حموم دوست داشتنی

1397/03/25

چند وقتی بود که نگاه های خیره ش رو روی خودم حس میکردم.وقتی باهام صحبت میکرد نگاهش رو از روی لبام بر نمی‌داشت.اوایل خجالت میکشیدم و فکر میکردم شاید من کاری کردم که باعث شده اون نسبت بهم اینطوری باشه.اما کم کم همه چی عوض شد ، تا جایی که خودمم سعی میکردم کاری کنم جذبم شه. از اینکه توی جمع دنبالم میگشت احساس غرور میکردم . اینکه با داشتن زن خوشگلی مثل خالم بازم چشمش دنبال من بود . تموم فکرمو درگیر خودش کرده بود. برای اولین بار نگاهمو دقیق دوختم بهش…
چشمای مشکی ، ابروهای کلفت مردونه ، قد بلند ، هیکل درشت ، واااای موهای سینش !!
همه چیزش واسم جالب شده بود .یه لحظه هیکل بزرگ مردونشو روی خودم تصور کردم ، ناخداآگاه لبامو گاز گرفتم . سرمو که بلند کردم چشام افتاد تو چشماش . انگار ذهنمو میخوند ،از تصور شیرینی که ازش تو ذهنم ساخته بودم لبخند کمرنگی نشست رو لبم که از دید سعید پنهون نموند.
اونشب برای اولین بار با تموم وجود میخواستمش،با اینکه گناه بود اما دوست داشتم اون اولین مردی باشه که بهش اجازه میدم فتحم کنه . لایق ترین بود ، قوی و با جذبه. وقتی همه ریسه میرفتن از خنده اون فقط یه لبخند ریز میزد که دل آدمو میبرد.
تصمیم خودمو گرفته بودم، سعید باید مال من میشد.
فرداش حسابی به خودم رسیدم یه تاپ صورتی با شلوار سفید پوشیدم‌ موهامم بر‌ عکس همیشه که بافت بود ایندفعه باز گذاشتم یه آرایش لایت عروسکیم کردم و یه نگاه سرسری تو آینه کردم.یه بوس واسه خودم تو آینه فرستادم و آماده ی رفتن شدم.وقتی رسیدم خونه ی خالم روسریمو باز گذاشتم،‌دکمه ی بالای مانتومم باز کردم تا سفیدی سینم تو چشم باشه . در آسانسور که باز شد سعید دم در بود .ازون لبخندای مَکُش مرگ مَنِش بهم زد که قند تو دلم آب شد.وقت اولین حرکت بود . تند تند شروع کردم خودمو باد زدن که مثلا‌ خیلی گرمه یقه مانتومو بیشتر باز کردم . نگاهش رو سینم موند ، موفق شده بودم . لبخند پیروزمندانه ایدزدم و به روی خودم نیاوردم که داره منو دید میزنه رفتم داخل . با عشوه راه میرفتم و برگشتم رو بهش دکمه های مانتومو آروم آروم باز کردم ، دست کشیدم رو سینم حواسم کاملابهش بود ، هم خندم گرفته بود هم نگاهش داشت آتیشم‌ میزد. تلفنش زنگ زد .دستشو کرد بهمو رفت کنار پنجره منم ازین فرصت استفاده کردم و خونه رو دید زدم ، دیدم دوش حموم بازه که فهمیدم خالم رفته حمومو ازین فرصت استفاده کردمو یقه ی لباسمو پایین تر کشیدم . سعید تلفنش تموم شده بود و نشسته بود رو مبل ، نشستم مبل کناریش که واسم لیموناد ریخت ، پاهامو انداخته بودم رو هم . دست میکشیدم رو رونهام و پاهامو به هم میمالیدم که از نگاه های سعید پنهون نمیموند . موقع خوردن لیموناد کمی کجش کردمو ریختم رو سینم. بلند جیغ زدم که واااس کثیف شدم . سعید از جیغ من خندش گرفته بود خم شد دستمال کاغذی رو گرفت طرف من ، منم لبامو بع علامت ناراحتی آویزون کردم گفتم میشه خودت تمیز کنی اونم انتظار همچین جوابی ازم نداشت اولش مکث کرد ولی دستشو آورد طرف سینم و مثلا داشت سینمو خشک میکرد . نفسای عمیق میکشید منم نگاهم به شلوارش بود و ازین منظره لذت میبردم که لباسمو از تنم در آوردم . سینه های سفت و سفیدم تو ست سفیدم زندونی شده بود و منقبض شدن فک سعید که دندوناشو روی هم فشار میدادو به وضوح می‌دیدم. دیگه طاقت نداشتم .دستشو گرفتم و گذاشتم روی سینم . انگار منتظر همچین اکشنی از من بود محکم سینمو تو دستاش گرفت و فشار داد ، دست دیگشو انداخت دور کمرم منو کشید طرف خودش. نشستم رو پاشو اونم سرشو کرده بود تو سینه هامو تند تند روشو زبون میزد ، سگک سوتینم از جلو بود بازش کردو مرواریدای سفید صورتیم افتادن بیرون . نوکشون که زدع بود بیرونو با انگشت گرفت ، انقد محکم گرفت که آه آرومی کشیدم ، حسابی حشری شده بود که با اینکارم بدتر شد همینطوری که سینه هامو میمالوند زبونشو کشید رو لبمو شروع کرد به خوردن ، خیس شدن کسمو حس میکردم . انقدر واضح بود که گفتم الان پاهای سعید خیس میشه . خودمو رو کیرش تکون میدادم و لباشو میک میزدم اونم دستشو برد سمت کسمو از رو شلوار میمالید،دیگه آه آروم نبود و تبدیل به جیغ شده بود ، نمیتونستم راحت باشم میترسیدم خالم بشنوه . خوابوندتم رو مبل و افتاد به جون سینه هام . یجوری میلیسیدو میخوردشون که تا چند روز کبود بودن . پامو بردم لای پاش میخورد به کیرش . دلم میخواستش ، دوس داشتم کیر کلفتشو تو خودم حس کنم .سعی کردم دستمو ببرم تو شلوارش اما دستمو گرفت و اجازه نداد . سرشو برد دم گوشمو آرومو حشری زمزمه کرد بعدا جرت میدم جنده کوچولوی من .

نوشته: Pinky


👍 9
👎 12
9694 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

694691
2018-06-15 21:01:18 +0430 +0430

تا فهمیدم گفتی خالت دیسلایک

0 ❤️

694727
2018-06-15 21:39:11 +0430 +0430

(dash) :(

0 ❤️

694736
2018-06-15 21:42:40 +0430 +0430

زنازاده

0 ❤️

694740
2018-06-15 21:46:11 +0430 +0430

اینکه شوهر خالت بود ضد حال شد اصن،امیدوارم واقعی نباشه…ولی نوشتت رو دوست داشتم…بار بعد فامیلی ننویس

0 ❤️

694741
2018-06-15 21:46:27 +0430 +0430

دیسلایک جنده کوچولوی اون

1 ❤️

694780
2018-06-16 01:22:42 +0430 +0430

ماشاالله ماشاالله چقدر جنده ها زیادن ???

0 ❤️

694787
2018-06-16 02:41:50 +0430 +0430

تم خیانت دوس ندارم اما داستانت جذااب و تحریک کننده بود مخصوصا اخرش لایک

0 ❤️

694844
2018-06-16 09:03:03 +0430 +0430

بعدا جرت می دم جنده کوچولوی من. <<< ساده ترین راه برای تشخیص یه دختر از یه پسره ملجوق

0 ❤️

694869
2018-06-16 11:16:19 +0430 +0430
NA

کاش همه ی دخترا مثل تو باشن، «بیا منو بکن…»

0 ❤️

694927
2018-06-16 19:44:45 +0430 +0430
NA

همه شهر فتحت کردن جنده

0 ❤️

695039
2018-06-16 23:58:23 +0430 +0430
NA

بابا چه شعرایی داریم نمیدونستیم،دیس لایک

0 ❤️