جینا

1396/02/11

خورشید بی مهابا می تابید و زمین تفته رو می سوزوند. آسفالت داغ شده بود و از شدت حرارت برق می زد. اون هم بود. دقیقا کنار جاده. یک روز گرم تابستونی بود و زمین آسمون دست به یکی کرده بودن؛ چراکه تا چشم کار می کرد هیچ چیزی نبود. نه ابری، نه آدمی، نه کوهی و نه درختی. حتی اونم نبود. تنها یک صحرا بود و یک جاده ی بی انتها تا ابدیت. تا اینکه چند متری خودم دیدمش. یه سمت خیابون وایستاده بود و انتظار ماشینی رو می کشید که سوارش کنه. من اساسا عادت ندارم که مسافر گذری سوار کنم ولی نمی دونم اون روز چه اتفاقی افتاد که ترک عادت کردم.
سرعتم زیاد بود و باهاش فاصله ی چندانی نداشتم که یهو پامو روی پدال ترمز فشار دادم. فقط خدا خدا می کردم که یه وقت ماشینم قبل وایستادن سر نخوره. آخه خیلی بد می شد. اینجوری خیلی هَوَل به نظر می رسیدم و اصلا دوست نداشتم کسی همچین فکری درباره ام بکنه. هرچند که اون شخص، یک دختر جوون و زیبا باشه.
بالاخره یه جا شانس آوردم و تونستم ماشینو بدون سر خوردن، چند متر جلو تر از اون نگه دارم. ولی موقع رد شدن از مقابلش، نگاهی اجمالی به سر تا پاش انداختم؛ موهایی مجعد و خرمایی که تا باسنش می رسید، عینک آفتابی بزرگی که مانع فهمیدن رنگ چشماش می شد و عملا نصف صورتش رو هم پوشونده بود و اما لب هاش. لب هایی خشو فرم و قلوه ای که دل هر مردی رو می برد. خیلی هم جوون به نظر می رسید. خیلی خیلی. انقدری که محال بود بتونم دختری به این سن و سال رو کنار جاده ای این چنینی، اون هم یکه و تنها تصور کنم.

  • حالت خوبه؟ کجا می خوای بری؟
  • سلام. مرسی که وایستادی. دارم میرم آلمونته.
  • آلمونته؟ اصلا کجاس هست؟
  • دارم از گرما هلاک میشم. صبر کن تو راه بهت میگم.
    قبل اینکه فرصتی برای جواب دادن داشته باشم در و باز کرد و تلپ شد داخل ماشین.
  • خیلی دور نیست و آدرسشم سر راسته. خیابون 123
    واقعا هیچ تصوری از آلمونته نداشتم و تا به امروز از وجودش بی اطلاع بودم. ولی خب دیدنش ضرری هم نداشت. هم فال بود و هم تماشا. مخصوصا که کار خاصیم نداشتم. همسر و بچه هامم که رفته بودن شهرستان و خودم بودم و خودم. مگه اینکه میخواستم روزمو پیش اون همکارای مسخره و منگلم سر کنم. اونم که فارغ از هیاهوی عالم روی صندلی ولو شده بود. کیفی چرمی داشت که هنوز درش نیاورده بود و شلوارکی لی که پاهای زیبا و خوش تراشش رو به رخ میکشید. لای پاهاشم باز کرده بود تا خنکای باد، دست نوازشی هم به رون های خسته و عرق کرده اش بکشه.
  • ماشین توپی داریا. سرعتش چطوره؟
  • فقط یه بار 180 تا رفتم. بیشتر نه.
    حرفم رو قبل اینکه سبک سنگینش کنم زده بودم. خلاف کردن افتخاری نداشت که بخوام در موردش حرف بزنم. مخصوصا جلوی دختری با این سن و سال که ممکن بود براش بدآموزش داشته باشه. ولی اونم جوابی نداد و مشغول بازی کردن با گردن بند بدل ارزون قیمتش شد و چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه بالاخره به حرف اومد.
  • ماشینت دیگه چه قابلیت هایی داره؟
  • چیز قابل عرضی نداره. فقط سیستم ترمزش پیشرفتش خیالمو از هر بابتی راحت کرده.
    واقعا چه جواب افتضاحی داده بودم. آخه مگه برای دختری به این سن و سال سیستم ترمز اهمیتی هم داره؟ آدمی به سن اون دنبال چیزای باحاله. پس لازم دیدم که حرفمو ادامه بدم.
  • دوران دانشگاه، به ماستنگ هیولا داشتم. ماستنگم که دیگه میدونی، یه موتور وحشی داره و دف عقبم هست و میشه باهاش حسابی دیوونه بازی در آورد. دریفت، اشپل و … هیچکدوم براش کاری نداره. فقط کافیه اراده کنی. منم با استفاده که چه عرض کنم، سواستفاده از همین، دوست دخترامو حسابی زهره ترک می کردم.
  • واقعا که پسر بدجنسی هستی
    جوابش با خنده ای همراه بود و نشون از صمیمتش می داد. صمیمیتی که ظرف تنها چند دقیقه به وجود اومده بود و بهم حس خوبی می داد.
  • با اینم میتونی از اون کارا بکنی؟
  • نه.
    جوابم زیادی قاطعانه بودم و حس کردم که فک میکنه میخوام از سرم بازش کنم و صرفا جوااب سر بالا دادم.
  • جان خودم قبلا امتحان کردم. شدنی نیست.
    اهمیتی نداد و شروع به بازی کردن با دکمه های رادیو شد.
  • چیز به درد بخوری سراغ نداری؟
    Hello dolly موزیک بدی نبود ولی طبیعتا چیزی نبود که جوونای الان بپسندن. برای همینم این بار خودم کانالا رو بالا و پایین کردم تا به کانالی که موزیکای جوون پسند داره برسم و بالاخره یکی رو پیدا کردم که گویا صبح تا شب بیلز پخش می کرد.
  • حالا بهتر شد.
  • بالاخره هر چی شما دستور بفرمایین لازم الاجراست.
    خنده ی ریز و شیطنت آمیزی کرد و به جاده ی پیش رو خیره شد.
  • اون وانت رو می بینی؟ همونی که جلومونه. هرچقدر میتونی گاز بده تا ازش سبقت بگیری.
    نگاهی به جاده کردم. وانتی که می کفت حدودا یه، دو کیلومتری باهامون فاصله داشت و به نظر نمی رسید سرعتش کم باشه.
  • جدی میگی؟
  • آره به خدا. من عاشق سرعتم. تو هم که خدای سرعتو زیر پات داری. پس معطل چی هستی؟
    منم کم نیاوردم و سریع یه معکوس کشیدم و پدال گاز رو تا ته فشار دادم. هرچند همون موقعشم سرعتم کم نبود ولی ماشین در همون حالت تیک آفی کرد و شتاب گرفت که باعث شد در عرض کمتر از یک دقیقه به وانته برسم.
  • مسیر بازه؟ ماشینی که از اونور نمیاد؟ می تونی راحت ازش جلو بزنی؟ اگه همه چی اوکیه، تا جایی که میتونی آرومتر از بغلش رد شو.
    حرفاش یه جوری بود. ظاهرا نقشه ای داشت که من ازش خبر نداشتم. ولی اهمیتی نداشت و نمی خواستم زیادی مته به خشخاش بذارم. برای همینم نگاهی به جلو انداختم و دیدم که تا چشم کار میکنه خالیه و خبری از هیچ ماشینی نیست. پس کشیدم تو لاین کناری و داشتم خیلی آروم از کنار وانته رد می شدم که یهو دیدم دختره به سمت وانته چرخید و تی-شرتشو درآورد و شروعع به لرزوندن بدنش کرد. هرچند که جاده خلوت بود، ولی هر لجظه امکان داشت به ماشین از راه برسه و برای همینم نمی تونستم دختره رو نگاه کنم. ولی خب این جوری هم سختم بود و برای همینم دلو زدم به دریا و برگشتم سمتش. ولی ضد حال خوردم. چون چشتش به من بود و فقط از تکونایی که به بدنش می داد می شد فهمید که داره سینه هاشو میلرزونه. راننده وانته هم که خیر کیف شده بود و داد و هوار راه انداخته بود. کل این اتفاقات تو کمتر از 10 ثانیه اتفاق افتاد. 10 ثانیه ای که نقطه ی عطفی بود و امروزم رو به قبل و بعد خودش تقسیم می کرد. شاید ای جمله در مورد زندگی بعد از اردواجمم صدق کنه؛ چراکه از موقع ازدواجم، حتی پورن هم ندیده بودم و این دومین سینه ای بود که بعد ازدواجم میدیدم.
    بعد رد کردن وانت، دختره خواست تیشرتشو بپوشه که دستشو گرفتم و مانع شدم.
  • باشه. هرجوری دوست داری.
    تی شرتشو رو صندلی عقب انداخت و همونجوری لخت نشست. واقعا تنش بی نقص بود؛ پوستی صاف و براق و سینه هایی لیمویی و سفت که خبر از تازگیشون میدادن. آبشار موهاش روی اون سینه های ناز هم که دیگه جذابیشتون رو به اوج می رسوند و بی شک هر کسی رو دیوونه ی خودش می کرد.
  • دیدی یارو جه حالی داشت؟ کم مونده بود چپ کنه. این کارو خیلی دوست دارم. آخه میتونه هرکسی رو شارژ کنه و روزشو بسازه. راستی گفتی اسمت چیه؟
  • کریس
  • منم جینا هستم. خب کریس نظرت چیه بزنی کنار تا کمی استراحت کنیم؟
  • چراکه نه؟
    راستش لحظه ی قابل افتخاری نبود ولی خب جواب رد دادن به همچین پیشنهاد سخاوتمندانه ای هم کار کسی نبود. هرچند که قصد توجیه خودم رو ندارم. به هرحال تصمیمم رو گرفته بودم که دلی از عزا دربیارم. ولی نمیتونستم صبر کنم و برای همینم ترجیح دادم که علی الحساب یه فیضی برده باشم و برای همینم دستمو به سینه هاش رسوندم مشغول بازی کردن و چلوندنشون شدم. اونم ظاهرا آتیشش بدجور تند بود. آخه هنوز هیچی نشده نئک سینه هاش سفت سفت شده بود. هرچند که شاید کلا مدلش این بود. ولی مگه اهمیتی هم داشت؟ فقط باید یه چند دقیقه ای باهاش ور می رفتم تا به یه خروجی برسم و ماشینو یه گوشه ای نگه دارم.
    بالاخره پیچیدم تو یه فرعی و از جاده خارج شدم. به محض اینکه پامو از روی ترمز برداشتم، متوجه دختره شدم که توی چشمام زل زده و دستشم به سمت شلوارم میاد. در همین حین، با حرکتی سکسی موهاشو به پشت سرش تاب داد و همزمان با لیسیدن لپ های نازش اشاره کرد که ریلکس کنم و به عقب تکیه بدم.
  • جانا سخن از زبان ما می گویی. ای به چشم
    تو یک چشم به هم زدن شلوار و شورتمو تا زانوم پایین کشید و خودشم به طرف من خم شد و کیرمو در آغوش سینه های نازش گرفت. این حرکتش بدجور تحریکم کرد و باعث شد که با تمام قوا شق کنم! ولی این تازه شروعش بود؛ چراکه در ادامه، شروع به لیسیدن سر کیرم که از لای سینه هاش بیرون زده بود شد. ولی ظاهرا آتیشش تند تر از این حرفا بود و برای همینم بلافاصله کمی خودشو از من حدا کرده و کیرمو توی دهنش جا داد و مشغول میک زدن این بزرگ مرد کوچک شد. منم باهاش همراهی کردم و همزمان با ساک زدن اون، سرشو گرفتمو به سمت خودم فشار دادم و به دنبالش هم خودم دست به کار شدم و شروع به تلنبه زدن کردم. حرکات من کاملا وحشیانه و بی ملاحظه بود ولی نه تنها کوچکترین اعتراضی نمی کرد، بلکه در تایید کارهایی که انجام می دادم، ناله هایی شهوانی سر می داد و منو به ادامه دادنش تشویق می کرد!
    پیشاب من راه افتاده بود و توی دهن گرم و نرم جینا پخش میشد. ولی اتراضی نداشت و همچنان کار خودشو دنبال می کرد. تا اینکه کمی بعد دست از ساک زدن کشید و با یک حرکت، دکمه ی شلوارکشو که عملا با شورت فرقی نداشت باز کرد و اونو از پاش در آورد. حالا من بودم و یک حوری برهنه. ولی هنوز چند ثانیه ای از درآوردن شلوارکش نگذشته بود که دوتات از انگشتاشو توی سوراخ کس خیسش برد و به من تعارفش کرد. منم که با کمال میل پذیرفتم و واقعا هم از انجامش پیشمون نیستم؛ چراکه طعمی فوق العاده داشت و انگاری مائده ای بهشتی بود که به بین پاهای اون راه یافته بود!
  • تا میتونی با خودت بازی کن. میخوام خیس خیس بشی.
  • همین الانشم به اندازه ی کافی هستم. اگه دست بزنی خودت متوجه حرفم میشی.
    واااااو. این دختر بمب حشر بود و هنوز هیچی نشده کسش داشت علنا چکه میکرد و این همون چیزی بود که من عاشقشم. پس سراغ کلیتوریسش رفتم و شروع به مالیدنش کردم تا هرچی بیشتر حشری بشه و منو به نوایی برسونه. چند ثانیه ای به همین منوال گذشت تا اینکه کمی بیشتر به سمتش خم شدم و اینبار دست چپمو به کسش رسوندم و دو تا از انگشتامو توش فرو کردم و مشغول تلنبه زدن شدم. تلنبه های ریتیمیک و بی وقفه که گاهی به حرکاتی چرخشی ختم میشد.
  • بسسسسسههههه. من کیرتوووو میخوام. بدووووو
    دستمو دور کمرش انداختم و به سمت خودم کشیدمش. حالا کیرم و کسش به هم دیگه چسبیده بودن و تنها کافی بود یه تکونی به خودم بدم تا بتونم اعماقش رو فتح کنم. در کل صحنه ی فوق العاده ای بود که با چسبیدن سینه های نازش به سینه هام تکمیل می شد. پس بیشتر از این معطل نکردم و همزمان با به دندون گرفتن لب های خوردنیش، کیرمو تا ته توی کس بلوری و شیو شدش فرو کردم و مشغول تلنبه زدن شدم. تلنبه هایی عمیق و وحشیانه که داد هر کسی رو در میاورد. ولی اون تنها آه و ناله می کرد و رضایت خودش کارم رو می رسوند.
  • اینجوری دوس ندارم. زیادی محدودیم. بهتره از ماشین پیاده شیم و اونجا کارمونو انجام بدیم
  • منظورت از بیرون دقیقا کجاست؟ انتظار داری که کف بیابون دراز بکشیم و سکس کنیم؟
  • نه عزیزم. من میرم روی کاپوت و شما از اون زاویه منو بکن. اصلا پیاده شو تا نشونت بدم.
    اطاعت امر کردم و بی هیچ سوال دیگه ای از ماشین پیاده شدم تا شاهد چیزی باشیم که سرکار خانوم تدارک دیدن.
    به محض پیاده شدن، شلوار و شورتم رو کامل در آوردم و تات اذیت نشم و اونم به سمت کاپوت رفت و روش دراز کشید و با اشاره ای ازم خواست که برم و هرچه زودتر کارمو شروع کنم. منم که مثل غلامی حلقه به گوش کاملا مطیع بودم و اوامر این دختر کوچولو رو اطاعت میکردم. پس تو یه چشم به هم زدن خودمو بین پاهاش رسوندم و شروع به گاییدن اون کس تنگ و پر آب کردم.
    پهلوهای جینا توی دستم بود و همزمان با تلنبه زدن به سمت خودم می کشیدمش تا کیرمو با ضرب بیشتری توی کسش فرو کنم. این حرکات باعث شده بود که موهاش جلو بیاد و روی صورتش بریزه. ولی من دوست داشتم در حین سکسمون من و حرکاتمو عینا ببینه. پس یکی از دستامو دور گردنش حلقه کردم و سرشو بالا آوردم و تا صحنه ی ورود و خروج کیرم توی کسش رو ببینه که البته با شدیدتر شدن تلنبه هام همراه بود.
  • اااااااااااااای. بکننننن. جرمممم بدهو کسسسم مال خودته.
    در همین حین متوجه شدم که یکی از دستاشو به لای پاهاش رسونده و مشغول مالیدن کلیتوریسشه. این علامت خوبی بود و خبر از ارضا شدن قریب الوقوعش میداد. پس اینبار سینه های درشتشو توی مشتم گرفتم و شروع به مالیدن و چلوندنشون کردم تا ارگاسم شدید تری رو تجربه کنه.
  • جووووون. کوچولوی من داره ارضا میشه.
  • پس همین الان کونمم پاره کن. واقعا بهش نیاز دارم. بدووووو
    همچین پیشنهادی از طرف یک زن چیزی نیست که هر مردی به کرات باهاش روبرو شده باشه. منم از این قاعده مستثنی نبودم و برای همینم وقت رو تلف نکردم و سر کیرمو روی سوراخ کونش که حسابی هم با آب کسش خیس شده بود گذاشتم و شروع به فشار دادن کردم. ولی تغییری در جینا ندیدم و تنها متوجه نگاه عاقل اندر سفیهش شدم.
  • منظور من از گاییده شدن کونم گاییده شدن بود و نه خاله بازی. تمومش کن اون لعنتی رو و هرجوری دوس داری کونمو بگا و پارم کن.
    درسته که بهم برخورده بود، ولی قصد نداشتم کونشو پار کنم و برای همینم بی توجه به حرفاش حرکت آهسته و پیوسته کیرم توی کونش رو ادامه دادم تا اینکه بالاخره کلش اون تو جا شد. ولی دیگه زیاد صبر نکردم و به محض اینکه کونش کل کیرم رو پذیرفت شروع به تلنبه زدن کردم. البته لنبه های اولم خیلی آروم بود و محتاطانه عمل میکردم. ولی با گذشت هر لحظه ای، حرکات رفت و برگشتیم توی کونش شدیدتر می شد و همزمان با ریلکس تر شدن ماهیچه های کونش، سرعت و قدرت ضرباتم رو بیشتر می کردم.
  • منو پاااارم کن. کونییی خودتمممم. جرم بده
    این دختر واقعا بی نظیر بود. چهره ی زیبا، اندام فوق العاده و حشر بی نهایت اون نهایت چیزی بود که بک مرد میتونست آرزو کنه. مخصوصا تو این مورد آخری که دیگه واقعا لنگه نداشت. لامصب تو هیچی کم نمی اورد و با هیچ کاری مشکلی نداشت. شرط میبندم از خداش بود که همون موقع یکی دیگه هم بود تا اون یکی سوراخش رو پر کنه. واقعا برای سکس حد و مرزی قائل نبود و از انجام هیچکاری ابایی نداشت. پس منم از فرصت پیش اومده استفاده کردم و کاری رو که همیشه دوست داشتم انجام بدم به زبون آوردم.
  • دارمممممم ارضاا میشم. میخوام همه ی آبمو توی دهنت خالی کنم.
    این بار هم هیچ اعتراضی نکرد و به محض اینکه کیرمو از توی کونش درآوردم از روی کاپوت پایین اومد، جلوم زانو زد و کیرمو تا جایی که میتونست توی دهن و گلوش جا داد. واقعا دیگه حرفی واسه گفتن نداشتم. این دختر عالیییییی بود. پس منم از خدا خواسته شروع به تلبنه زدن توی دهنش کردم و همزمان هم موهاش رو گرفته بودم و به سمت خودم می کشیدمش و این کارو به قدری ادامه دادم تا اینکه ارضا شدم و همه ی آبمو که حالا بیشتر از هر وق دیگه هم شده بود، توی دهن و گلوی این فرشته خالی کردم. اون هم بی هیچ اعتراضی همش رو قورت داد و ساک زدنش رو هم انقدری ادامه داد که آخرین قطره ی آبمم از توی کیرم بیرون کشید و نوش جان کرد. همزمان با این کارها یه دستشم روی کسش بود تا برای بار دوم ارضا بشه.
  • واااو. چه سکس توپی بود. فقط امیدوارم که فراموشم نکنی
  • حتی اگه بخوامم نمیتونم همچین لعبتی رو فراموش کنم. ضمنا دوس دارم که رابطمون ادامه پیدا کنه و بازم همدیگرو ببینیم.
    حرفام از ته دل بود و واقعا دوست نداشتم که همچین کیس آسی رو از دست بدم. ولی فقط یه چیزی مونده بود که ازش اطمینان نداشتم و لازم بود که ازش بپرسم.
  • راستی این آلمونته ای که میگی چقدر از اینجا فاصله داره؟
  • تقریبا یه ربعی میشه. ولی یعنی واقعا نمیشناسیش؟ مگه میشه؟
  • آره خب. راستش سال هاست که من از این جاده رفت و آمد میکنم. ولی تا به امروز حتی اسمش رو هم نشنیده بودم!
  • عیبی نداره. اینم یکی دیگه از مزایای آشنایی با منه دیگه. بالاخره با این دیارم آشنا میشی.
  • قطعا همینطوره
    جفتمونم از تک و تا افتاده بودیم و دیگه رمقی نداشتیم که جینا لباساشو برداشت و از ماشین فاصله گرفت و به سمت صخره ای رفت که اونجا بود. احتمال دادم که دنیال یه فضای شخصی برای قضای حاجت میگرده تا بعدش لباسشو بپوشه. پس اهمیتی ندادم و بعد پوشیدن لباسام توی ماشین نشستم و کولر و رادیو رو روشن کردم. داشتم به اونچه که اتفاق افتاده بود فکر میکردم و دقایق سپری میشد تا اینکه متوجه شدم حدودا 20 دقیقه ای از نبودش میگذره. برای همینم نگران شدم و به سمت اون صخره رفتم. ولی هیچ اثری از جینا نبود و تنها چیزی که پیدا کردم، اسکارفی آبی بود که لای یکی از صخره ها گیر کرده بود! اولش فکر کردم که یه شوخیه و میخواد سر به سرم بذاره. برای همینم با خنده اینور و انور رو نگاهی انداختم. ولی هر قدر که بیشتر میگشتم، کمتر به نتیجه می رسیدم. واقعا دیگه نگرانش شده بودم و فکرای بدی به ذهنم خطور می کرد. یعنی اگه واقعا اتفاقی براش افتاده بود باید چیکار میکردم؟! سریع برگشتم توی ماشین و کل جاده های اون اطراف رو زیر و رو کردم. ولی هیچ اثری از این دختر پیدا نکردم. انگاری آب شده و توی زمین فرو رفته بود. البته احتمال داره که دنبال ماجراجویی دیگه ای رفته باشه و بعد اینکه از من کام گرفت به کنار جاده برگشته باشه تا یکی دیگه رو تور کنه و از سکس با یک آدم جدید لذت ببره. ولی با وجود این نمیتونستم دست از فکر کردن بهش بردارم و هزار جور نفوس بد میزدم. برای همینم تصمیم گرفتم مطمئن بشم که حتی اگه قالمم گذاشته باشه، الان در امانه و مشکلی براش پیش نیومده. پس راهمو به طرف شهری که آدرس داده بود اداه دادم و به دنبالش به محله ای رفتم که در موردش صحبت کرده بودیم. یه محله ی قدیمی و درب و داغون که کثافت از سر و روش میبارید. ولی اهمیتی ندادم و ماشین رو یه گوشه ای پارک کردم. اون گفته بود که کنار خونشون یه باره و منم الان دقیقا جلوی همون بار بودم. پس داخل شدم و بعد خوردن یه آبجو بیرون زدم و به سمت خونه ای که نشونیش رو داشتم رفتم. خونه خیلی قدیمی بود و هر لحظه احتمال داشت که روی سر ساکنینش خراب شه. ولی باز هم راهمو ادامه دادمو در رو زدم. ولی هر چقدر که در زدم کسی جوابی نداد. پس خودمو به حباط پشتی رسوندم و مردی رو دیدم که روی تراس نشسته و به نقطه ی نامعلومی خیره شده.
  • سلام قربان. می بخشید که مزاحم میشم
  • اون اینجا نیست کونی.
  • قربان ظاهرا سو تفاهمی پیش اومده. من یه دختری رو حدودا دو ساعت پیش سوار کردم و زمانی که پیاده شد تا بره دستشویی، غیبش زد. فقط اومدم ببنیم که به خونه رسیده یا نه؟!
  • گاییدیش یا نه؟!
    این کلمات از دهن مرد 60 ساله ای خارج میشد که به غایت داغون بود و یه دندون سالمم توی دهنش باقی نمونده بود.
  • این دیگه به تو ربطی نداره. فقط بگو ببینم تو باباشی؟
  • بابا؟ زکی! شوخی میکنی؟ من دوست پسرش بودم.
    بوی الکل رو از همون فاصله هم میتونستم حس کنم. این یارو بدجوری مست بود و شک نداشتم که همون موقعشم داشت چرت و پر تحویلم میداد. ولی خیلی عجیب بود. آخه اصلا قبل اینکه من حرفی بزنم مرده در مورد جینا حرف زد و الانم که میگه من دوست پسرش بودم! مگه میشه دختری به اون نازی، با همچین کثافتی حتی هم صحبن بشه؟ چه برسه به اینکه بخواد دوست دخترشم باشه!
  • عوضی میدونم داری به چی فک میکنی و واسه چی بهم زل زدی! حتما پیش خودت فک میکنی که اون دختر خیلی بهتر از اون چیزیه که بخواد دوست دختر من باشه. ولی متاسفاه اینطور نبوده و من بارها و بارها گاییدمش ولی ظاهرا تو یکی سرت کلاه رفته و از غافله جا موندی
  • آقای محترم. مگه من اصلا حرفی از سکس با اون زدم که شما بتونی تشخیص بدی باهاش سکس داشتم یا نه؟ ولی الا ای حال خشو به حال هر کسی که با اون سکس داشته و داره. نوش جونش باشه.
    یارو پیریه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و به من نزدیک شد. هیچوقت جمله ای که اون لحظه گفت از یادم نرفته. اون دستاش رو روی شونم گذاشت و چند ثانیه ای توی چشمام خیره شد.
    • جوون باید بدونی که اون دختر واقعی نبود و تو یه روح رو دیدی!
  • جانم؟ من یه روح دیدم؟ یعنی چی اونوقت؟ ما رو گیر آوردی؟
  • مگه اون دختره موهای خرمایی فر نداشت؟ مگه تیشرت آبی تنش نبود؟ مگه یه اسکارف آبی به گردنش نبسته بود؟ مگه یه شلوارک لی پاش نبود؟
  • چرا دقیقا همینا تنش بود
  • آفرین. اینا دقیقا همون لباساییه که وقتی از خونه بیرونش کردم، پوشیده بود.
  • تو بیرونش کردی؟
    واقعا مضحک بود. من به عنوان یک مرد نمیتونستم حتی این یارو رو نگاه کنم، اونوقت باور کنم که این، مرد زندگی جینا بوده و اونوقت همین آدم جینا رو از خونه بیورن کرده؟ همین لندهور درب و داغون؟ محاله
  • ظاهرا قرار نیست هیچکدوم از حرفامو باور کنی. پس دنبالم بیا
    دنبال اون پیرمرد راه افتادم و پشت سرش وارد خونه شدم. ولی به محض ورود یه قاب عکس بزرگ توجهم رو به خودش جلب کرد؛ یه عکس بزرگ و قدیمی از جینا که کنار یه مرد خوش تیپ و خوش چهره که خیلی هم به این پیرمرد شباهت داشت، وایستاده بود.
  • اون یه دختره فوق العاده و من یه عوضی تمام عیار بودم. واقعا قدرشو نمیدونستم و مثل یه حیوون باهاش رفتار می کردم. تا اینکه بالاخره یک روز پرتش کردم بیرون. اونم هیچ اعتراضی نکرد و تنها موقع رفتن بودن که یه چیزی بهم گفت:
    “کاری میکنم که هیچوقت فراموشم نکنی. با هزاران مردم سکس میکنم. مردایی که همشون از تو بهترن. تو هم فقط قراره حسرت بخوری و مثل سگ پشیمون بشی”
    صدای پیرمرده رفته رفته ضعیف میشد و آخراش با بغض آمیخته شده بود.
  • جینا همون شب اور دوز کرد و مرد و همه هم منو بخاطر مرگش مقصر میدونن.
    از طرفی ریده بودم به خودم و از طرفی هم دلم به حال پیرمرد میسوخت. ولی دوست داشتم ماجرا را تا آخرش بشنوم.
  • این اتفاق دقیقا کی افتاد؟
  • یه چهل سالی میشه ولی انگاری که همین دیروز بود.
  • ای بابا. حالا را خونتو عوض نکردی؟!
  • کی میگه؟ از اون موقع تا حالا دهه ها بار خونمو عوض کردم و هربارشم پیدام کرده. یعنی هر روز خدا و حتی روزی چندبار پسرای جوون و خوشتیپی میان اینجا و ازم در مورد جینا میپرسن و داغ دلم رو تازه میکنن. هر کس جیا من بود تا الان دق کرده بود. ولی متاسفانه من همچنان سالم هستم و این عذاب روزانه رو تحمل میکنم.
    پیرمرد دیگه کنترل خودش رو از دست داده بود و آروم اشک می ریخت. برای همینم به سمتش رفتم و خواستم بغلش کنم. ولی مانع شد و تنها دستاشو روی شونه هام گذاشت و چند ثانیه ای توی اون حالت موندیم تا اینکه با یه صدای پا به خودمون اومدیم.
    صدای پایی که متعلق به یه مرد جوون بود. جوونی خوشگل و خوشتیپ که از پورشه ی قرمزش پیاده شده بود و یه “اسکارف آبی” توی دستش داشت!

ترجمه: Saam


👍 16
👎 2
11829 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

593014
2017-05-01 21:00:55 +0430 +0430

ماتریکس و صدف نیستن، دیگه دیگه خخخ

0 ❤️

593031
2017-05-01 21:40:16 +0430 +0430
NA

ﺍﻗﺎ ﻳﻪ ﻭﻳﺮﺍﻳﺶ ﺑﻜﻦ ﺑﻌﺪ ﺑﻔﺮﺱ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻮ ﻓﺮﻗﻲ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﻳﻜﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻃﻮﻝ ﻣﻴﻜﺸﻪ
ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺘﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ

1 ❤️

593033
2017-05-01 21:53:03 +0430 +0430

خوب بود ی جاهایی رو کلماتی استفاده کرددی که به خودنویسنده اصلی بگی واسش تازگی داره شایدم بگه این اضافه گویی قشنگترشم کرده مثلا جانا سخن از زبان ما میگوبی… شهرستان رفتن زن و بچه ش و نوع سکسی که تقریبا ایرانیا ( مخاطب اینجا) بیشتر میپسنده… در کل خسته نباشی خوب بود…

0 ❤️

593058
2017-05-02 03:48:40 +0430 +0430

با یه نگاه عاقل اندر سفیه باید گفت انگار این جقول ها بین خارجی ها هم رخنه کردن !!
آخه برادر عاقل اندر سفیه ماشین در حال حرکت تو جاده با سرعت نسبتا بالا چطور با معکوس تیک آف میخوره ؟؟
تو اون گرمایی سوزانی که گفتی آدم با لباس رو کاپوت ماشین بشینه کونش کنتاکی میشه بعد رو کاپوت لنگارو هوا کردی !!
بعدشم ما ۴خط اس ام اس میخوایم بفرستیم ۵۰بار چک میکنیم غلط نداشته باشه اونوقت یه داستانو نباید قبلش خودت یبار بخونی ؟؟ علی ای حال اینجوری نوشته میشه عاقل اندر سفیه جان

0 ❤️

593061
2017-05-02 04:09:14 +0430 +0430

با این جمله جقی ها دارن در تمام جوامع بین المللی نفوذ میکنن موافقم

0 ❤️

593106
2017-05-02 09:31:07 +0430 +0430

خیلی خوب بود، دوستان توجه کنید، نگارش داستان عالی بود و لذت بردیم،

0 ❤️

593133
2017-05-02 13:22:38 +0430 +0430

Robinhood1000 ? پستم سپردم به شما

0 ❤️

593144
2017-05-02 14:38:25 +0430 +0430

نظر شما چیه؟موضوع داستان خوب بود
و خسته نباشی که زحمت ترجمه رو کشیدین

0 ❤️

593170
2017-05-02 19:21:10 +0430 +0430

سپاس گزارم بابت زمانی که برا ترجمه و نایپش گذاشتیولی نویسنده داستان فضا نورد خوبی بوده روحو دادن این دیگه اخدت تخمی تخیلیات دنیاس

0 ❤️