من قبلا داستانی نوشتم با عنوان"مهین، خاطرات یک ترانس سکشوال" که جز داستان های برتر بوده.
22 مهر 1387، یادداشتهای قاتل
نزدیک ظهر بود، یا شاید کمی از ظهر گذشته بود. توی اتوبان نواب میروندم و تشنهام شده بود. کناری ایستادم و از دکه کنار خیابون سیگار و آب معدنی گرفتم. میخواستم سوار ماشین بشم که کنار اتوبان دختری رو دیدم با کیف مدرسه که برای تاکسیها دست بلند میکرد. یکی دو دقیقه منتظر موندم و بعد دنده رو جا زدم و راه افتادم. کنار دختر رسیدم، شیشه رو پایین دادم و پرسیدم:«دختر خانم کجا میری؟ تو اتوبان که تاکسی گیرت نمیاد؟کجا میری برسونمت؟» دختر سر به زیر تشکر کرد. اصرار کردم:«کجا میری؟» گفت:«خونه مون، مهرآباد جنوبی». گفتم:«مسیر منم همونجاست، اگه میای برسونمت»، چیزی نگفت، مردد بود. پیاده شدم، در رو براش باز کردم و دستش رو کشیدم داخل. چیزی نگفت، فقط نگاهم میکرد.
سومین بار با جیغ گفت:«این مسیر خونه مون نیست». محکم سرش رو به شیشه کوبیدم. گریه می کرد اما بدون سکوت. از خیابون فرعی انداختم تو جاده تهران قم. خیلی نرفته بودم که رسیدم به یه مزرعه. دوروبر هیچکس نبود. از یه خاکی پایین رفتم و مراقب بودم کسی اطراف نباشه. دختر هنوز گریه می کرد و جیغ می زد. مچ دستش رو به چنگ گرفتم و داد زدم:«خفه میشی یا خفه ات کنم؟». ساکت شده بود و مثل بره کنج صندلی نشسته بود. پشت یه خرابه ماشین رو پارک کردم. دست دختر رو گرفتم و با خودم کشیدمش بیرون. خوابوندمش رو زمین و فوری جورابم رو از پام درآوردم و چپوندم تو دهنش. دستاش رو هم با یه بند چرمی که از قبل آماده داشتم از پشت بستم. مقعنه اش از سرش در اومده بود. چنگ زدم تو موهاش و کشوندمش سمت کشتزار. بردمش سمتی که گندم ها حسابی بلند بود. خوابوندمش رو زمین و افتادم به جونش. مانتوش رو کندم و لباس رو پاره کردم. سینههای بلوریش قد یه پرتقال درشت بود. چنگ زدم به سینههاش و محکم میمالوندم. جورابم از دهنش بیرون اومد و با ناله ازم خواست ولش کنم. گفتم:«ولت کنم؟ تازه به چنگت آوردم. » و سینههاش رو تو دهنم جا دادم. رام شده بود و دیگه نمیتونست حتی جیغ بزنه. از خوردن سینهها و گردنش که دست کشیدم رفتم که بکنمش. پاهاش رو کاملا باز کردم و برای اینکه تکون نخوردن روش خم شدم و با پاهام دوتا دستاش رو گرفتم. کیرم رو گذاشتم لب کس تنگ و صورتیش و با یک فشار کردمش تو. خون شتک زد و رنگ دختر زرد شد. نفس هاش به سختی شنیده میشد. ده دقیقه همونطور گاییدمش و بعد برش گردوندم. حیف بود این کون نرم و سفید فتح نشه. سر کیرم رو داخل کونش جا دادم و با یک فشار همهی کیرم رو داخل مونش فرو کردم. جر خورده بود. پنج شش دقیقه هم کونش رو وحشیانه کردم. وقتی آبم داشت میاومد برش گردوندم و آبم رو رو صورتش ریختم. دیگه جونی نداشتم. لباسام خونی بود. دختر روی زمین افتاده بود و رنگش پریده بود و از حال رفته بود. رفتم سراغش و روی سینه اش نشستم. چشمهای سیاهش رو به چشمهام دوخته بود. گفتم:«لذتبخش بودی، خداحافظ کوچولو» و بند چرمی رو انداختم دور گردنش و فشار دادم. چندتا تکون خورد و بعد آروم خوابید. زود برگشتم تو ماشین. متوجه شدم لنگه جورابم همونجا مونده. اما بیخیالش شدم. به این فکر کردم که میتونه این لنگه جوراب امضای من باشه. ماشین رو روشن کردم، راهی که اومده بودم رو طی کردم و بدون اینکه کسی رو تو مسیر ببینم به اتوبان رسیدم.
نوشته: اشکان
ناراحتم کرد…:-(
ولی انصافا نوشتهی خوبی بود…لایک
شادی عزیز بنظرم اینطور شد که جورابو چپنده بود تا صداش درنیاد (,،,جوراب مردونه ضمخت تره مثل خودش البته) و دستهارو زیر جفت زانو ها ( به حالت کردن سنتی و لنگها روی دوش خخخخ ببخشید البته ) بوده… البته این تصور من از حالت های اون اتفاقه شایدم نویسنده بیاد توضیح کاملتری بده…
بیشتر از هرچیزی واسم این جای تعجب داره که گروهبان ها حتی سرباز های آگاهی نسبتا دل سنگی دارن و این افسر (ترجیحا عالی رتبه) که پ.قتل میدن بهش خعلی احساساتیه… و اینکه دفتر خاطرات (حاوی مطالبی از ضعف احساسات و درگیر شدن اون با مسایل کاری) نوعی پوئن منفی واسه پیشرفت ی افسره… و بخاطر مچ گیری های مکررش از طریق خاطرات نویسی متهمین ترجیحا ضعف هاشو مکتوب نمیکنه…
در کل داستان خوب بود که راجبش اینقدر حرف زدم دوستان ببخشن
دوستان، من معتقد به تئوری مرگ مولف هستم. یعنی معتقدم نویسنده نباید درباره کار خودش توضیح بده. اما باید دو نکته رو توضیح بدم.
ای تو روحت کثافت عااااالی بود ?
ادامه بده خوشم میاد از این دست داستانا یه جورایی به وجدم میارن
فقط یه چنتا اشکال داشتی که بهتره مِن بعد از این بهشون بیشتر دقت کنی که سیر حقیقی ماجرارو بهم نریزی
1- دختر 11 ساله هنوز ممه هاش در نیمده که !! ؛ اگه دختره خیلی درشت باشه تازه نوکش یه ذره جوونه میزنه اونوقت قاتل چجوری سینه ی پرتغالیشو خورده و دسمالی کرده و چلونده و … (خعلی فضایی بود خداییی)
2-بازم دختر 11 ساله کنار اتوبان نواب اونم تنها چه غلطی میکنه دقیقا؟! (با واقعیت جور در نمیاد)
3-اون تیکه که گفتی مرده جورابشو درآورد کرد تو دهن دختره و کاشف به عمل اومد جوراب زنونس واقعا حالم بهم خورد مرتیکه ی چندش (این تیکش شخصی بود البته ? )
4- مورد آخرم که یه مقدار ظریفتره اما بهتره بدونی کسایی که تو بخش جنایی کار میکنن دلسنگ تر از اونین که سر کیس چشاشون تر و اشتهاشونم کور شه
سرجمع دمت گرم ادامشو سوییچ کن پسر ?
من هنوز نتونستم دو تا قتل وتجاوز سال پیش و هضم کنم،جنایی دوس دارم ولی واقعا این موضوعات منو یاد اصغر قاتل و این چیزا میندازه…
دهشتناکه و رعشه به تن ادم میندازه…
متفاوت بود،لایک تقدیم شما
جون مادرت ننویس.
خوشت میاد از جنایت وقتل.
همه اینا رو میدونن.که تو جامعه ما چقد بیداد میکنه…
دیسلایک
کشتزار مخروبه ک بوی پهن میداده چطور گندمش بلند شده اونقد راستی…؟ ها مسیحا…؟
ببخشید دوستانِ عزیز…
ولی من حس میکنم اون زنونه بودن جوراب… سوتی نیست ! شاید یه نکتهی جنایی و سرِنخ واسه پیدا کردن قاتله…
از کجا که قاتل شیمیل نباشه؟…:-(
یا واسه رد گم کردن جورابش زنونه نباشه؟!..:-(
باید دید…یکم واسه قضاوت زوده هنوز…شایدم من اشتباه میکنم…:-)
لایک کردم داستان جذابی باید باشه مخصوصا اینکه قاتل هم یک شیمیله.
واي كاش طولاني بود
تقريبا سه برابر
مرسي
لايك تقديمت
مسیحا جان مزاح بود (چشمک)
و البته شما بخای نخوای وارد ماجرا هستی داداچ
توضیح: ماجراهمون دل خودمونه…
منظر قاتل شما نیز هستیم…
دوستاني ك ماجراي جنايي ولي منطقي و باحال ميخوان والبته يكم (خيلي كم) سكسي و در عين حال ادم گوز پيچ نشه مث استدلال هاي پوارو،حتما كتاب هاي ريموند چندلر رو بخونيد
یه داستان با درون مایه متفاوت. برامنکه خیلی جالب بود.کامتهای دوستان ایرادای وارده منم رفع کرد تقریبا.فعلا ادامه شو زودتر بذار.
جناب مهران عزیز کارت عالیه ?
لایک
ادامه اش رو زود بزاری…
بابا کار تو ک بدتره,اون بدون شکنجه میکشت ولی تو داری با شکنجه مارو میکشی جوووووووون مادرت بقیه اش رو بنویس حداقل تاریخ بزن بگو بعدیشو کی مینویسی…
فقط زپدتر بنویس
اول بگم که شدیدا اعتراض دارم که به عنوان قسمت اول خیلیییییی کم نوشتین
دوما توصیفات تجاوز خیلی کلیشه ای و نخ نما بود معمولا اینجور افراد حرکات جنون امیز تری نشون میدن و اینجا هم جای سانسور و گزیده گویی نیست.
سوما این دومین داستانیه که کاراکتر بدبختش هم اسم منهه تو روحیم تاثیر گذاشت
چهارما از گذشته و رفتارهای خاصِ روزمره ی قاتل بیشتر بنویس اگر که ممکنه … سپااااس
خوب بود ولی پسرجان کجا با این عجله! عین آگهی تبلیغاتی بود. کمی طولانی تر بنویس لطفا.
hotarashab
جناب من از خوندن این داستان ناراحت شدم…ولی لایک کردم و حتی بعد از اون ازش تعریف کردم…
ولی خوندن و تعریف کردن از این داستان به معنیِ این نیست که من به این ژانر علاقه دارم یا سادیسمی هستم!..پس نگرانی شما تا حدودی بیجاست به نظر من!
در مورد قسمت دوم صحبتتون باید عارض بشم که شما که به آیدی ها و عناوین توجه دارین…باید قبل از کلیک، به اسم داستان هم توجه میکردین!..“خاطرات قتل”…انتظار ندارین که یه آروتیکِ جذاب و با کیفیت بخونین؟…درسته؟!
و در آخر باید بگم که به نظر شما کسی که از رابطش با خواهر یا مادرش یا رابطه زنش با بقیه /بی غیرتی/ مینویسه ذهن سالمی داره؟…اگه بله دیگه حرفی نمیمونه!
من اینا رو در دفاع از boob_lover5 ننوشتم…اینا فقط و فقط پاسخ به نظرات خودتون هست!
اینطور نوشته ها باعث میشن تا از این حالت یکنواختو کرخت دربیاد این سایت… منتظریم ببینم چی میشه…
لایک