خالم سکسی بود

1391/11/04

سلام من امیرم از استان کردستان اولین باره که داستان مینویسم یه داستان داشتم نمیدونستم کجا تعریفش کنم واسه همین اومدم اینجا رو پیدا کردم امیدوارم مورد پسندتون باشه حتما نظر هم بدید!
حدودا 17سالمه184 قدمه 96 کیلو وزن دارم از نظر چهره هم بد نیستم …از بچگی خیلی جق میزدم و تعداد استمناهام در روز حتی به 6 بار میرسید ولی اکثرا با غریبا ها تو خیالم سکس میکردم تا اینکه کم کم داستان های سکسی رو خوندم و فهمیدم میشه محارمو کرد.خیلی میخواستم جلو خودمو بگیرم و دیگه بهش فک نکنم اما دیگه ذهنم درگیر شده بود و همش تو کف اقوام بودم حتی به سکس با مادرم هم فکر میکردم(شاید واقعا پشیمون باشم از اینکه داستان سکس با محارمو خوندم)…
قضیه خیلی جدی نبود تا اینکه یه روز خالم اومد خونمون خالم قدش بلنده و خوش استیله ولی من صورتشو دوس ندارم سلام کرد و همدیگه رو بغل کردیم سینه های خوش فرمش که بهم چسپید واقعا حشری شدم چون خیلی با این سینه ها استمنا کرده بودم…خالم 5 تا دختر داشت ولی هیچ پسری نداشت و شوهرش 10 سال پیش فوت کرده بود و الان 40 سال سن داشت ولی حدودا 1 سالی میشه که دوباره ازدواج کرده ولی هفته ای یه بار هم شوهر جدیدشو نمیبینه اخه اون اقاهه سه تا زن گرفته لامصب…چند هفته پیش که واقعا داغ شده بودم و هر سوراخی پیدا میشد میکردمش تصمیم گرفتم به خالم بفهمونم من کس میخوام واسه همین الکی به گوشیش اس دادم که متین کیرم تو کونت چرا دیروز جزوه رو برام نیاوردی کیرم دهنت کثافت…و بعدش فورا اس دادم شرمنده شرمنده اشتباهی شده بود …ببخشید اشتباه گرفتم بعد از اینکه استمنا کردم از کارم خیلی پشیمون شدم ولی خالم بهم اس نداد…دو سه روز بعد پنجشنبه بود و حوصلم سر رفته بود زنگ زدم خواستم اگه باهام بد حرف بزنه معذرت خواهی کنم وقتی گوشیو ورداشت از همیشه سرحال تر و صمیمی تر گفت امیر چرا پیدات نیست و این حرفا قرار شد منم صبحش واسه ناهار برم خونشون…وقتی رفتم خونشون انتظار داشتم 5 6 تا دختر بیان پیشواز ولی هیچ کس نیومد وقتی رفتم تو خالم اشپزخانه داشت غذا درس میکرد درو که باز کردم اومد بغلم کرد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت نامرد خیلی وقته پیدات نیست منم گفتم درس داشتمو اینا … یهو یادم اومد گفتم دخترا کجان؟ گفت رفتن خونه دامادمون شب برمیگردن…اوففففففففف همه چی داشت جور میشد ولی من روم نمیشد هیچ کاری بکنم و خیلی عادی حرف میزدم …سر سفره نهار گفتم واسه اس های اون شب ناراحت نشدی؟گفت :کدوم؟نه بابا این حرفا که عادیه اصلا معذرت خواهی نمیخواد شارژ نداشتم وگرنه همون شب جوابتو میدادم!خداییش جا خوردم ولی فقط یه لبخند کوچولو زدم و تو دلم گفتم امیر بکنش دیگه ولی بازم روم نمیشد واسه همین بحثو عوض کردم…بعد از خوردن ناهار کمکش کردم سفره رو جمع کردیم و اون رفت اتاقش و بعد از 5 دقیقه اومد یه ارایش کرده بود که ادم دلش میخواست بخوردش یه تاپ تنگ که خط کرستش معلوم بود رو پوشیده بود با یه دامن که تا زیر زانوش میومد…نگاش کردم گفت چیه تا حالا مانکن ندیدی؟منم خندیدم گفتم اینجوریشو نولا خیلی خوشکل شدی !خاله واقعا ناز شدی اومد جلو تر و بوسم کرد و گفت خیلی تعریف نکن پر رو میشم…اینقد حشر منو گرفت که گفتم خاله دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم و باز هم ماجرای کم رویی من و رفتن تو هال …روی مبل نشسته بودم که اومد چایی رو گذاشت رو میز و خودش رو رانم نشست لرز تمام بدنمو گرفت داشت مغزم میترکید تا حالا سکس نداشتم داشت از خجالت میمردم گفتم خاله چرا اینجا نشستی گفت عزیزم اینجا راحت ترم…منم سرخ شده بودم دوس داشتم مث بچه قهر کنم برم خونه که خودشو ولو کرد رو منو و گفت خالتو چقدر دوس داری منم گفتم خیلی دوسش دارم گفت نترس بین خودمون میمونه چی تو دلته بگو با خاله راحت باش امیرم…دیگه از خجالت داشت میمردم گفتم خاله چیزی نیست که یهو دستمو گرفت و با اون یکی دستش کیرمو رو شلوار ناز کرد …تو چشاش نگاه کردم شهوت داشت چشاشو پاره میکرد منم چشامو بستم گفتم خاله نکن خجالت میکشم گفت نه عزیزم اینا عادیه تا حالا اینکارو برات نکردن؟گفتم نه بخدا گفت خاله برات بمیره امیر…دیگه معدم از تعجب باد کرده بود باور نمیکردم خالم اینجوری باشه خداییش خودمم ترسیده بودم که تاپشو در اورد و جلو زانو زد و زیپ شلوارم بیرون اورد کیرم هنوز از ترس خوابیده بود که همین که دستشو روش کشید راست شد گفت چن سانته منم که چشامو بسته بودم گفتم 17 ولی 16 سانت بود میخواستم بزرگ جلوش بدم گفت این ماله خودمه مال خودم …دوس داشتم بگم اصلا تخماشم مال تو ولی خجالت داشت اذیتم میکرد کم کم ارو شدم چشامو باز کردم دیدم این هی داره میخوره برام منم بلندش کردم و تو دلم گفتم هچی بادا باد میکنمت…
خودشو به دستام سپرد و دامنشو میخواستم بکشم پایین که گفت اول تو لباساتو در ار منم درشون اوردم پرت کردم یه گوشه و تو گوشش اروم گفتم خاله عاشقتم اونم بغلم کردو خودش دامنشو در اورد…رو تخت خوابوندمش و شرت و کرستشو در اوردن اولین بار بود کس حقیقی میدیدم هرچی دیده بودم تو فیلما بود…میخواستم بخورمش اما میترسیدم سوتی بدم ولی زبونمو گذاشتم رو خالم یه جیغ کشید منم فک کردم اذیت شده زود بلند شدم گفت امیر ادامه بده وایییییییی…منم همینطور اماتور میخوردم مزشو دوس نداشتم خیلی بدم مبومد چون اولین بارم بود…گفت عجله کن بکن توش دارم میمیرم ولی وقتی میخواستم بکنم تو ابم اومد…چیکارکنم دست خودم نبود همش ریخ رو مبل گفتم خاله تمومش کنیم گفت نه بابا!کیرمو گرفت و یه کم نازش داد تا بلند شد گفت حالا بنداز تو که از حشر مردم منم میخواستم مثل فیلما کنم یه کم کیرمو اوردم رو کسش و گفتم پرده داری؟؟؟عین کسخولا شده بودم تو اون لحظه گفت خاک تو سرت زود باش بکن تو دیگه منم دیگه داشت میمردم از خجالت یه تف زدم بهش و اینقد تند کردم تو که خالم گفت یواش پدر سگ و دوباره ابم اومد …دیگه نمیتونستم ادامه بدم گفتم خاله تمومش کنیم من نمیتونم گفت پس من چی گفتم نمیتونم بخدا دارم دیووونه میشم اونم قبول کرد و لباسامونو پوشیدیم دیگه روم نشد بشینم فورا برگشتم و از اون روز تا حالا ندیدمش اصلا روم نمیشه نگاش کنم…ولی فک کنم ادامه داشته باشه سکسام…ببخشید اگه سکسی نبود ولی واقعیت بود…
ترخدا فحش ندید باور کنید عین واقعیت بود نقد کنید ولی فحش نه

نوشته: امیر


👍 0
👎 1
138974 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

354775
2013-01-24 00:44:04 +0330 +0330
NA

آمیرزا خوشمان آمد!
نویسنده ی گرامی ننویس دیگه بچه جان ننویس شانس آوردی حوصله ندارم فحش بدم بهت خاتون جنده. شوهر خالت بیاد ننتو بگاد راضی میشی؟

1 ❤️

354776
2013-01-24 00:55:23 +0330 +0330
NA

آخه الاغ دریت بنویس با محارم ننویس روی تخت کردی آبت رو رو مبل ریختی جلغوز

0 ❤️

354777
2013-01-24 01:08:32 +0330 +0330
NA

آمیرزا کامنت تکراری میذاری!!!
ما به امید حکایات شیرین شما این داستانهای
مزخرف رو باز میکنیم حالا انصافه تکراری ببینیم؟

آهای نویسنده کونی محارم ننویس
اینجا همه از داستانهای محارم تنفر دارن!!!
از این سایت گم شید بیرون حرومزاده های کثیف

Pentagon U.S.Army

0 ❤️

354778
2013-01-24 01:49:09 +0330 +0330
NA

ای بابا
17 ساله ها حمله کردن اینجا
ما 17 سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم جاش ساعت بشه !
اینا کس میکنن

0 ❤️

354780
2013-01-24 04:50:38 +0330 +0330
NA

آمیرزا بهت افتخار میکنم.اصلا من به عشق حکایاتت این داستانا رو باز میکنم.

0 ❤️

354781
2013-01-24 04:59:28 +0330 +0330

آمیرزا سلام عزیز

من زیر داستانهای اینچنینی اصلا نظر نمیذارم خواجه

فقط به عشق مطالب شما اینجا هستم عزیزم

پسر غیرتی خیلی دوستون داره آمیرزای گل و نازنین

دمت گرم …بازم خندهه رو رو لبهای ما جاری ساختی عزیز

همیشه زنده باشی و سرفراض عزیزم

منتظر حکایات بعدیت هستیم آمیرزای گل و عزیز

0 ❤️

354783
2013-01-24 05:11:24 +0330 +0330
NA

جق زيادي گوزپيچت کرده فرزندم

0 ❤️

354784
2013-01-24 12:18:24 +0330 +0330
NA

اولا که خوار جندها از محارم ننویسید.
دوما امیرزا من عاشق ای نوشتناتم چون دوست دارم اینجور نوشتنارا.
امیرزا ازین دل نوشته هات ی کتاب چاپ کن بگیرم بخوانیم و حالکنیم.

0 ❤️

354785
2013-01-24 12:38:55 +0330 +0330

آمیرزا هم زبون گل خودم مردم از خنده

0 ❤️

354786
2013-01-24 15:21:34 +0330 +0330
NA

نویسنده حرومزاده،هر کاری میکنی،بکن.فقط کس شعر ننویس

0 ❤️

354787
2013-01-24 16:47:56 +0330 +0330
NA

کیرم تو داستانت . نه سکسی بود , نه جذاب . خاله جون جندت 5 تا شکم زاییده بود , اونوقت ازش میپرسی پرده داره ؟؟؟

0 ❤️

354788
2013-01-24 18:23:25 +0330 +0330

ما 20 سالمونه هنوز یه دوست دختر خوب نداریم اینا 17 سالشونه کس میکنن

0 ❤️

354789
2013-01-24 20:15:10 +0330 +0330
NA

آومدم به چرت وپرتای این نویسنده فلاکت زده جواب بدم کامنت آمیرزا روکه دیدم اینقدر حال کردم وخندیدم که باور کن دوباره برگشتم بالاببینم اسم داستان چی بوده…آمیزا پسر تو آخرشی عزیز.امیدوارم که همشه خنده رولبات باشه.

0 ❤️

354790
2013-01-24 20:25:50 +0330 +0330
NA

عشق است استقلال . راستی ریدم تو داستانت

0 ❤️

354791
2013-01-24 20:27:11 +0330 +0330
NA

آمیرزا گل.قربون تو گل پسر…یک دنیا ممنون از کامنتات.چوب کاری نیست فدات شم حرف دله

0 ❤️

354792
2013-01-25 15:09:18 +0330 +0330
NA

اوّلن اینکه آمیرزا خیلی با حالی،شرمنده ما 17 سالمونه ولی بازم مُخلسیم هوایه ما رو هم داشته باش امّا دوّمن که درباره نویسنده: خیلی گوسفندی که با خوندن چندتا داستان سکسی محارم حاضر شدی به مادر و خاله و هفت جَدُّ آبادت تجاوز کنی لاشی و سوّمن هم چون به ذهنم نمیاد میسپرم به نفر بعدی

0 ❤️

354793
2013-01-26 21:05:50 +0330 +0330
NA

به کیرم که خالت سکسی بود .بی ناموس جقی.کسکش

0 ❤️

354795
2013-03-08 11:27:35 +0330 +0330
NA

بروبابا كسخله
چاقاله

0 ❤️

354797
2013-03-17 15:31:57 +0330 +0330
NA

دروغ دروغ دروغ دروغ هر چقدر دوس دازی دروغ بنویس ولی بازم نمیتونی ما رو از رسیدن به انرژی صلح آمیز هسته ای منصرف کنی…

0 ❤️

354798
2015-05-24 17:55:32 +0430 +0430
NA

وای که مردم از خنده اون لحظه ای کنه گفتی پرده داری این داستان بیشتر شبیه جوک بود تا داستان برو جقتو بزن خخخ تا بزرگ شی بفهمی بد ۵ ۶تا بچه هیچ کس پرده نداره جقو

0 ❤️

642281
2017-07-28 10:44:34 +0430 +0430

حیف که حوصله ندارم
وگرنه برات مرده و زنده نمیزاشتم
جقی 6 بار در روز میزنه همون اول فهمیدم این نوشته ها خیال پردازی یک جقی هست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها