خجالتی نباشیم

1397/12/21

سلام، مانی هستم 21 سالمه و میخوام داستانی و براتون تعریف بکنم که برمیگرده به 13 سالگی من که بخاطر خریت، غرور و خجالتی بودن من در اصل این اتفاق افتاد.

اول یخورده راجب خودم بگم (بیشتر قصدم تصویر سازی هست نه تعریف از خود) من یه پسر خوشگل، لاغر ولی نه لاغر مردنی که از بچگی بخاطر مادرم موهام کوتاه نشده بود تا 17 سالگیم (یادش بخیر تو مدرسه سره این قضیه خخخخخخخخیلی گیر میدادن بهم و دیگه من دولتی درس نخوندم و هزینه های آزادرو تقبل کردن والدینم بخاطر این که موهام کوتاه نکنن والدینم یعنی در اصل بخاطر مادرم) موهام خرمایی بود (الان سیاه شده) پوستم سفید و متاسفانه بدنم با برجستگی های زیبا که خیلی برای یه پسر خوب نیست.

میرم سر اصل داستان.

من مادرم معمولا مراسم های بزرگ که داریم خودش آشپزی میکنه، و منم خیلی کمکش میکردم و میکنم. (حتی پخت غذای عقد داییم و اینارم خودش انجام میداد)

یه زنه بود این کارش کمک به مادرم بود و وضعشون شدیدا بد بود، و بعد از کمک مادرم بهش غذا میداد اونم میبورد خونه.
این زنه یه پسر داشت بنام فرهاد، من اون زمان 13 سالم بود و فرهاد 17 یا 18/19 بود.
مامان فرهاد منو خیلی دوست داشت و همیشه منو به صورتی بغل میکرد که اینننقدر سفت بغل میکرد قشنگ محبت و حس میکردم.

یه روز زنا دور هم جمع شده بودن که یه پسره هم بود به نام امیر این چهارسالش بود و سه روز پیش ختنه کرده بودنش (واییییی چقدر دوست داشتم یبار هم که شده ببینم ختنه چه شکلیه واقعا دوست داشتم برام خیلی جالب بود) خلاصه داشت مامانش میگفت که دکترش خوب بود و اینا،،، ولی اینقدر ترسید لکنت داره الان تو این سه روز و این حرفا (خیلی دوست داشتم شلوارشو در بیارن ببینم چه کار کردن باهاش) که این وسط مامانه فرهاد گفت بهش تخم کفتر بدین که زبونش باز بشه، الان به فرهاد میگم بیاره براتون، فرهاد و که بالا داشت آبکشا رو میشست صدا کرد فرهاد امد بهش گفت برو تخم کفتر بیار (که خیلی غر زد،
و اصلا دوست نداشت بیاره) بعد از راضی شدن بهم گفت مانی پاشو با من بیا بریم تا خونه، منم قبول کردم راهه زیادی نبود پیاده داشتیم میرفتیم، گفتم فرهاد ختنه چه شکلیه ???
که خلاصه تا خونه بهم توضیح داد، رسیدیم در خونه بهم گفت بیا تو، گفتم نه من دم درم برو و بیا گفت میخوام برم دسشویی و لباس عوض کنم گفتم باشه برو زود بیا (من هییییییییچووووقت تو خونه کسی نمیرم که نشناسمش بخاطره نصیحت های پدرم) یخورده نگاه بهم کرد، منم خیره بودم تو چشمش، یهو تو یه چشم بهم زدن که من شلوارک پوشیده بودم تمام دم و دستگاه من که شاید با تخمام و خوده کیر که نه دودولم اندازه دو تا گردو میشد (من یه مشکلی که دارم تا همین الانشم متاسفانه کیرم کوچیکه و لاغر و تخمامم کوچیکه کلا فکر نکنم بیشتر از دوازده سانت باشه الان )
وقتی گرفت سففففت فشار داد تخمامو گفت بیا تو، گفتم جیغ میزنم فرهاد بخداااا جیغ میزنم، سفت فشاااار داد منو همونجوری که دودولم تو دستش بود و تخمام کشید تو، اشک تو چشمام نه از ترس از درد حلقه زد داشتم پرانتزی دنبالش میرفتم، یلحظه شل کرد مشتشو تونستم فقط گریه کنم، منو برد تو سالن (کلا خونشون یه حیاط و یه سالن بود که تو سالن آشپزخونه و تو حیاط دسشویی حمام) گفتم فرهادددد ترو خدا ولم کن، گفت صدات در نیاد، گفتم باشه فقط ول کن، گفت باشه و ول کرد، من فقط نشستم زمین جوری که سرم بین زانوهام بود و با دستم خودم و میمالیدم و شکمم و ماساژ میدادم، که فرهاد شلوارکم که تا
زانوم بود و همونجوری کشید بیرون که من با قدرتی که کشید بیرون با کمر پرت شدم زمین، (من شرت نمیپوشیدم چون جوری نبودم که شرت نپوشم چیزی پیدا باشه ازم) فرهاد امد بین پاهام نشست من بغضم گرفته بود، گفتم فرهاد تورو جونه خاله ندا (مامانش) بزار لباسمو بپوشم به هیچکس نمیگم تروخخخدا خجالت میکشم، فرهاد گفت صدات بره بالا (با دو انگشتش دولم و گرفت) محکم کشید گفت میکنمش، گفتممم باشه.

داشت آماده میشد که لخت بشه منم لخت جوری خودم و بغل کرده بودم که هیچ جام معلوم نباشه.

یهو در خونه رو یکی زد خددددددددددایا شکرت، فرهاد سریع شلوارکم و بهم داد گفت بپوش زووود، رفت در و باز کرد زنه در حالی که داشت بهش میگفت انبردست دارین ? فققققط به من خیر شد، بعد هی با چشماش آمار میداد (که یعنی برووو)
صدای گریه منو شنیده بود، و امده بود که کمکم کنه.

ممممممنه خخخخر فقط نگاهش کردم خجالتتت کشیدم، و غرورم اجازه نمیداد فرار کنم بخخخخخدا قسم اجازه نمیداد فرار کنم.

فرهاد پیچوندش امد منو ببره تو اتاق، گفتتتم نخیر من بهش نگفتم بزار برم دیگه، از موهام گرفت منو کشید تو سالن دوباره، گفت بکن گفتم نه زد یکی تو گوشم گفت دربیار یا تخماتو میکنم تو دهنت، بغضم ترکید، با گریه و اشک های جاری شروع کردم آروم آروم سانت به سانتش منتظره معجزه که یه چیزی بشه کشیدم پایین، آخ موهام درد میکنه، گوشم داره سوت میکشه، الانم خجالت دارم هق هق (الانم بغضم ترکید که دارم مینویسم).

ولی فرهاد به هیچکدوم توجهی نکرد، امد جلوم نشست همه ی جلومو کرد تو دهنش، و خیلی با قدرت و خیلی خشن میخورد دودولمو، هنوز لباساشو در نیاورده بود دست کرد تو شرتش (پیشآب بود تو دستش) پیشابشو مالید به سوراخم با انگشت اشارش شروع کرد ماساژ دادن سوراخم، هی سعی میکرد بکنه تو انگشتشو ولی خیلی دردم میومد، بهم گفت انگشتت و در کونت بمال، منم شروع کردم مالیدن، با اون آب لزج.

داشت لخت میشد، اول پیرهن بعد شلوار بعد جوراب، همرو پرت کرد یه گوشه امد پیشم گفت شرتم و در بیار، خجالت میکشیدم یکی زد تو سرم با تو ام، منم دست کردم اینور اونور شرتش و واسش کشیدم پایین وسطای پایین کشیدنش بودم یه چیزه قهوه ای و سیاه دلییینگ زد بیرون، من قلبم ترکککید از ترس. فرههههاد تروخدا لاپایی منو بکن، تروخدا الان دیر میشه، گفت باشه برگرد، رفت از آشپزخونه روغن مایع آورد ریخت از شیار کونم تا سرازیر شد رو دودولم، خوابید روم کیرش و گذاشت لای پاهام آخخخخخخخخیش سوراخمو نمیخواد بکنه، همونجور لاپایی میکرد منو گذاشت منو جوری که از پهلو تو بغلش بودم و دودو
لم و میمالید، همونجوری از پشت گرفت منو خوابوند زمین، کیرش و احساس کردم گذاشت در سوراخم، سریع از جام خواستم بپرم، گفت چته نمیکنم تو کونت، فقط میخوام بمالم رو سوراخت حال کنم، همینجور مالید مالیید، بعد لپای کونمو از هم گرفت باز کرد که یه تف هم بندازه;;;;;; خیلی زیاد باز کرد من گوزیدم، وقتی گوزیدم خندید، منم حال کرده بودم تو صورتش گوزیدم، در همین افکار که خوب شد تو صورتش گوزیدم یهو دستامو شونه هامو گرفت پاهاشووووو قفل کرد وسط پاهام و بووووووووووووووب کرد تو سوراخم اووووووووووووووووووووووووووووووی ههااااااااه هاااااااااااااااااااااااااااه هااااااا
اه ایششششش اییییش هق هق هق فررررر…هههههاااااا…فرررررهههههااااد آیییییی تروووووخدا درش بیار فرهاد آیییییی فرهاد… اما فرهاد زره ای هم به صدام گوش نمیداد، و داشت از یه همجنسش که برای این امور خلق نشده اووجه استفاده رو میبرد، وسطه گریه ها و سوززززززززززشه شدید سوراخم که یه کیر که اندازه مچ دستمه رفته توش و احساس پاره شدن دل و رودم و داشتم، وای در باز شد، خاله ندا از همونجا یه قدم یه قدم میومد جلو، فرهاد حواسش نبود و تند تند با کیرش کونه منو رگباری به تقه بسته بود منم فقط با دیدن خاله تونستم گریه کنم، امد بالا سره فرهاد به قصد کشت میزدش، که لحظه
ای که بلند شد از روم کیرش همونجوری راست امد بیرون که یه خونایی روش دیده میشد، خاله نگاه به کیر اون کرد و یه نگاه به سوراخه من … من غرق در خجالت بودم که فرهاد این وسط فرار کرد. من خواستم پاشم شلوارکم و بپوشم که خاله ندا گفتت تکون نخور خاله خجالت نکش الان پاکت میکنم، امد جلو یهو زد زیر گریه و پیشونیم و بوسید گفت خاله ببخشید، خاله قربونت برم چرا اخه ? نمیدونستم چی جوابه سوالاش و بدم !!! چرا اخه پسرت منو به زور کرد ??? چرا خوشگلم که پسرت و حشری کردم ??? چرا امدم باهاش ??? یه دستمال آورد نشست پشتم من در حالی که خودم و داشتم جمع میکردم یلحظه دردم گرفت جیغ کشیدم، خا
له ندا گفت خجالت نکش خاله تمیزت بکنم میریم اینجوری مامانت میفهمه، دستمال و آروم روی سوراخ کونم کشید، تیشرتمو در آورد لخت لخت بودم، منو برد حموم گذاشت آب داغ بشه منو برد زیر دوش، خودش فقط چادرش و در آورد و مانتوشو زیر یه شلوار و رکابی داشت، امد سمتم، گفت خاله الان به مامانت میخوای بگی ??? گفتم آره، در حالی که لیف میکشید، گفت خاله نگی زشته بفهمن، گفتم خاله میگم بیاد پلیس ببرتش میدونی چقددددر نامرده هق هق هق هق هق، خاله خیلی درد کشیدی ??? سرمو انداختم پایین گفتم آره، گفت خاله تو به کسی نگو منم قول میدم فرهاد و حسابی بزنم، خلاصه راضیم کرد حرف نزنم، حماممون
داشت تموم میشد که من یک لحظه خداشاهده ناخواشته جلوش راست شد دودولم، که یه دست کشید روش گفت آی شیطون، گفتم نه خاله ببخشید میترسم اینجوری میشم، این دودوله ما نخوابید تا رسیدیم به حال کلا فک کنم هفت سانت بود یعنی زشت نبود، حوله و گذاشت زمین و رفت تو سه تا چیز آورد بهم گفت وایسا، وایسادم به سوراخ کونم یخورده وازلین زد و پودر بچه ریخت تو شیارم و خشکم کرد لباسامو تنم کرد برگشتیم سرکارمون منم حرفی نزدم رفتم تا حداقل پونزده ساعت از خستگی خوابیدم که البته بمامد تا سه روز اشکممم در میومد تا بتونم دسشویی کنم… تمام

این بود تمام داستانی که میخواستم تعریف کنم فقط اینو باید اضافه کنم برای انتقام از فرهاد تا چند سال فقط به فکر خاله ندا جق میزدم که تو حموم باهام بود دودولم و لمس کرد.
نوشته: مانی


👍 0
👎 8
21237 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

753809
2019-03-12 20:49:14 +0330 +0330

به یک دختری گفتن شلوار لی مال پسراس چرا شما می پوشین؟ جواب دادن کون دادن هم مال دختراس ولی پسرا میدن . هیچی دیگه پشمام…

4 ❤️

753826
2019-03-12 21:27:55 +0330 +0330

یعنی مهتاب حرفی زدی که نابودم کردیا (dash) کیر تو هردچی کونیه که آبرو واسه پسرا نزاشتن

2 ❤️

753837
2019-03-12 21:48:27 +0330 +0330

فانتوم اف پنج من کاربری قبلیم رپتور اف ۲۲ بود
منظورم با پسرهای بود که میدن اون هم نقل قول کردم از زبون اون دختر دانشجویی که به دوستم گفته بود
همون قضیه شلوار لی

1 ❤️

753847
2019-03-12 22:28:48 +0330 +0330

فقط میتونم بگم خدالعنت اش کنه کسی روکه به بچه ها تعرض و تجاوز به کودکان میکنه گه خیلی لطمات جبران ناپذیر عاطفی وروانی تا سالها بدنبال داره .سپاس

1 ❤️

753866
2019-03-12 23:59:26 +0330 +0330
NA

کمرم رگ ب رگ شد
کس کش دیگه ننویس که خودم میام جرت میدما

0 ❤️

753930
2019-03-13 08:51:56 +0330 +0330

واقعا دلم اتیش گرفت امیدوارم روحیتو نبازی اون پسر یه متجاوز عوضی بود

1 ❤️

753938
2019-03-13 10:05:03 +0330 +0330

خراب اون انتقامت شدم /:

1 ❤️

753944
2019-03-13 11:14:00 +0330 +0330

تو نمیدونستی ختنه چیه اونوقت مبدونستی میخواد یزاره تو سوراخت که گفتی لا اقل لاپایی بزار؟خودتون کونی بدنیا اومدین وکرم ریختین چرا ابروی پسر مردمو میبری؟البته تو که انتقامتو گرفتی.افرین .ولی کم گرفتی لااقل میرفتی به بابای فرهادم کون میدادی تا حسابی انتقامتو گرفته باشی جقی مفلوک

0 ❤️

754106
2019-03-13 23:49:06 +0330 +0330

در دنیای متمدن امروز دین ما را به بردگی کشیده . ما نه تنها به آسیبهایی که دین به افراد جامعه زده فکر نمیکنیم.بلکه فرزندان خود را در این جامعه مثل یک قربانی اهدا میکنیم.

0 ❤️

754157
2019-03-14 06:02:15 +0330 +0330

ببین مانی جان تو الانم سیزده سالته.از قلمت معلومه بچه ای.چرت و پرت نویس زیاد شده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها