خدا فراموشم نکرده

1396/04/11

سلام.داستان کاملا واقعی بدون شاخ و برگ اضافی
من دختری هستم که چهره ی معمولی دارم اندام معمولی دارم و هیچ چيزيم خاص نبود
قبل از ازدواج نه دوست پسر داشتم نه دوست اجتماعی نماز میخوندم حجابم معمولیه و گاهی داستان میخوندم تو همین سایت
دانشجوی پزشکی شدم و اين اوج خوشبختي اون روزای من بود…سال دوم بودم که یکی از همکلاسی هام پیشنهاد آشنایی داد باورم نميشد چون اون خیلی خوش چهره بود و خوشتیپ ولی من معمولی بودم بهم گفت از نجابت و سربه زیریم خوشش مياد اين بود که خواسته آشنا بشيم خلاصه بعد پنج ماه آشنایی اومد خواستگاریم تو اوج بودم و واقعا لذت میبردم از زندگی
سالگرد اول ازدواجمون بود که من اون روز دانشگاه نرفتم احسان همسرم هم صبح زود با بهونه ی اینکه ميخوام برم خرید و کار دارم تنهایی فرستادم دانشگاه و گفتم تا چهار پنج نميام خونه ميخواستم اينجوري اونم نياد آخه معمولا تنهایی رو دوست نداره و بدونه خونه نیستم نمياد
از صبح خونه رو بیرون ریختم و حسابی بشور بمال کردم و از اون قیمه های معروف رو درست کردم که عاشقش بود کیک رو خودم پختم چون میدونستم دستپختمو دوست داره
اخرای کارم بودم و داشتم با خامه دور کیک رو تزیین میکردم
با صدای تق تق در انگار کسی کلید انداخته بدو بدو با کیک رفتم تو حموم
وای چقدر زود اومده بود تازه ساعت دوازده بود دانشگاه باید تا ساعت دو میموند
اینم شانس من
متوجه شدم صدای دو نفر مياد وای من تنم تاپ بود تا ابد که نمیتونستم تو حموم باشم
با حرص پشت در حموم موندم تا ببینم چی پیش مياد
صدای خنده های زننده دختر اومد:تو عجقهههه منی جيگر
احسان:بیا اینجا زود
صدای بوسه های عمیق می اومد در رو نیم لا کردم
موهای بور دختر تو مشتش بود و لب هاشو نرم میبوسید شروع کرد لباس هاش در آوردن و هلش رو تخت…رو تختمون تخته مشتزکمون!
صدای ناله ها و نفس نفس ها صدای تکون ریز تخت و صدای جیغ دختر
دختر:خیلی دوستتدارم
احسان:من بیشتر جيگر حالا بپوش ببرمت خونه
_فقط میای خلاص شی از دستم
_فدات بشم میترسم بیاد ببينه تورو
_باشه يه دوش بگیرم؟
_آره برو وانو پر کن منم ميام
در حموم کامل باز شد و برق رو روشن کرد صدای هين بلندی که دختر کشید باعث شد احسان هم بیاد و با دیدن منه احمق خشکش بزنه… منی که تو این يه سال از همه چی بخاطرش مایه گذاشتم همیشه بهترین غذا رو آماده کردم بهترین لحن باهاش حرف زدم همیشه بهترین آرایش و لباس رو براش داشتم حتی تو رابطه جنسی از هیچ چيزيم کم نذاشتم!
چشماش از چشمای اشکیم سر خورد رو دوستم منم به دستم نگاه کردم خامه های کیک اولین سالگردمون آب شده بود…
اونقدر شوکه بود که وقتی مانتو پوشیدم و راه افتادم به سمت بیرون حتی جلومو نگرفت…شايدم از خداش بود نباشم
صحنه هايي که دیدم به هیچ عنوان از یادم نميره و نخواهد رفت حتی با گذشت چند سال

پاهامو تو خيابون کشیدم و فکر کردم آخه چرا؟ اگه ناظر بودم صدرصد میگفتم پسره بره به درک برو خونه بابات پشتته
اما اون لحظه منم دلم ميخواست نشون بدم منم خواستنی ام…منم هستم منم مهمم
نميدونم چرا اما موهامو از شالم دادم بیرون مگه احسان نمیگفت موهات خیلی مشکیه با پوسته سفیدت محشره؟ رژ قرمزمو محکم چند بار کشیدم لبم، لبم الان مثه اون دختره شد؟ مگه نمیگن مردا دختراي ساده و نجیب رو دوست دارن؟ احسانه من این مدلی نبود؟
دکمه های مانتوم رو باز کردم و صبر کردم تا يه ماشین برام صبر کنه
احسان ميتونه خیانت کنه من نميتونم؟ گرمی هوا کلافم کرده بود چرا فقط ماشین های تاکسی صبر. میکردن؟با این کارامم خواستنی نشدم؟
چشمام درشت بود کاش بهش خط چشم میکشیدم قشنگ تر جلوه کنه!
با ترمز ماشین که حتی یادم نیست چی بود و جووون کشیده ی پسر که نثارم کرد لبخند زدم دیدی احسان؟ دیدی خواستنیم؟
با لبخند رفتم سمت ماشین باید سوار میشدم
الله اکبر
مکث کردم
الله اکبر
صدای آهنگ گوشيم بود…به صفحه گوشيم نگاه کردم بابام بود
بابام خدا من…
من صبح نماز خوندم اونوقت الان…
اشک از پلکم ریخت بیرون دستگیره ماشین رو ول کردم يه قدم رفتم عقب
عقب گرد کردم صدای بلند پسر اومد:جنده کجا میری…
مهم نیست زود فهمیدم…اگه طرفت پسته تو نبايد باشی
برمیگشتم خونه بابام برمیگشتم تا اون کمکم کنه
پایان
داستان قسمت جنسی نداشت ميدونم اما فکر کردم شاید ميتونه جالب باشه
قضیه برای سه سال پیشه که تو زندگیم اتفاق افتاد
اگه توهین نکنید ممنون ميشم

نوشته: شنل آبی


👍 24
👎 2
3244 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

637530
2017-07-02 20:47:15 +0430 +0430

بنظرم خودتم فهمیدی خیانت و فلان مستحق توهینه… اما چون شبیه دردل بود ماهم چیزی نمیگیم ولی اون شوهره…

0 ❤️

637533
2017-07-02 20:52:08 +0430 +0430

خوشم نیومد آخرش اصرار به واقعی بودنش کردی
اگه داستان میخوای بنویسی نتیجه گیریو بذار به عهده خواننده

1 ❤️

637538
2017-07-02 20:59:18 +0430 +0430

همه ی مردا نه… بچه ها مواظب باشید… هیچوقت جمع نبند… طوریڪه من معتقدم همه ی دخترها خیانت نمیڪنن…
والا خوب هم زیاد هست منتها ما آدما میگردیمو شبیه خودمونو پیدا میکنیم… درست یکی شبیه خودمون… خیانت با ی نفردیگه خوابیدن نیست فقط… خعلی ابعادو فلان داره ڪه حوصله شو ندارم بگم… حتی نگفتن و پنهان ڪردن هم نوعی دروغه تازه ڪمی ڪثیف تر… سعی ڪن بفهمی چی میگم و باقیشو خودت مرور ڪن

1 ❤️

637630
2017-07-03 02:15:39 +0430 +0430

لایک۵…داستان خوبی بود…:)
راستی!..با نظر سامی موافقم…?

0 ❤️

637656
2017-07-03 05:19:18 +0430 +0430

بهت نمیگم جنده ولی خب این جاش تو قسمت داستانهای سکسیه کونی؟؟

0 ❤️

637683
2017-07-03 07:50:51 +0430 +0430

اگه این داستانتون واقعیه و خاطره زندگیتونو نوشتین باهاتون همدردی میکنم و امیدوارم شرایط کنونی شما خوب تر باشه و بتونین از کنار گذشته راحت عبور کنین و هنر و نویسندگی میتونه آدمو سبک کنه و در مورد نوشته خودتون در کل بد نبود و میشه با مطالعه کارهای بهتری ارائه بدین … لایک

1 ❤️

637691
2017-07-03 09:22:37 +0430 +0430

خیلی جالب بود و اینکه متاسفاته حقیقت تلخی بود
امیدوارم همیشه پاک بمونی

0 ❤️

637695
2017-07-03 09:32:56 +0430 +0430

آخرشو بد تموم کردی.باید بیشتر توضیح میدادی.خیلی کوتاه نوشته بودی!
خیانت اونم روز سالگرد ازدواج؟!؟!
اما حمایت پدر رو خوب اومدی.پدر پشت آدم باشه آدم هیچوقت کم نمیاره!

0 ❤️

637733
2017-07-03 13:36:44 +0430 +0430

كليد اسرار مينويسي گاگول!؟

0 ❤️

637753
2017-07-03 15:32:13 +0430 +0430

s.taghavi
همه ی مردا؟!!!

0 ❤️

637772
2017-07-03 19:23:43 +0430 +0430

آفرين بر تو ، خوشحالم كه ميشنوم هنوز هستند خانوم هايي كه نجابت و شرافت و ناموس خودشون رو براي خدا و براي شان و آبروي خودشون و خانواده شون حفظ ميكنن ، واقعا لذت بردم ، كاش ذره اي از نجابت تو رو هم يه نفر داشت …

0 ❤️

637809
2017-07-03 21:10:11 +0430 +0430

دقيقا ي ساعته دارم فك ميكنم چي بت بگم اونم تو اي سايت با اين محيط.

ولي خب موقعيتت خيلي سخته از اونجاس داستانم كه داشتي ميرفتي تو هم اونكارو كني داستم ناراحت ميشدم
كه خدارو شكر نكردي.و اينكه(برا اينكه اسبو ناراحت كني سوار خر نشو) واقعا براوو
???با ارزوي بهتزين ها

0 ❤️

637916
2017-07-04 16:06:42 +0430 +0430

سلام شنل آبی ی نقطه ی کور زندگی خودشو اینجا نگفت، مطمئنم، اون ی جایی کم گذاشته، پشت چهره ی معصوم شنل آبی چند تا حرف ناگفته مونده. اما پایان داستان زیبا بود که مث اون خیانت نکردی، کارت قشنگ بود. لایک 16

0 ❤️