جنده دلقک

1397/09/20

آدم‌های مختلفی رو با فانتزی‌های جورواجور ارضا کرده بودیم ولی این یکی خیلی نا‌متعارف بود. امشب باید مثل یه دلقک آرایش میشدم.
دم آرایشگاه خانم امجدی رسیدم. مهشید آرایشگر ما بود. زیاد خوشگل نبود. پوست سبزه و فک نسبت جلو اومده‌ای داشت. لحن صداشو که بچگونه میکرد خنده‌دار‌تر و مضحک‌تر میشد. اصولاً آرایشگرهای خوب قیافه جالبی ندارن. مهشیدم از این قاعده مستثنی نبود. همیشه کوزه‌گر از کوزه شکسته آب میخوره. مث شیوا…دقیقا مث شیوا که بهترین فاحشه بود و از شوهرش جدا شد و دوباره به فاحشه‌خونه ما برگشت. شوهرش گفته بود:« شیوا ممکنه یه معشوق خوب باشه اما هرگز یه دوست خوب نیست و برای ادامه و بقای یه زندگی زناشویی همیشه به یه دوست خوب نیازه.»
هنوز نرسیده، مهشید پرچونگیش رو شروع کرد. از بچه‌ها گفت که تو پارک ارم رو صورتشون نقاشی میکشه و کلی به ایده دلقک شدن من خندید. همه فاحشه‌ها دلقک هستن فقط نشون دادن این دلقک بودن و دلقک بازیاشون با هم فرق میکنه. کلاً همه آدما دلقک هستن…
ترجیح دادم موقع میکآپ کردن چشمامو ببندم و سناریویی که قرار بود عملی بشه رو تو ذهنم مرور کنم. البته برای آدمایی با این فانتزی‌ها معمولا از اون چیزی که پیش بینی میکردیم فاصله میگرفتیم یا اینکه طرف انقدر محو فاحشگی ما میشد که بُعد رمانتیک وجودش نمایان میشد. هرگز نمیتونم بفهمم اون آدمایی که تظاهر به خشونت میکنن حس واقعی‌تری دارن یا اون آدمایی که تظاهر به رمانتیک بودن میکنن. مهم هم نبود.مهم پولی بود که به حسابم واریز میشد و باهاش میتونستم صفحه لعنتی گوشیم رو درست کنم.صفحه گوشیم شکسته بود اصلا نمیدونستم چرا باید یه دعوای جزئ با یکی از دخترا باید انقدر هاله رو عصبی کنه که بخواد گزارشم کنه.
هاله یه جورایی ناظم خوابگاه ما فاحشه‌ها بود و وقتی میفهمید دخترا با هم دچار کشمکش شده‌ان بدجوری برخورد میکرد، دیگه کاری نداشت که مقصر بودی یا نه و اون دفعه نوبت من بود که مورد خشمش قرار بگیرم. هاله جوری باهام برخورد کرد که انگار فقط دنبال بهونه بود. بعدش کلی بهش التماس کردم گوشیمو برگردونه. فهمیدم داده به علی…علی گرداننده این دم و دستگاهه…رئیس فاحشه‌خونه مدرن!
علی گوشیمو با شدت انداخته بود زمین و صفحه‌اش شکسته بود. نمیدونستم دلیل این کارش چیه.

“تموم شد!”
صدای مهشید بود که منو به خودم آورد.چشمام رو باز کردم. شبیه یه دلقک تو سیرک شده بودم ولی سکسی! پوست صورتم رو با پودر سفید کرده بود. دور چشمام رو سیاه کرده بود. خوشحال بودم دماغم رو قرمز نکرده بود. رژ لب رو به نحوی زده بود که بیشتر از یه فاحشه ایرانی شبیه یه گیشا شده بودم. گیشا‌ها هم مث ما فاحشه‌های خاصی بودن که فقط به اشخاص خاصی سرویس میدادن. به صورتم دست کشیدم. مهشید گفت:«برات فیکساتور زدم. آرایشت تکون نمیخوره! هر چقد دوس داری عرق کن و آب کمر یارو رو خالی کن!»
مهشید کلاه دلقک‌ها هم تو موهام جا داده بود. کاستومی که باید میپوشیدم رو تنم کردم. یه جوراب پنتی بلند مشکی که تو قسمت کس و کونم سوراخ بود و یه جفت بوت قرمز تا نزدیک زانوم، یه بادی لاتکس مشکی که بندهای قرمز داشت.بالا تنه اش دکلته بود و بند سوتین قرمزم انگار جزوی از لباس بود.
خودمو تو آینه قدی دیدم و به لاک قرمزم نگاه کردم. مهشید سر تا پامو نگاه کرد و با خنده گفت :«مهمونی خوش بگذره»…
از آرایشگاه اومدم بیرون و سوار ماشینی شدم که دم در منتظرم بود. طبق معمول چشم‌بندم رو به چشمم گذاشتم و راه افتادیم. در طول مسیر بازم به سناریویی که باید اجرایی میشد فکر کردم.
به محل قرار رسیدم. راننده دستم رو گرفت و گفت:« ده قدم آروم راه برو…»

مراسم امشب تو فضای باز بود اما من قرار بود تو بسته ترین فضای ممکن قرار بگیرم و اونجوری کرده بشم.
چشم‌بندم رو برداشتم. یه جایی مثل چادر سیرک برپاکرده بودن. خیلی خوب بود که نگران آرایشم نبودم. یه میز گوشه چادر بود که روش با میوه و مشروب پر شده بود. یه گوشه ای از میز یه ساعت شماطه دار بود. همون ساعتی که باید منتظر زنگ خوردنش میموندم. یه تخت دونفره گرد با روتختی کرم رنگ هم توی چادر بود. جایی که ممکن بود اونجا گاییده بشم یا شاید هم نه! گوی پلاستیکی شفافی که عجیبترین قسمت سناریوی امشب بود کنار تخت قرار داشت. یه چیزی مثل توپ شیشه ای اما از جنس پلاستیک شفاف. لمسش کردم. محکم بود. تا قبل لمس حس میکردم یه گوی شیشه ای و به این فکر میکردم که اگه موقع سکس بشکنه چه بلایی سر من میاد!
تنها قسمت نرم و منعطف گوی همون ورودیش بود.بررسی‌اش کردم و امتحانی رفتم توش. غیر از اون قسمت ورودی گوی که فقط یکی با سایز من میشد از توش رد بشه، روی گوی سوراخ‌های کوچیک و بزرگی بود ک مشخصاً برای جای کیر تعبیه شده بود. اندازه گوی طوری بود که توش مچاله نمیشدم. همین کوچولو بودن جثه‌ام منو برای امشب کاندیدا کرده بود. قرار بود باعث شم مشتری مهم فاحشه‌خونه بر ترسش از دلقک‌ها غلبه کنه! نمیدونستم کس و کون دادن یه فاحشه چطور میتونه به فوبیای یه آدم کمک کنه! این بحث های روانشناسی تو تخصص من نبود. من فقط برای گاییده شدن اینجا بودم.
از گوی بیرون اومدم و سه تا شات ودکا خوردم تا سرم داغ شه.علی اجازه مشروب میداد، میگفت مگه میشه بدون مواد و مشروب فاحشگی کرد ولی شما یکم با بقیه فاحشه‌ها فرق میکنید…اوایل فکر میکردم ما رو شستشوی مغزی میدن ولی کم کم از این کار خوشم اومد، تا وقتی قوانین اینجا رو رعایت میکردیم باهامون با احترام رفتار میشد. میدونستم این دم و دستگاه محاله برای یه شخص معمولی باشه ولی انقدر شرایط خوبی برامون مهیا میشد که هیچ کنکاشی تو چیزی نمیکردیم…منتظر اون ساعت خاص بودم تا برم سروقت مهمونمون. نمیدونم تو سر اونایی که این برنامه رو چیده بودن چی میگذشت که خواسته بودن در کسوت یه جنده که شبیه دلقک‌ها شده بهش خدمات ارائه بدم اما سناریویی که باید اجرا میکردم رو از بر بودم.
از چادر رفتم بیرون. فضا نیمه تاریک بود ولی میتونستم طرز برپا کردن چادر رو متوجه بشم. دقیقاً شبیه چادر سیرک بود. حتی رنگش هم همونجوری بود. تا قبل آمادگی برای برنامه امشب هرگز سیرک نرفته بودم اما علی معتقد بود برای اجرایی کردن هر نوع فاحشگی باید از نزدیک با اون فضا آشنا بود…گفته بود:" برای اینکه بدونی یه دلقک چجوری رفتار میکنه خوبه که از نزدیک ببینیش. قرار نیست تو کسی رو بخندونی یا کارای یه دلقک رو انجام بدی ولی برای گرفتن نقش کسی باید بدونی اون فرد چیکار میکنه."
ازم خواسته بود خوب به تمام جزییات دقت کنم، دقیقاً مثل خودش نگاهم رو تیز کنم تا چیزی رو لز قلم نندازم، حتی متوجه دو رج ابروم شده بود که گذاشته بودم پر بشه،لباسی که برای قرار با علی پوشیده بودم هم از نگاهش دور نمونده بود، یه مانتوی بلند مشکی گشاد تا نوک پام و یه شلوار مشکی قد ۹۰ یه جوری که پابند طلایی ام راحت به چشم بیاد.شال قرمز و رژ قرمزم و موهای مشکی‌ام یه تیپ معمولی و همه پسند بهم میداد ولی خودم میدونستم در مقایسه با بقیه زن‌ها و دختر‌های اینجا و هرجای دیگه تو ایران چقدر تو جذب کردن مردا مهارت دارم. این جذب رو علی بهمون یاد داده بود. نوع راه رفتن.نوع عشوه اومدن، بعد دیدن گیم او ترونز و پیتر بیلیش و فاحشه‌خونه‌اش هممون همزمان زدیم زیر خنده که چقد اون آموزشها شبیه رفتارهای علیه.
حتی
من از بین مراجعین هم کلی خاستگار پیدا کرده بودم!!! اما مثل فاطی نبودم که صیغه کسی بشم. فاطی قضیه‌اش فرق داشت. اون دو تا بچه داشت که فقط با صیغه شدن میتونست از منجلاب بیگاری دادن خلاص شه. بدترین نوع جندگی همین

من از بین مراجعین هم کلی خاستگار پیدا کرده بودم!!! اما مثل فاطی نبودم که صیغه کسی بشم. فاطی قضیه‌اش فرق داشت. اون دو تا بچه داشت که فقط با صیغه شدن میتونست از منجلاب بیگاری دادن خلاص شه. بدترین نوع جندگی همین بیگاری دادنه!
سر جامون تو قسمت وی آی پی نشستیم.علی دستمو گرفت.با دست دیگه‌اش شالمو پشت گوشم گذاشت و در گوشم گفت این تفریح حق توعه…انقدر باهوش هستی که نیازی به توضیحات اضافه من نداشته باشی.فقط خوب نگاه کن و همه چی رو به ذهنت بسپار!
نوبت ورود دلقک شده بود. ورودش خنده دار بود. انگار دم در آورده بود و مثل سگ میخواست دنبال دم خودش بگرده، اون یکی دلقک هم وارد شد و بحث‌های صامتشون شروع شد. با هر برخورد فیزیکیِ اون دو تا صدای خنده جمعیت بیشتر میشد. به صورت علی نگاه کردم. هیچ نشونه‌ای از خنده توش نبود…


تو چادر دور زدم. نزدیک تخت شدم. میخواستم بشینم که صدای ساعت دراومد. بازی شروع شده بود!
هرچقدر هم که فاحشه‌ی خوبی باشی بازم موقع مواجهه با یه مشتری خاص قلبت تپش میگیره.
رفتم توی گوی و منتظر مشتری شدم. یکم توی گوی چرخیدم تا کسم رو روی یکی از سوراخ‌ها تنظیم کنم. انعطاف بدنم و کلاسهای ژیمناستیکی که میرفتم تو کش و قوس دادن به بدنم کمک میکرد. با خودم فکر کردم اگه بخواد از کون بکنه چه جالب به نظر میام. پوزیشنم رو عوض کردم. چرخیدم و کونم رو روی یه سوراخ تنظیم کردم. چند بار نفس عمیق کشیدم. هوا خوب جریان داشت و تنفسم ساده بود.
مشتری وارد شد. یه مرد معمولی با قد متوسط و شکم نسبتاً برآمده. اولش با دیدنم توی گوی ترسید. نیازی به مراودت روتین نبود. این یه سکس روتین نبود…
پشت سر مشتری علی رو دیدم. امداد غیبی بود که برام نازل شده بود! علی رو به مشتری گفت:« دلقک ها اسیر شما هستن! میتونی هرکاری میخوای باهاش بکنی! ببین…»
اومد سمت گوی و تکونم داد. انگار دوباره داشتم حس توپ فوتبال رو درک میکردم. بعد از طلاق پدر و مادرم هم همین حس رو داشتم اون موقع نمی‌فهمیدم میشه همه چیز رو فقط یه بازی ساده یا پیچیده در نظر گرفت.
مشتری جلو اومد. گوی رو تکون داد. سعی کردم با التماس نگاهش کنم. پوزیشنی رو گرفتم که توش سوراخ کونم روی یکی از سوراخ‌ها بود. دیگه نمیتونستم ببینم مشتری کی لخت شد. حالت سجده بودم اما کونم کمی بالاتر قرار داشت. اصلا پوزیشن ساده ای نبود و ظاهرا قرار بود تا ارضا شدن مشتری تو همون پوزیشن بمونم… کیرش رو توی کونم فرو کرد. بدون هیچ ملاحظه‌ای کیرش رو عقب و جلو میکرد! با خودم فکر کردم خوبه فوبیای دلقک داره وگرنه چجوری قرار بود منو بگاد! درد داشتم. حس میکردم خیسی کونم و صدای برخورد کیرش با کونم به خاطر خون اومدن از کونمه. تند و سریع تلمبه میزد. بدون هیچ مکثی…بدون هیچ حرفی…


** یلدا گفت:«هیچ جوری نمیتونستم به لذت بردن فکر کنم!خیلی سخت بود خیلی!»
گفتم:«از کی تا حالا فاحشه‌های سکس باید از سکسشون لذت ببرن؟! این شغل توعه. همه از شغلی که دارن راضی نیستن، هستن؟»
گوشی‌اش رو از جیبم درآوردم و بهش دادم. چشماش برق زد و گفت:«مرسی! من از تو. از شغلم، از هرچی که بهم دادی راضی هستم.»
یلدا نمیدونست حالا که دندوناش سالمه باید توی گوشی‌اش چیپی برای ردیابی کار بذاریم، بعد پروژه جنده نذری همه چی پیچیده و ترسناک شده بود.هممون از امنیتمون میترسیدیم. حس میکردیم یه جریانی میخواد فاحشگی مدرن رو از دستمون در بیاره. از جنده‌هامون شروع کرده بودن. هیچی خطرناک‌تر از فاحشه‌ای نیست که ندونیم با کی و کجا میره!**

نوشته:‌ اسنیپ


👍 51
👎 4
31930 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

734944
2018-12-11 05:21:13 +0330 +0330

اوه این چی بود سر صبحی فقط میشه گفت عالی همین

1 ❤️

734948
2018-12-11 05:50:33 +0330 +0330

به به اسنیپ عزیزم .
لذت بردم خسته نباشی.

لایک 3 ?

1 ❤️

734953
2018-12-11 06:00:11 +0330 +0330

مرسی بابت داستان خوبت ?
از سبک نوشتنت خوشم اومد :)

2 ❤️

734958
2018-12-11 06:08:21 +0330 +0330

عالی بود اسنپ جان

1 ❤️

734993
2018-12-11 09:34:22 +0330 +0330

عالی بود .ادامه داره که ایشاالله!؟

1 ❤️

735017
2018-12-11 11:11:04 +0330 +0330
NA

عاشق داستاناتم بازم بنویس،ایشالا برگزیده این ماهی

1 ❤️

735025
2018-12-11 11:33:37 +0330 +0330
NA

هر گز نمیتونم بفهمم اون آدمایی که تظاهر به خشونت میکنن حس واقعی تری دارن یا اون آدمایی که تظاهر به رمانتیک بودن میکن
عالی بود ?

4 ❤️

735032
2018-12-11 11:51:37 +0330 +0330
NA

جااالب بود . داستانهات همیشه موضوع جالبی دارن و از همه بهتر نویسنده خوبی دارن

1 ❤️

735035
2018-12-11 11:56:27 +0330 +0330

محشر بود بانو
مختصر و مفید از هر تیکه ای
جونداری قلمت تو توصیف صحنه ها ،هرچند کوتاهه ولی عالیه
ممنون که می‌نویسی
لایک ۹ تقدیم شد

1 ❤️

735046
2018-12-11 13:32:24 +0330 +0330

#اسنیپ همان سامی اس اچ میباشد

مگر گزارش نشد که ایشان اسپمر هستند؟ مگر قرار نبود دیگر ننویسد؟ هم نوشته و هم معشوقه‌ همیشه در صحنه اش علنی سوتی داده!

0 ❤️

735049
2018-12-11 13:57:08 +0330 +0330
NA

بالیواهمنم سامیم اصن :|
خایمالیش به تو اومده؟

3 ❤️

735060
2018-12-11 16:16:14 +0330 +0330

این سامی چقد بادیگارد داره؟

1 ❤️

735063
2018-12-11 16:36:05 +0330 +0330

خیلیی خیلیی عالی بووود

1 ❤️

735086
2018-12-11 19:32:08 +0330 +0330

لایک ۲۳

1 ❤️

735089
2018-12-11 19:39:48 +0330 +0330

shadow69
سوال جالبیه۰ نمی دونم منظورت توی فضای بیرونه؟یا اینترنت ؟یا اینترنت ؟ یا اینترنت بدونب ب

0 ❤️

735091
2018-12-11 19:46:11 +0330 +0330

ببخشید چند بار ناقص تکرار شد و پاکم نمیشه۰

0 ❤️

735114
2018-12-11 21:22:10 +0330 +0330
NA

saxiko
بگو اگ منظورت ب اون متنیه ک بولد کردم
اون تو داستان بود و عمیقا باهاش همزادپنداری کردم

اما اگه نظر شخصیمو بخوای هنو نمیدونم کدومش درسته

اصن این نویسنده کارش درگیر کردن ذهنه

2 ❤️

735120
2018-12-11 21:44:43 +0330 +0330

دلقک قصه ما…
لذت بردم خسته نباشی اسنیپ عزیز ?

3 ❤️

735146
2018-12-12 02:28:29 +0330 +0330

shadow69
بحث داستان رو فعلن بذاریم کنار۰
به نظرم با وجود اینکه هر دو تظاهر می کنن ولی اولی یعنی اونکه به خشونت تظاهر می کنه به نظرم سرراست تره۰ تطاهر به رمانتیک بودن یک توانایی مخوف و غیر انسانی می خاد۰
البته او ن هم که تظاهر به خشونت می کنه ممکنه ناشی از صعف و نداشتن اعتماد به نفس باشه که اینجوری مقابله باهاش می کنه۰و نهایتا روراست تره۰ دوم حتا ممکنه خیلی خطرناک باشه۰ موافقی؟

0 ❤️

735158
2018-12-12 07:00:04 +0330 +0330

بسیار عالی اسنیپ عزیز
موفق باشی

1 ❤️

735209
2018-12-12 13:26:09 +0330 +0330

همه آدمها دلقک هستند… :) عالی

1 ❤️

735211
2018-12-12 13:31:15 +0330 +0330

یکمی منگ بود ولی خوب بود

1 ❤️

736501
2018-12-20 12:45:56 +0330 +0330

هم خوب بود هم مسخره
درکل قابل تحمل بود

0 ❤️

736656
2018-12-21 20:15:35 +0330 +0330

کی گفته که یه فاحشه ی سکس “نباید” از سکس لذت ببره؟ اینم سوال منه. چهلمین لایکو زدم. صحبتامو تو داستان های بعدی باهاتون در میون خواهم گذاش.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها