خاطرات مخفی یک خانم (۱)

1395/08/20

" این داستان فاقد آن چیزی هست که شما به دنبال آن هستید"

اولین چیزی که باید راجع به من بدونید اینه که من یک فاحشه هستم،
بعد از دانشگاه مثل خیلی از دوستام با هدف یه شغل با در آمد خوب یا حداقل یه شغل جذاب که سر و کار آدم با افراد خوشتیپ و کلا آدم حسابی باشه،اومدم تهران!ولی خوب این جور شغل ها خیلی کم گیر میاد!
فاحشگی شغلی با ثباته!توش با آدم های مختلفی آشنا شدم که تقریبا همه مرد بودند و اکثریت او نارو دیگه هیچ وقت تو زندگیم ندیدم!نکته اش اینه که چه خوشتیپ و با حال باشن و چه کل بدنشون با خال های سیاه که از توش مو زده بیرون پوشیده شده باشه باید باهاشون بخوابی!
به هر حال سیر فاحشه شدن یک شبه رخ نمی ده!اوایل که تهران اومدم فکر می کردم خرج چند ماه رو دارم،اما خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم پولام ته کشید!روز ها رو صرف گشتن تو نیازمندی ها و تلفن به اونها می کردم و هر شب رو صرف خود ارضایی!
الان که فکرشو می کنم خود ارضایی شاید نقطه اوج اون روزام بود!تهران اولین شهری نبود که توش زندگی می کردم اما بدون شک بزرگترین بود،تو هر شهر دیگه ای ممکنه بود حداقل یه آشنا ببینی یا یه لبخند مهربون!اما اینجا نه!انگار همه به طور عجیبی غمزده و بیگانه هستن!
یه کمی بعد از اینکه اومدم تهران،یه خانمی ازدوستای دوستم شهروز بهم مسیج داد،اینجا شهر شهروزه و انگار اون همرو اینجا می شناسه!شهروز به تنهایی حداقل چهار مرحله از شش مراحله جدا کننده شغل من از زندگیمه!خوب وقتی شهروز کلی تلاش کرد تا منو با این زن آشنا کنه و برام یه کاری جور کنه ،منم خوشحال شدم!چیز زیادی ازش نمی دونستم ،فقط اینکه یک بیزنس وومن موفقه و خیلی پولداره!

“شنیدم اومدی تهران، خوشحال می شم هر وقت وقتت آزاد بود ببینمت…” این متن پیام بود
اون زن یه کم از من مسن تر بود ،بسیار سکسی و با سلیقه فوق العاده، وقتی برای اولین بار دیدمش احساس کردم که می تونه آدم های خیلی بهتر از منو استخدام کنه اما وقتی شهروز گفت که از من خوشش اومده واقعا قند تو دلم آب شد!
وقتی جواب تکستشو دادم بلافاصله زنگ زد و گفت که خوشحال می شه هفته آینده شام با هم باشیم.
کل هفته رو تو این فکر بودم که چی بپوشم، مو هامو چه مدلی درست کنم!با باقیمانده پولم چند تا لباس شیک خریدم،شبی که باهاش قرار ملاقات داشتم یکی دو ساعت طول کشید تا تصمیم بگیرم چی بپوشم ،آخرش یک تاپ دکلته مشکی، یک شلوار راسته کرم و یک کفش پاشنه بلند کرم پوشیدم،مو هامو که تازه بلوند کرده بودم اول حسابی لخت کردم بعد هم گوجه کردم پشت سرم !یه رژ لب قرمز مات و کمی ریمل! ،ظاهری ساده و جذاب!
اونشب نیم ساعت زود رسیدم، تازه با وجود اینکه خونه رو پیدا نمی کردم و یه نیم ساعتی هم داشتم دنبال آدرس می گشتم!
وقتی زنگ زدم مرد جوونی از پشت آیفون گفت کیه؟ خودمو معرفی کردم گفت بفرمایین داخل! در که باز شد ،وارد حیاط شدم، ساختمان از دور پیدا بود و شراره و مرد جوان تو ورودی ساختمون منتظرم بودن،بوی گل های شب بو هوا رو مسخ کرده
بود،من خیلی با احتیاط از روی راه مارپیچ سنگفرشی که از وسط چمن و گل ها می گذشت به سمت ساختمون رفتم،تنها چیزی که تو اون لحظه تو فکرم بود این بود که اگه با اون پاشنه بخورم زمین چقدر کنف می شم!وقتی بهشون رسیدم شراره مرد جوان رو که اسمش ارمین بود بهم معرفی کرد،سر میز شام من بین شراره و آرمین نشسته بودم و همین جور که شراره داشت حرف میزد نگاه آرمین رو می تونستم روی سینه هام حس کنم!آرمین پسر جذابی بود،بوی ادکلنش بد جوری آدم رو هوایی می کرد!پوست گندمی داشت و بدن آفتاب سوخته!
شراره می گفت: آرمین عاشق بد مینتونه!چون تو زمین سر باز تمرین میکنه اینجوری برنز شده! همه بدنش هم ماهیچه هست! هر روز میره باشگاه!
آرمین که انگار منتظر فرصت بود گفت: راست می گه، ببین همش عضله هست و شروع کرد دستشو مشت کردن تا عضلاتش بیشتر بزنه بیرون،بی اختیار نگاهم رفت روی بازوهای آرمین! گفت بیا دست بزن ببین چقدر سفته!نمی دونستم باید چکار کنم!از طرفی احساس می کردم آرمین دوست پسر شراره هست و ممکنه شراره ناراحت بشه که انقدر با من گرم گرفته!اما شراره اونو فقط به عنوان دوستش به من معرفی کرده بود نه دوشت پسرش! خلاصه همینجور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم آرمین دستش رو گذاشت روی زانوی راستم و تا به خودم بیام انگشت های پای شراره رو روی ساق پای چپم احساس کردم!
تازه دوزاریم افتاد که چه خبره!یعنی چه طور از اولش متوجه نشده بودم؟اون لحظه واقعا هوایی شده بودم و دلیلی برای نبودن با اونها نمی دیدم! شراره از آرمین تا تاپمو در بیاره،زیر تاپ مشکی یه سوتین دکلته مشکی پوشیده بودم ،آرمین تاپ و سوتین رو با هم گرفت و خیلی آروم از روی سینه هام کشید بالا!قلبم مثل گنجیشک می زد! نمیدونم ترس بود یا هیجان!
وقتی کارشون باهام تموم شد،احساس بی وزنی می کردم،شراره رفت دوش بگیره!آرمین تا دم در همراهیم کرد و واستاد تا تاکسی بیاد
بهش گفتم واقعا پارتینر فوق العاده ای داری
گفت حاضرم برای رضایتش هر کاری بکنم!
قبل از سوار شدن یه بسته پول تو یه پاکت بهم داد و گفت هر وقت دوست داشتی باز هم به ما سر بزن!وقتی به بسته پول نگاه کردم دیدم همش تراوله و حد اقل سه برابر پول اجارمه!شروع کردم به حساب و کتاب!اصولا باید از اینکه ازم سو استفاده شده و در مقابلش بهم پول داده بودن احساس ندامت کنم یا حداقل ناراحت باشم اما به هیج وجه همچین احساسی نداشتم!او نها از من لذت برده بودند و اگر بخوام صادق باشم برای منم اصلا کار سختی نبود!
اونشب اولین جرقه های پول در مقابل سکس در ذهن من زده شد! بعد از شروع کارم خیلی طول نکشید که شروع به نوشتن خاطراتم کردم…

ادامه …

پ.ن 1 این نوشته بر اساس خاطرات واقعی یک فاحشه نوشته شده
پ.ن 2 اسامی همه ساختگی می باشد

نوشته:‌ راهبه


👍 40
👎 7
93440 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

564078
2016-11-11 00:36:20 +0330 +0330

اميدوارم روزي برسه ك هيچ دختري عليرغم ميل باطنيش،براي پول دست ب چنين كارايي نزنه
خدا اخر عاقبت هممونو ب خير كنه

3 ❤️

564083
2016-11-11 03:22:36 +0330 +0330

اوه …انگار این راهبه ی خوب ماست که دست به قلم شده تا با قلم گرم و لذیــــــذش ش سورپرایزمون کنه !!..
لایک میکنم و ممنــــــــــونم

2 ❤️

564121
2016-11-11 12:09:24 +0330 +0330

اینو خوب اومدی که توش قد و وزن و سایز نداشت

2 ❤️

564227
2016-11-12 11:21:06 +0330 +0330

مرسی از همه بابت لطفشون
خوشحالم که به عنوان داستان اول فحش نخوردم!

3 ❤️

564244
2016-11-12 16:17:01 +0330 +0330

مرسی سامان دوست خوبم

1 ❤️

564247
2016-11-12 17:15:15 +0330 +0330

این داستان فاقد آن چیزی هست که شما بدنبال آن هستید ! ! !
حالا مگه بدنبال چی چی هستیم عموجون؟! ;-)

1 ❤️

564251
2016-11-12 18:54:42 +0330 +0330

شروع داستانت خوب بود . امیدوارم در ادامه هم افت نکنه کیفیتش و بهتر هم بشه. ?

1 ❤️

564255
2016-11-12 19:09:34 +0330 +0330

lustlove عزیز، گفتم کلا اگه کسی دنبال چیز خاصی هست با خوندن این متن نا امید نشه!من خودم بیشتر اوقات برای سرگرمی و گذروندن وقت میام اینجا و دنبال چیز خاصی یا بهتر بگم ژانر خاصی نیستم!

0 ❤️

564256
2016-11-12 19:12:51 +0330 +0330

amir عزیز ، این نوشته داستان نیست ، خاطرات هست و اگه وقت کنم ادامه اش رو بنویسم امیدوارم افت نکنه اما مطمئن نیستم چون اصولا من نویسنده نیستم

0 ❤️

564308
2016-11-13 07:17:13 +0330 +0330

دیوث اومدی اینجا داستان سکسی بنویسی یا کس شعر تحویل ما بدی و رمان بنویسی؟؟؟!!!

کیر استیون هاوکینگ تا دسته تو کس جد و ابادت

0 ❤️

564344
2016-11-13 14:47:36 +0330 +0330

راهبه عزیز خیلی عالی بود بی صبرانه منتظر ادامش میمونم و در ضمن دست به قلمت عالی بود
لایکی

0 ❤️

564773
2016-11-17 18:46:40 +0330 +0330

جالب بود منتظریم . . .

1 ❤️

564908
2016-11-19 07:26:53 +0330 +0330

خوب بود ادامش رو هم بنویس

1 ❤️

564942
2016-11-19 14:48:54 +0330 +0330

جالب بود ، هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم خاطرات یه فاحشه رو بخونم ?

1 ❤️

565069
2016-11-20 16:34:19 +0330 +0330

Artemis aziz age dost dashtii hatman donbal kon

0 ❤️

574283
2017-01-16 03:50:10 +0330 +0330

همیشه دوست داشتم دلایل فاحشه شدن یه خانوم رو بدونم.
چون فقر همیشه نمیتونه دلیل باشه.

امیدوارم با خوندن این خاطره یکی از دلایل رو بفهمم

0 ❤️

576206
2017-01-26 22:08:33 +0330 +0330

بد نبود داستان تو کلاس خودش حتی میشه گفت خوب بود فقط نمیدونم چرا من همش فکر میکنم که این داستانو تو گذشته های دور قبلا یه جایی خوندم … نمیدونم … حتما من اشتباه میکنم … ولی در کل خوب بود .(-:

0 ❤️

669837
2018-01-17 05:08:12 +0330 +0330

اونی که این (پ ن)مسخره رو بکار برد حالا خودش رو از ادیسون و انیشتن هم بالاتر میدونه !
ددستان دقت کنید (پ ن)جوک نیست اما اگه خنده دارترین جوک هم میبود بعد ۳ بلر شنیدن مسخره ترین جوک میشد!
چه رسد به یه (پ ن)مسخره ک۶ هروز داری بارها میشنوی و میخونی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها