حسادت زن داداش

1390/07/11

با سلام اسم من رضا است می خواهم اولین داستان سکسی خودمو براتون بگم امیدوارم لذت ببرید ماجرا از اونجا شروع میشه که دومین برادر زن من هم ازدواج میکنه و تو یک اتاق گوشه دیگری از حیاطشون با هم زندگیشونو شروع میکنن قبل از اینا اون یکی برادر زنم هم پس از ازدواجشون گوشه دیگری از حیاط برای خودشون یه اتاق ساخته و زندگی میکردند رابطه من و همسرم با زن داداش بزرگش چندان گرم نبود مخصوصا من که همیشه با هم سرد احوالپرسی میکردیم از لحاظ تیپ هم لاغر و نه زیاد خوشگل ولی شدیدا چشمهم چشم و نسبتا حسود و به همین خاطر هم زیاد ازش خوشم نمی اومد ولی زن این یکی برادر زنم راحتتر و نسبتا خوشگلتر هم بود که باعث میشد رابطمون گرمترو بیشتر بشه چشاش کمی بادامی و بزرگتر بودن و من وقتی نگاهم به نگاهش می افتاد نمی تونستم بیشتر از چند ثانیه تو چشاش نگاه کنم البته از طرفی هم از نگاههای بقیه میترسیدم و کاملا متوجه بودم که زن اون یکی برادر زنم کاملا مارو زیر نظر داره و حتی میترسیدم برامون حرف در بیاره 0 یه شب قرار شد همگی باهم بریم شهر بازی و شام روهم اونجا بخوریم خودتون بهتر میدونید که توی پارک و این جور جاها بدلایل نا مشخصی آدم احساساتش گل میکنه خانوما هم به خودشون رسیده بودن و من تازه اونجا متوجه شدم که زن داداش بزرگه خانومم شدیدا به کوچیکه حسادت میکنه تا جائی که تا کوچیکه میخواست به من نگاه کنه اون خودش رو تقریبا بین ما قرار میداد البته من میدونستم که زیاد از من خوشش نمییاد چون مطمئنم که دل به دل راه داره ولی حس حسادتش بر تمامی احساساتش غلبه می کرد واقعا ازش بعید بود خیلی تابلو رفتار میکرد و اگه خانومم مطمئن نبود که من ازش خوشم نمیاد نمیدونستم چه عکس العملی داشت 0 احساس میکردم دیگه تصمیمشو گرفته و می خواد به سیم آخر بزنه از ترس نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم پاک گیج بودمو تو خودم بودم.

بالاخره اونشب گذشت و هر روز که میگذشت من مطمئن بودم که زنداداش بزرگه داره کاملا با کوچیکه رقابت میکنه و نمی خواد از هر نظر از زنداداش کوچیکه عقب بمونه سرتونو درد نیارم بالاخره روز موعود فرا رسید و اون روزی بود که من تو خونه پدر زنم با بچه های خودم و چندتا از بچه های کوچیک فامیل نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می کردیم و زنداداش کوچیکه گاهگداری یه چائی و آبی واسه منو بچه ها می اورد ماهم بی هوا داشتیم تلویزیون میدیدیم که زن داداش بزرگه خانومم اومد تو و تا صحنه رو اینجوری دید انگار کلی از قافله عقب مونده باشه یه چرخی زد و وقتی مطمئن شد که کس دیگه ای خونه نیست بدون هیچ مقدمه ای اومدو درست نشست جلو من طوری که من نتونستم تلویزیونو درست ببینم کمی از جام بلند شدم و نشستم یادمه بخاطر مرگ یه نفر از فامیل همه سیاه پوشیده بودند اونم لباس سیاهی تنش بود شروع کرد با من صحبت کردن که اون یکی زن داداش خانومم هم به ما ملحق شد ولی مگه این فرصت میداد اون یکی زن داداشه هم هاج و واج مونده بود حرفاش بی ربط و بی سرو ته بودن و من فقط با بله و نخیر جوابشو میدادم ولی یواش یواش دیدم چادر از سرش داره می افته پائین دست و بالش رو هم زیاد تکون میدا د و می خواست اندام استخوانیش و اون سینه های نرسیدش رو به رخ ما بکشه چند دقیقه ای گذشت و حالا دیگه اون چادر سرش نبود و موهاش رو که با یه دو میله بسته بود کاملا بیرون بودن و یه بلوز مشکی رنگ نیم تنه که یکمی از بالای سینش معلوم بود ولی اثری از سینه هاش بجز یه برجستگی کوچیک دیده نمی شد اون یکی زنداداش خانومم هم اومد و کنار اون نشست و انگار منتظر بود که ببینه چه اتفاقی می خواهد بیفته و جاریش می خواد بالاخره چیکار کنه حرفاش تبدیل به شوخی شد و کم کم دستاش هم شروع به کار کردند هر چند وقت ضربه های کوچیکی به پای من میزد و بعد چادر اون یکی زنداداشه رو هم از رو سرش کشید و با اونم شوخی میکرد بلند شدو چند قدمی رفت تو آشپزخونه و برگشت و دیگه میشد اندامش رو دید البته از رو شلوارو بلوز0 شوخیاش داشت کم کم فرق می کرد دوتا انگشتش رو که شکل یه آدمه داره راه میره روی بدن خودش و بعد روی بدن اون یکی زنداداش خانومم حرکت میداد و بعد اومد روی پاهای من و بعد رفت روی سینه های اون یکی زنداداشه و سینه هاشو گرفت من سرمو انداختم پائین ولی زیر چشمی داشتم اونا رو می پائیدم و خدا خدا میکردم این دوتا با هم اینطوری بازی کنن ومن مخصوصا سینه های اون کوچیکه رو بتونم ببینم همینطور که سینه های اونوتودستش داشت گفت چه سینه های بزرگی داری من زیاد سینه های بزرگ دوست ندارم امیر ( شوهرش) هم میگه سینه بزرگ دوست داشتنی نیست اون یکی هم حرفی نمی زد و من نمیتونستم قیافشرو ببینم بعد دستش رو برد رو سینه های خودش و گفت ببین اندام من مانکنه امیر خیلی خوشش میاد مخصوصا شبا و این جمله رو بطور خاصی ادا کرد من دیگه سرمو آوردم بالا و صورتاشونو دیدم اون کوچیکه که حسابی سرخ شده بود و حرفی نمیزد تن صداش رو آورده بود پائین و دیگه داشت در مورد لباسهای خوابش حرف میزدو هی امیر امیر میکرد باور کنید اصلا به اون فکر نمیکردم فقط ته دلم میخواستم تو این دیوونگی یه کاری کنه من اندام اون یکی زن داداش خانوممو ببینم یه جوری بودم بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه و شاید هم خواستم از اونا دور بشم چون خودمو تو یه جمع زنونه حس می کردم بعدش هم رفتم اون یکی اتاق تا خواستم بشینم دیدم اومد تو اتاق و دوباره شروع به حرف زدن کرد به من گفت اندام مانکن دوست نداری من هم فقط برای اینکه یه چیزی گفته باشم زیر لب گفتم چرا دوست دارم اومد سمت منو من هم دیگه ننشستم خیلی به من نزدیک شد و یه دفعه دستو گذاشت رو شلوار منو یه کم نوازش دادو به من گفت می خوام ببینم مال تو با مال امیر چقدر فرق میکنه کیر لامذهب هم که قریبه و آشنا سرش نمیشه از هرکی یه ذره محبت ببینه فورا واسش بلند میشه یه کم که به اندازه واقعیش رسید رفت بیرونو اون یکی زنداداش خانومم هم صدا کرد با این کار احتمالا می خواست به اون بفهمونه که خیلی از اون سرتره اون که اومد تو اتاق دوباره کیر مارو دستش گرفتو به اون گفت ببین مال شوهر تو بزرگتره یا این من هم فقط داشتم تو چشای زنداداش کوچیه نگاه میکردم و از اینکه اون داره کیر منو میبینه حال میکردم چون قیافش خیلی معصومانه بود بعد نگاهش به نگاه من افتاد و من هم که مثلا مقابل یه عمل انجام شده قرار گرفته بودم یه نیمچه لبخندی بهش زدم اونم اومد نزدیک و داشتن کیر منو اندازه می گرفتن من هم دیگه طاقت نیاوردمو با ترس به سینه هاشون دست زدم ولی بیشتر سعی کردم با زنداداش بزرگه کار کنم چون راستش ته دلم ازش میترسیدم که اگه ناراضی بشه معلوم نبود چه عکس العملی نشون بده کوچیکه رفت در اتاقو ببنده و بزرگه از این فرصت استفاده کردو پشتشو به من کرد من هم کیرمو بهش چسبوندمو سینه هاشو گرفتم و این واسمون بهتر شد چون تا اون یکی برگشت لباشو خواستم اونم لباشو در اختیارم قرار داد من هم حسابی مک زدم هر دوتامون انگار منتظر بودیم اون به ما بگه چه جوری حال کنیم ولی اون خیلی نامرد تر از این حرفا بود سینه های خودشرو با بالا کشیدن بلوزش آورد نزدیک صورت منو خواست که بخورمشون فقط تونسته بودم یه دستمو به اون یکی اختصاص بدم وبا اندامش بازی میکردم ته دلم واسه آینده نقشه میکشیدم که بدون این استخوانی چه جور با اون یکی سکس خواهم داشت اصلا نمی دونستم چیکار دارم میکنم و فکر نمی کردم به این زودی کار به این جور جاها برسه کوچیکه دستمو گرفتو برد روی سینه هاش گذاشت و من حسابی حال کردمو اونا رو مالیدم همینطور که داشتم سینه های بزرگه رو می خوردم نگاهم به اون یکی بود تا خواستم سینه های کوچیکه رو در بیارم بزرگه برگشتو شلوار منو کشید پائین و کیر ما افتاد بیرون اومد نزدیکو گذاشت بین پاهاش و منو بغل کرد تا اینجوری شد کوچیکه از ما جدا شدو رفت سمت در و از لای در داشت بیرونو می پائید و بعد مارو تماشا میکرد من هم ازش نا امید شدمو اونیکی رو گرفتم تو بغلمو دستامو انداختم زیر کونشو از زمین بلندش کردم و پس از کمی لیس زدن کیرموگذاشتم توی کسش انگار تا حالا این مدلی نداده بود چون خیلی حال کرد منم هی مینداختمش بالا و وقتی بر می گشت پائین کیرم تا ته میرفت تو کسش چند دقیقه ای تلمبه زدمو اون یکی هم معصومانه داشت مارو نگاه میکرد نمی خواست بیاد پائین ولی من بهش گفتم ابمو نمی خوام بریزم تو و اونم اومد پائینو برگشت و خم شد منم ابمو ریختم پشتش.
الان مدتی از اون ماجرا میگذره ولی نه من بروی خودم آوردم ونه اونا و هر وقت یکم دورو برمون خلوت میشه سعی میکنم اونجارو ترک کنم شاید به خاطر انجام ندادن گناه بیشتر

نوشته: ناشناس


👍 5
👎 1
160376 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

301319
2011-10-03 23:55:08 +0330 +0330
NA

نمیتونی بکنی بگو من بیام بکنمشون

0 ❤️

301320
2011-10-04 00:52:14 +0330 +0330
NA

خاك بر سر مشنكت كنم

0 ❤️

301321
2011-10-04 00:56:00 +0330 +0330
NA

بالاخره اولین سکست بود؟؟؟ تو که زن داشتی

زنداداشت بود یا زن برادرت ؟؟؟

تکلیفتو با خوت روشن کن

داماد سر خونه بودی؟؟؟
چی بودی … چی هستی…

پاشو پاشو کوچولو… از پنجره نگاه کن آفتاب زده صبح شده

شب که شد باز لا لا کن…

0 ❤️

301322
2011-10-04 01:01:35 +0330 +0330
NA

پنجم هم راضیم

0 ❤️

301323
2011-10-04 02:34:30 +0330 +0330
NA

تو هنوز نسبت فامیلی رو بلد نیستی میایی داستان می نویسی؟
زن داشتی و اونقدر تو کف بودی ؟ ای بمیری
خیانت کردی ؟ حقت همون چوب لباسیه :d
داستان تخیلیت موضوعش جدید بود ولی بسیار مزخرف و مسخره . دیگه ننویس

0 ❤️

301324
2011-10-04 02:59:15 +0330 +0330
NA

جوری میگی گوشه حیاط اتاق ساختن و زندگی کردن که یاد مرغ و خروسا افتادم که گوشه حیاط براشون خونه میسازن :)) :)) :)) :))
فعلا تا اینجا خوندم برم و بیام باقیشو میخونم فکر کنم خیلی خنده دار باشه

0 ❤️

301325
2011-10-04 04:08:19 +0330 +0330
NA

بميرم برات گناهم سرت ميشه!
داستانت توهمي بود،آخه مردحسابي حسادت سره تووو؟
بعدشم انقدكوچيكه بزرگه كردي مخم هنگيييد

0 ❤️

301326
2011-10-04 05:00:40 +0330 +0330

خیانتش بخوره توی سرت
خاک بر سرت با این سکس تخمیت مشنگ خروس از تو بهتر سکس میکنه

0 ❤️

301328
2011-10-04 05:45:49 +0330 +0330
NA

آخه یعنی توخونه به اون شلوغی هیچ کس کشی نبود بیادشماروببینه !

0 ❤️

301329
2011-10-04 06:58:19 +0330 +0330
NA

حال ندادفكركردي
كي هستي فقط تو
توهمت دوتازن سرتو
دعواشون ميشه

0 ❤️

301331
2011-10-04 07:35:54 +0330 +0330
NA

گوز تو قبرت با این داستان کیرت حداقل خودت یه دور داستانو بخون کدوم خریو دیدی که جلو بچه با کسی لاس بزنه
کی مجبورت کرده داستان بنویسی لاشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

0 ❤️

301332
2011-10-04 09:15:51 +0330 +0330
NA

از داستانت لذت بردم
آخه چه فحشی بدم کمت نباشه
واقعا فکر میکنی این کسشعراتو کسی باور کنه
مغزتو گاهییدم باشه

0 ❤️

301333
2011-10-04 09:19:12 +0330 +0330
NA

کیرم تو ابن انتخاب اسمت
زنداداشت بود یا برادر زن ما که نفهمیدیم
اول میخواستی در مورد زنداداشت داستان بگی
دیدی برادر زنت بهتره ها؟
کسخل کرم مغزتو خورده ها

0 ❤️

301334
2011-10-04 12:25:04 +0330 +0330
NA

کسخلی ؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

301335
2011-10-04 15:06:43 +0330 +0330
NA

اخه ابله با گوشی هم داستان مینویسن که تو نوشتی! یه لحظه فکرکن زنت همین کار ها رو با برادرات انجام بده؟ چه حالی میشی؟

0 ❤️

301336
2011-10-04 15:20:56 +0330 +0330
NA

وقتیه داداشتو رو زنت دیدی یه جمله بگو : اه انقدر بدم میاد بعضیا ادای منو در میارن
راستی بچه هاتون 3 تا پدر دارن سه تا عمو . مرتیکه حیوان

0 ❤️

301337
2011-10-04 17:09:40 +0330 +0330
NA

تو فاميل شما همه ي زن برادرا جندن؟پس با اين حساب چه حالي ميكنن بقيه برادرات با زن جنده ي خودت!!!

0 ❤️

301338
2011-10-04 19:02:57 +0330 +0330
NA

از یه آدم جرقی توقع بیشتری نداریم!!!
اون زن داداشت نبوده, آبجیت بوده! =))

0 ❤️

301340
2011-10-05 06:55:51 +0330 +0330
NA

ايشالا اره بره تو کونت که نه راه پس داشته باشي نه راه پيش با اين داستان کيريت.

تو که اينقدر قشنگ ميتوني تصويرسازي کني يه لطفي کن و تصوير زنتو موقعي که داره با همه کاربراي سايت گروپ سکس ميکنه مجسم کن و کيرتو مهمون کف دستت کن. با تشکر (شرکت صابون سازي لوکس)

0 ❤️

301341
2011-10-05 07:47:06 +0330 +0330
NA

کس کش ~X( این جندها اسم نداشتن =)) که تو به اسم تعریف کنی .به قول اصفهانیها که که تو روح پدرت با این داستانت . =))

0 ❤️

301342
2011-10-07 00:59:15 +0330 +0330
NA

khob nabod

0 ❤️

301343
2011-10-10 12:37:20 +0330 +0330

Bebinam pas zanet koja bod labod onike on moghe man mikardam zane to bode. Akhe inam shod dastan

0 ❤️

770430
2019-05-30 23:02:30 +0430 +0430

کیز سگ لوک خوشانس بوشوگ در مقعدت

0 ❤️