جنب شدن در خواب با فکر مادرم (1)

1402/02/16

سلام اسم من سینا ست و اسم مامانم سمیه است اون یه زن جا افتاده ی ۵۷ ساله ی چادری و مذهبی با سینه های بزرگ و کون تاقچه ای بسیار بزرگ…من از روی خواندن داستان های سکسی به مادرم نظر پیدا کردم …طوری که بدنم لرزه پیدا می کرد و شهوتی میشدم…وقتی میرفتم حمام شلوارهای نخی بزرگشو میدیدم و خودم شاهد بودم که و قتی شبا میخوابید اون کون بزرگ و تاقچه ای توش جا می گرفت و من وقتی این صحنه ها رو میدیدم دوست داشتم یک نوجوان لاغر سیاه پوست با یک کیر خیلی سیاه و باریک و دراز و شق کرده بیاد و از پشت شلوار نخی سفیدشو که اون کون خیلی بزرگ توش جا گرفته اروم با دست پاره کنه و کیرشو و کون گنده ی مادرگوشتی چادریمو با وازلین چرب کنه و اون کیر بسیار سیاه و باریکو بکنه تو کون گندش و مادرم هم نفس های خیلی عمیقی بکشه و لبشوگاز بگیره و متکارو چنگ بزنه…تو این فکرا بودم که کاندوم همسایه رو از تو سظل اشغال بیرون برداشتم و گداشتم تو شلوار نخیش و اروم خوابم برد…
تو خواب دیدم تو خونه با اون نوجوان چهارده ساله ی سیاه پوست هستم و مادرم هم تو دستشویی بود و من هم در دسشویی باز کردم دیدم داشت کاندوم تو شلوار نخی رو بو می کرد و اروم توبه می کرد لبشو گاز می گرفت و من هم تو خوابم دستشو گرفتم و بردم سمت هال و کاندوم آبکی رو مالیدم به صورت مامان مومنم و با اون پسر سیاه که از دیدن مادر چادری گوشتیم کیرش شق شده بود جاشو وسط هال انداختیم و همه لباساشو کندیم و جوراب سیاهشو هم در اوردیم و اون زیر لب می گفت من مومنم این کارو با من نکن و صداش میلرزید و اشک از چشماش جاری شده بود و اونو با یه شلوارک زیر نخی سفید که کون گندش داشت توش منفجر میشد به شکم خوابوندیم و من تو خوابم هی کرست سیاه گندشو بو میکردم و از ته دل نفس میکشیدم و بغض کرده بودم اون پسر سیاه پوست هم لخت مادر زاد خم شد و شلوارک نخی مادر مومنمو پاره کردو و بعد از چرب کردن با وازلین کیرشو ناگهان تو کون مامان مذهبی و گوشتیم فرو کرد و مادرم آه عمیقی کشیید و با این که به شکم خوابیده بود سینه های گندش بالا اومد و چشماشو بست و اروم شروع به نفس کشیدن کرد و زیر لب چیزهایی رو زمزمه میکرد و لبشو گاز میگرفت و اون پسر سیاه پوست هم مرتب کمر میزد و کیرباریک و سیاهشو تو او کون بسیار بزرگ و تاقچه ای عقب و جلو می کرد…همین طور به طور مرتب می کرد توش…و بدن مادر چادری مومن ۵۷ ساله ی من که به شکم خوابیده بود تو خواب موج مییزد و من کیرم محکم گرفته بودم نفس هام به شماره افتاده بود و لباس های زیر نازک و مذهبیشو بو میکردم و ناگهان با دیدن این صحنه ها احساس شهوت شدیدی به من دست داد و از خواب پریدم و همه متکامو با او شلوار نخی مادرم خیس کردم…دیدم ساعت دوازده شبه کیرم یکم خارش داشت چون مامانم عصبی بود شبا قرص خواب می خورد و من هم همیشه فکر می کردم دلیل عصبی بودنش خارش کون گندشه و فکر میکردم یه پسر لاغر ۱۱ ساله تو دستشویی مسجد کیرشو تو کونش به زور فرو کرده چند قطره اب منی بسیار سفید تو کونش خالی کرده و مادرم هم چشاشو بسته و یکی از سینه های گندشو از رو چادر گرفته و توبه کرده…و از اون به بعد کونش بخارش افتاده و عصبی شده و قرص خواب می خوره من هم بدنم با این افکار به لرزه افتاد و کیرمو گرفتم و دستمو گذاشتم روی کون بسیار بزرگش و با اون کاندوم مثل شلاق گه گاه به پشتش میزدم و کیرمو میمالیدم و نفس های عمیقی می کشیدم و درباره ی اون خواب فکر میکردم که اون نوجوان بسیار سیاه و لاغر رو اون بدن گوشتی بود و کمر میزد و بدن مادر چادری و مومنم تو خواب مثل شلاق صدا میداد که ناگهان چند قظره ی بسیار غلیظ رو کون بسیار بزرگ مادر چادریم افتاد که شلوار سفید نخی رو جر و پاره میکرد…اما باز ول کن نبودم و رفتم خوابیدم و فکر می کردم مادر چادری مسن وگوشتی و مومنم تو یه قبیله افریقایی گیر افتاده و دارن میبرنش تو یه کلبه تا اونجا آمادش کنن…کاش اون خوابم می دیدم و جنوب میشدم…صبح شد و مادرم نماز اول وقتو خوند و با لبای خشکش دعا میکرد…و من هم مغازه رفتم وقتی ظهر اومدم چون تو بازار یه شیر موز مقوی خورده بودم سر حال شدم و خوابیدم تو خواب دیدم رفتیم تو یه تزریقاتی و مادر گوشتی و خشک و مذهبیم با اون چادرش ‍پنیسیلینو داد دست دکتره دکتره یه مرد عینکی لاغر استوخانی بود و مادرم رو تخت دمر خوابید و مرده چادرشو درآورد و آویزان کرد و شلوار سیاه گشاد پارچه ای مادرمو همزمان با شلوارک نخیش اورد پایین وتا زیر کونش اورد و یه پسر ۱۰ ساله هم دستیارش بود می خواست کار تزریقاتی یاد بگیره …مرد عینکی لاغر که ۲۰ سالی سنش بود شروع کرد به تزریق امپول که مادرم هی تند تند نفس میکشید و چهرش با حجابش که حتی یه تار مو هم بیرون نبود قرمز شده بود وقتی دکتر امپولشو داشت تزریق می کرد مادر گوشتی مومنم با دو سه بار مکثزممه میکرد و می گفت:امممم…اممممم…اممم و چشماش خمار شده بود و درد میکشید و ناله های خفیفی می کرد…و پسر ده ساله که تو خوابم جنوبی بودو لباس کهنه و پاره ای تنش بود یا همون دستیار تزریقاتچی اروم دست راست بسیار کوچک و سیاهش را با لرزش و ترس روی کون بسیار بزرگ و سفید مادر جا افتاده و ۵۷ ساله ی مومن چادریم گذاشت و مادرم با صدای لرزان که از درد امپول بود زیر لبی با اون لبای خشک دعا خونش گفت توبه اگه دستت به بدنم خورد و پسره یه لیوان اب که قطره ی شهوت اور توش ریخته بود به مادر کون گنده ی چادری من داد و مرده لاغر عینکی هم گفت چند دقیقه ای دمر بخوابید تا امپول اثر خودشو بکنه…ده دقیقه بعد که تو خوابم نمیدونم چطوری گذشت مادرم با اون حجابش و چهره ی قرمز گاییدنیش ناله ای خفیفی میکرد و اروم نفس میکشید و زممه دعا گونه میکرد و یکدفعه دکتر کیر بسیار باریک درازش را تو اون کون بسیار بزرگ و سفید تا آخر فرو کرد و مادرم هم که تا حالا کون نداده بود نفساش به شماره افتادآه ه ه عمیق و شهوتناکی کشید و چند قطره خون از لایه کونش اومد بیرون ومادرم همممم تخت چنگ میزد و لبای خشکش به خاطر اون کیر بسیار باریک که تو کونش فرو رفته بود به لرزش افتاده بود و خیلی یواش که کسی نفهمه و آبروش و ایمانش نره…ناله میکرد و اه های عمیقی میکشید که خواست بلند شه فرارکنه که مرد لاغر کامل خوابید رو پشتش و کمر میزد و بدن سبزه و لاغرش رو روی هیکل بزرگ وگوشتی مامان ۵۷ ساله ی مسن ومحجبه و مومن چادریم بالا و پایین می کرد و مثل شلاق به بدن مامان چادریم می کوبید و اون پسر ده ساله ی جنوبی هم اروم دستهاشو هم زمان با گایش اون مرد لاغر رو کون بزرگ و سفید مادر مومنم ونماز خونم میکشید و اون پسر ده ساله که ترامادول خورده بود بعد از این که مرد بسیار لاغر هم زمان که کیر بسیارباریک و درازش تو کون مادر مذهبیم فرو رفته بود چند دقیقه کیر شو تو اون کون برزگ وطاقچه ای شکل مادر ۵۷ ساله ام نگه داشت و آب از لای کیرش از اون کون شهوتناک مادر چادریم فوران کرد و مادرم کونش خونی شده بود خواست از تخت بیاد پایین که تو رویام که داشتم خواب میدیدم ناگهان او پسر ۱۰ ساله که ترامادول خورده بود دستشو گرفت و کون بسیار بزرگشو که آب منی از اون فوران میکرد و سرازیر شده بود با چادرش پاک کرد و همزمان که دست کوچک و سیاهش رو کون بسیار بزرگ و شهوتناکش بود لبای خشکشو بوسید و مادرم گفت توبه تو هنوز …که بخاطر نوازش دست کوچک آن پسر روی کون گاییده شده اش یه آه یواش کشید و سینه های بسیار بزرگش رو از رو لباس های پوشیده اش گرفت و محکم فشار داد وچشماشو بست و آن پسر ۱۰ ساله مادر چادری ۵۷ ساله ی من را برد به در پشتی که مثل حمام بود و دوش داشت یک شب خواب قرمز رنگ روشنش کرده و بعد لباس های مادر چادریم را کند اماده اش کرد و بدنش را با لیف شست و کفی کرد بردش زیر دوش وکون گنده و بسیار بزرگ مادر مذهبی من زیر دوش چند برابر شده بود و وحشتناک بزرگ شده بود طوری که شلوارک نخی اش داشت ترک بر میداشت و پاره میشد و پوست سفیدکونش از زیر شلوارک نمایان شده بود …پسرک که ده سال داشت و قدش کوتاه بود یک چهار پایه اورد و رفت روش و دستشو گذاشت این طرف و ان طرف کپل های مامانم و یه آه ه ه عمیق از ته دل کشید و صدای مادر مومنم هم بخاطر این حرکت به لرزه افتاد و پسر ۱۰ ساله هم آروم شلوارک نخی و کمرنگ(بخاطر آب دوش) را از وسط پاره کرد و کیر کوچک و سیاه و باریکش را در کون مادر ۵۷ ساله ی مومن و مذهبی ام فرو کرد و مادرم چون دیواره های کونش بسیار تنگ بود و حتی به پدرم کون نداده بود از شدت شهوت کاشی حمام را چنگ میزد و صداهای برخورد پسر کوچک ۱۰ ساله که روی چهار پایه بود با اون بدن مادر متعصب و پاک و چادری ام به طور مداوم طول میکشید…پسر کوچک هی امممم های کوچکی میگفت و مادرم جافتاده ی مسن مومنم فقط نفس میکشید و قفسه ی سینه های بزرگش بالا و پایین می آمد و نور قرمز هم رو بدن گوشتی و سفیدش افتاده بود و من در اون لحظه چادرشو سرش انداختم و همزمان که اون کیر کوچک در کون شهوتناک و مومنانه اش فرو رفته بود سینه های خیس و بزرگ و براقش که زیر نور قرمز شهوتناک تر شده بود محکم گرفتم و باصدای لزران وشهوتی گفتم با اون لبای خشکت دعا بخون و توبه کن…چون من می خوام از روی اون چادرت سینه هاتو محکم فشار بدم و شلاق بزنم و ادم های سیاه و لاغر روی این سینه های بزرگت ادرار کنن …ناگهان حال بسیار خوشی بهم دست داد و از خواب بیدار شدم و جنوب شدم و همه ی متکامو خیس کرده بودم…

نوشته: ذهن بیمار

ادامه...


👍 5
👎 28
62501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926593
2023-05-06 01:50:49 +0330 +0330

خواب یوده اینتا تاژه در موزد مادرت؟
اصلا نخوندم دوخظ اول و بعد نظر نوشتم

2 ❤️

926604
2023-05-06 03:12:50 +0330 +0330

کیرم تو طرز نوشتنت

1 ❤️

926613
2023-05-06 04:49:51 +0330 +0330

اسم نویسنده و عنوان داستان گویای همه چیزه

3 ❤️

926627
2023-05-06 07:16:08 +0330 +0330

چون اسمت ذهن بیماره، دلم نیومد فحش بکشم به سر تا پات!

0 ❤️

926643
2023-05-06 10:31:14 +0330 +0330

داش خدایی با مامانت دیگه فانتزی نزن، بعدشم اگه زدی تو سایت پورن واسه یه مشت ملت حشری نشرش نده.

0 ❤️

926645
2023-05-06 11:40:31 +0330 +0330

سلام من تمام کتگوری های مورد علاقم رو تموم کردم چه سایتی بجز شهوانی میتونید بهم معرفی کنید؟

0 ❤️

926693
2023-05-06 22:37:30 +0330 +0330

مسمش میری میزان حشریتم رو از هشتاد درصد به منفی هزار درصد کاهش دادی آخه میرم تو این داستان تخمیت خارمسده ، انقدر هم که تاکید داشتی مادرت مذهبیه معلوم بود عقده داری از مادرت بی غیرت مسخل

1 ❤️

926706
2023-05-06 23:59:50 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

926729
2023-05-07 01:18:28 +0330 +0330

حیف از اون ۹ ماه دردی که ماد مومنت برات کشید و تو رو حمل کرد و حیف از اون شیری که مادر مومن و چادریت بهت داد…
آن زن مومن باید بهت کیر خر میداد تا بخوری…
چاقال ایکبیری

1 ❤️

926782
2023-05-07 08:13:40 +0330 +0330

بیا من با کیر۲۰سانتی بکنمش

0 ❤️

926988
2023-05-08 15:24:17 +0330 +0330

واقعأ که ذهن بیمار برازنده ات است پلشت

0 ❤️

968773
2024-01-29 13:55:40 +0330 +0330

کیر خمینی تو کونت

0 ❤️

969217
2024-02-02 03:17:19 +0330 +0330

بچهای سایت اون مادر چادری مومن ۵۷ ساله تو رو بگان و من کیرم تو کون بابات که تو کوس مغز رو پس انداخت با این داستانت

0 ❤️

975312
2024-03-16 09:09:15 +0330 +0330

طرز نوشتنت حال ادمو بهم میزنه. یبار گفتی مامانت چادری و مذهبی و 57 ساله و کون طاقچه ایه. لازم نیست هی تکرار کنی و گند بزنی ب اعصاب خواننده

0 ❤️