سلام بچه ها
من سهيل دانشجوي عمران
تو يكي از كلان شهر هاي ايران درس ميخونم
اولين باريه كه ميخوام واستون بنويسم
دوران دبيرستان داستان ميخوندم،ولي از وقتي رفتم دانشگاه ديگه وقت نبود،الان دوباره حوس كردمو اومدم
چند تا از خاطرات دوران دانشگاهم رو واستون مينويسم،اميدوارم فوشم نديد چون باره اولمه…
ببخشيد پررررر حرفي كردم
اما داستان:
منم عين خيلي از جوون هاي اين مملكت سال٨٨ بود كه رفتم دانشگاه دوس دختر نداشتم،ببخشيد ها خيلي تو كف بودم،سال اولو رفتم خابگاه.چند ماهي از ورودم به دانشگاه نگذشته بود كه يكي از دوستام يه دختريو بم پيشنهاد داد،منم با كلي استرس رفتم جلو بش پيشنهاد دادمو قبول كرد،اسمش مژده بود،دختره قد بلندو تقريبا جذاب(البته واسه من كه اولين دوس دخترم بود)
يه ٢ ماهي با هم بوديمو خيلي با هم جور شديم ك گير داده بودبيا خاستگاريم،كلي باش حرف زدمو فايده نداشت،صبح تا شب كارمون شده بود دعواو…
زندگيمو به هم ريخته بود،گند زده بود به دوران دانشجويم
شماره دوست صميميشو داشتم،اسمش غزل(مستعار) بود،غزل با مژده ١٨٠ درجه فرق داشت،دختره فوووووق العاده جذابو مهربوني بود
هرررچي ازش بگم كم گفتم ،تقريبا سبزه،با قد حدود ١٧٠،هررررچي از اندامش بگم كم گفتم،تو دانشگاه كه راه ميرفت تمام پسرا ميخ كوب ميشدن بش ،لامسسسب بد كونو سينه ي داشت…
خلاصه كم كم با غزل جورشدم،غزلم از من بدش نميومد،من جون خوشتيپي هستم،قدم ١٨٧،سبزه،دماغ عمليو،با مو هاي بلند…
بعدا ها بم گفت از اول منتظره بوده كه برم بش پيشنهاد بدم وقتي به مژده دادم شكّه شده…
خلاصه منم كلي مخ زني كردم كه تو خيلي از من سريو من از اول تو رو خواستمو جرات نكردم بت بگمو خواستم از طريق مژده بت نزديك شمو…از اين كس شعرا
خلاصه سرتون رو درد نيارم فك ميكردم تو دنيا هيييشكي اندازه من شاد نيستو همه دنياا مال منه،مني كه تا چند ماه پيش تو كف صداي يه دختر بودم الان با شااااااخ دانشگاه بودم،تو خيابون كه راه ميرفتيم ملت نگامون ميكردن،منم از اينكه ملت تو كفه دوس دخترمن كيييف ميكردم
نگيد بي غيرتمو …نيستم ب خدا
فقط وقتي ميديدم پسرا با ماشين هاي ٥٠،٦٠ ميليوني دونبال طرف مننو، اون با منه و بم خيانت نميكنه حال ميكردم…
خدايش منم ديگه به هيچ دختري نگاه نميكردم.چون خداااي دخترا مال من بود…
اون ترم دانشگاه جفتمون گند زديم،من معدلم ١٢/٠٣ صدم شدو اونم يه كم بيشتر…
چون از صبح تا شب با هم بوديم،يه كافي شاپ گير اورده بوديمو از ١٠ صبح تا ٤ بعد از ظهر با هم بوديم،وااااي دنيا مال ما بود
كم كم بش نزديكتر ميشدمو عين باقي رابطه ها يه س ي نياز هاي جديدو جفتمون حس ميكرديم…
كم كم اندامش،لباش،سينه هاش هي جلو چشم بودن،وقتاي باش حرف ميزدم يا اس ميدادم از اندامش تعريف ميكردمو اينكه دلم ميخوادشو…(ميترسيدم بش بگمو از دستش بدم،ولي فهميزم اونم ١٠٠٠ برابر من حشريو محتاج من)
ديگه هر جا ميرفتيم كارمون شده بودلب گرفتنو حال كردن با بند هم،از دانشگاه گرفته تا كافي شاپو سينما،حتي كوچه پس كوچه هاي پشت خوابگاهو…(ادم وقتيتو كف باشه از هررر جاي استفاده ميكنه،ميدونم واسه همتون پيش اومده)
خلاصه چندماهي گذشت تا از شانس فوووووووووق العاده توپه من كه همه بم ميگن سهيل خرشانس مامان بزرگه غزل راهي كربلا شد كه الهي دردو بلاي امام حسينو باقي اماماو اسلامو صداام حسين حتي بخوره تو سره من كه اون شبا رو واسه منو عشقم جور كرد…
مامان بزرگ غزل طبقه پايين خونه اينا بود،غزلم به دختر عموش كه پايه بود گفته بود بياد اونجا تا ٢ نفري بيان پايين و منم برم شبا…
غزل ي خانواده ٥ نفره داشتن كه باباش نظامي بودو مامانش خانه دارو يه اجيه كوچولو با يه داداش ك ١ سال از ما كوچيكتر بود…
هزااااار تا نقشه كشيديم تا داداش جونش پايين نيادو من برم كه البته چند شبيو توله سگ اومدو كير كرد تو اعصابمون…
شب ساعت ١٠،١١ ميرفتمو صبح ساعت ٦،٧ بر ميگشتم
اولين شبي ك گفت بيا رفتم حمومو كلي به خودم رسيدمو يه اژانس گرفتمو كلي خرتو پرت گرفتمو رفتم…
خونشون رو ميدونستم كجاست،چند بار تا دره خونه باش رفته بودم…
اروم درو باز كردو رفتم تو،واااي خدا چي ميديدم
همون جا داشت ابم ميومد،غزللل من چي شدده بود
وااااااااااااااااي
ارايش خوششگلي كرده بودو يه شلوارك نازو يه تااپه نازو…
الانم بش فك ميكنم كيرم راست ميشه
فقط نگاش ميكردمو هي ميگفت چته ادم نديدي؟زشت شدم؟گفتم ديوووونه از تو بهتري وجود نداره،اومدم لبامو بخوره نذاشتم گفتم حيف تو ني با من باشي!!!دستمو گرفتو با يه اشوووه ناز گفت ديونه!!بيا كارت دارم امشب
رفتمو با دختر عموه سلامو احوال پرسيو رفتيم تو اتاق مامان بزرگ كه الهي ١٥٠ سال عمر كنه،يه شوهر توپ امام حسين واسش گير بياره…
تا رفتيم تو اتاق پرييد بغلمو شروع كرد خوردن لبامو عين ديوونه ها لباسامو در اوردو بدنمو ليس ميزد،اصلا فك نميكردم غزلم اينقد تو كف سكس بام باشه،هي ميگفت كجااا بودي تا حالا عشقه من،واي ميخوامتو…
منم كلي باش ور رفتمو عشقو حالو…
جاتون خاليه،يه لحظه تصور اولين سكستون رو بكنيد بعد دركم ميكنيد كه چي ميگم
بعد لخت كردن هم فقط نگاش كردم،وااااااااااي چي ميديدم،يه بدن خوشگل،بدون مو،با سينه هاي فوووق العاده خوردنيو خوش فرم،يه كون بي نظير كه بعد ي قوس نااز از كمرش شروع ميشد،يه كسه بي مو خوشگل كه ادم دلت نميومد دست بش بزني،پدر سگ ميدونست چيكار كنه،يه عطر سكسي زده بود به تمام بدنش كه ادمو ديونه ميكرد،نخوره مست شدم،شايد بگيد دا ه كسسس ميگه ولي به ولله تك بود همه چيش
افتادم روشو شرو كردم خورنش،١ ساعتي فقط همو خورديمو از اين كار لذت ميبورديم،چون باره اولمون بود،وقتي دست كرد تو شرتمو كيره راست شدمو ديد يه اوووووف گفتو گذاشت تو دهنش،اي پدره كيرمو در اورد با دندوناش…
جفتمون هرچي بلد بوديم از خوندن داستان بودو ديدن فيلمو تجربه عملي نداشتيم…ولي داشتيم واسه لذت بردن جفتمون تمتم سعيمون رو ميكرديم
واي من سينه هاي روميخورم كه فكر خوردنشون داشت ديونم ميكرد،لب هاي رو چند ساعت خوردم كه واسه خوردن چند دقيقه ايشون تو يه محيط جز كوچه و كافيشاپو سينما حاضر بودم جونمو بدم…
خلاصه ساعت داشت حدود ٣ ميشدو ما تو بغل هم چند بار ارضا شده بوديم ولي مگه ول كن بوديم ،كيرمو گذاشتم لاي كسش كه عيين چشمه ازش اب ميومدو اروم عقب جلو ميكردم رو كسش كه صداهاي غزل از خودش در مياورد ديونم ميكرد،كل اتاق پره ااااي اوووووي عشقم بود،كه مژده داد زد ارووم تر تا پليس نيومده كه جفتمون زديم زيره خنده…
ابم اين بار دير تر اومدو كلي تو بغلش حال كردمو تمااام بدنشو كبود كردم كه غزل گفت تا ٣ هفته مجبور شده تو خونه پيرهن بپوشه كه نبيننو…
ساعت حدود ٦ بود كه صداي اذان ميومد،مام همچنان مشغول خوردنو حال كردن…
ك گفت بسه برو تا ١١ شب،منم كه داشتم ميمردمو ولي بازم كلي شوق داشتم قبول كردمو داشتم ميرفتم كه اومد دمه درو بازم كلييي لب گرفتو جفتمون حشري شديمو همون جا تو تاريكيه راه رو همو ارضا كرديم
زنگ زدم اژانسو رفتم دره خوابگاه زنگ زدم يكي از بچه ها اوند درو باز كردو رفتم تا ٤ بعد از ظهر خوابيدم
از ١١ شبي كه مامان بزرگ(بي بي) نبود ٧ شبشو اونجا بودم
بهترين شباي زندگيم بود
الان كه سال ٩١ بازم با هم ارتباط داريم،عشق هاي هم هستيم،ولي جفتمون ميدونيم داريم به هم خيانت ميكنيمو هيچي نمييگيم چون داريم از بودن با هم لذت ميبريم
يه خبره فوق العاده خوب ديشب بم داد،كه منو مجبور ميكنه واحد تابستون بردارم.به لطفه خداو پيغمبرو ١٢ امام مامان باباش اسمشون واسه مكه در اومده،واااااااااااااااي خدا جون مرسي
براتون مينويسمش
منتظرم باشيد
همتون رو دوس دارم
نوشته: سهیل
خوب بود ودلنشین
قشنگ بود
ولی غلط املایی فراوون داشتی اخمخ
یکم رو املات کار کن دیگه بچه پررو
از نگارشت پیداست که سیکل رو حتما داری
ولی در کل داستانت خوب بود بنظر من .یعنی نسبت به چنتا داستان قبلی قابل قبول بود ولی با نوشتن پر اشتباهت رریده بودی
اون قسمت اذان رو خوب نیومدی یابو
اصلن نیازی نبود اونو بنویسی عنتر
کیر جامعه پزشکی ایران تو کونت که تا 20 سالگیت تو کف بودی!
همین چند خط برای نخواندن بقیش کافی بود
سلام بچه ها
من سهيل دانشجوي عمران
تو يكي از كلان شهر هاي ايران درس ميخونم
اولين باريه كه ميخوام واستون بنويسم
دوران دبيرستان داستان ميخوندم،ولي از وقتي رفتم دانشگاه ديگه وقت نبود،الان دوباره حوس كردمو اومدم
چند تا از خاطرات دوران دانشگاهم رو واستون مينويسم،اميدوارم فوشم نديد چون باره اولمه…
دانشجوی عمران که عمراً یکی دوبار از جلو دانشگاه رد شدی که برای همه اتفاق میافته . اگه سیکل داشته باشی باید کلاهت رو پرت کنی تا آسمون هفتم .
حوس = هوس
فوشم = فحشم
بد نبود اما دیگه ادامه نده…
توچندتا از داستانا که خوندم بجای هوس مینویسن حوس
اون حواس هست که از ریشه حس میاد
هوس رواینطوری مینویسن بمعنی شهوت
چند خط نوشتى بعد يهو
دست دست…
چند خط ديگه نوشتى دوباره
همه دست وااااااااای بيا وسط
والى آخر…
فاز خوشحالى داريا
خیلی مزخرف و سردردآور بود
واقعا حوصله ام سررفت
احمق چه نیازی هست اسم پیغمبر و امام تو داستانت بیاری؟؟
چه نیازی بود که تایم اذان رو بگی؟؟
اون که این شبای گناه آلود رو برات جور کرد شیطان بود نه امام حسین.
از بس که بی شرف و تخم حرومی.
آشغال پست فطرت
شمشیر شمر تو کونت
کیر عنتر یزید تو کونت
کیر اسب ابن زیاد تو کونت
هادی فاتحی عزیز دلم با این تفاسیر تازه قراره با شما بی حساب بشیم ;)
اصلا راضی به زحمت خانواده محترمتون نبودیم :bigsmile: :p
از طرف همه اهالی شهوانی ازشون تشکر و تقدیر کنید .
هادی فاتحی به مامانت بگو گذاشتم زیر سماور میخواد بره خرید برداره
راستی برا آبجیتم یه شورت سوتین خریدم چون بابات خونه بود نبردم بالا گذاشتم پشت کنتور آب داری میری بردار ببر بده بهش
بیسوادی بود دیگه ننویس. . . . . . . . . . . .
بچه کونی اونجا که نوشتی تو تاریکی راهرو ارضا شدید و بعد زنگ زدی آژنس کلی خندیدم. یعنی اول رفتید تو راهرو بعد زنگ زدی آژانس. داداشش هم از سر وصداتون بیدار نشد کونت بذاره نه؟ الان تو سال 91 هر شب کونت نمیخاره؟ از بس که کون دادی خارشتک گرفتی دیگه ننویس. بیسواد دیگه ننویس. جلقوی کله کیری دیگه ننویس. منتظرت نیستیم دیگه ننویس.
شعری برای هادی فاتحی . . . . . . . .
داستان کیریت حالمو به هم زد
کون گشادت کیرمو قلم زد
هادی فاتح قصه رو پسندید!
تو مستراح مثل الاغ میخندید
خواهرشو شاید گاییده بودی
مادر شو چرا به ما نمودی؟
یه سیکل داری کلاهتو هوا کن
دست میزن برات برو صفا کن
شمشیر شمر با کیر خر تو جونت
کیر پزشکا مستقیم تو کونت
جناب هادی یه کمی حیا کن
کون که میدی سوراختو سیا کن (سیا = سیاه)
گمان کنم نویسنده تو باشی
رو کیر خر سوار، همیشه باشی
خسته نباشی.داستانت پر از غلط بود که دلیل نمیشه بى سواد باشی منم مهندسی ميخونم ولی املام ضعیفه.خلاصه بد نبود ولی سعی كن تو داستان بعدی غلط املایی نداشته باشی.انقدرم اسم مقدساتا تو یه سایت سکسی نیار.من بچه مذهبی نیستم ولی دوست ندارم به مقدسات کسی توهین شه.
بازم بنویس.
جوجه خروس.
هی هادی فاتحی یه بار دیگه بیای اینجا کس شر بگی فاتحت خوندس بچه جون.
ما که خواهری یا مادری نداریم ولی تو داری زیادی گه میخوری مادرقحبه.
باور پذیر بود… واما نظر من: جنابعالی شخصیتت آبکی و بدردنخوری داری! کلاً از اون آدمهایی هستی که خیلی رو اعصابی… غلط کردی رفتی با یکی دیگه دوست شدی طرفو هوایی کردی که تریپ ازدواجی اون وقت رفتی با دوستش دوست شدی!
یعنی آدم بره با کراکی بخوابه اما با دوست زیدش رو هم نریزه. تازه عذر بدتر از گناه هم میاره که قصدش رسین به کس دیگه بوده یعنی آخر سؤاستفاده اونم از نوع احساسی…
لطفا مسئولین محترم سایت اماراین نوابغ هنری رو داشته باشن یه جا اگه راه درمانی پیدا شد بتونین این بیماران را نجات بدین حیفه اینا یه سرمایه ملی هستن ومطعلق به همه حالا فعلا دیگه ننویس تابیماریت به جاهای حاد نرسه تا بعد یه فکری برات بکنیم البته اگه دیرنشده باشه بابا من دیگه خسته شدم بسکه به اینا زدم ولی تعدادشون کم که نمیشه هیج هرروز زیاد ترم میشه اصلا من دیگه رفتم واقعا دیگه حال تهوع گرفتم سرم داره می ترکه خداحافظ شما ادامه بدین اینا اگه زیاد بشن بدبختیم هان حالا خوبه نزدیک مدرسه هاست
کیر تمام سران کشورهای غیر متعهد توشافت تو اون غزل جنده لاشت گوست ای داستان بود یا روضه
داستانت خیلی چرت بود معلومه هنوز تو کفی
هر کلمه رو تکرار میکنی مثل این:
“فوووووق العاده”
…داخل نویسندگی خودتو کنترل کن
کلی فحش آماده کرده بودم وقتی نوشتی بابا اون دوست دختر خیالیت نظامی هست چیزی بت نمیگم
به کیرخر که بازم باهم ارتباط دارین
کونی ادامشو ننویس که حالم به هم خورد