حسن باطون (۱)

1390/11/04

برادرم فقط چهارده سالش بود و من نمی دونستم چرا دوستانش اونو حسن باطون صدا میکونن و جالب ان که اون اصلا ناراحت نمی شد که هیچ یک نوع احساس رضایت رو میشد در نگاهش خواند
اما بعد
ما دو خواهر بودیم و حسن رو به عنوان برادر کوجکتر خیلی دوست داشتیم فقط تازه گی ها که پشت لبش سبز شده بود گاهی برای ما دو خواهر بزرگتربی خودی غیرتی میشد و بعضی وقت ها اعصاب ما را خرد میکرد جوری که مجبور میشدیم شکایت او را به مادرمان بکنیم و البته مادرمان همان جواب همیشگی رو میداد که چکارش کنم بعد از فوت پدرتان اون نسبت به شما احساس غیرت میکنه من پیشنهاد میکنم هر دوتون زودتر شوهر کنید تا من هم این دم اخری با خیال راهت سرم رو خاک بزارم و دست تقدیر خواهرم را مثلا به خونه بخت فرستاد
اما از انجا که طالع بعضی را سیاه نوشته اند خواهرم بعد از شش ماه دیپورت شده به خانه پدری برگشت خدا میدونه چه وضعی داشتیم حسن عصبی خواهرم افسرده مادرم گوشه گیر و من نیز از هر چه مرد بود متنفر شده بودم اما داستانی که میخواهم برایتان بگویم تازه از اینجا شروع میشود
نزدیک به یک سال از طلاق خواهرم گذشته بود و من تازه مدرک دیپلمم را گرفته بودم یک روز که مادرم به سر خاک پدرمان رفته بود من به همراه یکی از دوستانم به ایادت یکی از هم کلاسی های سابقم رفتیم که تازه از بیمارستان مرخص شده بود اما از انجا که منزلشان خیلی شلوغ بود زود خدا حافظی کردیم و هر کدام راهی خانه خودمان شدیم دم در خونه وقتی کلید رو توی قفل چرخوندم یهو دلم به شور افتاد نمی دونستم چرا احساس بدی دارم برای یک لحظه میخواستم برگردم اما به خودم گفتم کجا میتونم برم وارد خونه که شدم با انکه میدونستم مادرم خانه نیست با این وجود اون رو ارام صدا کردم و طبیعتا جوابی نیامد از طبقه بالا صداهای گونگی شنیده میشد نمیدونید چقدر ترسیده بودم سعی کردم به اعصابم مسلط شوم ارام به طبقه بالا رفتم حالا دیگه صدا ها بهتر به گوش میرسید صدای مثل اه و اوف گاهی حالت التماس همراه با جیغ هایی که از سر شهوت شنیده میشد صدا از اتاق خواهرم میامد اما در بسته بود به اتاق دیگر رفتم یک صندلی اوردم گذاشتم پشته در و رفتم روش از شیشه بالای در چیزی دیدم که حتی تصور اون هم نمیکردم لیلا خواهرم با حسن چنان مشغول بودن که اگر سر و صدا هم میکردم متوجه نمی شدن و من دقیقا همین کار را کردم از صندلی امدم پایین رفتم توی اتاق باور کنید برای چند لحظه متوجه من نشدن و تازه انجا بود که من فهمیدم که چرا به حسن باطون میگویند کیر حسن با توجه به سنش چیزی از یک باطون کم نداشت از شما چه پنهان دیدن حالت دادن لیلا و کیر حسن اب به کوسم اورده بود اما سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و تازه بعد از چند دقیقه ان دو متوجه من شدن برای لحظاتی هر سه هم دیگر را نگاه کردیم اما این لیلا بود که با گفتن وای خدا هر سه را از شوک به در اورد و من بلافاصله به طبقه پایین امدم و یک راست به اتاق خودم رفتم و در را از پشت بستم وبه تختم پناه بردم و فکر میکنم نیمه های شب بود که از خواب بیدار شدم و صحنه های اون رور عصر مثل فیلم از جلوی دیدگانم رد میشدن برای یک لحظه متوجه شدم دستم توی شورتم است و دارم با چو چولم بازی میکنم وقتی صحنه های التماس لیلا که میگفت دادشی فشار بده تو را خدا جلوی نظرم میامد شهوت بیشتر وجودم را میگرفت توی همین افکار بودم که دیدم در وا شد ولیلا در حالی که صورتش از اشک کاملا خیس شده بود وارد اتاق من شد و امد بالای سر من و اروم در گوشم گفت فریبا من رو ببخش ترا به خدا من رو ببخش نمیگم من بی گناهم ولی به خدا مجبور شدم باور کن
من بلند شدم نشستم توی چشماش نگاه کردم گفتم از التماس کردن هات معلوم بو د ای کاش یک غریبه بود چطور تونستی با برادر کوچکت این کار رو بکنی میدونی اگه مامان بفهمه دق میکنه تو که انقدر احتیاج داشتی یا طلاق نمیگرفتی یاحداقل با یک غریبه رو هم میریختی گفت تو که نمیدونی اولین بار حسن به زور به من تجاوز کرد گفتم خوشم باشه پس دفعه اولتون نبود گفت ترا خدا بگذار برات بگم و اون وقت بود تازه من معنی خیلی از کارهایی که در گذشته اتفاق افتاده بود رو میفهمیدم تازه متوجه شدم در این چند ماه گذشته چند بار دنباله نخود سیاه رفتم و لیلا ماجرای خود را این گونه تعریف کرد
رفتار حسن با من بعد از طلاق خیلی بد شد مرتب به من گیر میداد و
دایم پر رو پا پیچ من میشد تا اینکه یک روز سر کوچه یک نفر یک ادرس از من خواست و حسن این صحنه دیده بود وقتی امدم خونه حسن امد پیشم و با بی شرمی گفت لیلا جون دلت کیر میخواد مگه من مردم که تو به غریبه ها التماس میکونی پس برادری برای چی خوبه من هم محکم زدم توی گوشش گفتم بی شرف مگر من جندم تو هنوز دهن بوی شیر میده خجالت بکش من خواهرتم گفت من دهنم بوی شیر میده حالا نشونت میدم و اون شب وقتی قبل از خواب رفتم حمام حسن به زور وارد حمام شد گفتم چرا ما را صدا نکردی گفت همان شبی بود که با مامان رفتی خونه خاله و من تازه یادم امد چه قدر من و مامان به حسن گفتیم و او نیامد و ادامه داد وقتی حسن وارد حمام شد من خشکم زد حسن خیلی اروم لخت شد من هنوز سینه بند و شورت خودم را در نیاورده بودم حسن امد جلو گفت اگه میخواهی جیغ بزنی همین الان بزن گفتم حسن میدونی من خواهرتم واقعا تو میخواهی به من دست بزنی گفت دست میخواهم همچین بکنمکه زمین رو گاز بگیری فریبا به خدا میدونستم کاری ازم ساخته نیست از ترس ابرو فقط چشمام رو بستم تا اون رو توی اون لحظه نبینم حسن امد جلو لبهاشو گذاشت روی لبهام و دستش را کرد توی شورتم و من دیگه چیزی نفهمیدم راستش فریبا من خودم خیلی نیاز داشتم
برای اینکه قدری از ناراحتی در بیاد گفتم خودمونیم ناقلا کلی کیف کردی نه گفت بی شرف به قدری ادمو حرفه ای میکونه ادم فکر میکونه پنجاه سالشه وتا حالا صد تا زن داشته گفتم میخواهم چیزی بگویم ولی روم نمیشه گفت نه بگو فکر کنم دیگه میتونی حرفاتو راحت به من بگی گفتم وقتی شما دوتا رو دیدم تو چنان غرق شهوت بودی و همچین داد میزدی که من هم یک جام شروع کرد به خاریدن و با این حرف هر دو خندیدیم
اجازه بدید بقیه داستان را بعدا برایتان مینویسم

نوشته:‌ فریبا


👍 2
👎 0
65342 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

309415
2012-01-25 02:00:46 +0330 +0330

عجب. داستان سکس خواهر برادر رو اعصابم راه میره. آخرش هم معلومه. حسن هم باطومشو تو کونت میکنه و سه نفری سکس میکنید و بعدش هم مادرت جریانو میفهمه و کوسش واسه باطوم حسنک آب میشه و خلاصه سکس 4 نفری و ماجرا به خیر و خوشی تموم میشه و تا آخر عمر به خوشبختی زندگی خواهید کرد.

0 ❤️

309416
2012-01-25 06:35:13 +0330 +0330
NA

خوشبحال خواهرت

0 ❤️

309417
2012-01-25 08:36:53 +0330 +0330
NA

بنويس ببينيم آخرش چى ميشه

0 ❤️

309418
2012-01-25 09:14:55 +0330 +0330
NA

ادامه اش نده تاهمين
جاش حال به هم زن بود.

0 ❤️

309419
2012-01-25 10:20:50 +0330 +0330
NA

اه. واقعا شرم اوره.

0 ❤️

309420
2012-01-25 10:44:42 +0330 +0330
NA

من با دیگران کاری ندارم من که میگم چراغی که به خانه رواست
به مسجد حرامه(دمت گرم قشنگ بود بقیه شو زودتر بزار)

0 ❤️

309422
2012-01-25 10:55:41 +0330 +0330
NA

:H =D> =D> =D> =D> :H

0 ❤️

309423
2012-01-25 11:27:25 +0330 +0330
NA

تنه باباتون توی گور حسابی داره میلرزه

0 ❤️

309424
2012-01-25 14:38:47 +0330 +0330
NA

اصل کلمه باتوم هست بی سوادی منشاء درصد عمده ای از مشکلات مملکته به موضوع داستان واکنشی نشون نمیدم اما همین طرز برخورده با عقاید متفاوته که کشور ما وضعش همینه
والدین روابط دوستی جوونا رو قبول ندارن جوونا شرایط ازدواج ندارن در نتیجه شدت شهوت و نیاز جوون ایرانی رو از رسیدن به باقی زندگیش منع میکنم و فقط تمام همت خودش رو برای پیدا کردن راهی برای ارضای جنسی میذاره که اگر نیازش به راحتی مرتفع میشد فکرش رو در راه پیشرفت خودش به کار میگرفت برخورد شدید با عقاید مخالف جامعه دوای درد نیست دوستان پاک کردن صورت مسئله حل اون نیست

0 ❤️

309425
2012-01-25 16:12:13 +0330 +0330
NA

نظر دوستمون SO LONELY در مورد بی سواد بودن نویسنده کاملا درسته !
و البته کاملا با ادامه عقیده ایشان نیز موافقم !
اما من تا جایی خواندم که نویسنده در همون سالی که دیپلم گرفته بود کلمه عیادت رو اینگونه نوشت :
“من تازه مدرک دیپلمم را گرفته بودم یک روز که مادرم به سر خاک پدرمان رفته بود من به همراه یکی از دوستانم به ایادت یکی از هم کلاسی های سابقم رفتیم”
بعد از خواندن نظرات از اینکه ادامه داستان را نخواندم دو رکعت نماز شکر بجا آوردم.
فکرش را بکنید باتوم (2) باتوم (3) و سریال باتوم ها…
عجب صبری خدا دارد!

0 ❤️

309426
2012-01-25 18:38:09 +0330 +0330
NA

حسن 14 سالش بود؟
کیرش مثل باتون بود؟
به زور خواهرتو کرد؟
ای بابا ، ما هم که اینجا ببو تشریف داریم
داستان دروغ داشتیم ولی افسانه ای نه

0 ❤️

309427
2012-01-25 20:16:48 +0330 +0330
NA

“کس تپانچه مار” فحشیست شمالی که حیفم میاد نثار تو کنم.

0 ❤️

309430
2012-01-26 08:25:23 +0330 +0330
NA

به منم میگن نیما باطون بیاین یه دست بدین.

0 ❤️

309431
2012-01-26 14:25:15 +0330 +0330
NA

من اگه ادمین (مدیر) این سایت بودم یه جوری یوزر فریبا خانومه بیسوادو بلوکه میکردم که تا اخر عمر کابوس باتون(باتوم)ببینه در ضمن حالم از سکسایه خانوادگی (مادر،خواهر،عمه،خاله…) بهم میخوره و همچنین اگه ادامشو بنویسی هرچی فحش بالایه 18 بلدم نثارت میکنم.

0 ❤️

309432
2012-01-27 16:33:40 +0330 +0330
NA

مردم ما دیگه باورشون شده چیزی برای از دست دادن ندارن.امروز خواهرومادر،فردا هرزنی که خواستن حتی به قیمت کشتن شوهرش.نمیدونم دیگه چقدر قراره تو باتلاقی که خودمون ازکسافتامون درست کردیم فرو میریم!

0 ❤️

309434
2014-10-31 12:19:48 +0330 +0330
NA

khosham omad
khili khob bod
merc:c

0 ❤️

932423
2023-06-10 15:33:54 +0330 +0330

داستان ادامه نداره ؟؟؟؟؟؟

0 ❤️