جهنم من (1)

1393/07/30

…داخل تالار همه ساکتن!عاقد:خانم محترمه…نازنين…آيا بنده وکيلم شمارو به عقد آقاى محمد… دربياورم؟(با اجازه پدرم و مادرم و بزرگترا بععععععله)…

و اينگونه بود که زندگى نکبت بار من شروع شد تا بله رو گفتم آهنگ بازشد هنوز از اينکه محمدکنارم نشسته بود خجالت داشتم. فاميل ها بزور بلندم کردن که با محمد برقصم داشتم يواش يواش روم باز ميشد که محمد به تشويق مهمونها منو بوسيد و منم يه بوس آروم از لپش کردم…

ديگه ساعت نزديکاى2همه دارن کادو ها رو ميدن و آرزوى خوشبختى واسمون ميکنن همش چشمم به دره انگار منتظر يک نفرم…که آخرين نفرات هم ميان يعنى پدرومادرهامون کادو هاشون رو دادن و مامانم دست انداخت دور گردنم لپمو بوسيد وگف دخترم ايشالا با پسرعمت خوشبخت بشى…ديگه همه با هم از سالن عروسى داخل تالار زديم بيرون

از در که اومدم بيرون دور واطراف رو که نگاه کردم يه پسر که از دور خودنمايي ميکرد اومد جلو به من دست داد و آرزوى خوشبختى کرد و گفت که دوست آرش (پسرخالمه)وقتى صداشو شنيدم يه طورى تو دلم خالى شدوقتى نگاهش کردم واااااااى مهدى بود اومده بود فقط واس تبريک؟يا ميخواست آبرو ببره بگه که من 4سال باهاش رابطه داشتم… ؟وقتى نگاش کردم چشماش کاسه ى خون بود معلوم بود گريه کرده. ديگه منم بغض کرده بودم تا مهدى سرش رو انداخت پايين و با بغض گفت آجى ايشالا کنارهم پير بشيد…که من بغضم گرفت آخه تا اون موقع مهدى بجز, عشقم،دردت بجونم و…چيزى به من نگفته بود.بعد اينکه به من تبريک گفت سرش رو انداخت پايين و خداحافظى کرد و رفت متم بغض کرده بودم ولى اگه گريه ميکردم محمد ميفهميد. ديگه اوميديم سوار ماشين بشىم دوباره مامانم اومد دس انداخت گردنم که ديگه منم خوب بهانه اى پيدا کرده بودم خودم رو تو بغلش آروم کردم و سير گريه کردم…اشکاموريختم به خودم گفتم اين کى بود که من بخاطرش ايطور گريه کردم وخومو زدم به خنده و بامحمد لبخندهاى الکى ميزدم.ديگه ساعت نزديکاى4:39رسيديم خونه…
رفتم تو اتاق که لباسامو دربيارم که محمد هم اومد… -خب نازنين خانم من چطوره؟؟؟خوبى دختر دايي؟؟؟امشب ميخوام تمامأ همسرت بشم… -منم يه لبخند تحويلش دادم… -وايساوتا خودم لباساتو دربيارم… -زحمتت ميشه؟محمد جان خودم درميارم؟؟؟ -نه خانم اين چه حرفيه؟؟؟ . . . ديگه محمد تمام لباسامو در آورد منم ازش خجالت ميکشيدم چون لخت لخت جلوش بودم وقتى که لىاسم رو کامل در اورد أ پشت بغلم کرديه طورى شدم ميتونستم نفس هاى داغش رو با آلت سفتش که به باسنم چسبيده بود رو کامل حس کنم که من فقط أ ترس داشتم ميلرزيدم و قلبم مث گنجشک ميزد تو بغلش يه طورى بودم انگار مال من نبود غريبه بود و… که گفت درازشو روتخت تا منم لخت بشم بيام هيچ حرف نميزدم فقط شنونده بودم دراز شدم به سرعت لخت شد و افتاد سرم خسته بودمنتونستم بگم نکن خسته ام گفتم بده کارش رو بکنه از طرف ديگه هم ترس از سکس داشتم…خلاصه با ولع تمام سينه هامو ميخورد و افتاده بود سرم و باسنم رو ميماليد گردنم رو ميک ميزد بعد ىهم گفت دختر دايي من همچين استيلى داشته و از من پنهونش کرده که منم فقط يه لبخندتحويلش دادم ديگه شهوت تو چشماش موج ميزد که کيرش رو گذاشت دم کسم گفتم محمد درد داره؟؟؟گف نگران نباش من طورى انجام ميدم دردت نياد…کير کلفتش رو گذاشت دم کسم با يک کوچولو فشار کيرشو هدات کرد تو کسم که منم از درد جيغى زدم که خود محمد هم شوکه شد.ديگه دم پاره شده بود و کم کم کم کم کيرشو تا ته کرى داخ واااااااى عجب حسى بود انگارى يه استخون تو دلم بود چند دقيقه اى لب گرفتيم و محمد وايساد تا جا باز بکنه و هى سينه هامو ميماليد و إممممم آههههه ميگفت منم کامل چشمام رو بسته بودم ديگه شروع کرد به تلمبه زدن که فورأ بعد دو دقيقه آبش اومد و ريخت تو کسم وااااااى يه مايع داغ تو دلم و کسم بود کيزشو کشيد بيرچن گفتم چى شد؟گفت زياد استرس داشتم زود ارضا شدم.و رفت دستشويي که تا رفت نا خودآگاه زدم زير گريه.خونن کسم رو پاک کردم و يه چندتا دستمال گذاشتم رو کسم و شورتم رو کشيدم بالا ونشستم لبه تخت داشتم گريه ميکردم اينکه ديگه نه من اون دختره باکره بودم نه مهدى دامادم بود داشتم گريه ميکردم که محمد اومد گف خيلى دردت گرفت؟که دارى گريه ميکنى؟؟؟نگران نباش دردش خوب ميشه و دراز شد رو تخت من که دست از صورتم گرفته بوم و گريه ميکردم منتظر بودم بياد بغلم بکنه و بگه نفسم گريه نکن گريه بکنى منم گريه ميکنم که اينکارا و اين حرفا مال مهدى بود نه مال اين الاغکه حتى منم بعد سکس بغل نکرد ديگه همش تو فکر مهدى بودم اينکه اگه اون الآن دامادم بود من الآن بايد ميخنديدم و… که برگشتم ديدم محمد خوابه تنها دليل ازدواجش با من سکس بوده؟؟؟خدايا؟؟؟؟؟منم دخترم ارزو دارم…و اينجا بد که جهنم من شکل گرفت.و ديگه بدبختى مت شروع شد و منم ديگه اشکامو پاک کردم و گرفتم خوابيدم که فردا خواب بودم… تلفنم زنگ خورد وباصداى تلفن از خواب بيدارشدم وقتى نگاه کردم محمد رفته بود شرکار نگاه که کردم ديدم12تماس بى پاسخ و7تا پيام از آرش پسر خالم داشتم که وقتى دوباره زنگ زد جواب دادم با صداى لرزون گف -الووووو پس چرا گوشيت رو جواب نميدى؟کجايي؟؟؟نازنين فورأ پاشو بيا که مهدى… -الووووو -الوووووووو؟آرش درست جواب بده…

دوستان اين بخشب از زندگيمه اگه دوس داشتين و استقبال کردين بقيش رو هم مينويسم ببخشيد اگه کمى و کسرى داشت…

ادامه دارد…

نوشته: تنها


👍 0
👎 0
22135 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

441591
2014-10-22 16:12:41 +0330 +0330

Vaghty bi marefatid
Hamin mishe dg

0 ❤️

441592
2014-10-22 20:53:49 +0330 +0330
NA

عجبا غریبا . کاش حداقل میگفتی چرا مهدی رو ول کردی چسبیدی به این خروس؟ ادامه بده دوست عزیز. give_rose

0 ❤️

441593
2014-10-22 22:02:12 +0330 +0330
NA

عالی بود ادامه بده فقط دلیل جداییت از مهدی رو بگو و اگه باهاش
سکس داشتی بنویس

0 ❤️

441594
2014-10-23 02:16:54 +0330 +0330

خاک وچوکت…
درضمن پروازی جان عجیبا غریبا تیکه منه حق ثبت هم داره :-D

0 ❤️

441595
2014-10-23 06:17:43 +0330 +0330
NA

اسم عشق منم مهدیه
میخوام تن به ازدواج با کس دیگه بدم چون اون دوسم نداره باید از عشقم فرار کنم
فقط نفهمیدم پسر خالت چی گفت بهت؟
مهدی چی شده بود؟

0 ❤️

441596
2014-10-23 07:51:35 +0330 +0330

داستان حقیقی نیست یعنی شما یکی رو دوست داشتی به اسم مهدی و ازش جدا هم شدی ولی ازدواج و پسر دایی بعد هم خودکشی مهدی و … صرفا داستانه … اما بنویس .
میتونم حدس بزنم مدت زیادی نیست که از مهدی جدا شدی . تو دوستش داری اما اون نه … میتونم حدس بزنم مدت ارتباطتون کمتر از یکسال بوده … با هم سکس نداشتین .

0 ❤️

441597
2014-10-23 11:29:56 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده…

0 ❤️

441598
2014-10-23 18:50:17 +0330 +0330
NA

تلاش کردی واقعی بنظر بیاد ولی اینقدر ابتدایی هست که تو ذوق میزنه ، درضمن موضوعش هم بشدت مسخره و تکراریه :| 100دفعه داستان اینمدلی نوشته شده
لابد بعدشم مهدی خودکشی کرده تو میری پیشش و این کسشعرا :|

0 ❤️

441599
2014-10-23 20:06:49 +0330 +0330
NA

عالی بود خوشمان آمد ادامه بده

0 ❤️

441601
2014-10-25 15:17:04 +0330 +0330

geryam gereft.

0 ❤️