خاطرات یک روانکاو از فانتزی های مردم

1395/11/10

مطب شیک و نقلی من در انتهای یک حیاط خلوت پر از گربه در یکی از محله های معمولی لندن واقع شده است که امکاناتش در یک کاناپه و چند مبل راحتی خلاصه می شود. امروز کمی زودتر از معمول و راس ساعت 6:45 دقیقه به مطب رسیدم و مشغول کارهای معمولم مثل بازکردن پنجره ها برای تزریق هوایی تازه به داخل و مرتب کردن کوسن ها شدم تا از ساعت 7 کارم را شروع کرده و به انتظار مردان و زنانی به هر سن و سال و با هر شکل و نژادی بنشینم که برای بیان شخصی ترین نگرانی های روانی خود به من مراجعه می کنند.
اغلب کسانی که به من مراجعه می کنند در همان دقایق نخست چشمانشان تر می شود و سپس به بیان شخصی ترین رازها و دشوارترین تصمیم گیری های زندگی خود می پردازند که شامل آن عده ای هم می شود که علیرغم عملکرد مثبتی که در حیات اجتماعی خود مانند محل کار و یا خانواده دارند، از مشکلات شدید روحی در زندگی شخصیشان در عذابند که باعث میشود به مسکّن های زودگذری چون کوکائین یا زنان خیابانی روی بیاورند. علاوه بر این بعضی افراد حامل رازهای دردناکی هستند که به خوبی از همسر، پارتنر و یا حتی خودشان مخفی کرده اند. البته همه این ها فارغ از مشکلاتی است که دربرگیرنده ی مسائل جنسی می شود.
ساعت 7 صبح یکی از همین روزها ممکن است با خانم “اسمیت” که به گفته ی خودش 30 سالی از آخرین رابطه ی جنسی او و شوهرش می گذرد ملاقاتی داشته باشم. این مسئله ممکن است برای بسیاری شوکه کننده به نظر برسد ولی در مسیر کاری من مواجهه با افرادی دارای مشکلاتی از این دست به وفور رخ می دهد. جالب اینکه دوستان خانم اسمیت معتقدند او ازدواج موفقی را تجربه کرده است ولی حقیقت ماجرا چیزی جز احساس تنفر شدید او نسبت به همسرش نیست که الان و در پی بزرگتر شدن فرزندانشان رخ نموده و او را بر آن داشته است که به فکر جدایی باشد. او در سنین نوجوانی با آقای اسمیت ازدواج کرده و در نتیجه ی آن تجربه ی یک روز زندگی مستقل را هم نداشته است که باعث می شود این تصمیم بزرگ به بخشی ثابت از کابوس های شبانه اش بدل گردیده و خواب را از چشمان نگرانش برباید؛ چراکه فکر جدایی از همسر زن باره اش بیش از آنکه تداعی گر نوعی آزادی جدید باشد، وجودش را مالامال از وحشت می کند. وحشتی عمیق از آینده ای مبهم و پر از جای خالی معشوقی که از آن متنفر است.
خانم اسمیت التماس می کند تا راهی برای خروج از این وضعیت بیابم. ولی هر دویمان نیک میدانیم تا زمانی که دست از این پارادوکس نشوید نمی توانیم تصمیم درستی اتخاذ کنیم؛ چراکه او از همسرش متنفر است و چشم دیدنش را ندارد و از طرفی هم تصور زندگی بدون او برایش غیر ممکن می نماید.
ملاقاتمان با خانم اسمیت راس ساعت 7:50 به پایان رسید.

بین ساعت 7:50 الی 7:59 فرصتی دست داد که تا زمان رسیدن مشتری بعدی استراحتی کرده باشم. حال میتوانستم فکرم را متمرکز کرده، تلفنم را چک کنم، جرعه ای آب بنوشم و یا گازی از سیبم بگیرم؛ چراکه با در نظر گرفتن ساعت شروع به کارم به ندرت پیش می آید که علیرغم علاقه ی شدیدم به صبحانه ی انگلیسی، مجالی برای صرف آن پیدا کنم. مخصوصا که از آن دست افرادی نیستم که صرفا برای سیر شدن غذا میخورند؛ بلکه از هر تکه ای که فرو می برم لذت وافری کسب میکنم. ولی بالاخره بعد این همه سال بدنم هم توانسته است خود را با این شرایط وفق بدهد. ضمنا اضافه میکنم که ساعت 7 الی 8 صبح شلوغ ترین زمان ساعت کاری روانشناسان است؛ چراکه اکثر مردم تا دیر وقت مشغول کارند و درنتیجه ی امر فرصتی برای مراجعه به ما پیدا نمی کنند مگر در همان ساعات اولیه صبح و قبل از شروع روز کاریشان. پس طبیعی است که از قبل از ساعت 7 به مطبم بیایم و بعد روشن کردن سیستم گرمایش مرکزی (یا سیستم سرمایش آنهم در تابستانی گرم که به ندرت اتفاق میفتد) به انتظار مشتریانم بنشینم.
راس ساعت 8 زنگ در ناله ای کرد و به دنبالش “آقای جونز” متین و خوش صحبت وارد مطبم شد و برخلاف خانم اسمیت که یک مبل چرمی تک نفره را برای نشستن انتخاب می کند، دقیقا مثل بیماران فروید روی کاناپه لم داد؛ چراکه دریافته بود زمانی که چشم در چشم من نباشد صراحت و اعتماد به نفس بیشتری دارد. من هم بروی صندلی پشت کاناپه می نشستم و مشغول حرف زدن با مردی می شدم که برخلاف خانم اسمیت که 35 سال از ازدواجش میگذشت، نه تنها تا به امروز مجرد مانده بود؛ بلکه سابقه ی دوستی با هیچ زن و دختری را هم نداشت و به همین دلیل خودش را تنها باکره ی 50 ساله ی لندن می نامید. زندگی جنسی او هم از این قاعده مستثنی نبود و تنها شامل خودارضایی در خلوتش میشد. البته از این وضعیت زیاد هم ناراضی به نظر نمی رسید و ابراز میکرد که خود ارضایی را به سکس واقعی ترجیح می دهد. هرچند مواقعی که وضعیتش بحرانی میشد با متانت خاصی می افزود:" البته من یه باکره هستم و تصوری از لذت یک رابطه ی حقیق ندارم و در نتیجه ی آن نمی توانم نظری قطعی بدهم." علاوه بر این ها او علاقه زیادی به خیال پردازی در حین خود ارضایی داشت که یک به یکشان را هم در جلسات هفتگی مورد تحلیل قرار می دادم. هرچند که او تمام واقعیت را بازگو نمی کرد ولی عملی کردن هریک از همین فانتزی هایش هم می توانست برایش سال ها زندان را در پی داشته باشد. البته وی همین الانش هم محبوس در نوعی دیگری از زندان ها بود؛ زندانی با سلولی از جنس تنهایی و شرم بسیار. البته همه ی این مشکلات خبر از بحران روحی شدیدتری می داد؛ بطوری که پس از سال ها همکار بودن با افرادی متفاوت، یکبار هم از طرف آنها برای مهمانی یا حتی صرف ناهاری ساده در خارج از شرکت دعوت نشده بود.
علیرغم اینکه اسامی “آقای جونز” و “خانم اسمیت” مستعار هستند، داستان بر پایه ی واقعیت نگاشته شده است که ممکن است جای تعجب داشته باشد ولی با دانستن تعداد افرادی که در طول سالیان دراز برای حل مشکلاتی از این دست با وضعیتی به مراتب حادتر به من مراجعه کرده اند شگفت زده تر هم خواهید شد. البته عموم افراد معتقدند که خود روانشناسان هم به نوعی گریبانگیر وسواسی فکری در مبحث سکس هستند که شاید هم حقیقت داشته باشد اما تنها در صورتی که بتوانید اثبات کنید دغدغه ی سکسی ما نسبت به سایر افراد شدت بیشتری داشته باشد که حتی در آنصورت هم نمی توانید ملامتمان کنید؛ چراکه ما بطور روزانه و آنهم بارها و بارها درکلینک ها و مطب های شخصیمان در مورد روابط جنسی و به خصوص انواع مشکل دارشان می شنویم و حرف می زنیم که بالطبع تاثیری هرچند جزئی بر افکارمان می گذارند.
گوش کردن من تنها به روال عادی آن محدود نمی شود؛ بلکه از “گوش سوم” هم کمک شایانی می گیرم (اصطلاحی که نخستین بار توسط یکی از خلاق ترین شاگردان زیگموند فروید به نام “دکتر تئودور ریک”، روانشناس وینی، معرفی شد و گویای این نکته بود که هر کسی می تواند با دو گوش خود بشنود ولی روانشناسان باید قادر باشند با سه گوش بشنوند و بیش از گفته های بیمار بر ناگفته هایش تمرکز کنند. آنها باید دائما در تلاش باشند پرده از راز های ناگفته ای بردارند که برای خود بیمار هم در لایه ای از ابهام باقی مانده است تا بتوانند مشکلات را از ریشه برکنند.
اجازه بدهید به عنوان مثال مورد “آقای فیچ” را که نخستین 50 دقیقه اش صرف فحش دادن به “آن حرامزاده ی اسکاندیناویایی”، همکاری بسیار موفق که به تازگی ارتقا رتبه گرفته است، شد را شرح بدهم. فیچ به طور پیوسته از به یاد آوردن ارتقای شغلی این اسکاندیناویایی (علیرغم فضاحت هایی که به بار آورده بود در کنار عدم توانایی او در به ثمر رساندن وظایفی که به وی محول می شود) از حرص به خود می پیچید که آثارش در قالب فحش هایی پدر مادر دار نمود پیدا می کرد. هرچند که حتی اگر تمامی گفته های فیچ در مورد این اسکاندیناویایی بیچاره که به آلتی برای تخلیه ی خشم او بدل گشته بود صحت داشت هم کاری از دست کسی بر نمی آمد. اما موضوع دیگری که در حین حملات پی در پی فیچ بدان پی بردم مربوط به شکننده ترین بخش های ذهن خشمگینش بود که خبر از واقعیتی دیگر می داد؛ چراکه او بنا به دلایل بسیاری نتوانسته بود به آرزوهایش دست یازد و تحسینی را که حس میکرد استحقاقش را دارد به چنگ آورد. پس در تلاش بودم با استفاده از گوش سومم به آقای فیچ کمک کنم که صدای ناخوداگاه خویش را بشنود؛ چراکه او معمولا با چنان غیضی سخن می گفت که او را از گوش فرا دادن به خودش هم عاجز می ساخت. پس من نقش آینه ی روحش را ایفا کردم تا به مرور زمان و با کمک یکدیگر پی بردیم بیشتر تنفر آقای فیچ نسبت به آن اسکاندیناویایی در اصل نشات گرفته از شباهت های او با “هاوارد”، برادر بزرگتر آقای فیچ، است؛ یک حرامزاده ی دیگر که همیشه در مدرسه نمرات بهتری کسب می کرد، زیباترین دختران همسایه را تور می کرد و هم اکنون به عنوان تهیه کننده ی تلویزیونی پرآوازه ای مشغول به کار است. پس بالاخره پس از هفته ها و ماه ها جلسات روان درمانی به این نتیجه رسیدیم که حتی اگر َآن اسکاندیناویایی همکار چندان دلچسببی هم نباشد، بهتر است فیچ به جای تجسم او به سان یک شیطان، کمی بیشتر به استعداد و روحیه ی خلاق او توجه نشان دهد. او در نهایت پس از درمان خشم مفرطش به سوی پیشرفت گام برداشت و استعدادهای نهفته اش را بروز داد که موجب شد طی کوتاهترین زمان ممکن به یکی از کارمندان نمونه بدل گردد و مورد تشویق و تحسین مدیران و همکارانش قرار گیرد.
بیشتر ایام کاری من به سر و کله زدن با این دسته از افراد سپری می شد تا اینکه تصمیم گرفتم برای ارتقای تخصصم دوره هایی را در مرکز “روان‌درمانی زناشویی” بگذرانم؛ چراکه طیف وسیعی از بیمارانم شامل جوانان بالغی میشد که از ناراحتی های شدید روانی رنج می بردند و به مراقبت ویژه ای از سوی والدینشان نیاز داشتند و درنتیجه ی آن به کرار مجبور به ملاقات با افراد سالخورده ای می شدم که بدون اغراق 80 درصدشان ازدواجی اجباری را متحمل شده بودند که این مسئله باعث می شد خود را برای یاری رسانی به این افراد در عین اینکه بتوانند به فرزندانشان هم کمک کنند عاجز یابم. ضمن اینکه حتی زوجینی بدون مشکل خاص روانی هم شاهد دشواری هایی در زندگی زناشویی خود بودند که باعث میشد احساس نیاز شدیدی به ارتقای توانمندی های خویش کنم.
علیرغم فعالیت تمام وقتم به عنوان یک روانشناس شروع به فراگیری منابع آزمون مربوطه کردم تا درنهایت موفق به پذیرش در رشته ی روان درمانی زناشویی و همکلاسی با گروه کوچک 30 نفره ای از همکارانم در سرتاسر بریتانیا شدم که در نتیجه ی آن پس از مدتی بالاخره به کسب گواهی “روان درمانی زناشویی” (marital psychotherapy) نائل آمدم که دانشجویان امروزی آنرا تحت عنوان “روانی‌درمانی جفت ها” (couple psychotherapy) دریافت می کنند؛ چراکه ما امروزه با خیل عظیمی از مردمی طرفیم که بدون ازدواج رسمی با یکدیگر زندگی می کنند و در نتیجه ی آن من و عده ای از همکارانم احساس کردیم که تاریخ انقضای عنوان روان‌درمانی زناشویی فرا رسیده است و عنوان روان‌‌درمانی جفت ها، مطابقت بیشتری با واقعیت های فعلی جامعه دارد. مخصوصا که بیشتر مشکلات در این زمینه مربوط به زوجین همجنسگرا است. البته به شخصه از آنجایی که با همه ی زوجینی که به من مراجعه میکنند رفتاری فارغ از جنسیت و رابطه ی فی ما بین و به مانند زوجینی عادی و رسمی دارم اصطلاح قدیمی روان‌درمان زوج ها را در مورد خودم ترجیح می دهم.
کار کردن با زوج ها مرا بیش از پیش در مورد مسائل جنسی حساس کرده است؛ چراکه یک بیمار عادی ممکن است 50 دقیقه ی خود را صرف ابراز تنفر نسبت به رئیس بی رحمش و یا نگرانی هایش در مورد فرزندانش بکند. درحالیکه در مورد زوج ها قضیه متفاوت است و معمولا موضوع گفتمانمان حول محور مسائل جنسی می چرخد. مخصوصا که تعداد این افراد روز به روز در حال افزایش است و به نوعی بخش عمده ای از بیمارانم را تشکیل می دهند. به همین جهت از فراخواندن بیمار بعدی که قبلا مورد روان‌درمانی زناشویی در حوزه ی مسائل جنسی قرار گرفته است شدیدا معذب می شوم. هرچند که شاید خیلی از ما ارزش زیادی برای بعد جنسی یک رابطه قائل نیستیم ولی حقیقت چیز دیگری است؛ چراکه شاید سکس، احساسی ترین بخش هر رابطه ای باشد که بسیاری از روابط بین زوجین و حتی پارتنر ها بر پایه ی آن استوار است و بنابرین وجود هرگونه تشنج یا مشکلی در رابطه، تاثیر خود را بر مسائل جنسی نیز می گذارد. همانطورکه خیلی از زوجین از تنوع های سکسی مانند البسه زیر، اسباب بازی های مختلف و امثالهم هم برای ایجاد برانگیختگی ناامید شده اند در حالیکه باید به عنوان یک روان شناس خبره عرض کنم همانطور که یکی از بیمارانم سال ها قبل گفت “انرژی لازم برای ترمیم یک رابطه چند برابر آن چیزی است که برای خراب شدنش صرف کرده ایم”، تنها زمانی شاهد تجربه ی دوباره ی هیجانات سکسی خواهند بود که هر یک از طرفین مجال بیان اعتراضات چندین و چند ساله را بیابند و در غیر این صورت هیچ یک از روش های فوق کمکی به حل این مشکل نخواهند کرد.
اکنون به جرات می توانم بگویم در مسیر شغلی ام به درجه ای رسیده ام که تقریبا هیچ چیزی مرا شگفت زده و یا شوکه نمی کند؛ چراکه فهمیده ام هریک از طرفین وقتی که متلاشی شدن عن قریب رابطه یا ازدواجشان را حس می کنند، واکنش هایی تقریبا قابل پیش بینی از خود بروز می دهند. در ادامه ی مطلب با نمونه های بیشتری از این دست اتفاقات که در زندگی روزانه ی بسیاری از افراد رخ می دهد آشنا خواهید شد. البته لازم به ذکر است که تمامی اسامی این بخش نیز مستعار می باشند.
• “خانم و آقای آرونسن” بعد از تولد نخستین فرزندشان رابطه ی جنسی نداشته اند؛ چراکه خانم آرونسن نمی تواند لمس شدن سینه های رو به رشدش که به وسیله آن به “آلیسون” کوچولو شیر می دهد توسط شوهرش را تاب بیاورد و این مسئله تا بدان جا پیش رفته است که بنا به گفته ی آقای آرونسن دسترسی جنسی آلیسون به بدن همسرش خیلی بیشتر از وی است و از این بابت به دختر خودش حسادت می ورزد! ولی وقتی که در ماجرا دقیق تر شدم دریافتم که رابطه ی خانم آرونسن و دخترش یک به یادآوری ناخواسته و ناخوشایند از احساسات دوران کودکی وی نسبت به خواهر نوزادش است.
• “خانم و آقای بنتلی” بخاطر رابطه ی پنهانی اقای بنتلی با خواهر زنش، برنیس، مدتی بود که رابطه ی جنسی برقرار نکرده بودند. رابطه ای که آشکار شدنش درخواست طلاق خانم بنتلی را در پی داشت. در روانشناسی از این مسئله اینگونه برداشت می شود که آقای بنتلی بخاطر جذابیت مفرط خواهر زنش جذب او نشده و این را تنها به عنوان راهی برای انتقام گیری از همسرش برگزیده است؛ چراکه او همسرش را به خاطر نحوه ی رفتارش در طول رابطه ی جنسی نسبت به خود بی رغبت و حتی متنفر می دید و در نتیجه بر آن شده بود که این سردی را بدین شکل تلافی کند.
• “خانم و اقای کمرون” از همان روز اول لذتی را در رابطه ی جنسی مشترکشان تجربه نکرده اند؛ چراکه هر نوع عمل مربوطه ای یادآور خاطرات تلخ کودکی خانم کمرون در رابطه با آزار جنسی توسط پدرش می باشد که در نتیجه ی آن حتی قادر به دیدن بدن لخت آقای کمرون و مخصوصا آلت مردانه اش، به دلیل شباهت بسیاری که به پدرش دارد، نیست.
• “آقای دین” و “آقای دراموند” زوجی همجنسگرا هستند که تعداد دفعات سکسشان به دلیل علاقه ی مفرط آقای دراموند به خودارضایی با فیلم های پورن استار محبوبش کاهش یافته بود. هرچند که وی هراس آنرا داشت که رو شدن دستش پیامدهای ناگواری را به دنبال داشته باشد ولی تلاشی هم برای خروج از این وضعیت نمی کرد تا اینکه بالاخره یک روز آقای دین به ماجرا پی برد و چنین مسئله ی به ظاهر ساده ای به بحرانی در زندگی زناشویی آنها بدل گردید.
مثال های فوق تنها بخش کوچکی از آن چیزی بود که روابط زوجین را تهدید می کند. بطوری که هر کدام از مشکلات احساسی و امیال و فانتزی های طرفین توان بالقوه ی آن را دارد که رابطه را فارغ از رسمی بودن یا نبودنش با شکست مواجه کند.
ما معمولا زمانی که قصد درد و دل با دوستان و یا اعضای خانواده را داشته باشیم معمولا از موجودی کارت ها اعتباری، همکاران بی ملاحظه و یا حتی دورهمی های پر سر و صدای جمهوری خواهان نالانیم ولی وقتی نوبت به روانشناس میرسد اوضاع کمی متفاوت می شود. من روزانه به زنان و مردان بالغ و حتی نوباوگانی گوش میسپارم که از بیان صریح مشکلات خود خجلند و به زحمت شجاعت بیان تمام و کمالش را پیدا می کنند. ولی در عین حال از هر دری هم سخن می گویند؛ سرد مزاجی، عطش شدید پارتنرشان به سکس که تا 5 بار در روز هم محتمل است، وسواس مزمن به موهای بدن و یا حتی ترس از رابطه ی واژینال نمونه هایی از مشکلات جنسی و روانی کسانی است که به من مراجعه می کنند تا مانع تبدیل چنین مسائلی به بحرانی به مراتب بزرگتر بشوم که البته علیرغم سعی و تلاش بسیارم در همه ی موارد نیز موفق نیستم.
بیماران من تنها در مورد مشکلات جنسی خودشان شاکی نیستند و حتی ویژگی های طبیعی آناتومی بدن شریک جنسی خود را نیز مورد نقد قرار می دهند (مثال:کل شبم را به تحریک کلیتوریس همسرم گذراندم و بازهم نتوانستم او را به ارگاسم برسانم یا منی همسرم به قدری است که حتی از واژنم یا کاندومش هم سرریز می کند و برخوردش با تنم حرصم را در می آورد). اما دسته ی شاخصی از بیمارانمم درست در نقطه ی مقابل این افراد قرار دارند و با من از پنهانی ترین رازها و حتی فانتزی های جنسی خود سخن می گویند و ابراز می دارند که این مسائل به سان کرمی به جانشان افتاده است و مغزشان را هر روز بیشتر از دیروز به آشوب می کشد.
بیشتر ترس های مربوط به مسائل جنسی شامل موضوعاتی اساسی و مهم هستند که به توجه ویژه ای نیاز دارند. “خانم استین” هیچگاه از خاطرم نمیی رود. زن 28 ساله ی فوق العاده جذابی که استایلی همانند “نیکول کیدمن” داشت. بطوری که هر زن و مردی با نگاهی گذرا به سرتاپای این بانوی زیبا به زندگی سکسی او غبطه می خورد. در حالیکه حقیقت چیز دیگری بود: چراکه او تا به امروز از برقراری کوچکترین تماس بدنی هم بی نصیب مانده بود. خانم استین هیچ خاطره ای از آزار جنسی در کودکی نداشت ولی در مقابل او شاهد رنج و عذاب مادرش بود که درنتیجه ی آن و طی تصمیمی کاملا غیر ارادی خود از هر نوع رابطه ای بر حذر داشته بود.
فانتزی های جنسی افراد مختلف به موضوعی عادی در مطب من بدل گشته بود. هرچند این بدان معنی نیست که هر نوع فانتزی حامل لذتی عمیق برای صاحب آن است؛ بلکه در بسیاری از مواقع تنها مایه ی خودخوری و خجالت آن فرد از چنین افکار نامتعارفی را فراهم می آورد. البته فانتزی ها غالبا برانگیزنده هر دو حس هیجان و عذاب وجدان هستند که سوژه ی خوبی برای مطالعات روانشناسی است. بعنوان یک روانشناس به سحنان افرادی گوش می سپارم که تخیلات ذهنی خود را لذت بخش و عاملی برای تجربه ی ارگاسمی بهتر یافته اند ولی در مقابل افرادی هم هستند که از این مسئله تجربه ی دیگری دارند. البته همین قضیه باعث شده است احساس کنم که پس از ربع قرن سابقه به مرحله ای رسیده ام که اشرافی کامل به همه ی فانتزی های موجود دارم. ولی بعد هربار ظن این چنینی، بیماری پا به مطب می گذارد و در مورد فانتزی جدیدی حرف میزند که وجودش به مخیله ی هیچ بنی بشری جز خود آن شخص نمی رسد و بدین ترتیب هر روز کاری من به گوش کردن به فانتزی هایی می گذرد که گاهی لذی عمیق را به همراه می اورند ولی در اکثر موارد نتیجه ای جز هیجانی گذرا ندارند که پس از چند دقیقه ای حس نه چندان خوشایندی را به دنبال دارد.
• “خانم الفینستون” معمولا موقع خود ارضایی در مورد برادر و خواهرزاده ی 17 ساله اش به نام “کلاودی” با آن سینه های بزرگ و پرمویشان که او عاشقش است، خیال پردازی می کند و در عین حال هیچ تمایلی به فکر کردن به “آقای الفینستون”، شوهر لاغر مردنی اش، از خود نشان نمی دهد. همسر او کاتولیکی معتقد است و باور دارد که او به دلیل چنین افکار ناپاکی به جهنم خواهد رفت ولی هیچکدام از این حرف ها باعث نمی شود زمانی که او در حال لمس واژنش است لحظه ای از یاد برادر و خواهر زاده اش غافل شود و حتی عذاب وجدانی که این لذت گذرا به همراه دارد هم تاکنون نتوانسته است مانع افکار این چنینی خانم الفینستون بشود که بقول خودش:" می دانم که الان قرن 21 است و به تبع آن نباید نگران افکار این چنینی باشم ولی علیرغم این مسئله احساس میکنم که فانتزی کثیفی دارم و باید هر چه زودتر از شرش خلاص بشوم. منظورم این است که اساسا مشکلی ندارم که با فکر یک سینه ی ورزیده و پرمو شهوتی بشوم ولی آخر چرا برادر و خواهر زاده ام؟ یعنی دارم دیوانه می شوم؟
• “آقای فرانکس” دائما درباره ی دستیار 19 ساله ای در محل کارش خیال پردازی می کند. اولین بار زمانی این افکار به سراغش آمدند که آن دختر را در حالی دید که روی دستگاه کاپی خم شده بود و در عین اینکه لباس زیرش مشخص بود، تلاش می کرد کاغذهای دستگاه را پر کند و دقیقا از همان لحظه فکر وخیال معاشقه با آن زیباروی به سراغش آمد. بطوری که دیگر تاب نیاورد و سریعا به توال رفت تا خود را تخلیه کند. او این وقایع را با هیجان خاصی تعریف میکرد تا اینکه به بخش مربوط به همسرش رسید. آقای فرانکس ابراز داشت که حتی در حین برقراری رابطه با همسرش هم نمی تواند از فکر یک سکس هارد با آن منشی بیرون بیاید و بدین ترتیب در حق خانم فرانکس جفا می کند. هر چند که او در طول 19 سال زندگی مشترک خیانتی مرتکب نشده و مرتکب هم نخواهد شد ولی با این وجود دائما از این فانتزی در عذاب است و به راهی برای رهایی از آن می اندیشد.
• زمانی که “آقای گریگوریف” از دفترش در “استون”، محله ای در شمال لندن، خارج میشود، یکراست به سکس شاپی که در همان نزدیکی است می رود تا جدیدترین فیلم های پورن گی را تهیه کند. ضمنا لازم به ذکر است که او بهای آنچه را که خریده است به صورت نقد می پردازد تا اثری از این خرید در کارت اعتباری خود به جای نگذارد که باعث شود همسرش بویی از علاقه ی پنهانش به همجنسگرایی و رابطه ی آنال ببرد. آقای گریگوریف از رابطه ی جنسی با همسرش متنفر است و اکنون بعد از 8 سال زندگی مشترک و با وجود دو فرزند به این مسئله پی برده است. هرچند که خودش ابراز می دارد قصد خراب کردن سقفی که ساخته و رها کردن فرزندانش را ندارد و در نتیجه خیال جدایی از همسرش را نیز در سر نمی پروراند. از طرفی او در 2-3 سال آغازین ازدواجش، رابطه ای فوق العاده و هیجان انگیز را تجربه کرده بود و تنها مدتی پس از آن بود که امیال خفته ی همجنسگرایی اش بروز پیدا کرد. او هم تصمیم گرفت بطور پنهانی به ارضای این میل نهان بپردازد و به همین جهت اقدام به تهیه ی پورن های گی از آن مغازه در “کینگر کراس” کرد که آنها را درون جعبه ی لوازم باغبانی در انباری حیاطش پنهان می داشت تا اینکه دقیقا روز جمعه ی هشتم جولای سال 2005 و یکروز پس از آن انفجار مرگبار تروریستی در ایستگاه کینگز کراس به ملاقات من آمد. شدیدا مضطرب بود و میشد نگرانی را از چشمانش خواند تا بالاخره و پس از گذشت دقایقی لب به سخن گشود:" وای خدای من! من ماهانه چند بار برای خرید این آشغال هایی که علنی شدنشان زندگی ام را نابود خواهد کرد به کینگز کراس می روم و دیروز هم اگر تنها چند ساعت دیرتر میرفتم، به چندین تکه ی نا مساوی تقسیم شده بودم. آنهم به چه دلیل؟ تنها برای چند فیلم مزخرف پورن. واقعا که مضحک است."
کاملا محرز است فانتزی هایی که همه روزه در مطبم می شنوم بسیار متفاوت تر از آن هایی است که با دوستان و یا پارتنر جنسی خود به اشتراک می گذاریم. هرچند که امروزه با توجه به نگرش های روشن فکرانه تر در مورد مسائل جنسی، ابراز میل شهوانی نسبت به پورن استارها و یا ستاره های سینما چندان غیرعادی به نظر نمی رسد. بعنوان نمونه در یکی از قسمت های شویی تلویزیونی به نام سکس و شهر، اشخاص حاضر در برنامه شروع به مقایسه ی فانتزی های سکسی خود کردند. در ابتدا یکی از زنان در مورد بزرگترین فانتزی جنسی سایرین سوال کرد و تنها یک جواب شنید که همگی بر سرش اتفاق نظر داشتند؛ “راسل کرو”. امروزه ابراز کراش داشتن روی راسل کرو توسط زنان و حتی بعضی از مردان مسئله ای حیثیتی به شمار نمی رود و ممکن است هرکس دیگری شیفته ی این بازیگر جذاب استرالیایی باشد. ولی من ترجیح می دهم بیشتر به آن دسته از فانتزی هایی بپردازم که آنها را “فانتزی مستی” یا “فانتزی عمومی” می نامم و قابل بیان در مجامع عمومی نیستند. درنتیجه زمانی که در مطبم در حال شنیدن فانتزی های مراجعین هستم، بیشتر توجهم را معطوف به دانستن مسائلی به مراتب شخصی تر، درونی تر و شرم آور تر میکنم. بعنوان مثال موردی را به خاطر دارم که شدیدا دلباخته ی راسل کرو بود البته منظورم از دلباختگی میل شدید وی به مورد تجاوز قرار گرفتن از طرف وی تا حد مرگ بود و طبیعتا یک فانتزی این چنینی قابل بیان شدن در هیچ نوع محفلی نیست.
هرچند فانتزی ها می توانند برانگیزنده ی شوری نهان باشند ولی هنوز هم خیلی هایشان ره جز به درد و نومیدی نمی برند. با این حال همه ی فانتزی هایی که تا بدین لحظه در موردشان صحبت کرده ام تنها بخش کوچک و پیدای کوه یخ است و ریشه ای بس بزرگتر را در دل آب نهان داشته است؛ چراکه بخش اعظمی از بیماران بالغ من و یا همکارانم از بیان فانتزی های خود تنها بدین دلیل سرباز می زنند که بقول یکی از بیمارانم: “شما هیچگاه چیزی مشابه افکار من در حین خودارضایی نشنیده اید؛ چراکه این دست فانتزی ها، شرم آور تر از آنی هستند که بر زبان جاری شوند. زیرا در صورت بیان شدن، تمام احترامی که برایم قائل هستید از دست خواهد رفت!”

بخشی از مقدمه کتاب Who’s sleepin’ in your head

ترجمه: سامی


👍 11
👎 4
42024 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

576824
2017-01-29 23:39:55 +0330 +0330

سامی جان خیلی روون ترجمه کردی…
متاسفانه از تنها قشری که من شدیدا متنفرم همین پزشک ها و روان درمان ها هستن…
داستان منو یاد کتاب راه رفتن روی ریل انداخت…گرچه زیاد سنخیتی ندارن باهم اما نوع بیان خاطره دو نویسنده مث همه…

1 ❤️

576874
2017-01-30 15:25:58 +0330 +0330

سپاس سامی جان
چون این در اصل ترجمه ی فصل اول یک کتاب و به نوعی مقدمش بود بهتر بود که به نثر فورمال ترجمه بشه.

1 ❤️

576988
2017-01-31 08:45:13 +0330 +0330

زیاد بود نخوندم ?

0 ❤️

577054
2017-01-31 18:53:34 +0330 +0330

کتاب خیلی خوبیه مخصوصا وقتی در باره انواع فانتزی های جنسی حرف میزنه

0 ❤️

577105
2017-02-01 01:44:05 +0330 +0330

از سیب گاز نمی‌گیرند
سیب رو گاز می‌زنند . وقتی از سیب گاز می‌گیری یعنی سیب تورو گاز زده . عمل گاز میشه برا سیب .
بجای همچه خزعبلاتی ، اگه مترجمی، از باتای چیزمیزای اروتیکشو ترجمه کن. از اروتیک نویس‌های فرانسوی .گول این روون شده روون شده رو نخور. متنت ساده و‌مسخره‌است.درحدِ متن‌های خانواده سبز.از جویس که ترجمه نکردی .

0 ❤️

577281
2017-02-02 09:19:27 +0330 +0330

این چیه اخه مگه داری واسه پایان نامه ترجمه میکنی ؟!
وسطاش داشت خوابم میبرد که دیگه نخوندم :/

0 ❤️