حباب (۲)

1397/01/22

…قسمت قبل

تینا با لرز بلند شد و رفت سمت پسری که جونش رو تقریبا نجات داده بود،و بهش گفت:آقا؟
صدایی نیومد.
تینا با دست چپش بازوی پسرک رو تکون داد،گفت:آقا؟
پسر چشماش رو باز کرد و آبی ترین نگاهی که تاحالا داشت رو به تینا کرد.
تینا که محو اون چشم های آبی بود،گفت:مرسی از کمکت.
کیان:من کیان هستم.
کیان دستش رو زد گوشه ی ابروش و دید که خونیه.
عصبانی اومد از جاش بلند شه و پی کسی که زده بودش رو بگیره،که تینا با فشاری اون رو نشوند سر جاش و گفت:به تو ربطی نداره قضیه.
کیان دستش رو زد به لب تینا که خونی بود و با خشم گفت:پفیوز رو نگاه کنا… دست بلند میکنه رو دختر مردم.
تینا خندید و گفت:حقمه کتک بخورم.
کیان:به من ربطی نداره.
وقتی اومد بلند شه که بره،الکی کمرش رو کج کرد و نشست سرجاش.
تینا:زنگ بزنم اورژانس بیاد؟
کیان:نه،نمیخواد،30میلیون پول میخوای بدی به اون لندهور واسه چی؟
تینا:از من عاتو داره،فیلمم دستشه.
کیان نگاهی به سر کوچه کرد و با درد بلند شد از جاش و گفت:من میرم،تو باش و آتیشی که راه انداختی.
کیان از تینا جدا شد و به سمت خونه اومد.
در رو باز کرد و بلند سلام کرد توی خونه.
صداش که میچید تو خونه داد کشیدم:سلام و درد،سلام و کوفت،کزکژ کیوی آروم تر نمیتونستی مشت بزنی؟
کیان تلو تلو کنان اومد سمت آشپزخونه و توی چهارچوب در گفت:د آخه عمه جنده،حرکت قهتی بود سالطومون میکنی تو دیوار؟نمیگی گردنم میشکست؟
من:د آخه خیلی شاکی شدم از دستت مشتت رو خیلی محکم زدی،ولش،اگر چیزیت هم شده به تخمم،تینا باورش شد؟
کیا:آره بابا،همین فردا پولت رو میده.
من:اوکی ببینیم چی میشه.
تا پایان هفته با یک گوشی تلفن همراه دیگه با تینا در ارتباط بودم،تینا ماشینش رو برای فروش گذاشته بود،من و کیان از کاری که با این دختر کردیم ناراحت بودیم،ولی کسی دلش به حال کیان که الان مثل بردارم شده نسوخته بود.
پول رو از تینا تحویل گرفتم و بهش یه فیلم ویدئو دادم که توش اعتراف کرده بودم که من تنها کسی هستم که این فیلم رو داره و در صورت پخش شدن فیلم من مقصر هستم.
تینا هم قبول کرد،چون راه دیگه ایی نداشت.
سر کوچه دربست گرفتم به مقصد نزدیک ترین بانک،وارد شدم،حسابم رو ساختم و پول ها رو واریز کردم به حساب و از اون حساب دوتا کارت گرفتم و وقتی اومدم بیرون دیدم که تینا توی یه تاکسی نشسته و داره من رو دنبال میکنه.
من هم خیلی راحت نشستم توی باجه ی اتوبوسی که اون طرف خیابون بود،من ایستگاه میرداماد سوار اتوبوس شدم و توی دالون های زیر میدون ولیعصر پیچوندمش و برگشتم خونه پیش کیان.
در رو محکم زدم،کیان ترسیده بود،اومد پشت در و من دستم رو روی سوراخ در نگه داشته بودم.با صدایی بم گفتم:پلیس آگاهی هستیم در رو باز کنید.
کیان با صدایی لرزون گفت:با کی کار دارید؟
من صدام رو عادی کردم و گفتم:با خوده پفیوز بی وجودت کار دارمممممم.
در رو باز کردم،دفترچه حساب رو دادم بهش و گفتم:اینم 30 میلیون پول اضافه،فقط در عرض یه پروژه ی 9 ماهه اونم به عنوان شغل دوم،پفیوزه بابا چیکار کنیم؟
همون لحظه برای گوشی کیان پیامک اومد،اون پیامک رو خوند،نیشش شل شد و بعدش من رو صدا کرد و خوند:
تورترکیه،آلانیا،6روزه،هتل4ستاره، 990000 تومان.
تو صورت من نگاه کرد و پرسید:عشقه داداش؟
با رضایت گفتم:به موبلا که عشقه.
با سرعتی معادل یوز پلنگ کار های سفر رو انجام دادیم و با یک چشم ب هم زدن خودمون رو تو فرودگاه آلانیا دیدیم.
و من و کیان پوفیوز با نهایت چس کلاسی کیف های سامسونتمون دستمون بود و راهیه مینیبوسی شدیم که ما رو به هتل میبرد.
اونجا توی لابی نشستیم تا سرپرست تور برامون کلید های اتاق هامون رو بیاره.
وارد اتاق شدیم،اتاق خوبی بود،به نظر من کیفیت یه هتل رو میتونی از تمیزیه دستشویی هایش بفهمی،رفتم سمت دستشویی و با دقت در رو باز کردم و چراغ رو روشن کردم،ذکی،حموم دستشوییش یکی بود،ولی بازم تمیز بود.
تلفن رو برداشتم و شماره ی خدمات اتاق رو گرفتم،سفارش یه شیش تایی آبجو بریتویز رو دادم و تاکید کردم که خنک باشن.
کیان داشت لباس عوض میکرد،گفت:من میخوام یه چرت بزنم،تو چیکاره ایی؟
من:من گوشیم رو میزنم شارژ و خودم میرم یک دوری بزنم،شماره ایرانسلم همراهمه،بزنگ بهش.
اوکی رو گفت و پهن شد روی تخت.
رفتم داخل لابی و از یکی از خدمتکار ها پرسیدم:کجا میتونم لباس راحتی بخرم؟
گفت:انتهای لابیه هتل راه پله هایی به سمت پایین.
عجیب هتلش بزرگ بود،وارد اون فروشگاه شدم و رفتم سمت کاونتر و پرسیدم به انگلیسی:لباس راحتی میخوام،برای ساحل و گردش توی هتل.
فروشنده به انگلیسی عضر خواهی کرد و من رو با اشاره ی انگشت فرستاد سمت دختری که پشت یک ردیف لباس آویزون شده بود.
منم رفتم سمتش عجیب خوشگل بود،قد کوتاه،موهای دو سانتی به رنگ شرابی که خوب با واکس مو به هم چسبیده بود و به چشمای سیاهش خیلی میومد،هیکلش هم دست کمی از مانکنی که بیکینی تنش بود و پشت سرش بود نداشت.گلوم رو صاف کردم و بعد از احوال پرسی مختصری حرفم رو بهش زدم.
گفت:به ظاهر هیکل خوبی داری.
من تشکر کردم و ازم خواست تا وارد رختکن شم.
من هم اوکی ایی گفتم و وارد شدم،یه پیراهن بلند هاواییه سرمه ایی که دو طرفش دوتا خط درشت قرمز از سر شونه ها شروع شده بود و به صورت عمودی پایین پیراهن به هم وصل میشدن رو به من داد و گفت:لخت شو و این رو بپوش.
منم پیراهن و زیر پیرهن رو در آوردم و اون پیراهن رو پپوشیدم.
گفت:ظاهرا خوبه،بچرخ تا بهتر ببینم،خودش وارد رختکن شد و با دستش شروع کرد به کشیدن سر شونه هام و زیر بغل لباس که دیدم یه کوچولو محو بازو هام شده،من گذاشتم حال کنه،5ثانیه بعد به خودش اومد،یک گام رفت عقب و بهم گفت:برگرد.
من برگشتم و ازش پرسیدم:خوبه؟
اون با لحنی معنی دار گفت:عالیه.
گفتم:دکمه هاش باز باشه بهتره یا بسته؟
گفت:موقع غذا خوردن و توی دیسکو ببندش.
من چشمکی زدم و اشاره ایی کردم به شلوار.
با صورتش آهانی گفت و رفت سمت راست رختکن و و بعد از 30 ثانیه برگشت و یه مایو ی بلند تا بالای زانو به رنگ سرمه ایی رو داد به من.
من مایو رو گرفتم ازش و اونم پرده ی رختکن رو انداخت،من با صدای شادی بهش گفتم:اگه بخوای میتونی یواشکی نگاه کنی.
و شروع کردم به پوشیدن مایو،کارم که تموم شد پرده رو زدم کنار و اون در حالی که نوک انگشت شستش رو گاز گرفته بود داشت میخندید.
ازش نظر پرسیدم و اون هم گفت:عالیه.
گوشی و مقداری پول نقد رو در آوردم از توی جیبم و شلوار و پیراهنم رو دادم دستش و گفتم:لطف کن این ها رو بفرست اتاق 413.
چشمی گفت وقتی داشت دور میشد گفتم:حالا میدونی کجا پیدام کنی.
ساعت نزدیک به 5 عصر بود،رفتم سمت استخر و اونجا وقتی دور استخر یه قدم زدم و خوب خودم و هیکلم رو نمایش دادم نشستم روی یک صندلی به سمت استخر و در ادامه اش غروب خورشید سمت ساحل.
خدمت کاری که داشت رد میشد رو صدا کردم و درخواست یه آبجو کردم،صدایی شنیدم که گفت:دوتاش کن.
خدمتکار چشمی گفت و رفت،برگشتم و دیدم کیا پشت سرمه با لباسای رسمی،اومد نشست کنارم و گفت:من از لباسات میخوام.
آدرس رو دادم بهش و گفکم:دختری که اونجاست ماله منه،من مخش رو زود تر زدم.
کیان خندید،اوکی ایی گفت و رفت.
من با لذت داشتم آبجوم رو تموم میکردم که بتونم آبجوی کیان رو هم بخورم.
دختری کنارم نشست و گفت:های(سلام خودمون)
من انگلیسی جوابش رو دادم :سلام
دختر:اهل کجایی؟
من:اسمم آرشه و ایرانی ام.
دختر خندید و به فارسی گفت:جدا؟اصلا به قیافه ات نمیاد ایرانی باشی.
من:شما لطف دارید،هنوز اسمت رو نگفتی.
دختر:من آترینا هستم.
دستش رو که دراز کرد دسمتم روبدوشامش باز شد و نصفه سینه و بالا تنه اش با بیکینی معلوم شد.
من:خوشبختم،شما دختر کجایی مملکتمونی؟
آترینا:تهران.
من:خوبه هم شهری هم هستیم.
یک لحظه سکوت و بعدش دوباره پرسیدم:راستی چیکار داشتی؟
گفت:هیچی والا من و دوستانم میخواستیم شام بخوریم،دوست داشتیم یک مرد هم باهامون باشه.
من:دوست دارم همراهیتون کنم ولی دوستم هم باهامه،اگر اونم دعوت کنید با هم میاییم.
گفت:اوکی دوستتون کوشش؟
من:رفته لباس عوض کنه و بیاد.
گفت:اوکی وایسیم تا بیاد.
منم گفتم:نگران نباش،آدم حسابیه،فقط ریخت و قیافش یکم داغونه،هیکلشم تیکه پاره شده.
آترینا دستش رو گرفت جلوی دهنش و با ناراحتی گفت:آخیی،یعنی چی؟چش شده؟
کیان چند ثانیه ی آخر پشت سر من وایساده بود و شنیده بود.
کیان گفت:آقا آرش به خودشون لطف دارن و ما رو این مدلی میبینن.
برگشتم و به حالت غافلگیر شده ایی گفتم:اه کیان ترسوووووندیییممم…
پوفیوز عجب تیکه ایی شده بود.
یه آستین حلقه اییه قرمز جیگری با یه شلوار برمودای شیش جیب زرد استخوانی پاش بود.
آترینا که داشت کیا رو با چشماش میخورد.
من:اینم دوستم کیان.
بعد از سلام اهوال پرسی من و آترینا و کیان رفتیم سمت رستوران و وقتی وارد شدیم آترینا چشم چرخوند و وسط سالن یک میز بزرگ رو دیدیم که دست تکون دادن برای ما.
آترینا و ما دو نفر باهم رفتیم سمتشون و وقتی رسیدیم بهشون دخترا از جاشون بلندم نشدن،کزکژ های پریود.
من و کیا نشستیم و بعد از معرفی شروع کردیم خوب همدیگه رو آنالیز کردن.
الحق که همشون درداف بودن شدید.
همه مدل از مو،آرایش،صورت،رنگ چشم و سایز ممه دیدم جلوم.
کلا 6 نفر بودن،بجز خود آترینا،هر 5تاشون پفیوز دسته طی قورت داده بودن.
گارسون اومد بیاد سمت میز ما همه با اخم نگاهش کردیم که ترسید یهو کیان و آترینا زدن زیر خنده و گارسون با تردید اومد و دوتا منو گذاشت روی میز و رفت.
کیان منو رو برداشت و بعد از یک نگاه اجمالی منو رو داد به من،من ازش پرسیدم:چی میخوری؟
گفت:لابستر میخوام.
من حالت زمزمه وارانه گفتم:د آخه پفیوز بلدی بخوریش؟
گفت:نه ولی گرونه،برنامه دارم.
تو هم سفارش بده.
زیر لبی اوکی گفتم و منو رو گذاشتم وسط بین خودم و یکی از اون داغون ها،چند ثانیه گذشت،اومد برش داره که من باز منو رو برداشتم و اون یکه خورد،دیدم که دستش رو مشت کرد و ناخون هاش فرو رفتن توی گوشت دستش.
یه پوزخند زدم و منو رو گذاشتم جلوش.
دست به منو نزد،تا منو از سمت دخترا برسه بهش.
کیان و آترینا کنار هم بودن و داشتن جیک و پیک میکردن،منم یه تنه داشتم با چشمام با اون 5 نفر دیگه میجنگیدم.
دیدم جواب نمیده،علکی ادای کسایی که گرمشونه رو در آوردم و دکمه های پیراهنم رو تا زیر سینه باز کردم و آستینام رو بالاتر کشیدم.
دست به سینه نشستم و کت و کولم رو با تکیه دادن نشون دادم و کات ساعد و بازو هام رو به روخشون کشیدم.
وقتی داشتم نگاهشون میکردم،توی ذهنم داشتم دونه دونهشون رو به 73روش آمولایی(سامورایی)میگاییدم و لبخند شیطنت آمیزی روی لبم بود.
کیان نگاه من رو دید و با پا زد به پام،به خودم که اومدم دیدم،از اون 5 تا 4نفرشون کم آورده بودن و قرمز شده بودن و کابل رو نگاه میکردن ولی بهترینشون توی اون جمع هنوز داشت مثل سگ به صحابش به من نگاه میکرد.
من و اون چشم تو چشم بودیم تا این که غذاها رسید و من چشم تو چشم اون خرچنگ لابستر شدم.
معده ام با دیدنش به هم ریخت.
کیان رو نگاه کردم و دیدم لابستر رو از کمر نصف کرد و بعد شروع کرد هر بند بدنش رو جدا کنه و از توشون گوشت رو راحت میکشید بیرون،پفیوز انگار عمری خرچنگ خور بوده،تیکه ی اولی که جدا کرد رو خودش خورد و دومی رو گذاشت تو دهن آترینا،ازش راضی هستم،خوب کارش رو بلده.
منم شروع کردم به خوردن،ننم گاییده شد،چقدر تخمی بود،ولی 89 دلار پولش بود…
کمی خوردم که آترینا گفت:آقا آرش خوشتون نیومد؟
من:راستیتش آخرین باری که خوردم خوشم اومد ولی اینبار نمیدونم چرا خوشم نیومد.
آترینا:خب شاید به خاطر نوع تبخشه.
من:شاید،شایدم به خاطر هم سفره هامه،البته بد شما نباشه.
آترینا از روی افسوس سری تکون داد و دوباره با کیان قاطی شد.
من:کیان سفارش خانم ها رو حساب کن من برم به قرارم برسم.
کیان چشمکی زد و منم رفتم سمت اتاقم.
توی اتاق لباسام رو پیدا کردم که روشون یه کاغذ بود،روش به انگلیسی نوشته شده بود:نیمه شب،جلوی در دیسکوی هتل.
خندیدم و دوباره رفتم سمت فروشگاه هتل و این دفعه خودم یه شلوار کتون مشکی ذغالی و یه پیراهن جذب نباتی رنگ برداشتم و بعد از حساب کردن پولش رفتم سمت اتاقم،رسیدم دیدم کیان خوابیده روی تخت و داره ریسه میره از خنده.
من:کیان چی شد؟به چی میخندی؟
کیان:هیچی،الان دخترا خودشون دوبار دادن و نفمیدن.
من:حساب رو کردی تو پاچشون؟
کیان:آره.
من خندیدم و گفتم:حقه ی قدیمی؟
کیان:آره،دمه پیش خون اون میز رو با انگشت نشون دادم و گفتم:حساب ما با اون میزه.
ابرو هام رفت بالا و به دیوسیه این پسر احسنت گفتم.
رفتم دمه یخچال و بریتو های سرد رو در آوردم و دادم به کیان.
کیان:واقعا آترینا عالی و مهربون بود،شماره ی ایرانسلم رو دادم بهش.
من:کیان دو دقیقه کیرت رو تو شرتت نگه دار.
کیان:واسه چئ خوب؟
من:د حروم کون آدم میرینه تو بساط یک نفر،شماره تلفن جا نمیگذاره که…
کیان:اون با من،نگران نباش،تیپ زدی کدوم قبرستون انشالله؟
من:دارم میرم دیسکو پیش اون دختره که تو فروشگاه بود.
کیان:منم میام بریم دیسکو.
من:کجا دسته خر؟
کیان:من رو بهش معرفی کن و خودت باهاش برو،منم واسه خودم یول میرم تو دیسکو.
من:اوکی.
ساعت 12 جلوی در دیسکو اون دختر رو دیدیم.
دخترک خیلی ناز شده بود.
یه لباس زنونه سفید پوشیده بود که با لباس من ست شده بود.
خیلی بهت زده به من و کیان نگاه کرد و گفت:خوش ب حال من که اسکورتم شما دوتا جنتلمن هستید.
من:خودم پشتت رو دارم کیا اومده واسه تفریحاته دیگه.
بازوم رو گرفت و گفت:راستی اسم من ریچل هستش.
من:حتما فامیلتم گرین
(با این حرفم 10-12 بار داد و خودش نفهمید چون اون رو با هنرپیشه ی معروف سریال فرندز جنیفر آنیستون مقایسه کردم)
خندید و سرش رو به بازوی من فشار داد.
وارد دیسکو شدیم و برای رسیدن به بار دو راه بود،یکی از وسط پیست رقص و دیگری از راه پله ایی که مثل یک طبقه ی گرد و حلالی شکل ساخته بودن که از بالای میز DJ رد میشد.
ما از پله ها رفتیم و کیا که تازه یک آبجو خورده بود با سری گرم رفت وسط جمعیت.
ریچل تمام وقت بازوی من رو ول نمیکرد.
رسیدیم جلوی بار و من از ریچل پرسیدم چی میخوره؟
گفت:ساسپریلا.
من که کلا یک چیز رو خوشم میومد و کلاس کاریش رو بلد بودم گفتم:ودکا مارتینی.
ریچل خندید و گفت:نوشیدنیت به شخصیتت میخوره.
من:چطور؟پس خودت که ساسپریلا سفارش دادی چطوری هستی؟
ریچل:ساسپریلا برای دختراییه که فوق العاده سخت پسندن.
خندیدم و گفتم:خب پس تست اول رو قبول شدم.
خندید و تو جمعیت دنبال کیان گشت و گفت:اونم قبول شد.
من توی ذهنم هزارتا فکر رفت.
گفتم:خب دوست داری نوشیدنیت رو خوردی بریم برقصیم؟
گفت:چرا که نه؟
زیتونی که به چوب بود رو گاز زدم و دستش رو گرفتم و کشوندمش توی جمعیت،سرش گرم شده بود و داشت با لذت میرقصید که یکهویی بازوی کیان رو هم گرفت و خودش وسط ما شروع کرد به رقصیدن،من با لب و دست به کیان فهموندم که امشب دابل(Duble) رو زدیم.
دو سه تا آهنگ رقصیدیم و بعدش دوباره رفتیم سمت بار،دوتا آدیوس(Adios،یه کوکتل فوقالعاده سنگین از رام،هنسی و بوربون) برای خودم و کیا سفارش دادم و یه فایربال(Fireball کوکتل خیلی تند و داغی که 1/3 فلفل چیلی هستش) برای ریچل سفارش دادم.
مشروب ها رو خوردیم و راهی شدیم به سمت اتاق،توی کل مسیر به هوای این که مسته،بازوی ما دوتا رو گرفته بود و داشت میمالید،بدجوری حشرش بالا زده بود،تو اسانسور کم کم داشت لخت میشد،خیلی آروم شرتش رو در آورد و گرفت دستش و دست من رو گرفت و از پشت زیر دامنش رد کرد و فشار داد لای چاک کونش،دست کیا رو هم از جلو گذاشت روی کسش،و با صدای نالان گفت:لمسم کنید.
من از توی آینه یه نگاه به کیا کردم که گونه هاش گل انداخته بود،و با یه چشمک من شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش و کیا هم انگشت کردن توی کسش،جوری حشری شده بود که کلا بالانس تعادلی زده بود روی دست های ما.
ساعت 2 بود که وارد اتاق شدیم ازمون خواست که منتظرش باشیم،من و کیا هم مست و پاتیل تخت ها رو به هم چسبوندیم و جفتمون رو به دیوار نشستیم و اون لخت از سمت چپمون که دستشویی بود اومد و جلوی ما وایساد.
من و کیا آمپرمون چسبید و جلوش ایستادیم اون روی زانو نشست و اول من و بعد کیا شلوار و شرت رو در آوردیم و رفتیم سمتش،لذت رو توی چشماش حس کردم،کیر من و کیا دستش بود،کیر من رو تا ته کرد توی حلقش و وقتی که خوب خیسش کرد در آورد و شروع کرد جق زدن و کیر کیا رو تا خایه کرد توی حلقش،من اولش روم نمیشد تو صورت کیا نگاه کنم،اونم همینطور بود.
تا این که کیا یک لحظه درد کشید و آهی کشید و بعدش با خنده تو صورت هم نگاه کردیم،کیا که کیرش خوب سیخ شده بود دراز کشید روی تخت و کف پاهاش روی زمین بود،ریچل خوابید روی کیا و کیر کیا رو کرد توی کسش،کیا آهی کشید که نشون میداد کس ریچل خیس و تنگ بود،و من مونده بودم که ریچل برگشت سمتم و گفت:از کون من رو بکن.
منم خوب کیرم رو با تف خیس کردم و گذاشتم جلوی سوراخش،وسر کیرم خیلی راحت تو رفت و ریچل ناله ایی کرد که من و کیا رو شدید حشری کرد،من شروع کردم آروم تلمبه زدن و وقتی که کامل کیرم جا شد،ریچل مو های کیا رو گرفت توی چنگش و در گوشش زمزمه کرد:سریع تر.
من هم شروع کردم به تلمبه زدن،انگار زیر تلمبه های ما کمر ریچل داشت مثل فنر جمع و باز میشد،ریچل در حال عقب جلو شدن برگشت سمت من و دستشرو گرفت سمتم،منم خم شدم روش و لب های خیسش رو بوسیدم،ریچل دستم رو که روی کمرش بود گرفت و اون یکی دستش رو هم آوردسمتم،من دودستش رو گرفتم و کشیدم عقب،کتفاش باز شد و ناله هاش تبدیل شد به فریاد هایی که دل هرکسی رو میبرد،از اون حالت خسته شد و خواست که من و کیا جاهامون رو عوض کنیم،من جای ریچل رو عوض کردم و کیان کیرش رو کرد توی کون ریچل و من هم کیرم رو کردم توی کسش،ریچل داشت روی کیر کیا بندری میزد و وقتی که خم شدم سمتش و دستم رو انداختم پشت گردنش ریچل به من نزدیک شد و شروع کرد بوسیدن لب من،دیدم کیا آهی کشید و متوقف شد،ریچل از روی کیا بلند شد.
من:برو یه استراحتی کن و بعد بیا،کیا سری تکون داد و نشست روی مبلی کنار پنجره و زل زد به ما.
من موندم و ریچل،ریچل روی تخت نشسته بود و با دستمال خودش رو تمیز میکرد که من رفتم سمتش و اونم آروم با اومدن بدن من روی خودش خوابید.
مثل یه پسر شیطون خوابیدم روی ریچل،بغلش کردم و داشتم میبوسیدمش،خون توی سرم جمع شد،عجب لب هایی داشت،آروم از روی لب هاش رفتم سمت سینه هاش و مشغول بوسیدن و خوردن اون دوتا لیموشیرینی شدم که میتونم بگم از بهترین لیموهایی بود که تو زندگیم دیدم،ریچل مو های سرِ من رو چنگ زد،دست هاش رو گرفتم و آوردم کنار بدنش و چرخش مخصوصم رو زدم و اون اومد روی من،کیرم رو جا کردم توی کسش و اونم خرامان و با ناز و کرشمه شروع کرد به بالا پایین کردن بدنش، وقتی از ناز و کرشمه هاش خسته شدم رفتم بالا و بغلش کردم،سینه ام چسبید یه سینه اش و دست هاش رو انداختم دور گردنم و شروع کردم به سریع بالا پایین کردنش با دستهام،ریچل شروع کرد به ناله کردن که چرخوندمش و کوبیدمش روی تخت،دست هاش رو گرفتم و جفتش رو گذاشتم کنار هم و تا جایی که کتف هاش میومد هلش دادم بالا.
و شروع کردم به بوسیدنش تا این که دیدم آبم داره میاد،اومدم بالا و کیرم رو تا ته کردم توی حلقش و آبم رو پاچیدم توش،ریچل دیگه جون نداشت و ولو شده بود رو تخت،که کیا رفت سمتش،من نشستم جای کیا و نظاره گر بودم،کیا ریچل رو بلند کرد و بغلش کرد،دوتا آروم زد توی گوشش،نشوندش و کیرش رو داد توی دهنش،ریچل داشت ساک میزد و تخم های کیا رو میمالوند،وقتی که خوب سیخش کرد خودش بلند شد به حالت داگی استایل نشست و گفت:کونم تو رو میخواد.
کیا کیرش رو کرد تو کونش و با اولین فشار نصفش فرو رفت و شروع کرد آروم تلمبه زدن و گاییدن سوراخ قهوه اییش،کیا دست هاش رو گذاشته بود روی لپ های باسنش و بازشون کرد و کیرش رو آروم در میاورد و فرو میکرد تو کونش،تف انداخت روی سوراخش و بعد شروع کرد به محکم تلمبه زدن،بعد از دو دقیقه ریچل زیر فشار تلمبه های کیا قرمز شد و کیا هم رون های پاش درد گرفت وریچل رو هل داد روی تخت،یک بالشت گذاشت زیر شکمش و شروع کرد با موج خاصی توی کون ریچل تلمبه زدن،تا این که دید ریچل عکسالعملی نداره،چرخوندش به سمت راست و خودش هم خوابید پشتش،پای چپ ریچل رو گرفت توی بغلش و شروع کرد با سرعت تلمبه زدن توی سوراخ ریچل،و دست چپش رو گذاشت روی تخم هاش و وقتی که توی کون ریچل تلمبه میزد،انگشت هاش هم واردکس ریچل میشدن،انقدر اینجوری تلمبه زد تا آبش رو دوباره ریخت توی سوراخ کون ریچل،کیرش رو درآورد و گفت:خسته ام،میرم بخوابم و رفت توی اتاق.
من یه نگاه به ساعت کردم،4 صبح بود،ریچل رو بغل کردم،از لذت چشماش باز نمیشد،بردمش سمت حمام،در حمام رو باز کردم و آب گرم رو ول کردم توی وان و وقتی تا نصف پر شد،آب رو ولرم کردم و ریچل رو توی وان گذاشتم و خودمم رفتم روبروش نشستم،ریچل سر حال شد و وقتی داشتم سرم رو زیر آب میگرفتم بهم گفت:آرش،میشه روی منم آب بگیری؟
من نشستم زیر دوش آب و ریچل رو کشوندم توی بغلم و شروع کردم با دستم آب رو روی سر و صورتش ریختم،وقتی خیس شد،
یه نگاه به هم کردیم و من گفتم:تو خیلی حشری (nympho) هستی،چرا؟
ریچل:آرش من توی زندگیم با خیلی ها سکس داشتم،و از هیچ کدوم به اندازه ی امشب لذت نبردم و نمیدونم چرا انقدر هم حشری هستم.
من:تو توی سکس همه جوره جلو میای.
بوسیدمش و ادامه دادم:چون،چون ترس از تنهایی داری.
ریچل سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و من هم اون رو روی سینه ام و سرش رو هم کنار سرم جوری که گوش به گوش بودیم گذاشتم و توی گوشش نجوا کردم:ولی من اینجا نخواهم موند.
با افسوس آهی کشید،بعد سرش رو آورد بالا و پرسید:آرش کیا چرا مثل تو مهربون نیست؟
من:کیا از یه دختر ضربه خورده.
ریچل:در هر صورت باز هم سکسی و جذابه.
من:خب مربی منه تو ژیمناستیک.
ریچل:حس کردم.
من دستم رو بلند کردم و شامپو رو از قفسه ایی بالای سرم برداشتم و روی دستم شامپو ریختم و شروع کردم شستن مو های ریچل،جوری با محبت مو هاش رو شستم که تا حالا مو های خودم رو نشسته بودم.
آب رو که گرفتم روی سرش،دیدم داره گریه میکنه.
من:فرشته کوچولو،چی شده؟شامپو رفته توی چشمات؟
ریچل:تا حالا این حس رو نداشتم آرش،لعنتی،من غریبه ایی بیش نیستم،میتونستی وقتی کارتون باهام تموم شد من رو از اتاق بندازی بیرون ولی این کار رو نکردی،چرا انقدر مهربونی تو؟چرا؟
من سرش رو چسبوندم روی سینه ام و گوشش رو گذاشتم روی قبلم،ریده بودم،آدم ها فقط این رو میکردن و پرت میکردن بیرون از اتاق؟یه همچین شمایل زیبایی رو باید قاب کنی به دیوار،نفسی آروم کشیدم و گفتم:من این کار رو برای یه فرشته میکنم که قبل از این که بخواد این قلب وایسه،یه تجربه ی عالی رو برای من ساخت.
ریچل سرش رو آورد بالا و گفت:یعنی چی؟
(چقدر ساختن شخصیتی که نیستی حال میده،مخصوصا زمانی که طرف مقابلت باور میکنه)
من:من دریچه ی چپ قلبم به طور مادر زادی افتادگی داره و هیچ راهی برای درست کردنش نیست،دکترا گفتن که معلوم نیست کی قلبت متوقف میشه.
ریچل اشک توی چشماش جمع شد و دوباره سرش رو گذاشت روی سینه ام و شروع کرد به گریه کردن و آروم آروم مشت زدن روی سینه ی من.
من:عزیز من گریه نکن که قلبم درد میگیره.
ریچل زد زیر ناله و اومد بغلم کرد و دست هاش رو کرد توی مو هام و رو در روی من با حق حق گفت:این عادلانه نیست،خدا خیلی نا مهربونه.
دستم رو گذاشتم روی لبش به نشونه ی سکوت و گفتم:خدا مهربونه که ما هم رو پیدا کردیم،حتی به خاطر یک هفته.
اونم لبش رو گزید و بعد سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
نشست روی پام و جوری که کیرم کسش رو لمس میکرد،شامپو رو برداشت و شروع کرد شستن مو های من.
من لبخند شادی رو لبم بود و چشمام رو بستم.
شستنش که تموم شد،گفت:
میخوام.
من که دیگه حال کاری رو نداشتم توی چشماش نگاه کردم و گفتم:Show me your Love.(عشقت رو به من نشون بده)
ریچل فلاش وان رو کشید و در حال خالی شدن وان،یورش آورد سمت لب های من و شروع کرد من رو بوسیدن،و زمانی که آب وان خالی شد،کیر من رو هر چند نرم و شل چپوند توی کسش تا سیخ بشه و در همین هین،من داشتم بهترین بوسه های زندگیم رو تجربه میکردم،واقعا عالی بود،زبونش رو مینداخت زیر زبونم و قلقلکم میداد،تک و توک بوسه ایی به چشمام میزد،انگار نه انگار که من هیلکلم 2 برابر اونه،اون خوب حس احاطه شدن رو به من القا کرد،حالا دیگه کیرم سیخ شد،و خودش شروع کرد بالا پایین کردن بدنش،چه پیچ و تابی میداد به قد و بالاش،توی چشمام زل زده بود و داشت خودش رو بالا پایین میکرد،دستم رو گذاشتم روی سینه های نه چندان درشتش و نوک سینه هاش رو با انگشت شصت و اشاره ام گرفتم،ناله ی ریزی کرد و ازم خواست که جامون رو عوض کنیم،بلندش کردم و خودم هم ایستادم و بعد چسبوندمش به دیوار پشت سرش و کیرم رو توی کسش کردم و سریع تلمبه زدن رو پیش رو گرفتم،ریچل داشت با دستش باسن من رو چنگ میزد تا من محکم تر تلمبه بزنم،در همین زمان سرم رو کردم توی گردنش و شروع کردم خوردن گردنش،سرش رو خم کرد سمت سرم و فاصله ای داد بین لبام و گردنش و من بد تر لاله ی گوشش رو بوسیدم،خیلی آروم گردنش رو صاف کرد،داشتم تلمبه میزدم که کیرم از کسش خارج شد و ریچلم از با شادی و لبخند نشست زیر پام و شروع کرد ساک زدن،دیدم همین جوری ساک خالی حال نمیده دستم رو انداختم پس کلش و با یه فشار تا ته حلقش فروکردم و اون ته شروع کردم تلمبه زدن،وقتی دیدم چشماش قرمز شد و خیس شد،فرصت رو قنیمت شمردم و کیرم رو در آوردم و ریچل شروع کرد باهاش عشق بازی کردن،کیرم رو توی دستش گرفت و شروع به بوسیدنش کرد،ساک میزد و میبوسیدش.
من:ریچل خسته ام میشه بریم بخوابیم؟
ریچل یه نگاه ناراحت به من کرد و گفت:پس آبت رو توی کونم بیار.
من نشستم و گفتم:بفرمایید.
ریچل رو به من نشست روی کیرم و خودش رو خم کرد و کیرم رو فشار داد توی کونش وشروع کرد روش بالا و پایین کردن،منم داشتم کسش رو انگشت میکردم تا این که دیدم اون این کاره نیست که آبه من رو بیاره،مچ های پاهاش رو گرفتم و شروع کردم خودم تلمبه زدن،ریچل هم که قضیه تا ته توش بود خودش رو توی یک ارتفاع نگه داشت،در هین تلمبه زدن صدای ناله های ریچل تبدیل به فریاد شده بودن و من هم با 4 تا تلمبه آبم رو ریختم توش.
بیحال کیرم رو در آوردم و بعد ریچل رو کشیدم توی بغلم و زیر دوش نگهش داشتم،هنوز کمی بدنش میلرزید،بعد از 5 دقیقه بلندش کردم و توی حموم با حوله خشکش کردم و بعد خودم رو خشک کردم و دست توی دست به سمت تخت خواب رفتیم و جفتمون زیر یک پتو توی بغل هم تا صبح خوابیدیم،صبح بلند شدم و نسشتم توی تخت،ریچل پشت به من داشت لباسش رو میپوشید.
من:سلام صحرخیز.
ریچل:سلام خوابالو.
من:کیا کجاست؟
ریچل:10 دقیقه ی پیش رفت باشگاه.
من:ایول باشگاه بدنسازی هم داره اینجا؟
ریچل:آره تو برو،منم میام،دوستام هم الان اونجان.
من بلند شدم،دست و صورتم رو شستم و وقتی داشتم عرقگیر باشگاهم رو میپوشیدم،ریچل از روی پیرهن گونه ی من رو بوسید و گفت:باشگاه توی طبقه ی زیر همکف لابیه.
خداحافظی کردیم و اون رفت سمت اقامتگاه کار کنان و من هم بطری آب و حوله به دست رفتم سمت باشگاه،توی ورودی باشگاه،شماره ی اتاق رو گفتم و دیدم که صدای پچ پچ میاد از توی باشگاه،وارد که شدم دیدم کیا داره با دستگاه باترفلای تمرین میکنه و یه 7-8 تا دختر دارن اون بغل با چشماشون کیا رو میخورن،من راه افتادم سمت کیا و وقتی رسیدم بهش هم رو بغل کردیم،کیا داشت میخندید و دیشب رو تعریف میکرد که ریچل کیرش رو گاز گرفت و منم با لبخند ژکوندی داشتم به حرف هاش گوش میدادم،منم یه 15 دقیقه گرم کردم و شروع کردم به انجام دادن تمریناتی با سیم کش،بعد رفتم سراغ دمبل و کیا رفت سمت بارفیکس،دمبل زدنم که تموم شد هنوز کیا داشت با بارفیکس بازی میکرد،بارفیکس تک دست،دو دست،از جلو،از عقب،همه نوع بارفیکسی میرفت و من گفتم:بسه دیگه،انقدر خودنمایی نکن.
کیا:حال میده،تو هم برو سراغ سیم کش.
پوزخند زدم و پشت بندش یه چشمک به کیا زدم،رفتم سراغ سیم کش،دوطرف رو انداختم روی بالاترین وزن و جفت دست گیره ها رو گرفتم توی دستم و هر کدوم رو یک بار کشیدم،دیدم حال نمیده،دو قدم اومدم جلو به سمت دخترایی که وایساده بودن و بعد شروع کروم سیم کش رو به حالت مشت زدن به سمتون کشیدن،هر طرف 100 کیلو وزنه بود و من داشتم با سرعت یکی چپ،یکی راست مشت میزدم،دخترا نمیدونستن من رو نگاه کنن یا کیا،دستام که خسته شد،وزنه ها رو ول کردم،صداش کل باشگاه رو لرزوند،رفتم سمت حوله و شروع کردم پاک کردن عرق هام که دیدم کیا هنوز داره بارفیکس میره،خندیدم و قمقمه رو برداشتم دو قلوپ آب خوردم که صدای ریچل اومد:آرش.
چرخیدم و ریچل رو دیدم که فوقالعاده خوشگل شده،یه شلوارک پارچه ایی جذب مشکی پوشیده بود با یه مایو ی صورتی یک تیکه روی اون،ریچل اومد سمتم و گونه ام رو بوسید و رفت سمت کیا و کیا اومد پایین و گونه ی کیا رو هم بوسید و گفت من میرم کفشام رو عوض کنم،رفت سمت دخترا و اونا هم در هین پوشیدن کفشش دوره اش کردن و شروع کردن سوالپیچ کردنش.
کیا گفت:ای وای من،آرش پشت سرت،به چوخ رفتیم.
برگشتم با خنده پشت سرم و دیدم ای وای من،این گروه خشن اومدن توی باشگاه.
کیان:آرش بمونیم یا بریم؟

ادامه…

نوشته: خسته ها


👍 3
👎 1
1545 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

681510
2018-04-12 11:44:16 +0430 +0430

لطفا سریعتر ادامشو بنویس

0 ❤️