اون شب ما منزل رفیق چندین سالم -جواد - دعوت بودیم . چند سالی میشه که با هم رفت و امد داریم . دوست خانوادگی مون هست .
…
بعد از شام نشسته بودیم که جواد گفت بیاید پاسور بازی - حکم - من و مهسا - زنم - شریک بودیم و جواد هم بازنش - شهلا -
بگذریم از تو ضیحات اضافه که با هم راحتیم و زنامون روسری نمیپوشن و این حرفا …
بعد از یک ساعتی بازی کردن خستمون شد و گفتم دیگه حال نمیده بیاید یه بازی دیگه …
چه بازی ؟
حقیقت یا عمل . ؟
خلاصه قرار بر این شد که هر کی یه برگ رو کنه و اونی که برگ بزرگتر اورد از اونی که از برگ کوچیکتر اورد سوال کنه یا ازش بخواد کاری را انجام بده ؟
خلاصه از سوالات معمولی که دوست داری کیو الان ببوسی و بزن رو پای اونی که ازش بدت میاد و … شرو ع شد . شیطنت ها جرقه زد .
تا اینکه یه بارکه باید جواد از مهسا سوال میکرد - نامرد یه دفعه پرسید : شرتت چه رنگیه ؟
مهسا سرخ شد . جواب نداد .
اون هم دایم تکرار میکرد سوالشو منو شهلا هم ساکت بودیم .
جواد گفت حال نگیر دیگه بازیه - چه رنگیه ؟
مهسا با خجالت گفت : زرد
جواد : از کجا معلوم راست بگی ؟
رو به من کردو پرسید : راست میگه ؟
گفتم نمیدونم والله الان چی پاش باشه
عصری رفته حمام نمیدونم چی پوشیده
مهسا گفت به خدا راست میگم زرده
جواد هم قبول نمیکرد
خلاصه قرار شد با شهلا برن تو اتاق نگاه کنه و بیاد بگه چه رنگیه .
که شهلا برگشت و گفت : راست میگه زرده
چند بار دیگه بازی کردیم و مسخره بازی و پشتک بزن و دراز بکش و … و من منتظر بودم که قرعه بخوره به سوال من از شهلا
تا اینکه این فرصت پیش اومد و من باید از شهلا سوال میکردم
چون قبلش هی گفته بودیم کارهای عجیب قریب بکنن .
تا گفتم حقیقت یا عمل ؟
از ترس اینکه کار عجیبی را ازش بخوام گفت : حقیقت
من هم نامردی نکردم و گفتم : با خنده - پشمای کستو کی زدی ؟
جواد زد پس سر من /فت بیشعور
گفتم : عه - چیزی که عوض داره گله نداره
دارم سوال میکنم دیگه - باید راستشو بگه
شهلا گفت یک هفته ای میشه نزدم
خلاصه من گفتم باید ثابت بشه و باز قرار شد برن تو اتاق زنها و نگاه کنن که شهلا میگفت قبول ندارم و این فرق میکنه و …
بالاخره گروه کشف حقیقت رفتن تو اتاق و برگشتن ، که یکدفعه مهسا گفت : دروغ میگه - صافه صافه - همین امروز یا دیروز زده
شهلا گفت : ای بی وجدان خاک بر سرت - من ابروت را نبردم - گفتم راست میگه -
یه دفعه جواد پرسید مگه شرتش چه رنگی بود .
مهسا پرید وسط حرف گفت شوخی کردم مو داشت .
شهلا گفت غلط کردی - شرتش قرمزه -
مهسا : دروغ نگو
شهلا : تو دروغ نگو
خلاصه این شد که ما هم مونده بودیم کی راست میگه کی دروغ
به جواد گفتم - تو راستشو بگو : کی زده ؟
گفت والله پریود بوده تازه پاک شده - امروز هم حمام بوده - احتمالا صاف کرده باشه هنوز ندید م .
من هم گفتم به خدا نمیدونم چی پاش هست .
یه نگاه معنا دار به هم کردیم . انگار که فهمیدیم چی داریم به هم میگیم و حمله ور شدیم به طرف مهسا من گرفتم ش مهسا هم داد میزد که ولم کنید .
جواد داشت دکمه ی شلوار جین مهسا را باز میکرد . که مهسا رو به من گفت : به خدا اگه شرتمو ببینه لخت میشم میشینم روبروش
تا خودت از خجالت اب بشی
یه لحظه دست جواد و گرفتم .
به مهسا گفتم نمیکنی همچین کاری .
مهسا : امتحان کن - وای به وقتی که من خر بشم .
نوشته: حسن .
با کل داستان و راست و دروغش کاری ندارم ولی نصیحت اخرش رو قبول دارم
دمت گرم زیبا بود توش تفکر عام بود نه شعر فلسفی
دیونه خودش تجربه میکنه
عاقل از تجربههای دیگران استفاده میکنه
این تلنگرا لازمه
ﭼﻲ ﺑﮕﻢ ﺍﻳﻨﺎﺭﻭ ﺑﻲ ﻏﻴﺮﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻦ ﺑﺒﻴﻨﻦ ﺍﺧﺮﺵ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺍ ﺍﺧﺮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ
اینجور کارا و بازیا مال دوران مجردیه و دوست دختره . زن آدم حرمت داره باهاش بازی سکسی نمیکنن !
ولی تقصیری نداری
تو ایران موقع جوونی ازین کارا نمیشه کرد اینه که خیلی ها بعد از ازدواج تازه دلشون شیطنت میخواد
غیرتتون رو گاییدم،یه مشت آدم کوس کش بی غیرتید شماها
حریم شخصی خوب اومدی، داستانت لایک زدم