سلام امیدوارم از این خاطره خوشتان بیاد واقعیت داره. در 23 خرداد سال 91 من و پسردایم که اهل نهاونده در خیابان شریعتی تهران کار میکردیم که حدودا ساعت ده شب بود که من میخواستم به شماره های ایرانسل که با خط دایمیم یکی بودن زنگ بزنم و بخرم به چندتای زنگ زدم وهیچ کدوم قبول نکردن اما یکی از اونها دختری بود اهل یکی ازشهرهای کردنشین آزربایجان غربی بعد از سلام ومعرفی کردن خودم و بهش اطمینان دادم که قصد مزاحمت ندارم و بعدازاین که مطمئن شد باهاش حرف زدم و براش توضیح دادم که چون خط دایم این شماره رو دارم میخوام اعتباریشو بخرم. البته اینو بگم این دختر اسمش سیما بود. این اسم استعاره شه و 20 سالش بود ومنم 35 سالم خلاصه بعداز اینکه خداحافظی کردم بعد از چند دقیقه زنگ زد گفت مورنا قلبم داره از دهانم میاد بیرون گفتم چرا گفت نمیدونم یه حسی خوبی دارم نسبت بتو و واقعا منم حس خوبی داشتم نسبت به سیما که منم ابراز عشق کردم. ولی بهش گفتم دختر خوب تو خیلی جوونی من سنم دوبرابر تو هستش گفت از صداقتت خوشم اومده. اون شب بعداز تلفن وچندتا اسمس عاشقانه خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم به پسر دایم گفتم این دختره نمیدونه من متاهلم اگه بعدا بفهمه بد میشه واز من ناراحت میشه میخوام اینکه متاهل هستم رو بهش بگم اگه خواست باهام دوست میشه اگه نخواست که خداحافظی میکنیم و تموم میشه خلاصه بهش زنگ زدم و موضوع متاهل بودنمو بهش گفتم. و ازش پرسیدم که با این شرایط بازهم علاقه داری باهام دوست بشی که جواب داد نه خداحافظی کردیم ومنم رفتم سرکارم حدودا یک ساعتی از قطع تلفنم گذشته بود که زنگ زد گفتم چیه زنگ زدی گفت اجازه بده تلفنی باهات حرف بزنم گفتم به یک شرط که هر موقع خونه هستم زنگ نزنی وقبول کرد رابطه تلفنی ما همین طور ادامه داشت که من برای کارم به کرمان رفته بودم و اونجا مشغول کار بودم ولی در طول این مدت خیلی دعوتم کرد به شهرشون ولی به خاطر اینکه کارم خیلی زیاد بود نتونستم برم تا مهرماه که دانشگاه ها باز شد وسیما هم در خوابگاه دانشگاه میموند و من از کرمان بلیط هواپیما گرفتم برای تهران واز تهران به ارومیه خلاصه رفتم و سیما هم اومد ارومیه زمانی که توی لابی هتل دیدمش از تعجب خشکم زد آخه خیلی سنش پایین بود ولی قبلش بهش گفته بودم که هر کجا همدیگرو دیدیم اگه از هم خوشمون اومد همدیگرو ببوسیم البته عکس همدیگرو دیده بودیم.من تو هتل نزدیکش که شدم بی اختیار بهش دست دادم و بوسیدمش واو هم منو بوسید وسایلشو بردم گذاشتم داخل اتاقم و رفتیم خیابون قدم بزنیم زمانی که تو خیابون دستمو گرفته بود من خجالت میکشیدم بهش گفتم بیا بیخیال شو تو جونی من دیگه سن وسالی ازم گذشته تو میتونی بهترین پسررو انتخاب کنی و باهاش ازدواج کنی که برگشت گفت حتما از من خوشت نیومده گفتم نه به خدا فقط نمیخوام تو با یه مردی ازدواج کنی که حداقل 15 سال از تو بزرگتره گفت من تورو دوس دارم و سن وسال ربطی به عاشق شدن نداره خلاصه بارها به دیدنش رفتم و روز به روز عاشقتر میشدیماین رابطه تا حدود 15 ماه طول کشیدکه از خونه فرار کرد اومد پیش من یه 20 روزی پیش من بود البته بعد از یک سال از کرمان کارم تموم شد واومدم تهران اون بیست روز که میگم اومد، همدان براش خونه گرفتم روز آخر که دیگه ندیدمش تهران سر کارم بود که زنگ زد گفت خواهرم اینجاست گفتم دروغ میگی گفت نه به جان تو. گفتم حتما خودت زنگ زدی اومدن دنبالت که قسم خورد که خودش زنگ نزده منم بهش ایمان دارماز اون موقع دیگه ندیدمش و به پدرش زنگ زدم چندین بار ولی پدرش قبول نمیکنه که من و سیما با هم ازدواج کنیم الان شش ماهی میشه که ازش بیخبرم دارم دیونه میشم واقعا دوسش دارم با تمام وجودم و میدونم اونم منو دوس داره، واینم بگم که همسر اولم از این موضوع خبرداره. حالا دوستان عزیز کمکم کنید و این یه خاطره که نه یه واقعیته به خداوندی خدا خیلی دوسش دارم اگه هر فش یا حرف بدی که میخواید بهم بزنید اگه دروغ گفته باشم همش نصیب من بشه ولی یه کلمش هم دروغ و. خیالی نیست. کمک و راهنمائی میخوام
نوشته: مورنا
اقا ريدى بااين داستانت سر قبر پدرت کوسکششششششششششششششش
افتضاح بود.چه زودم عاشق هم شدن.هم نویسنده میدونه که دروغه وهم میدونه که ماهم میدونیم دروغه
آخه یه زری بزن نزنن تو سرت بدبخت :|
اینا چی بود ریدی ؟ :|
طرف توهم میزنه ،جق میزنه ، اما باز یه حد و مرزی میذاره >>>تو اصلا مرز توهم و واقعیت از دستت در رفته بکل ریدی :|
ننویس مسخره :|
منیوچ آواره عبدالمجلوق حبشی فکر کردی همه مثل شما کس تشریف دارن؟
اصلا داستان تو واقعیت . من نمی گم چرا از کرمان پریدی به همدان خونه گرفتی اونم واسه ۲۰ روز. میریم رو بحث کمک کردن.الان کمک چی کنیم؟ ۶ ماه دختره ندیدی. خوب فهمیده چه خری هستی عروس شدی پدر بزرگ… نکنه فکر کردی با یک تلفن عاشق تو شده بود؟ مردم خل شدن از بی کاری. الان زنت اولت کجاست؟ کلا تو خانوادت ۲ تا ۲ تا با رضایت زن اول زن می گیرن پیری؟ دردو بلای میدون ازادی کرمان بخوره تو سرت که انقد دروغ نگی نکبت. چنان ریدی که با یک
اب هم شسته نمی شه.
دختره زنگ زده گفته قلبم داره میزنه بیرون کس نگو بچه کونی بعدش یه حس خوبی بهت دارم ههههههههههه ندیده عاشقت شده ببینه چی میشه بچه برو ممه های مامانتو میک بزن
جنسش چی بوده؟ حالا وجدانا از کجا تهیه میکنید؟! خیلی درصد توهمش بالاس.
dash1
yaniii kose nanat ba in dastanet kos motore bi amar
اره واقعا همه داستانا تخمی شدن اصلا بویی از واقعیت نبردن
کیر هرچی کرده تو تمام کس هایی ک تو دوست و زن و فامیل و آشنا داری کس کش
دوست عزیز سر در سایت نوشته مشاوره با جقیان کونی؟!!!
تو بیا توضیح بده چرا این داستان رو اینجا آپ کردی من شخصا واست میرم خواستگاری :|
اینقدر کس و شری بود آدم روش نمیشه فحش بده ! آخه چی بگم بهت …!!
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرو دیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوث diablo
نمیدونم کی و چطوری با ایدی من نظر داده زیر چنتا از تاپیکا
فقط خواستم بگم کار من نبوده تو اون زمانی که اینا نوشته شده
و دارم پاکشون میکنم
اگه بازم کسی چیزی دیده لینکشو واسم ارسال کنه تا اصلاحشون کنم
دختره چقد بد بخت بوده که با يه تلفن شل شده و سريع ازت خوشش اومده؟ صابونتو عوض کن