خاطرات یک شب طولانی (1)

1393/02/18

نگاهم به لوستر وسط اتاق دوخته بودم ، لحظه های انگار بازیم می دادن ،تمام اون اوقاتی را که اون روز با حاج مهدی گذرونده بودم مثل یه فیلم اما در هم از توی ذهنم فرار می کردن ، چرا نمی تونستم توی اون لحظه تمرکز کنم ؟
بازم اون فکر لعنتی ، نگاهم که به پائین سر خورد ، یه دفه نظرم عوض شد ، باز همون نگاه مرموز ، و پر از دنیائی حکایت ، پائین پاهای برهنه من روی فرش زانو زده بود . با لبخندی پز از معنی و الوده به حرفهای تکراری تو صورتم ذل زده بود
پاهام باز کردم و روی شانه هاش گذاشتم نگاهش که به بین پام افتاد صورتش از شدت هیجان سرخ شد ، شایدم به خاطر این بود که با کسی که حتی از دختر خودش کوچیکتره قرار همبستر بشه ،حرکت دستاش روی ران هام حس کردم … واااااااااای چه داغ شدن همین کافی بود که با تمام انرژی با قی مونده توی پاهام اونها را آرام دور گردنش حلقه بزدنم و اون به طرف خودم راهنمائی کنم منظورم و فهمید راه فراری براش نذاشته بودم ، از یه مدت پیش درست و با برنامه ریزی حساب شده ، مثل شیطان توی روحش نفوذ کرده و با تمام تجربه و اعتمادی به نفسی که داشت عاقبت مفلوبم شده بود ، شاید اون لحظه احساس قهرمانی را داشت که روبروی یک " افریته " شکست خورده بود ، خیلی دلم می خواست بدونم اون لحظه تو سر حاج مهدی چی می گذره ، معتمد محل ، کاسب بازار ، دنیا گشته و دنیا دیده ، هر بار که می خواست چیزی تعریف کنه می گفت “یادش بخیر اون زمانها” ،منم به شیطنت می گفتم حاج عاقا زمان شاه دیگه ، اخه یه بار بهش گفتم
: حاج عاقا شما چرا 4 تا زمان دارین
: چطور دختر ؟
: گذشته ، حال ، آینده والبته زمان شاه
خیلی خندید ، چقدر خندش و دوست دارم، اون سبیلای خاص و خوشفرم با اون کله نسبتا خلوت که سعی میکنه با همون چهارتا شوید روی سرش عیب خالی بودن بقیه موها را جبران کنه ، ریش همیشه سه تیغه و کت و شلوار ست ، قدشم که یه هوائی از من کوتاهتره ولی هیکل رو فرم و صافش اون و پنهان میکنه ، واااااااای چقدر عالیه که مثل بقیه حاجی بازاریها شکم قلمبه و جلو اومده نداره ، نمی دونم چرا همه چیزش (غیر از یک چیز) برام قشنگه …؟ فقط تنها عضو غیر عادی بدنش اون استوانه وحشتناکش هست ، نمی دونم با این جثه ریز و وزن کم چه شکلی به این بزرگی شده …!؟ عین یه کدوی چند اینچی زمخت با رگهای بر اومده و البته کمی کج به سمت چپ با کلاهکی بزرگ که لبام موقع ساک به راحتی دورش قفل می شد و بهم حس خوبی می داد ، و دوتا توپ فوتبال توی که توری آویزون و آزاد برای خودشون اون زیر جولان میدن ، یه دفعه یاد موهای سرم افتادم که وقتی داشتم براش می خوردم محکم کشیده بودشون ، اوووووه هنوزم جاش درد داره ، دستم بی اختیار رفت روی سرم ، و فکر کنم حاجی متوجه شد
یه نفس داغ …! اوووووف تا حالا اینقدر نفس داغ اونم بین پاهام نخورده بود ، نمی دونم چرا زل ده به واژن من اخه ، یا شایدم فهمیده با هر نفسش بیشتر تحریک می شم ، نکنه بازم پشیمون شده… !؟
خجالت کشیدم دستم گذاشتم بین پاهام . آروم دستم گرفت بوسید هم دستم و هم کسم ، نمی دونم چرا وقتی لباش با کسم تماس پیدا کرد کل تشکیلاتم پرید هوا ، یه دفعه بین پاهام لرزید ، درست مثل وقتی که ارگاسم می شدم، بازم خجالت کشیدم آخه نمی خواستم بفهمه نقطه ضغفم چیه ، ولی انگار اون با یه دنیا تجربه پا به میدان گذاشته بود ، و اینجا نمی خواست هیچ رقم از من رو دست بخوره ، انگار هر حرکت من و از قبل می دونست …!
و در واقع این قسمت میدان کاملا در اختیار اون بود …
ادامه دارد …
شاید
نوشته شده توسط کتی (kit kat) در : یکشنبه یکم دی ماه نود دو


👍 0
👎 0
52971 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417996
2014-05-08 10:46:59 +0430 +0430

خیلی سعی کرده بودی شبیه داستانها و رمانهایی بنویسی که خوندی و خوشت اومده، ولی با کمال احترام باس بگم تعاریفت خیلی تصنعی و بصورت کاملا واضحی کپی برداری بود! شاید ایده ت، ایده خوبی باشه ولی به نظر من ضعیف کار شده بود. علاوه بر اینکه برای یه داستان دنباله دار بسیار کوتاه! جا برای توضحیحات بیشتر و ادامه دادن متن به نظرم بازم داشت… امیدوارم کلیشه رو ول کنی، تقلید رو ول کنی و سعی کنی خودت باشی… موفق باشی

0 ❤️

417997
2014-05-08 11:41:43 +0430 +0430
NA

خب…
الان چی شد ؟
.
.
.
.
.
.
لت وپار

0 ❤️

417998
2014-05-08 12:42:24 +0430 +0430
NA

خوب بود عزیزم.
با همه مشغله ای که دارم،همیشه سعی میکنم بیام و داستان های که قشنگ نوشته می شه رو بخونم.البته بیشتر اوقات،چیز جالبی وجود نداره.بگذریم.
همونطور که دوستمون گفت،ایده ات عالیه.حیفش نکن.اما من قلمت رو هم دوست دارم.ابتدای داستان،به نظر نیومد که جالب باشه اما نشون دادی که اگه دستت روان بشه،خوب که چه عرض کنم،عالی مینویسی.ادامه بده عزیزم.من داستانت رو دنبال می کنم.

0 ❤️

417999
2014-05-09 00:52:48 +0430 +0430
NA

اجی به نظر من هرچی که بود و اگرم کپی بود واقعا عالی بود و حس به ادم میداد مرسی

0 ❤️

418000
2014-05-09 03:47:21 +0430 +0430
NA

انوهه هر داستانی رو که می خونم
به عشق پست های شما می خونم
که سریع بیام پایین داستان ببینم چی نوشتی!
خوب می رینی بهشون!

0 ❤️

418001
2014-05-09 09:58:14 +0430 +0430
NA

جملاتت كاملا اشتباه. كلماتت كاملا نابجا. تشبيهاتت كاملا نازيبا. سرانجام نوشتت كلا ريدما. ن رو نزاشتم تا قافيه خراب نشه اخه احمق رمان خوندي ؟ :|

0 ❤️

418002
2014-05-09 19:16:44 +0430 +0430
NA

خوب غلط املايي داشت! كوتاه بودو جا واسه توضيحات بيشتر داشت ;) موفق باشي

0 ❤️