حوری بهشتی

1394/07/18

درحالیکه بر روی تختخواب دراز کشیده بودم، ته مانده ی بطری مشروبم را سر کشیدم. بطری خالی را بر روی پاتختی رها کردم و در مستی خود غرق شدم. از خود بی خود بودم و زمان ایستاده بود. در اتاق را گشود و وارد شد. همچون ستاره ای زیبا می درخشید. در را بست و با لبان سرخش بوسه ای نثارم نمود. سوتین و شورت سیاهش با رنگ موهای پریشان وی همرنگ بود. با خود فکر کردم:

  • باورم نمیشه! چقدر خوشگل شده. انگاری حوریه بهشتیه!
    نزدیک تر آمد و کنار تختخواب ایستاد و با ناز و کرشمه ی خاصی گفت:
  • میخوای جنده ی تو باشم؟!
    خجالت می کشیدم، اما مستی بر خجالتم فائق آمد و با لکنت گفتم:
  • چ… چرا… ک… که… نه…!
    گویا منتظر همین پاسخ بود. بر روی تختخواب چهار دست و پا شد و آهسته آهسته به سمت من آمد. بوسه ای بر لبانم نهاد و بر روی شکمم نشست. درحالیکه سینه های بزرگش را با دو دست می مالید و لبش را با دندانهایش گاز می گرفت، گفت:
  • میخوای بخوریشون؟!
    بدون اینکه پاسخی بدهم، نیم تنه ام را از تختخواب جدا نمودم و دستهایم را دور کمرش گره کردم و بدن او را به سمت بدن خودم فشار دادم. دهانم را نزدیک گوشش بردم و آهسته گفتم:
  • میخوام بکنمت!
  • عجله نکن…!
    این را گفت و سینه های بزرگ و سفیدش را از سوتین بیرون کشید و با چشمانش التماس کرد که بخورم. با دست راستم، سینه چپش را گرفتم و نوک آنرا با ولع خوردم. خنده ای از سر شهوت کرد و گفت:
  • کندیش کوره خر!
    بی توجه به سخنانش، به خوردن ادامه دادم. دست چپش را در میان موهایم جای داد و با قدرت تمام سرم را از سینه اش جدا نمود. در همان حال، لبانش را بر لبانم گذاشت و وحشیانه خورد. با زبانش، زبانم را نوازش می کرد. نفس عطرآگین وی مرا بیهوش می نمود. چشمانم را بسته بودم و لذت می بردم. ناگهان زبانم را گاز گرفت و مستی از سرم پرید. خنده ی ریزی کرد و گفت:
  • خوابت نبره! سپس تنها لباس تنم که شورتم بود را درآورد. شورت سیاه خودش را نیز پایین کشید و سپس سوتینش را درآورد تا سینه های سفید و نرم و بزرگش به طور کامل خودنمایی کنند. بر روی تختخواب، بین پاهایم و در مقابل کیرم زانو زد و آماده لیسیدن و خوردن شد. همچون پورن استارهای حرفه ای کیرم را می خورد و بیضه هایم را لیس می زد. بر روی ابرها پرواز می کردم. احساس کردم، دارم ارضا می شوم. از وی خواستم تا کارش را متوقف کند. اطاعت کرد و حالت سگی اختیار نمود. سپس سرش را بر روی تختخواب گذاشت تا کون خوش فرم و بزرگش قدری بالاتر بیاید. موقعیت مناسب را در پشت کون وی پیدا کردم و با دستم کوسش را قدری مالیدم. دست چپم را بر روی کونش گذاشتم و با دست راستم، کیرم را در مقابل کوسش قرار دادم. کیرم را در کوسش فرو بردم و سپس دست راستم را بر کونش نهادم و چشمانم را بستم. با ورود کیرم در کوسش، احساس کردم، وارد بهشت شده ام. چه احساس نابی. تمامی حس های زیبا در این ورود خلاصه می شوند؛ حس مردانگی، حس تملک بر زن، حس لذت، حس شهوت و حس آفرینش. تنها لحظه ای که می توانم دلیل آفرینش را درک کنم، همین لحظه است.
    ناله هایش همچون آهنگی شهوت آلود، مرا بر ادامه کارم مجاب می نمود. نفس هایش زندگی را در وجودم می دمید. آه، که چه لحظه ایست. می توانم وجود وی را که با شعله شهوت آتش گرفته است را حس کنم. می توانم در وجود وی نفوذ کنم و شهوتم را با وی تکمیل نمایم. می توانم یکی از جنبه های عشق را در او ببینم. اما لذتی را که من می برم، کلمات از توصیف آن عاجزند. با صدای شهوت آلودی مرا از افکارم بیرون کشید و گفت:
  • آه، نیم ساعته داری جرم میدی! تمومش کن دیگه. مشتری منتظره! آی…!
    در همین حین، کیرم را از کوس گرم و آبدارش بیرون کشیدم و تمام وجودم همراه با آب کیرم با فشار بیرون آمد و بر روی کون و پشت وی ریخت. بدنم سست شد و بی حال بر روی تختخواب افتادم. رو به اعظم کردم و گفتم:
  • کوست گشادتر شده ها! خنده ای کرد و گفت:
  • آره، یه مشتری کیر کلفت گیرم اومده. هر سه روز یه بار می کنتم. کیرش مثله دسته بیله!
  • یعنی دیگه مشتری کیر کلفت خانم، من نیستم؟!
  • نه دیگه…!

نوشته: mr.ramin94


👍 0
👎 0
59279 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

471113
2015-10-10 18:59:05 +0330 +0330
NA

ریدییییییی با این داستان نوشتنت!
"حالت سگی اختیار نمود…"یعنی از اینجا به بعد نخوندم!
احمق…

0 ❤️

471114
2015-10-10 19:24:21 +0330 +0330

آقا داستان ننویسید که نمیمیرین.این چرت و پرتا چیه دیگه

0 ❤️

471115
2015-10-10 19:25:43 +0330 +0330

خوب نبود،هم خیلی خلاصه بود و هم داستان چیز دندون گیری نبود،مرسی

0 ❤️

471116
2015-10-10 19:40:05 +0330 +0330

آلت تناسلی گاو درون کون گشادت با آن داستانت ^_^

0 ❤️

471117
2015-10-10 20:51:53 +0330 +0330
NA

تو رویایی یکم از این خیالات بیا بیرون

0 ❤️

471118
2015-10-10 21:07:44 +0330 +0330
NA

سگ صاحاب چرا یه جاهاییشو عامیانه مینویسی یه جاهاییشو ادبی ؟!!! ما که منظورتو نفهمیدیم … (دهانم را نزدیک گوشش بردم و آهسته گفتم :
کیرم داخل دهانت با این داستان نِوِشتَنَت .
پایان.
کیرم داخل کوس عمه ات .
خیلی پایان .

0 ❤️

471119
2015-10-10 21:33:28 +0330 +0330
NA

سلام جند ساله دارم سايتو ميخونم ولي الان ديگه عضو شدم با تقديم احترام به قديميهاي گروه

0 ❤️

471120
2015-10-10 22:08:01 +0330 +0330
NA

ان گاه كه كيرم را در داخل كون مادرت كردم و مادرت كير مرا گرفت و گذاشت داخل كونش مباركش اه چه بوي گندي امد به گمانم او گوزيد
گوز مادرت بد بوست
ميتوان عاشق شد
قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
بوي گوز مادرت همچون عن يك بچه است
شياف بگذار در كون او بوي ان عوض خواهد شد
گوز مادرت زيباست
١٠٠ دانه ياغوت دسته به دسته
با نظم و ترتيب يك جا نشسته
نگاهي ميكني
مگه عاشق نديدي تو
يا شايد ديديو
رسوا ترين عاشق نديدي
يا ما مجنونيمو خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نميداره
اتل متل توتوله گاو حسن چه جور
نه شير داره نه پستون
زي زي گولو اسي پاسي دراكوتاتا به تا
با تشكر bye

2 ❤️

471122
2015-10-11 11:12:15 +0330 +0330

سلام.اگه از بین دوستای عزیز کسی ناییریکا رو میشناسه توی خصوصی بهم پیام بده.خیلی ممنون میشم

0 ❤️

471123
2015-10-11 11:31:34 +0330 +0330
NA

دوستان از قلم انداختن.سپس…سپس…سپس…سپس…

0 ❤️

471124
2015-10-11 12:17:34 +0330 +0330
NA

پای چپ فیل تو کونت با این داستان نوشتنت

0 ❤️

471125
2015-10-11 15:01:18 +0330 +0330

گوز عراقى ميكندى بهتر بود

1 ❤️

471126
2015-10-11 17:45:44 +0330 +0330
NA

خاک تو سرت مجلوقت کنم من

0 ❤️

471127
2015-10-11 19:01:12 +0330 +0330
NA

کیرم نثارت شود با این داستان نوشتنت

0 ❤️

471129
2015-10-12 07:49:14 +0330 +0330
NA

این چندتا دست داره . یکی روی کس یکی روی کون یکی روی کیر

0 ❤️