حسرت بوسیدنت ابدی شد

1397/12/10

سلام به همه دوستان خوبم در سایت شهوانی

این داستان من برمیگرده به دوران مجردی و اوایل دانشجو بودنم . اواسط پاییز سال 1382 بود دقیق تر بخوام بگم هفته آخر آبان ماه بود . ترم سه کارشناسی مهندسی نرم افزار بودم و بخاطر تحقیق روی پایان نامه ( که از ابتدای ترم با استادم در موردش صحبت کرده بودیم و موضوع نهایی شده بود برام ) و درگیر کار بودن اون ترم بخاطر پایین نیومدن معدلم تا تونستم واحد عمومی برداشتم ، ساعت ده صبح روز چهارشنبه انقلاب اسلامی داشتیم ، حالم از این درس بهم میخورد و داشتم کهیر میزدم مخصوصا که استادمون از طلاب های خانم بود و طوری کلاس رو اداره میکرد که اجازه بحث و چالش کشیدن بحث رو بهمون نمیداد ، من خیلی از این تیپ شخصیت ها بدم میامد دوست داشتم به بحث بکشم و لهش کنم و بهش بفهمونم که این انقلابی که اینطور سنگش رو به سینه میزنه اسلامی هم نیست ، کمونیستی و امپریالیستی و حالا هم که پوپولیستی هست !

اون روز دیر کرده بود ، آدمی که خیلی مقرراتی بود و دانشجو رو بعد ورود خودش به کلاس راه نمیداد ! چند تایی هم دختر تو کلاس داشتیم که مثل همین استاده بودند ، تصمیم گرفته بودم اونی که خیلی حالم بهم میخورد رو برای باقی ترم طوری خفه کنم که تا آخر ترم و دوران تحصیلی سر کلاس های عمومی دیگه جرات حرف زدن نداشته باشه ، اسمش مهسا بود دختری تپل و محجبه و سفید که قیافه آنچنانی هم نداشت ، بین پسرها ملقب به شیر برنج بود ! دختر دیگه ای بود به اسم زهره که خیلی زیبا بود ، اصلا آرایش نمیکرد همیشه حجاب داشت اما چادری نبود اون موقع تازه روسری لبنانی مد شده بود و اون بدون اینکه یک تار مو بیرون بندازه خیلی شیک و سنگین و اصیل بود ، از استایلش خوشم میامد ولی از اینکه طرز فکر پوسیده و کپی شده از نسل قبل رو داشت حرص میخوردم ، ازش خیلی خوشم میامد خوشبختانه با من هم رشته بود و ورودی مون یکسان بود ، معمولا کلاس مشترک زیادی داشتیم ، از اون دخترایی بود که اصلا پا نمیداد و اهل رفاقت نبود ! چشمم دنبالش بود و دوست داشتم مال خودم بکنمش ، بهش احساس داشتم اما بیشتر از علاقه حس گنگ مبهمی بود که من رو وسوسه میکرد تا این سرزمین ناشناخته رو با جسارت برم کشف کنم . شاید بتونم باهاش صحبت کنم و از یک سری اشتباهات درش بیارم .

اون روز قرار بود در مورد شورای نگهبان و اهداف اون در نظام صحبت بکنه استاد ، وقتی 10 دقیقه گذشت و خبری از استاد نشد من خودم رو به ردیف اول نزدیک کردم و رو به پسرها بلند گفتم کیا موافق هستن در مورد جایگاه گم شده فرهنگ سازی در انقلاب اسلامی بحث کنیم ؟ کم کم زمزمه ها بلند شد ای بابا دلت خوشه ها این بحث دیگه جای بحث هم مگه داره ؟ این همهمه به خانم ها هم سرایت کرد من داشتم کم کم به هدفم میرسیدم ، یکی به نعل و یکی به میخ زدن من باعث شد مهسا هم وارد بحث بشه ، از اصالت ایرانی و ادغام هفتصد ساله این اصالت با اسلام و غنی بودن معارف اسلامی که عرف های انسانی زیادی رو به وجود آورده ( مثل عفاف ، غیرت ، تعصب ، و … ) که حرفش رو بردیم و گفتم شما حرف از اصالت زدید ، آیا این اصالت به ریشه آریایی ما برمیگرده یا تمدن ده هزار ساله مون رو در نظر گرفتید و از زمان اولین حکومت ایران که توسط دیاکو ایجاد شد صحبت میکنید ؟
کم کم کلاس ساکت شد و صدای من و مهسا فقط به گوش میرسید ، مهسا گفت فرهنگ ایرانی به مرور زمان به تکامل رسیده و ما طی این دوره سی ساله انقلاب اوج فرهنگ ایرانی رو میتونیم ببینیم .

رو کردم بهش و گفتم شما اصلا از تاریخ ایران یک صفحه هم مطالعه نداری خانم وگرنه جرات اینطور حرف زدن رو به خودت نمیدادی ! ( گفتن دیالوگ ها بخاطر طولانی بودن در حوصله نمیگنجه پس خلاصه میکنم براتون ) با آوردن دلایل منطقی و اشاره به مستندات تاریخی ایران و هزار بدبختی خانم رو مجبور به عقب نشینی کردم ، انقدری بحثمون داغ شده بود که متوجه اومدن استاد نبودیم . طوری شد که با صدای چند ضربه محکم دست روی میز متوجه حضور استاد شدیم . اون روز برای اولین بار کلاس تشکیل نشد و استاد به بحث ما ملحق شد و من چنان با توپ پر رفتم به استقبالش و حکومت اسلامی ایران رو به سه بخش کمونیست و امپریالیسم و جمهوریت تقسیم کردم و هر بخش رو با استدلال های خودم و مقایسه هایی که انجام دادم برای استاد توضیح دادم ، کمیته و رفتارهای افراطی گری و سرکوب کننده اونها و خیلی مسائل دیگه رو با اسلام زمان محمد مقایسه میکردم و استاد دست و پا میزد تا توجیهاتی برای هر کدوم از حرفهای من بیاره و من هم که دیدم مرغ استاد یک پا داره با قبول استدلال های آبکیش سعی کردم بحث و مناظره ای که بود به مناقشه تبدیل نشه . اون روز به خیر گذشت ولی از اون به بعد استاد با من زیاد صحبت میکرد و من هم که مطالعه خوبی در مورد اسلام اصیل و خرافه ها و تحریف های اسلام امروزی داشتم بیشتر در همین مورد بحث میکردیم . 2 سال بعد از این اتفاقات اول به اهل سنت و بعد هم کاملا به سمت دین آبا اجدادی مون زرتشتی گرایش پیدا کردم .

بعد از اتمام کلاس برای اولین بار زهره به سمت من اومد و ازم گله کرد که خیلی بد با مهسا برخورد کردی و احساس کردم این دختر غرورش خورد شد ! اصلا بهت نمیخوره انقدر پر باشی و عمیقا در مورد سیاست و دین اطلاعات خوبی داشته باشی ، با این سر و تیپ و علاقه ات به درس و تمرکزت روی کارت کی فکرش رو میکرد اینطوری حتی با استاد بحث کنی ! من هم شروع به تعریف کردن از اون و تشکر بابت هندونه هایی که با حرفهاش زیر بغلم میگذاشت کردم .

با گذشت زمان و تداوم صحبت هامون باهم ، یک روز از من خواست که خودم رو براش مکتوب توضیح بدم که شناخت اولیه رو نسبت به من و افکارم و سبک زندگیم و خانوادم بدست بیاره و بعد تصمیم بگیره که من میتونم با سلیقه اون تطبیق داشته باشم که ریسک کنه و با من دوست بشه .کم کم باهم دوست شدیم و من تونستم برای خودم توی دلش جا باز کنم ،

من واقعا دوستش داشتم و از هفده سالگیم به این طرف رو کاملا توضیح دادم براش که چرا و چطور مادرم من رو تشویق کرد که حقیقت رو بفهمم و منابع و کتب و ادم هایی که باهاشون صحبت میکردم و به من کمک میکردند تا بتونم جواب سوال هام رو به درستی پیدا کنم و … خلاصه چیزی رو جا نگذاشتم براش ! وقتی بهش یک دفتر 60 برگ دادم که چهار پنج صفحه سفید بیشتر تهش باقی نمونده بود خیلی تعجب کرد ولی بعد از یک هفته وقتی دیدمش ازم بابت صداقتم تشکر کرد و گفت که 2 بار خونده و بعضی جاها رو هم که براش ابهام داشته رو چندین بار خونده ولی بازم از من سوال داشت و شروع رابطه ما با شرط و شروط های زهره شروع شد ،

من علاقه ای به لمس و بوسیدن دختری که قبل از اینکه قلبا و شفاها بهم بله نگفته و به عنوان همسرم انتخاب نشده باشه نداشتم ، از نظر من بکارت روح و آغوش و جسم صرفا مربوط به دختر ها نیست و اگه سالم بودم حق داشتم شریک سالم بخوام و این برام خط قرمز بود . زهره از این اخلاقم خوشش میامد و همیشه میگفت که تو مثل یه فایروال میمونی و بهم احساس امنیت میدی . همین که بوی شهوت نمیدی و نگاهت سنگینی مردونه خاص خودش رو داره برام یک دنیاست . بودن هامون خیلی صمیمی شده بود و باهم خیلی راحت بودیم و ازش خواستگاری کردم ، اما ازم خواست که تا پایان دوره دانشگاه برای ازدواج دست نگهداریم و از هدفمون دور نشیم .

بگذریم … کار ما تموم شد و هر دو فارغ التحصیل شدیم و بهم گفت تا ابد دیگه مال منه و جوابش بهم مثبته . بالاخره بعد از خواستگاری و شیرینی خوردن ما صیغه خوندیم و محرم شدیم ولی چون اون روز توی محضر تنها نبودیم و خانواده ها هم حضور داشتند فرصت نشد که باهم خلوت کنیم و من بتونم ببوسمش .

پدر زهره کارمند عالی رتبه دولت بود و توی معاونت پارلمانی وزارت علوم مشغول بود . من هم روی نفوذ پدر زن آینده م حسابی حساب باز کرده بودم و دلم میخواست طرح هام رو عملی کنم و از همین اول مستقل بشم و شرکت خودم رو داشته باشم ولی تمام این ها فقط خیال خوشی بود که ملکه ذهنم شده بود . من و زهره بعد از محضر فقط تلفنی صحبت کردیم و من دیگه ندیدمش تا روزی که باهام تماس گرفت و گفت که فردا با پدرش داره میره هرمزگان و صبح پرواز دارن ، من برای بدرقه شون رفتم مهرآباد . جلوی پدرش هم نمیشد زهره رو بغل کنم و ببوسمش .

بعد از شام که باهم تلفنی صحبت میکردیم از بی تابی قلبم برای در آغوش گرفتن و بوئیدن و بوسیدنش برای اولین بار حرف زدیم و سعی میکرد دلداریم بده و گفت سفر کوتاهه و 3 روز دیگه برمیگرده و بهم قول داد که از آغوش من جدا نشه ، اون شب با حرفهاش آروم شدم ولی تا خود صبح بیدار بودم و نمیتونستم بخوابم . دلیل این بی تابی و بی قراری رو نمیدونستم ، نمیدونستم این دلشوره بخاطر اتفاقیه که در حال وقوعه و من چون روحم دیگه مال خودم نبود داشتم بی اختیار حسش میکردم ! زهره من بعد از نیم ساعت حرف زدن با من میره دوش میگیره و میاد توی تختش دراز میکشه و به خواب میره و صبح پدرش وقتی میبینه که با در زدن و گرفتن موبایلش زهره جواب نمیده با مراجعه به رزیوشن هتل و مراجعه و باز کردن در با جسد زهره روبرو میشه ، زهره به علت نا معلوم توی خواب دچار سکته مغزی میشه که باعث خونریزی مغزیش شده بود و توی خواب تموم کرده بود .

حسرت بوسیدنش یک داغ ابدی شد روی قلب و روحم و همیشه برای گرفتن دستهاش بی تابی میکنم . همسرم میدونه که من هنوزم اون نیمه قلبم بکر مونده برای زهره و عشق اون یک تقدس خاصی برام داره . هیچ وقت ازم بخاطر یک قلب نیمه گله نکرده و همیشه بهم گفته تو حتی اگر 1 دانگ از قلبت رو هم بهم بدی برام غنیمته ، گاهی که بی تابم اون من رو مثل یه بچه تو آغوش میگیره و تسلی میده قلبم رو .

مرگ فلسفه عجیبی رو در دل خودش داره ، من به این باورم که سردی خاک و گذشت زمان ابزاری برای گول زدن ما آدمهاست که بتونیم فراموش کنیم ، توی یک گوشه از خاطراتمون جایی از ذهنمون که به راحتی در دسترس فلش بک زدن هست قرار ندیم ، اما در حقیقت این ارزش رو ما تعیین میکنیم و گاها هرگز نمیتونیم و نمیخوایم که یک لحظه هم از ذهنمون دور بشن ولی راه کنار اومدن باهاش رو بالاخره یاد میگیریم .

ببخشید اگه این داستان سکسی نبود و مطابق انتظار شما دوستان از آب در نیومد .

نوشته: م.طلوع


👍 8
👎 4
9431 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

751440
2019-03-01 21:17:37 +0330 +0330

ترم ۳ تحقیق پروژه پایان نامه
معمولا ترم ۸ به بعد انجام میدن
تا همین جا فهمیدم قراره کس تفت بدی مهندس.
از ترم ۱ هم دنبال می کردی خرچنگ

1 ❤️

751460
2019-03-01 21:44:27 +0330 +0330
NA

حسرت دوست داشتنت کسخولی تاابدشد،ای چهرهءجقی من

0 ❤️

751485
2019-03-01 23:01:44 +0330 +0330

پدر دختر دو تا اطاق جدا داشتن؟ نامحرم بودن ایا؟؟ معمولا یه اطاق دو تخته میگیرنا!! در ضمن تو علیه انقلاب با استادت بحث سیاسی کردی هیچ اتفاقیم نیوفتاد؟؟ به کمیته انضباطی گزارش ندادن؟؟ ستاره دار نشدی؟ با لگد ننداختنت بیرون؟؟ کم ببند همیشه ببند…

1 ❤️

751519
2019-03-02 02:28:13 +0330 +0330

گنده گوزی هم حدی داره فایروالِ تاریخ شناس.

0 ❤️

751570
2019-03-02 09:02:02 +0330 +0330

ترم یک اول دانشجوی به فکر پایان نامه بودی که تو کارشناسی میخواستی بدی کارشناسی با پایان نامه کارشناسی ارشد…قاطی کردم اصلا به منچه جدیدا تو دبیرستانم پایان نامه میدن من خودم تو مهد که بودم پایان نامه دکترام ونوشتم با استادم حرف زدم ولی یذره بحث کردیم اخراج شدم جالبه تو کمیته انضباطی سوالش این بود چرا نماز جمعه نمیری جواب منم استاد چتی اونم گفت فعلا نیا خبرت میکنیم الان۱۴ساله میخوان خبرم کنن

0 ❤️

751594
2019-03-02 13:26:15 +0330 +0330
NA

بیشتر از اینکه این داستانا برام جالب باشن ک نیستن .مشتاق خوندم نظرات ملت همیشه در صحنه ام ‌(مرسی با سخنان گهربارتون روحمونو شاد میکنید خخخخخ)

0 ❤️

751599
2019-03-02 14:18:36 +0330 +0330

لایک هفتم

0 ❤️

751600
2019-03-02 14:19:56 +0330 +0330

لایک
بهت تسلیت میگم.
تئوری افزایش انتظارات تا حد زیادی دلایل انقلاب ایران رو توجیه میکنه، اما اینکه اون رو کمونیستی و یا تلفیقی ازون سه نظام بنامی کمی برام گنگ بود.
زیبا بود اما.

0 ❤️

751603
2019-03-02 14:28:01 +0330 +0330

دنیا با حاکم نیاز نداره دنیا بی سیاست جای خیلی بهتریه حاکمان انسان های احمق و زورگو هستند و مرز ها ونژاد ها اسباب بردگی نوین این ابله ها
هیچ عملکردی ندارند موجودات پست

0 ❤️

751612
2019-03-02 16:33:45 +0330 +0330

خیلی چرت بود

0 ❤️

751624
2019-03-02 19:19:48 +0330 +0330

فقط به خاطر عنوان زیبات لایک

0 ❤️

752016
2019-03-04 17:04:31 +0330 +0330

اخی ،دلم گرفت ،چقد گناهی هستین

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها