت که بر سر مسله کوچکی با یکی از مردان آنجا درگیر شد و چاقو خورد و بخاطر شناسایی نشدن به ویلایش بازنگشت و در عوض به ویلای خانم ریاحی که از همکارانش بود پناه برد و خانم ریاحی با کمک آقای بابایی ویلای برای او تدارک دیدند که به محض ورود با ضربه ای به سرش بیهوش شد تا زمانیکه با دارویی که پزشک قانونی در محل استفاده کرد او را بهوش آوردند و به کلانتری انتقال دادند. افسر دوباره حوادث را مرور کرد و به سمت درب خروج در حرکت بود که علیرضا صابر گفت: میتونم واسه چند لحظه خانم ریاحی رو ببینم؟

  • خیلی کوتاه. چون هنوز چیزی مشخص نیست.

  • میدونم. البته امیدوارم با سرنخهایی که از علی اقا پیدا میکنید بتونین پسرش رو دستگیر کنید. مطمعنم پسرش اونجا بود.

  • مشخص میشه. البته پزشکی قانونی هم ساعت دقیق مرگ رو زمانی اعلام کرده که تو دقیقا میگی پیش آقای بابایی و همسرش و خانم ریاحی بودی.در ضمن اثر انگشتت رو تن مقتول و همچنین لوازم خونه نیست. پسر بابایی سابقه داره.دارن اثر انگشتشو چک میکنن. خانم ریاحی اتاق بغل هستند اظهاراتشون رو بررسی کردیم داریم چندتا سوال ازشون میپرسیم. وقتی تموم شد میتونی ببینیش.

  • شما واقعا منو لخت دیدین؟

  • استاااااد صابر… بارها گفتم بذارید حرمتها بینمون بمونه.

  • بله… بله … بهرحال ممنونم. امیدوارم روزی جبران کنم.

  • بابته چی ممنونید؟

  • اینکه حمایتم کردید.اینکه نگران شدید.افسر پرونده گفت که شما تمام صبح وقتی تماس گرفتین و من جواب نمیدادم نگران شدید و اومدید ویلا و اون صحنه رو دیدین.جدی شما منو لخت دیدین؟

  • وااااای استااااااد صابر… زشته.

  • بازم متشکرم

  • بهرحال پای منم گیر بود.امیدوارم بی گناه باشید. و بی گناهیتون ثابت شه.

  • منم امیدوارم پسر علی آقا… همون خواستگارتون پیدا شه. چون اصلا معلوم نیست اگه اونم گم شه دیگه کی میاد شما رو بگیره

  • استااااااد تو کلانتری هم دست برنمی دارید.

  • خانم ریاحی…

  • بله؟

  • صبر میکنید تا از حبس برگردم…

  • استاااااااااااااااااد. . .

پایان

دکتر-13
(با تشکر از همه دوستان بابت همراهی تا انتهای داستان خواهشمندم ضمن اظهار نظراتتون راجع به این داستان لطف کنید و بگید این سبک رو برای داستان بعدی دوس دارید یا اجتماعی تر و بدون پلیس و جنایت. بیشتر تو چه سبکی دوست دارید؟ با تشکر)


👍 1
👎 0
52390 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

439202
2014-10-04 18:30:08 +0330 +0330

عاااااالی بود دکی بازم بنویس

0 ❤️

439203
2014-10-04 18:31:34 +0330 +0330
NA

دکتر جان با تشکر از زحماتت.ولی مینونستی بهتر تمومش کنی
من احساس میکنم یه ذره عجولانه نوشتی.فکر میکنم یه ذره ذوق زده شدی.هندی شد تهش.
ولی بازم ممنون
منتظره داستانهای زیبات هستیم

1 ❤️

439204
2014-10-04 18:36:00 +0330 +0330
NA

دکتر جان داستان نویسیت عالیه.
این پلیسی جنایی بود.من نظرمه سبکو عوض کن. برو تو یه فضای دیگه.
good

0 ❤️

439205
2014-10-04 19:06:30 +0330 +0330

sasan 1818

با نظرت راحع به هندی شدن کمی موافقم.اما چیزی که هست ما همیشه آخر قصه منتظر همینیم که کی به کی میرسه.اینم بخاطر اینه که اینطوری بار اومدیم از بس تمام داستانا و فیلما اینجوری بودن.الان اگه دیالوگهای آخر صابر و ترمه نبود همه میگفتن بالاخره تهش چی شد.این شد که باس یه حالی به جفتشون میدادم.اما ذوق زدگی بیشتر بخاطر این بود که کار اولم تو این سایت، مورد توجه قرار گرفت و این شرایط رو واسه کار بعدی سختتر میکنه.چون حالا توقعات از من بیشتره و باید بهتر بنویسم.مرسی از همراهیت تو این پنج قسمت.

0 ❤️

439206
2014-10-04 19:23:49 +0330 +0330
NA

تشکر بابت زحمتت
عجولانه بود این قسمت ولی خوب بود
باز هم بنویس
اما تو بعدی اینقد آشنا بازی نیار جدا
دمتم گرم زحمت کشیدی
بنویس

0 ❤️

439207
2014-10-04 19:31:42 +0330 +0330
NA

کیری کم سیمان

0 ❤️

439208
2014-10-04 19:38:47 +0330 +0330
NA

kiss3 دکتر آقا خوب بود دمت گرم

0 ❤️

439209
2014-10-04 19:39:28 +0330 +0330
NA

i love you
دکتر من نظرم اینه یه استراحت بده
و اینبار با یه داستانه خسته بیا حال کنیم . بنویس دکتر.قدری تو.

0 ❤️

439210
2014-10-04 19:41:59 +0330 +0330
NA

تو هر چی بنویسی عشق است دکی. بنویس عزیز. دستت طلا. فقط سر و ته قضیه رو هم اوردی که اصلا موردی نداره. ۵ امتیاز کامل این قسمت هم دادم . موفق باشی.

0 ❤️

439211
2014-10-04 19:48:32 +0330 +0330

parvazzi

خیلی گلی.
ولی راجع به هم آوردن قضیه چرا همچین فکری میکنید؟ داستان با اون جمله که " محمود از خانه خارج شد " تموم شد. خیلی دوست داشتم همونجا تموم کنم منتها باز گفتم شاید نارسایی هایی داشته باشه که گفتم اونارم پوشش بدم.ایشالله داستانی بعدی حس عجولانه بهتون دست نده و آرامش تو کار باشه.البته داستانی که بخواد کوتاه باشه کمی روندش تند میشه.
مرسی از پیگیریت پرواتزی ؛)

0 ❤️

439212
2014-10-04 19:56:20 +0330 +0330

دکتر داستان بعدی رو زودتر بنویس
ولی سعی کن نکات ضعف این داستان رو در بعدی تقویت کنی
فدا مدا

0 ❤️

439213
2014-10-04 19:57:24 +0330 +0330
NA

دکی من عقیده دارم ما در سایت ادبیاتی نیستیم که بخوایم نقد انچنانی انجام بدیم. من مطالعه زیاد دارم . بخوام این داستان رو نقد کنم اساسا نقد میکنم.خط به خط . کلمه به کلمه. اما برای من این مهم هست.که یک ادم پیدا شده دوستان و کاربران رو جمع میکنه و داستانی مینویسه مطابق با شان یک سایت. مهم این هست محارم نیست. سکس گروهی نیست. تو تمام استانداردها رو رعایت کردی. داستانت سکس داره.یک نمه عشقی هست. پلیسی هست. اجتماعی هم هست. در نتیجه به این داستان میگن داستان مناسب سایت سکسی…جلال ال احمد که نیستی من بشینم نقدت منم.
من دوست داشتم این داستان به علت زیباییش یک مقدار در قسمت اخر طولانی تر باشه. همین. البته این من نیستم جهت رو تعیین میکنم.تو نویسنده ای.

give_rose

0 ❤️

439214
2014-10-04 20:03:17 +0330 +0330
NA

عالی بود دکتر جون دمت گرم

0 ❤️

439215
2014-10-04 20:03:45 +0330 +0330
NA

خیلی کیری جمعش کردی ولی در کل دمت گرم باهال بود حال کردم .

0 ❤️

439216
2014-10-04 20:04:01 +0330 +0330

parvazzi

پرواتزی خیلی باحالی :)

حق با توست. اما منم از نقد شدن خوشم میاد چون به نویسندگی علاقه دارم و اهمیت میدم به کارم.منتها نقدم باس منصفانه باشه.بقول تو نه سایت ادبیه تخصصی هست نه ماها حرفه ای.اما خوبه.اونقدر خوب هست که تا پایان هفته بعد داستان جدید رو آپ کنم.

0 ❤️

439217
2014-10-04 20:05:03 +0330 +0330

دوستان عید همگی نیز مبارک

0 ❤️

439218
2014-10-04 20:06:06 +0330 +0330

مرسی، نظرات بچه ها خوبه و تقریبا همه چیزو گفتن ولی نکته جالب اینجاس که خودتم اومدی تو نظرات جواب بچه ها رو منطقی دادی این تعامله خوبه.
مکفق باشی دکتر جان.

0 ❤️

439219
2014-10-04 20:20:29 +0330 +0330

دکتر این دوستان که میان نقد میکنن و ایراد کارو میگن لطف بزرگی میکنن
چون نویسنده های معتبر سایت همچون پریچهر و هیوا و دکتر کامران و شیرین و غیره هم اوایل ایراد زیاد داشتن ولی رفته رفته بهتر شدن
به امید موفقیت شما

0 ❤️

439220
2014-10-04 20:55:25 +0330 +0330
NA

عالی عالی عالی
هم تم پلیسی جالب و مهیجی داشت هم تم پورن و اجتماعی و حتی طنز!
ادامه ی این روند یا تغییر رویه ی نویسندگی ات رو هم بهتره خودتون تصمیم بگیرین چون ایده پرداز و نویسنده خوش ذوقی هستید!

0 ❤️

439221
2014-10-04 22:13:44 +0330 +0330
NA

ممنون ومتشکرم دکترجان

0 ❤️

439222
2014-10-05 00:12:32 +0330 +0330
NA

سلام… من واقعا دوست داشتم چون یه هیجان قشنگی داشت واقعا ممنونم خوب بود

0 ❤️

439223
2014-10-05 01:09:09 +0330 +0330
NA

اقا مرسی دستت درد نکنه ,خسته نباشی

0 ❤️

439224
2014-10-05 01:56:45 +0330 +0330

خیلی عالی بود حرف نداشت.افرین.حتما ادامه بده

0 ❤️

439225
2014-10-05 01:56:55 +0330 +0330

تیتر داستانت ب داستان سکسی نمیخوره
مثلن میخوره تو مایه های گارآگاه گجت یا پوارو یا شرلوک هولمز باشه =))))

1 ❤️

439226
2014-10-05 03:05:29 +0330 +0330

ممد
خانم مارپلو یادت رفت
biggrin

1 ❤️

439227
2014-10-05 03:08:37 +0330 +0330
NA

وچدانن حال کردم با داستانت
ولی این آخریه جذابیت 4تای قبلی رو نداشت
موفق و پیروز کیرتان سرافروز:دی

0 ❤️

439228
2014-10-05 04:18:56 +0330 +0330

فرناز فک کنم همون خانوم مارپلو :)))))

0 ❤️

439229
2014-10-05 04:28:16 +0330 +0330

دکتر جون خیلی خوب بود
ولی انگار بودجه کم بوده قسمت آخرو سر سری بستی :))))
ایول خیلی دوس داشتم

0 ❤️

439230
2014-10-05 04:56:34 +0330 +0330

سلامی مجدد 1358717420.gif
در تکمیل حرف دوستان باید عرض کنم که ماس مالی کردنم یکی از حرفه های نویسندگی محسوب میشه که دکتر بخوبی از پسش براومد 1372124339.gif
البته بی شک دکتر داره به این فک میکنه که "به کدوم ساز این خواننده ها برقصم؟ 1358683666.gif " 1357898916.gif"
وقتی داشت کامل همه چیو توضیح میداد و ریز همه چیز رو مینوشت گیر دادیم که چرا اینقد جزئیات میگی و داستانو کش میدی؟ وقتیم که از حرفه ماس مالینگ استفاده کرد و داستانو تموم کرد باز بهش گیر دادیم که چرا سرشو کردی تو ته داستان و زود تمومش کردی؟ico10.gif
خدمت دکتر باید عرض کنم که اگه ویکتور هوگو هم بشی و بیای اینجا داستان بنویسی باز ازت ایراد میگیریم؛ منتها چون دوسِت داریم فحش نمیدیم ico10.gif
فلذا کار خودتو بکن و بدون داستانات یه سرو گردن از داستانای سایت بالاتره 1356840969.gif
پیشنهاد من واسه سری بعدی داستانت اینه: "اکشن-کنجکاو کننده-یه نمه رمانتیک(که خانومای خواننده هم تحث تأثیر قرار بگیرن fishing.gif ) و البته اگه سکس هم نداشت که چه بهترclap.gif )
منتظر سری جدید داستانات هستم 1356805587.gif
راستی کاش یکم خودتو معرفی کنی یا حداقل اسمتو بگی که بیشتر بشناسیمت sheklak (52).gif
موفق باشی 1356840969.gif

0 ❤️

439231
2014-10-05 06:30:04 +0330 +0330

عالی بود.ولی چطور میشه وقتی با مادر خانوم ریاحی سکس داشته با دخترش ازدواج کنه؟؟؟

0 ❤️

439232
2014-10-05 07:38:12 +0330 +0330
NA

به سلیقه زیباتون در نوع نوشتاریتون تبریک میگم، داستانتون جذاب و گیرا بود ادامه بدین
دوست دارم در داستان بعدیتون بخونم که علیرضا و ترمه به هم رسیده باشن
و در آخر عید شما هم مبارک

0 ❤️

439233
2014-10-05 08:11:53 +0330 +0330

عالی بود ولی قسمت اخر یکم بد تموم کرده بودی اخرش زیاد جذاب نبود
ولی واقعا جزو بهترین داستان ها بود امتیاز من به این داستان کل 5 قسمت 10/8.6

0 ❤️

439234
2014-10-05 09:11:36 +0330 +0330
NA

خوب بود فقط کمی سکسی ترش کن ممنون

0 ❤️

439235
2014-10-05 09:16:26 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود بازم بنویس :)))))))))))))))))))))))))))))))
افرین صد افرین

0 ❤️

439236
2014-10-05 10:57:12 +0330 +0330
NA

سلام
داستانت قشنگ بود
مرسی

0 ❤️

439237
2014-10-05 11:05:54 +0330 +0330

خیلی داستان منسجم و خوبی بود، دمت گرم…
دوست دختر از اصفهان نبووووووود؟ :(

0 ❤️

439238
2014-10-05 11:48:36 +0330 +0330
NA

ولمون کن بابا اومدیم سایت سکسی نیومدیم سایت ادبی که. حال 5 قسمت داستان خوندن ندارم واسه همین یه خط داستانتم نخوندم.

0 ❤️

439239
2014-10-05 12:41:16 +0330 +0330
NA
1381599_1545619782339583_710924390727023475_n_0.jpg
1 ❤️

439240
2014-10-05 14:18:44 +0330 +0330

دکترجون خوب بودولی زیادبه حواشی پرداختی-ضمنا تذکر یکی از دوستان را من هم تکرار می کنم ازدواج بادختر فردی که باهاش زناکرده ای حرام است وممکن نیست -ازدواج با خانم ریاحی را درداستان های بعدی تکرار نکنید-موفق باشید

0 ❤️

439241
2014-10-05 14:29:45 +0330 +0330
NA

دمت دکی جان از قسمت قبل میشد پایان داستان رو دقیقا حدس زد با اینکه زیاد داستان رو پیچونده بودی ولی خوب دیگه تو قسمت یکی به آخر لو رفت و قسمت آخر کشیده نشد
در کل ژانر جنایی خوبه ولی من خودم موضوعات اجتماعی رو بیشتر دوست دارم … یادمه چند وقت پیش یه رمان می خوندم نویسنده اش یه زن بود از بچگیش و بزرگ شدنش و فاحشه شدنش خیلی خوشم اومد این موضوعات داستان های جالبی ازش میشه درآورد

0 ❤️

439242
2014-10-05 16:34:52 +0330 +0330
NA

سلام به همه دوستان و دکتر 13
دکتر جان واقعا داستانت عالی بود بی نظیر بود خیلی خوشم اومد بازم بنویس
ممنون از داستان خوبت

0 ❤️

439243
2014-10-05 17:12:18 +0330 +0330
NA

بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر

امـــــــا دلت میگیرد

وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند

جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .

چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید…

0 ❤️

439244
2014-10-05 18:47:16 +0330 +0330
NA
Untitled_6.png
0 ❤️

439245
2014-10-05 19:31:57 +0330 +0330

خسته نباشی دوست عزیز…
این قسمت اولش بد شروع شد.اصن متوجه نشدم داری از چی حرف میزنی و شک کردم که شاید قسمت قبل رو بد خوندم و رفتم آخر قسمت قبل رو خوندم.به وسط داستان که رسیدم دیدم داری از چیزی حرف میزنی که اصلا اونجا نبودی و به نظر من جالب نبود.نکته ی بعدی اینه که شیشه بو نداره که اینقدر روی بوی اون مانور داده بودی که این نشون میده اطلاعات کافی واسه داستان رو نداشتی.اُور کردن سمیه خیلی خوب بود و خیلی نزدیک به واقعیت بود.راستش منتظر شنیدن همین حرف بودم که بجا گفتی.
در کل داستانت (تمام 5 قسمت) خوب بود.فقط اگر میخوای ادامه بدی سعی کن یه مقدار فاصله بیفته بین این داستان و داستان بعدیت.تجربه اینو بهم ثابت کرده امیدوارم درست پیش بری چون جو سایت خیلی خاصه که قابل توصیف نیست.
موفق باشی.

1 ❤️

439246
2014-10-06 06:45:59 +0330 +0330

man tahala nazar nadadam rajebe dastana chon fkr nmikonam arzeshe nazar dadan dashte bashan ama in yeki fogholade aaaali boood…mamnoon doki joon

0 ❤️

439247
2014-10-06 07:11:27 +0330 +0330
NA

خوب بود دکی جان فقط برا داستانای بعدیت 1جوری بگو مال شماست مثلا اسمش همین جا بزار یا نمیدونم پیامی چیزی چون ما که همه داستانا رو نمیخونیم
ممنون

0 ❤️

439248
2014-10-06 08:34:36 +0330 +0330

دست تک تک دوستانی که نظر گذاشتن درد نکنه حتی اون دوستمون که صمیمانه به دنبال خانمی از کرج میگرده.اونهم رو چش ما جا داره. فقط یه نکته ذهنم رو همچنان درگیر کرده و اینکه اونایی که میگن داستان در انتها ماسمالی شده یا سر و تهش بندی شده و عجولانه تموم شده دلیلشون چیه؟ دوس دارم کمی صحبت کنیم تا رفع شه نواقص.
راجع به داشتان بعدی هم سعی میکنم اینجا اسم رو بذارم.اما خب شاید همه نیان قسمت نظرات رو بخونن.نمیدونم.حالا سعی میکنم یجوری بگم.
مرسی از همتون واقعا مرسی.

0 ❤️

439249
2014-10-06 10:01:32 +0330 +0330
NA

give_rose آخرش چی شد

0 ❤️

439250
2014-10-06 11:29:32 +0330 +0330

عالی عالی عالی
دکتر جون من نمیدونم چرا هر وقت داستان های شمارو میخونم هر چی فحش تو کلمه یادم میره lol
بنظر من سطح داستان های شما و قدرتی که در نگارش داری از همه نویسنده های سایت بهتره
ولی بنظرم دیگه جنایی ننویس و داستانت در یک الی دو قسمت تموم کن
و اگر بتونی عشق و شهوت رو به شکلی رمانتیک تو داستانت جا بدی واقعا دیگه حرف نداره
موفق باشی عزیزم

0 ❤️

439251
2014-10-06 15:01:12 +0330 +0330
NA

دکتر داستانت خوب بود . من خودم اولش از روی اسم قضاوت کردمو نخوندم اما وقتی قسمت اخرو دیدم کلشو خوندم عالی بود عالی شاخ و برگ داده بود ضمنا گره خوبی به داستان داده بودی انصافا از داستانای شهوانی بهتر بود
یه داستانی هست به اسم از رضا تا سارا تو همین شهوانی اگه بتونی اونو ادامه بدیو جمعش کنی عالیه

0 ❤️

439252
2014-10-07 03:41:00 +0330 +0330

sbsan
سلام.
مرسی از لطفت و نظرت و وقتی که گذاشتی.
داستان از رضا تا سارا رو پیدا نکردم. اگه میتونی لینکشو برام بذار. مرسی

0 ❤️

439253
2014-10-07 18:15:34 +0330 +0330

دکتر جان داستان از رضا تا سارا اصولا داستان نبود شبیه دیالوگ فیلمها بود
شما روش کارت خوبه ادامه بده و به این داستانا توجه نکن

روی اسم داستان که گذاشتم کلیک کنی میره به داستان

0 ❤️

439254
2014-10-07 19:37:09 +0330 +0330

مرسی santa

خوندم.نظرمم پاش نوشتم.
ایشالله داستان جدیدم تا جمعه شب آپ میشه. میدونم یکم زوده اما دوس دارم بخونین. اسم داستان:
" تو چیزی از شبهای من نمیدونی"

0 ❤️

439255
2014-10-08 13:17:44 +0330 +0330
NA

عالی بوددددددددددد
کیرت تو کسه عمه ی اینا خخخخخخخ

0 ❤️

439256
2014-10-09 22:52:22 +0330 +0330
NA

گل کاشتی مستر
اگه بتونی اکشنش کن نه جنایی
در کل نویسنده خوبی هستی. برو کتاب داستان بنویس لااقل نونی درآورده باشی

Thanks Dr.

0 ❤️

439257
2014-10-10 16:18:06 +0330 +0330

داستان شروع بسیار خوبی داشت. از اون شروعهایی که خواننده رو مجاب میکنه داستان رو دنبال کنه. بر خلاف برخی از دوستان که با فلاش بک هایی که در داستان داشتی مخالف بودن ولی من خوشم اومد. خود منهم توی یکی دوتا از داستانهام از این ترفند برای توصیف داستانم استفاده کرده بودم. به همین خاطر کاملا درک میکنم. در کنار نگارش کلاسیک و سنتی که داشتی استفاده از زبان محاوره ای در دیالوگ ها هم خوب بود. هرچند ترجیح میدادم تمام داستان رو محاوره ای مینوشتی. اما همه ی این نکات مثبت باعث نمیشه که ضعفهایی مثل قصه و پرداخت اون و همچنین عدم وجود منطق روایی داستان رو نادیده بگیرم. خصوصا توی قسمت دوم و سوم که شخصیت اول داستان مثل قهرمانان فیلمهای پورنو هر کسی رو که سر راهش سبز میشد رو میکرد و جلو میرفت!! از نظر من حتی اگه بخوایم یه داستان تخیلی بنویسیم باز هم نباید از منطق روایی داستان دور بشیم.
این داستان نوید حضور یک نویسنده خوب رو برای این سایت داشت که امیدوارم به سرنوشت نویسنده هایی که زمانی اینجا قلم میزدن دچار نشه…

0 ❤️

439258
2014-10-11 15:44:45 +0330 +0330

Silver fuck
سلام. مرسی از وقتت.راجع بهتون شنیدم.خوشحالم داستانمو خوندی و نظر گذاشتی.از تمجیدت سپاسگزارم و بابت نقدت و منطق روایی باهات موافقم و هرداستان تو دل خودش باید از منطق ساخته شده در داستان پیروی کنه تا خواننده گیج نشه.امیدوارم داستان " تو چیزی از شبهای من نمیدونی " رو هم مطالعه کنی. مرسی

1 ❤️

439259
2014-10-13 02:12:16 +0330 +0330
NA

عالیییی بود…مرسییی

0 ❤️

439260
2014-10-19 04:32:57 +0330 +0330
NA

پس سامان چی شد؟
ازدواج کردن؟
پیمان و فرزانه و بانو چیشدن.
اون دختره که واسه علی تو ماشین ساک زد چی؟
ادمو میزارید تو فکر از این داستانه خوشم نمیاد.
دکتر جون خیلی خوب بود ولی ای کاش اخرشم قشنگ تموم میکردی.

0 ❤️

439261
2014-10-22 23:50:11 +0330 +0330
NA

عالییییییییییییییییییی بود دکی جون بازم بنویس

0 ❤️