ختنه فرعونی

1395/11/12

((داستان فاقد صحنه هاي سكسيه و فقط برگي از زندگي منه كه به صورت ادبي تر نوشته شده اسامي واقعي هستن لزومي براي تغيرش نديدم چون كسي رو در ايران ندارم اگه داستان اسير عجم و خونده باشين راحت تر با موضوع اشنا ميشيد)){اُسامه:شوهرمه} {ام عثمان:نامادري شوهرم}

روز اولي كه شنيدم خواهرشوهرم((البته يكيشون كه خواهر تني اُسامه بود اونطوري كه شنيدم ٥ تا خواهر داره))
داره مياد امارات توي قلبم هري خالي شد
اونقدي كه وقتي اُسامه اين خبرو بهم داد خودمو خيس كردم و اوج شانسم اين بود كه پريود بودم.همش ريخت توي نوار.
ترس اينكه يكي ديگه مثل ام عثمان به زندگي اشغالم اضافه شه.
خواهر شوهر!حتي اسمشم ترسناكه

بعد از اون تجاوز وحشتناك ام عثمان توي حموم بهم با بدنه فلزي موس
جديدا موقع ترسيدن خودمو خيس ميكردم.براي يه دختر لوس و ناز نازي مثل من فكر كنم شك شديدي بود.
اُسامه ميگفت شوهر عاتِكه((خواهرش))كه عرب ايران بوده فوت شده و براي همين اونو مياره ابوظبي
ميترسم
از وجود يه ادم جديد و مجهول
از يه جايي به بعد ادما تبديل به هيولا ميشن.
تبديل به هيولا هاي روح خواري كه هيچ رحمي ندارن و با كاراشون روحتو تيكه تيكه ميكنن و ميخورن و جلوت عق ميزنن.

وقتي عاتكه رو براي بار اول ديدم درست يادمه كه انگشت اشارمو گاز گرفتم
چقدرخوشگل بود…قد بلند بود،يكم پر بود،مژه ها و ابروهاي سياه پر
با يه نگاه ترسناك و عجيب غريب.
بهش كه دست دادم به وضوح لرزش و خيسي كف دستم و حس كرد اما هيچي نگفت
٢٤،٢٥ سالش بود.و همش فارسي حرف ميزد.همون موضوع
يكم بهم ارامش ميداد اما لباي گوشتي و دهن نسبتا گشادش نشون ميداد كه عربه.
دو سه هفته از اومدنش گذشته بود كه يه روز اومد توي اتاقم. تا قبلش زياد با من حرف نميزد. با هيچ كس حرف نميزد
شبيه به يه شبح فقط گاهي وقتا تو خونه ظاهر ميشد،هيچ كاري هم به كلفتا نمسپرد
مخصوصا شستن لباساشو.
وقتي وارد شد ترسيدم و جمع شدم،بهم نزديك شد و كنارم نشست دستشو گذاشت روي پام و به ارومي گفت
_ترسيدي؟
به نشونه مخالفت سر تكون دادم،شكاك بهم نگاه كرد.دوباره بلند شد،در اتاق و بست و اومد روي تخت كنارم نشست و بهم زل زد.
_با ام عثمان خوبي؟
حتي اسمش هم برام وحشتناك بود.اما از كجا معلوم عاتكه جاسوسي اونو نميكرد
به هيچ زن عربي اعتماد نداشتم
اينجا همه دنبال خودشيريني براي بزرگتر از خودشون بودن
اينجا جهنمه واقعيه حقير بودن و كوچيك شدن و ناديده گرفته شدن بود
هميشه فكر ميكردم زناي ايراني ازادي ندارن تا اينكه وارد جامعه ي عرب شدم.

سرمو تكون دادم و خيلي ناشيانه گفتم
_اره اره،عاليه خيلي مهربونه
چند ثانيه بهم نگاه كرد
شايد چند قرن،اون چشماي درشت و عسليش كه كاملا شبيه چشماي برادر و پدرش بود،حس واقعي يه غير هم نژاد و بهم منتقل ميكرد
نگاه اين دختر بوي ماسه هاي داغ صحرا و ميداد كه به چشمات با طوفان شن هجوم مياره و كورت ميكنه.
ازش ميترسيدم!هنوز گيج خيره به چشماش بودم كه يه مرتبه زد زير گوشم.
بيشتر از درد، از وحشت به خودم لرزيدم
و يه صداي سوت كش دار توي مغزم افتاد.
دستمو كشيد و با عصبانيت گفت
_خوبه پس دروغم بلدي ؟به برادرمم دروغ ميگي حتما؟
بي اختيار اشكام شروع به ريختن كرد صورت عاتكه اروم تر شده بود و بهم نگاه كرد و گفت:
_خوب حق داري دروغ بگي حدس ميزنم چته اما من اون جن و ميشناسم كه با ايراني جماعت چيكار ميكنه
بگو ببينم چيكارت كرده؟
وحشت زده بهش نگاه كردم و با تته پته گفتم
_هي هي هيچي عاتكه ه…
_هيسسسسسس ،بسه از دروغ شنيدن بدم مياد…
سرشو پايين انداخت و دستش برد توي موهاي لخت و سياه و بلندش
حس كردم يه مايه داغ از لاي پام به شدت پاشيد
خودمو خيس كردم…
نگاهش افتاد به رو تختي و با تعجب بهم نگاه كرد
_ماندانا؟خودتو خيس كردي؟
گريه م تبديل به زار زدن شده بود،دستمو كشيد و بلندم كرد.رو تختي رو كشيد و با قدماي بلند خودشو به حمام رسوند رو تختي انداخت توي حمام اتاق و گفت
_خودم ميشورم به كلفتا بگي به اون ام كحبا((مادر جنده))ميگن زود باش لباساتو عوض كن برو تو اتاق من دوش بگير
كز كرده بودم گوشه اتاق و فقط گريه ميكردم و هيچ كاري نميكردم مثل دختر بچه اي بودم كه توي خواب خودشو خيس كرده.
دلم نميخواست اين اتفاق دوباره بيوفته،دوست داشتم جلوشو بگيرم اما نميشد…
در حمام باز بود و همونطوري كه افتاده بود به جون رو تختي و چنگش ميزد بهم نگاه كرد و داد زد
_گفتم حموم كن و لباساتو عوض كن،كري؟
به وضوح اشكاي عاتكه رو ميديدم كه روي گونه هاش ميريخت،لرزش صداش محسوس بود.
چقدر اين زن عجيبه.چرا اينطوري ميكرد؟اين رگ و ريشه ايرانيشون هم اين هم اُسامه رو به ديوونه ترين موجودات جهان تبديل كرده بود
يه ماكسي ماشي و از توي كمدم به سرعت برداشتم و دويدم سمت اتاق عاتكه
خوشبختانه كسي تو راهرو نبود،رفتم زير دوش حموم…

دوست دارم تمام اين اتفاقا گفته بشه،اين درد ها اين زجر ها اين عذابا نبايد تو قلب من دفن بشه
بايد جهان از يه جايي به اين حقيقت سياه اگاه بشه،تا شايد درد عميقي كه زير پوست نحيف روحم زوزه ميكشه يكم اروم تر شه
دوست دارم به همه بگم،زندگي اون كاخ ارزوهاي سيندرلا نيست
اينجا سومين جهانه،جهان مردگان.
اشنايي منو اُسامه شوهرم مثل اشنايي توي داستانا رويايي و قشنگ بود توي يه مراسم عروسي
با يه نگاه خيلي اتفاقي…
اما زندگي بعد از اون رويايي نبود.
اُسامه هميشه رويايي بوده و هست اما ادماي كنارش نه.
جهان بايد اين درد ها و زجر هارو بفهمه…
من نميتونم اين حرفا رو به هيچ كسي جز عاتكه بگم…اما يه نفر براي شنيدن اين همه زجر كافي نيست
هست؟

به عاتكه نگاه ميكردم كه رو تختي و از بالكن اتاقم اويزون ميكرد.چه صورت غمگيني داشت.شايدم تازه كشفش كرده بودم كه انقد افسردس .
ميترسيدم باز روي تخت بشينم، كف زمين روي گرانيت سرد نشستم،
اومد داخل و باز بهم خيره شد،چشمامو ازش دزديدم خجالت ميكشيدم با همه وجودم دلم ميخواست زمين دهن باز كنه و منو ببلعه،صداش تو گوشم پيچيد.
_نميخواد خجالت بكشي اين حال روز تورو منم داشتم
با تعجب بهش خيره شدم
لبخند زد و كنارم نشست دستامو بين دستاش فشار داد چقدر گرم بود.

_بعد از اينكه خودتو خيس كردي جواب همه سوالامو گرفتم.ولي مثل اينكه تو به من اعتماد نداري بايد اول داستان خودمو بگم توام به وقتش ميگي.
سكوت كرد و سرشو انداخت پايين.
با شك بهش نگاه ميكردم و حرفاش و اناليز ميكردم،كه دوباره شروع كرد به صحبت كردن به وضوح اون بار سنگين بغض روي گلوش فشار ميورد.
_مادرم،اخرين زن پدرمون بود،چهارمي،و البته ايراني.بخاطر همين ايراني بودنته كه دوست دارم برات همه چيو بگم.
خيلي صبر كردم بهم اعتماد كني،اما ام عثمان خيلي زود كارشو شروع كرده.بگذريم،ميگفتم
أُمي از همه زيباتر ،هنرمند تر ،خاص تر…مادر ما يه فرشته بود.تا وقتي زنده بود حس ميكردم جهان بهترين جا براي زندگيه
پدرم عاشقش بود اونم به طور ديوونه وار.اما وقتي ٥ سالم شد موقع سومين زايمانش از دستش داديم.
بعد از اون مارو همين ام عثمان اولين زن بابام بزرگ كرد،چه بزرگ كردني؟جاي خواب و غذارو كه وظيفش بود بهمون بده چون ما بچه هاي شيخيم ،اون ماده سگم در حدي نبود كه بخواد اينجور چيزارو ازمون بگيرن،ولي روح و روانمونو نابود ميكرد.البته اُسامه فرق داشت،رفت دبي پيش عثمان برادر بزرگمون و چون پسر بود همه چي براش بهشت بود اما براي من…
ميدوني!
يدفعه بهم خيره شد،تو زندگيم هيچوقت چشمي رو انقد قرمز نديده بودم.دوتا كاسه خون. چونش شروع به لرزيدن كرد صداش توي سرم پيچيد و كلماتش مغزمو متلاشي كرد:
_اولين بار كه پريود شدم و ام عثمان فهميد ١٢ سالم بود، منو به زور برد و ختنه كرد.
((ختنه؟!!!
دختر؟مگه ميشه همچين چيزي؟))
گفتم:
+مگه دخترارو ختنه ميكنن؟
سرشو تكون داد و گفت:
_شيعه ها كمتر اين كارو ميكنن،ولي اره!،اگه امي زنده بود هيچوقت نميذاشت اين كارو بكنن،هيچوقت…

گريه اش اونقدري شديد شده بود كه جمله هارو با سكسكه ميگفت.
من هنوز وحشت زده از لفظ ختنه براي زن دوباره پرسيدم.
_اخه چطوري؟مگه مگه ميشه؟چيكار ميكنن؟
چشماي قشنگشو با پشت دست پاك كرد و گفت:
_اون ام كحباي بي شرف به زور منو برد براي ختنه، همه ي اين كلفتا سگشن،يه كلفته اونموقع ها خيلي باش جور بود
مصري بود،اسمش منوره بود،بعدش نميدونم چي شد ديگه نديدمش.پوزخنى زد گفت:
البته برعكس اسمش عين قير بود،بوي كثافت ميداد.يه روز اومد تو اتاقم و گفت بيا بريم حموم عمارته ام عثمان كه از مال ما بزرگتره،باهاش رفتم تو حمام…
((ساكت شد.))
بي صبرانه دلم ميخواست بقيشو بشنوم حس ميكردم قلبم يه جايي وسط حنجرم گير كرده.بغضش و قورت داد و گفت:
ام عثمان اونجا بود و سه تا زن ديگه.تا اومدم بپرسم چخبره،سه تايي دست و پامو گرفتن و خوابوندن رو زمين.
چشاي ام عثمان هنوز يادمه كه چه برق تيزي داشت،اونقدي كه حتي تيغ ژيلتي كه باهاش ختنه شدم نداشت.ميدوني كدوم ختنه رو از منوره خواست ؟
ختنه فرعوني!
وقتي كه اينو بهش گفت،حتي اون زنيكه هم مخالفت كرد گفت ولش كن،بذا براش همون ختنه عربي رو بزنم بره.اما ام عثمان دهن منو به زور بسته بود و به زنه ميگفت((مادرش يه ايراني بوده حتما جنده ميشه فرعوني ختنش كن))
هيچوقت اون درد و يادم نميره،اون جيغ هايي كه كشيدم و دهنم به زور بسته بودن.كليتوريسم و بريدن،لبه هاي كوچيك واژنمم بريدن.صداي پاره شده گوشت تنم هنوز توي گوشمه
حتي دردش از خود بريده شدن گوشت تنم بيشتر بود
بعدش با يه نخ ابي بلند لبه هاي بزرگ واژنمو به هم دوختن و وسطش و اندازه يه سوراخ باز گذاشتن.
اون نخ لعنتي و دور پاهام بستن.
عين گوسفند قربوني ولم كردن تو حموم و زدن بيرون.
تيكه هاي بدنمو ميديدم كه كنارم افتاده و وقتي خون از توش ميزنه بيرون،خشكيده و جمع ميشه .
هيش كي كنارم نبود
بي كس،بي صاحاب.دلم اُمي و ميخواست كه برام ترانه ي گل سنگم و بخونه.
دلم ميخواست همونجا بميرم.
باورت ميشه از درد و سوزش مغزم كار نميكرد؟حس كردم أمي يه جايي پشت بخار حموم بهم زل زده و گريه ميكنه.زن موجود بدبختيه ماندانا خيلي بدبخت.

دستشو اروم برد زير ماكسيش و زدش بالا.
پاهاشو باز كرد و شورتشو در اورد.خداي من باورم نميشد،اون چيزي كه ميديدم و باور نميكردم،يه كس سلاخي شده بود.
هيچ شباهتي به كس خودم نداشت.
انگار بريده بودنش،جاي بريدگي همه جا به چشم ميخورد و گوشتي كه اضافه جوش خورده بود به چشم ميومد
تازه فهميدم اون بلايي كه سرم اومده هيچي نبوده
هيچي
هيچي…
با وحشت گفتم:
_پ…پس…چطوري ازدواج كردي،شب اول كه اُسامه پردمو زد دردش غير قابل تحمل بود…تو كه كامل دوخته…عاتكه؟؟؟؟؟!!!
لبخند تلخي زد و لب پايينشو محكم گاز گرفت
اونقدي كه يه قطره كوچيك خون ازش چكيد.
بهم نگاه كرد.توي نگاهش صداي جيغشو شنيدم …

نوشته: ماندانا


👍 20
👎 2
25348 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

577081
2017-01-31 22:29:01 +0330 +0330

سلام ماندانا جان،
هیچی نمی تونم بگم خیلی درد تو خاطرت هست (dash) من دیگه دیوونه شدم

غمتو زجر و عذابتو نمی تونم درک کنم اما به عنوان ی انسان ی هم وطن برام خیلی دردناکه با دخترامون دارن چی کار می کنن این بی همه چیزای نژاد پرست ملخ خور.

موفق باشی بانوی عزیز ?

1 ❤️

577085
2017-01-31 22:46:47 +0330 +0330

خیلی متاسفم

0 ❤️

577122
2017-02-01 05:36:56 +0330 +0330

اینارو آدم میشنوه گوشت آدم آب میشه!!! اون طفلکی رو بگو که این درد و حس کرده!!!
ووووی…موهای تنم سیخ شد!!
مرد ها مث یه ماهی توی تنگن و وابستگانشون همون تنگ آب،اگه مردها رو بخایم باید پذیرای تنگشون هم باشیم…

0 ❤️

577127
2017-02-01 06:57:31 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی
درد رو تو تک تک کالماتت حس کردم
انشاءالله اون ام کحبای بیشرف زودتر بمیره و تو زندگی شادی داشته باشی
بازم بنویس چون نوشتن دردها از شدتشون کمی کم میکنه ?

0 ❤️

577133
2017-02-01 09:56:54 +0330 +0330

:(
چقدر بی رحم

1 ❤️

577139
2017-02-01 10:51:20 +0330 +0330

Silent-evil23اره دوست عزيزم اين دردا و عذابا وحشتناكه
ممنونم كه باهام همدردي ميكني
بودن امثال تو به من اين حسو ميده كه هنوز ريشه دارم

1 ❤️

577140
2017-02-01 10:55:25 +0330 +0330

شارك عزيزم:تو چرا متاسفي:)بودن شماها يجور دلگرميه

ايول:دوست عزيزم بي نهايت ممنونم ازت منم چشماي قشنگتو ميبوسم

رزي عزيزم:واقعا عاتكه همه مراحل زندگيش پر از زجر و عذابه و الان يه دختر به شدت افسرده و منزوي و خشن شده.اوهوم واقعا بايد كنار اومد با يه چيزايي براي عشق

پپسي عزيزم:عرباي امارات به نسبت عرباي بقيه جاها با ايرانيا خيلي بهترن بعدا چيزايي بيشتري راجع به ام عثمان ميفهميد كه دليل اين رفتاراش چي بوده.اينجا از طلاق خبري نيست و از اون گذشته من شوهرم و دوست دارم و خيلي ادم خوبيه اينا خاطرات قديميه منتظر بقيه ماجرا باش عزيزم

0 ❤️

577142
2017-02-01 11:13:48 +0330 +0330

واقعا تاثیر گذار… مایه ننگ انسانیت… نمیدونم چی و چجوری بگم…

0 ❤️

577143
2017-02-01 11:16:58 +0330 +0330

متاسفم برای زنای ایرانی که میرن دنبال تخم و ترکه ی عرب

آخه دختر این همه مرد از نژاد کوروش و با فرهنگ خودت! آدم قحط بود؟!؟
عرب جماعت کثیف تر و نابخشودنی تر از اونیه که بشه اسم تنفر ازشو نژادپرستی گذاشت

0 ❤️

577159
2017-02-01 13:13:07 +0330 +0330

SENDAADمغز نژادپرست حتی ازون عربی که گفتی هم کوچک تره تو زمانی میتونی به عاریایی بودنت و پارس بودنت افتخار کنی که اصلا همچین چیزی وجود داشته باشه
عرب عجم لر کورد تورک همه انسانن ولی اونایی که فکر میکنن از بقیه برترن حیواناتی هستن که دنبال خون هستن
اما ماندانا جان
خوشحالم
اینکه شوهرتو دوست داری و اونم دوست داره مثله خوردن یه فنجون قهوه تو هوای برفیه کار خاصی نمیکنه اما دلگرمیه بزرگیه امیدوارم خوشبخت و موفق باشی
سکسیرو

0 ❤️

577166
2017-02-01 13:40:43 +0330 +0330

لایک پپسی

1 ❤️

577197
2017-02-01 18:56:04 +0330 +0330
NA

nmikham moteaseb be hich qomi bashm vli arab khodshon mikhan ke intori dide bshn
pas bayd mse khodshon barkhord kard
omdidavrm hamseeton joze in daste az arab nbashn
pepsi az matnt khyli khoshm omd mno bord to fkr
movafaq bashin hamton :)

0 ❤️

577198
2017-02-01 19:13:33 +0330 +0330

خیلی زیبا نوشتی و البته خیلی دردناک.هیچی نمیشه گفت.هووووووف

0 ❤️

577285
2017-02-02 10:06:47 +0330 +0330

اصلا آدم کپ میکنه نمیدونه چی برات بنویسه,فقط میتونم بگم انشالا از دست این بی شرف ها هرچه زودتر خلاص شی.

0 ❤️

577326
2017-02-02 15:54:14 +0330 +0330

خیلی زیبا نوشتی و واقعا عالی دردتو ب تصویرکشیدی،خیلی سخته،امیدوارم هیچ زنی دیگه اینطور بلایی سرش نیاد

0 ❤️

577335
2017-02-02 17:07:00 +0330 +0330

بسیار عالی وهمچنین دردناک و باعث تاسف.منتظر ادامه اش هستم.

0 ❤️

577341
2017-02-02 17:36:36 +0330 +0330

لایک چهاردهم رو من بهت دادم،برای تو خوشحالم ماندانا! خوشحال که می تونی چیز هایی که تو رو اذیت می کنه بیان کنی، خوشحال از اینکه از قضاوت نمی ترسی…
منتظر ادامه داستانت هستم…
من شخصا فکر می کنم که افراد روانی با اختلال شخصیت در هر جامعه ای هستن ، اکثر انسانها بی رحم متولد نمی شن!این محیط هست که اونارو اینجوری می کنه…
البته تو اکثر موارد…
روزگار به کام…

0 ❤️

577360
2017-02-02 19:18:47 +0330 +0330

راستی یا هوایی که تو قسمت قبل گفته بودی به شوهرت میگفتی خوشش میومد یعنی چی؟هرچی گشتم پیدا نکردم

0 ❤️

577399
2017-02-02 23:25:23 +0330 +0330

فاجعه بود. چقد سختی کشیدی.چقد سختی کشیده…
بازم بنویس

0 ❤️