از همه افرادی که فتیش پا ندارند بسیار خواهش میکنم،استدعا میکنم که لطفاً این داستان رو نخونن،چون به اندازه کافی توی جامعه مشکل داریم شما هم بهمون گیر ندین خواهشاً،خودمون میدونیم که حال شما به هم میخوره یا خوشتون میاد نیاز نیست با بارون فحش به خانواده حضورتون رو اعلام کنید،ما هم اگه دست خودمون بود دوس داشتیم مثل شما عادی باشیم پس لطفاً و خواهشاً نخونید و فحش هم ندین،ممنون…
از وقتی که به یاد دارم از بوی پای خانوما و دخترا خوشم میومد،از این که لیسشون بزنم یا ببوسمشون یا یه جور پرستشش کنم،این شرایط همیشه روی دخترای خوشگل فامیل و زن خوشگل همسایه جواب میداد ولی این که دیگه به پاهای خواهرت چشم داشته باشی یه داستان دیگس کلاً،تا جایی که یادمه همیشه از خواهر بزرگترم کتک میخوردم و جلو دوست و آشنا منو خورد و میکرد و باعث میشد همه بهم بخندن در حدی که از خجالت سرخ میشدم و دست و پامو گم میکردم،خواهرم یه شخصیت خیلی مغرور و خشنی داشت،شاید اصلاً شخصیتی که باعث شد حس فتیش به پای من چند برابر بشه و بیشتر به سمتش جذب بشم،با اون جورابای شیشه ای رنگارنگی که میپوشید(اعم از جورابای شیشه ای مشکی کف دار،رنگ پای کف دار،سفید کف دار، طرح دار و …)و تا جوراب پاره نمیشد و درست حسابی چرک نمیشد بی خیال جورابه نمیشد و انگار اصلاً قصد شستنشونو نداشت،ماشالله توی خونه هم جوراباشو در نمیاورد،خواهرم تغریباً دو سال از من بزرگتره و به خاطر امنیت اجتماعی خواهرم و خودم از استفاده کردن اسمای واقعیمون اینجا استفاده نمیکنم،این جریان رو هم مینویسم نه برای خود ارضائی کردن شما،اینو مینویسم که بدونید چطور شرایط باعث میشه آدم کاری رو کنه که حتی خودشم از خودش انتظار نداره.
پدر که همیشه سر کار بودو هیچ توجهی و اهمیتی به وجود من توی اون خونه یا وضعیتی که توش قرار میگیرم نداشت،مادر هم که شاغل بودو وقتی هم برمیگشت خونه حوصله ای براش باقی نمیموند تا به نیازهای ما یعنی دختر یا پسرش توجه بکنه،به هر حال مهم نیست،من که برای هر دوتاشونم احترام زیادی قائلم و ارادتمند هر دوتاشونم هستم که تا همین امروز که زنده ام اجازه دادن توی خونشون بمونم از غذایی که میارن توی خونه بخورم و زنده بمونم.
اما برمیگردم سر جریان قضیه اصلی:
خواهر عزیز بنده واقاً خودشو به طرز عجیبی دوس داشت،و براشم چندان اهمیتی نداشت که برادر کوچیکش شاید هر از چند گاهی هم به محبت خانواده نیاز داشته باشه،یا حداقل به کمی احترام،هیچ فرقی براش نداشت،من براش با یه کلفت و نوکر هیچ فرقی نداشتم وهر دستوری که بهم میداد و باید مو به مو اجرا میکردم وپشتیبانی خانواده رو داشت و همیشه میگفتن که خواهر بزرگترت هر چی گفت بی چون و چرا حرفشو گوش میکنی ازم چه بی گاری هایی که با چه بهانه هایی نکشید و خرم نکرد،اون موقه ها من حدود 15 سال داشتم و خواهرم 17 یا 18 سالش بود و یه دختر دبیرستانی خوش قیافه،درس خوندنش چندان بد نبود حداقل از من که خیلی بهتر بود که باعث میشد همیشه منو با اون مقایسه کنن و بزنن تو سرم و بگن که از خواهرت یاد بگیر،منم که متاسفانه هیچ وقت نمیتونستم به خاطر متفاوت بودنم تمرکز کنم روی درس و از خود ارضائی دست بکشم فقط هر روز خودمو سرزنش میکردمو میکردم و برای خالی شدن از این احساس عذاب که همه منو سرزنش میکنن فقط میتونستم خودمو با خود ارضائی تخلیه کنم و حتی نمیتونستم دردمو به کسی بگم که مبادا منو مسخره کنن،روزا گذشت تا این که خواهرم تصمیم گرفت تو درسا کمکم کنه تا شاید فرجی بشه،خواهر که از مدرسه میرسید خونه میرفت دستاشو میشست و نهارو میخورد و مثلاً میشستیم بهم ریاضی یاد بده،بعد که میشستیم بوی جوراب خواهرم هی توی مشامم بود هی توی مشامم بود،اولاش حالم به هم میخورد شاید یا خوشم نمیومد اصلاً ولی بعد یه مدت که پاهاشو از اون کفشای کتونی یا اسپرستش در میاورد و داخل خونه میشد،با اون جورابای شیشه ای کف دار رنگ پوستی کثیف شدش،فقط یه چیزی میخواستم اونم این بود که یک سره و یک سره بو بکشم و بو بکشمو انقدر بو بکشم تا بلکه تموم بشه بوی جوراباش،ولی تمومی نداشت که،اون سیلیهای محکمی که میچسبوند توی گوشم و بهم میگفت دیدی بی عرضه،دیدی خودت نمیخوای درس بخونی،دیگه چجوری بهت یاد بدم ها؟چجور؟!تو بگو من اونطور یاد بدم،این رویه دیگه داشت جوری میشد که خودم میخواستم ازش سیلی بخورم و کتک بخورم حتی با این که اگه میخواستم انقدری زور داشتم که جلوش وایسم،ولی دیگه دیر شده بود،دیگه انقدری کس خل آبجی بزرگه شده بودم که فقط میخواستم خوردم کنه و بهم دستور بده که چی کار کنم و نکنم،شب میشد و جورابای کثیفشو درمیاورد و مینداخت یه گوشه توی خونه و میرفت میخوابید و من مثل یه سگ میرفتم جوراباشو یواشکی برمیداشتمو فقط بو میکردم،انقد بو میکردم که مغزم از کار بیفته بلکه…
بچه های فوت فتیش اگه خیلی مشتاقین ادامشو بخونین تو کامنتا نظر بزارین تا براتون بنویسم یا حتی شاید براتون با پیام فرستادمش،چون خودتون از شعور و درک مردم بزرگوار کشورمون خبر دارین که نیاز نیست بگم،ممنون
نوشته: Forgotten
بالاخره اینم ی میل و گرایش، بهت احترام میزارم
جالب نوشتی، آفرین لایک
رفیق نهار اشتباهه ، اصن نهار عربیه، شمایی که کل عرب رو به فحش میکشید و میگایید ، فارسی رو پاس بدار ناهار درسته برادر من
کسکش فیتیش خوندیم
حال هم کردیم
اما اینی که تو نوشتی کسشعر بود
بعدشم گفتی گفتی از اسمای واقعی استفاده نمیکنم
اخه بیشرفتو که اصلا اسمی استفاده نکردی که بخواد اصلی باشه یا فرعی
امممم… چیزه… یعنی… گفتی فحش و فلان ندید… راستش قبل ادا اصول درآوردن و خودتو با یه مشت مشکلدار قاطی کردن راجبه اصل فیتیش و خلقیاتشون مطالعه کن… حیفم میاد فلان بهت نگم… اما قول بده هرچی هستی همونو بگی مطمئنا هیچکی فحشت نمیده… نقاب هم میزارید ازین نقابهای کیری نذارید باو…
جوراب شیشه ای رسمی رو با کتونی اسپرت میپوشید؟؟؟؟
دروغ میگی قبلش فکر کن…کی با کتونی جوراب شیشه ای میپوشه:||||
Dahanet service kun baghali
Ham khundm ham fosh ddm (preved)
یه داستان دیگه ام نوشته بودی واززبان یه دختر صحبت کرده بودی توصیفت زیباست،،اسم داستانت بود جوراب شیشه ای همکلاسی،،،لایک تقدیمت میکنم
من کامل نخوندم. عاشق جوراب خاهرت شدی؟؟,
این دیگه چ کس شری بود تفت دادی
من خیلی خوشم اومد. ممنون میشم بقیشو واسم بفرستی
عااالی بود بود داداش با این داستانت یاد خودم افتادم حتما ادامشو بزار❤️
دوست ندارما اما نشد نخونم کلی روحیم شاد شد دمت چیزززز 🙄 ?