خواستگاری ویژه از مادرم

1400/08/05

بچه ها من همین اول توضیح بدم که داستان زندگی من بخش سکسی خیلی کم هست و چون اواخر اون هست ممکنه برای بعضی از دوستان کمی یکنواخت باشه گفتم که در جریان باشین
راست و دروغش هم به خودتون واگذار میکنم ماشالله اینقدر همه خبره هستن که سریع راست و دورغ رو تشخیص بدن
شاید وضعیت خانواده من جزو موارد استثنایی بود ، موضوع اینجوری بود که من پدرم رو زمانی از دست دادم که خواهر کوچکترم چند ماه بیشتر نداشت و خود من هم سن کمی داشتم و تازه وارد مدرسه شده بودم و چیز زیادی از اون خدابیامرز بعنوان خاطره نداشتم چون روال زندگیش یک روال عادی تکراری بود ،  از سر کار میومد خونه از خونه به سر کار سنش هم اونقدر بالا بود که بیشتر از اینکه بهش بخوره بابام باشه ، بابابزرگم بهتر بهش میومد و به خاطر همین خودش هم خیلی علاقه ای به بیرون بردن ما نداشت البته مادر من همسر دوم پدرم بود از همسر اولش بچه دار نشده بود
پدرم جوشکار آرگون بود و در آمد نسبتا بالایی داشت و ما بخاطر شغل پدرم مهاجرت کرده بودیم
پس از مرگش مادو راه حل بیشتر نداشتیم یا باید  به منطقه سکونت اقوام مادرم میرفتیم که اولا من و خواهرم برامون سخت بود تو خوزستان زندگی کنیم و دوم با توجه به رابطه بسیار بد مادرم و نامادریش که پس از شوهر دادن زوری مادرم اونم در سن پایین به یک مرد مسن کاملا قطع شده بود و مادرم بهیچوجه تمایلی برای سکونت در نزدیکی اونا نداشت
راه دوم نقل مکان به محل سکونت اقوام پدریم بود و مادرم با اینکه ته دلش نسبت به اینکه این کار درست باشه تردید داشت ، ولی در حال انجام کارها بود که بریم اونجا قرار شد خونمون رو فعلا اجاره بدیم واونجا خونه بگیریم ولی یک فاجعه همه چی رو تغییر داد
اتفاقی که چند روز قبل از اسباب کشی ما توسط عمه ام و شوهرش که به اسم کمک به ما اومده بودند افتاد
ولی در کمال وقاحت شوهر عمه ام بدون اینکه رعایت ما رو بکنهو یا به این فکر کنه که فامیل هستن و یااینکه مامانم حرکت جلفی بکنه ، مدام دنبال مامانم افتاده بود که بلکه به آدم حسابش کنه و بهش پا بده انصافا مامان من واقعا زیبا بود و هم هیکل زیبایی داشت و هم چهره اش فوق العاده بود ولی درعین حال خیلی سنگین و مقید بود
شوهر عمه ام مدام دنبال یک فرصت میگشت که مادر منو یجا گیر بندازه یا دستمالیس کنه یا خودش رو بماله بهش و مدام سعی میکرد عمه امو بفرسته بیرون و یجوری از سرش وا کنه تا با مامانم تنها بشه

متاسفانه این بیشعور بحدی بی بند و بار بود که اخرش نتونست حداقل ظاهر رو نگه داره و آخر با مامانم کارش به مشاجره کشید و آبرو ریزی کشیدو جالب اینکه عمه ام با اینکه خودش در دقیقه ۹۰ رسید و شاهد بود که کی تقصیر کاره بنفع شوهرش هرجا رسیده بود گفته بود مامانم بخاطر اینکه اونا رو از سرش وا کنه به شوهرش تهمت زده و کمی بعد دیگه علنا میگفت مادر من شوهرش رو اغوا کرده

در صورتیکه من خودم چند بار شاهد حرکات اون و آبروداری مادرم بودم یکی دوبار از پشت چسبید به مادرم اوایل مادرم سریع خودش رو جمع و ازش فاصله میگرفت و بحساب اتفاق میذاشت ولی وقتی که دید عمدا هست بهش تذکر داد و ازش خواست به حریم خودش و مامانم احترام بذاره ولی گوشش بدهکار نبود دیگه طوری شده مامانم احساس ناامنی میکرد مثل دخترای مجرد که از یه پسر فرار میکنن مدام مراقب بود تنها نشه با شوهر عمه ام

مرتیکه اونقدرشهوتی بود که وقاحت رو از حد گذرونده بودو حتی جلوی چشم من به مادرم تعرض میکرد در حالیکه من خیلی بچه نبودم و مدرسه میرفتم و فکر نمیکرد چنین صحنه هایی ممکن چه تاثیری رو من بزاره آخرین بار زمانی بود که دیگه میخواستن برن عمه امو فرستاد به بهانه خرید از سوپر مارکت مامانم خواهرمو خوابونده بود و میخواست بره سمت آشپزخونه که یهو مرتیکه از روبرو اومد تا رسید مامانم خودش رو کنار گرفت تا اون عبور کنه که یهو خیز برداشت مامانمو بغل کنه ولی چون جثه اون از مامان من خیلی کوچیکتر بود نتونست و هردو با هم افتادن زمین مامانم بخاطر اینکه من نترسم و همینطور همسایه ها نفهمن طفلک اصلا صداش در نمیومد تنها خوبی ماجرا این بود مامان من اصالتا بشکل خانوادگی بلند قد و درشت هیکل بود و در مقابل شوهر عمه ام جثه خیلی ریزی داشت به همین خاطر نزدیک چند دقیقه ای با هم گلاویز بودن و فقط موفق شده بود لباسهای مادرمو پاره کنه اونم نه اونقدر که بدن مادرم نمایان بشه بالاخره عمه ام رسید و همه چی رو بچشم خودش دید هرچند که شرافت و انسانیتش رو زیر پاش گذاشت و دست اخر تا جایی پیش رفت که به دروغ گفته بود مامانم قصد از راه بدر کردن همسرش رو داشته‌
بهرحال این مسئله خوبیش این بود که مادرم که تا اون زمان قصد نقل مکان پیش فامیل پدریم رو داشت منصرف شدو دید که با چه حیواناتی قراره زندگی کنه به همین دلیل با کسی که قرار بود خونمون رو اجاره کنه تا ما با پول اجاره اون تو شهر پدرم خونه بگیریم صحبت کرد و فسخ قرارداد کردن
خلاصه رسما زندگی سه نفره ما شروع شد ولی فقط خودم و خدا میدونیم چقدر ما سختی کشیدیم و یک چشممون اشک بود و یک چشم دیگه خون تجسم کنید یک دختر که هم سن هاش اکثرا داشتن درس میخوندن و هنوز مجرد بودن هم قرار بود نقش پدر رو داشته باشه هم مادر اونم بیوه باشه و زیبایی هم در کنار‌بیوه بودنش قراره بگیره
خدا رو شکر حداقل همسایه ها خوب بودن و هوای ما رو داشتن ولی مسائلی که شاید در حالت عادی پیش پا افتاده باشه برای ما یک معضل بود یک مثالش حمام کردن من بود تو اون زمان حمام تو خونه ها نبود و همه از حمامهای عمومی استفاده میکردن حمام محله ما هم دوش خصوصی نداشت و فقط عمومی مردانه و عمومی زنانه داشت و اولا خانمها اجازه نمیدادن مامانم منو حمام ببره و میگفتن بزرگ و حالیش میشه ، مامانم با عنوان کردن اینکه من بچه یتیم هستم و کسی رو ندارم ، مجبور بود اونا رو مجاب کنه همکاری کنن
دستشو میذاشت رو چشمای من که نتونم جایی رو ببینم و یکراست میبردم زیر یکی از دوشها بدبختانه حمام عمومی زنانه دوشها در نداشتن و من باید رو به دیوار وایمیستادم تا مادرم منو بشوره حالا شما مجسم کنید مامانم شرت منو در میاورد که ابم بکشه دخترایی که دیگه عقلشون میرسید به یه بهانه ای سعی میکردن منو دید بزنن و چقدر من از اینکه مجبور بودم همه جای بدنم رو غریبه ها ببینن خجالت میکشیدم  از اون بدتر زمانیکه کارم تموم میشد همونجوری مامانم جلوی چشمم رو میگرفت و میبردم یه گوشه که دید نداشت لباس بپوشم و دوباره خودشم یا لباس بپوشه یا چادر سرش کنه که بدنش رو بپوشونه تا بتونه چشمای منو بگیره و تا دم در حموم ببره بعد من باید اونجا منتظر میموندم تا مامانم خودش و خواهرم رو هم بشوره و دراد و زمان خارج شدن از حمام من چقدر دعا میکردم که دوستام و همکلاسام نبینن منو که تو حمام زنونه بودم و گرنه اونقدر مسخره ام میکردن که دیگه از درس و مدرسه متنفر میشدم تنها سنگ صبورم علی بود که چند خونه با ما فاصله داشتن و تو یک کلاس درس میخوندیم و همدرد بودنمون سبب نزدیکی ما به هم شده بود اونم مثل من بود تو اون شهر غریب بودن و بخاطر شغل بابای علی اومده بودن ویه خواهر درست همسن و سال خواهر من داشت با این تفاوت که اون مامانش در موقع به دنیا اوردن خواهرش از دنیا رفته بود من و علی همیشه ساعت ها برای همدیگه از مشکلاتمون میگفتیم و سعی میکردیم دردهامون رو با هم تقسیم کنیم
تازه من میدیدم که چقدر من پیش علی خوشبخت بحساب میام ، بنده خدا حمید آقا بابای علی مربی آتش نشانی بود و مجبور بود یک روز سر کار باشه و یک روز بیادخونه و یک روزی که سر کار بود از روی ناچاری اکثراتا علی مدرسه بود دخترش رو میبردپیش خودش تو آسایشگاه خودشون‌حالا شما تجسم کنید که همکارای باباش در حال استراحت بودن خواهر علی که طفلک خیلی هم جثه نحیفی داشت و بی قرار بود گریه میکرد و بابای علی بخاطر اینکه مزاحم همکاراش نشه مجبور بود ساعتها بره بیرون از محوطه این بچه رو اونقدر بچرخونه تا بخوابه یا جای بچه رو عوض کنه بهرحال بچه دختر بود و تو یک محیط مردونه نمیشد جاش رو عوض کرد خونه هم که می ذاشتشون یکبار علی خوابش برده بود اونقدر بچه گریه کرده بود که همسایه ها زنگ زده بودن محل کار باباش وقتی اومده بود بچه اونقدر گریه کرده بود که از نفس افتاده بود

امافاجعه ای که همیشه ازش میترسیدم اتفاق افتاد و یروز یکی از بچه ها در حمام منو دید فرداش اونقدر منو اذیت کردن که گریه افتادم  و علی که دلش برام خیلی سوخته بود یک کشیده محکم پسر رو زد و دعوای مفصلی باهاش کرد بازم غیرت علی و گرنه خودم عرضه دعوا کردن رو هم نداشتم ناظممون گفت همتون فردا با والدینتون میاین فردا من مامانم‌ رو آوردم و علی هم با باباش اومده بود
علی رو باباش یه کتک مفصل زده بود ولی من خوش شانس تر بودم مامانم فقط دعوام کرد خصوصا صبح که مجبور شد خواهرم رو بزاره پیش همسایمون ، در کل خیلی از دست ما ناراحت و شاکی بودن بابای علی مجبور شده بود خواهر علی رو بیاره اونم طفلی گشنه بود بد جور بی قراری میکرد و مدرسه رو رو سرش گرفته بود بابای علی هم بدجوری عرصه بهش تنگ بود و نمیدونست بچه چرا اینقدر گریه میکنه مامانم رفت سمتش گفت ببخشید بدینش بمن و بابای علی بچه رو داد مامانم تا بچه اومد تو بغل مامانم گریه اش افتاد حالا ما همه منتظر بودیم ناظم ما بچه ها رو بفرسته سر کلاس و بیاد مامانم چادرش رو کشید رو بچه و شروع به شیر دادنش کرد
دختره اونقدر گشنه بود نزدیک ده دقیقه مامانم هر دو سینه اشو گذاشت دهنش یک قطره شیر تو سینه مامانم‌نذاشته بود و تو بغل مامانم به یه خواب عمیقی رفته بود بابای علی میخواست بگیره مامانم گفت اشکال نداره میگیرمش خواب هست الان اذیت میشه
خلاصه ناظم اومد و وقتی پیگیر علت دعوا شدن ، من زدم زیر گریه وگفتم بچه ها برای اینکه من حمام زنانه رفتم چقدر اذیتم کردن ، مامانمم که انگار منتظر یک تلنگر بود زد زیر گریه و از سختی هایی که داره تحمل میکنه گفت و اینکه هم باید بابای من باشه و هم مامان من ولی هیچکدومش رو هم نمیتونه انجام بده، بابای علی هم که بغض گلوشو گرفته بود و فقط غرورش جلوی اشکاش رو گرفته بود حرفای مادرمو تایید میکرد
دست اخر نتیجه این گردهمایی شد اینکه با وساطت مدیر مدرسه بحران به پایان رسید و بابای علی پذیرفت که هر موقع خواستن برن حمام منو ببره و امور مربوط به من رو که مردانه هست ایشان تعهد کرد که پیگیری کنه با این شرط که مامان‌من هم متقابلا خواهر علی رو مواقعی که حمید آقا سرکاره نگه داره و کاراش رو انجام بده ، از اونجا هم که در اومدیم بابای علی میخواست دخترش رو بگیره مامانم گفت اگر دوست دارین من میبرم خونه شیفتتون که تموم شد بیاین ببرینش بابای علی هم که از خداش بود گفت پس شما چند لحظه وایسا من پسرا رو ببرم بزارم سر کلاسشون و بیام سر راهم شما رو هم برسونم و ما رو برد سر کلاس و به معلممون گفت که از حالا کارای من با اون هست و اگه یموقع نیاز بود چه برا علی و چه برا من به اون هماهنگ کنن و اطلاع بدن

خدا روشکر بیشتر از ۸۰ درصد مشکلات خانواده ما و علی اینا حل شده بود
از اونروز اکثرا علی و خواهرش خونه ما بودن چون کلا شیفت هاییکه بابای علی سر کار بود خواهرش پیش مامانم بود و منو علی هم میرفتیم خونه ما علی ویژگی مثبتش این بود که راحت حرف دلش رو میزد مثلا بارها خیلی راحت از اینکه چقدر مامان منو دوست داره و چقدر وقتی مامانم هست احساس ارامش براش داره میگفت و اینکه کاش مادرش بود
منم‌صادقانه بابای علی رو دوست داشتم واقعا میتونست یه شوهر ایده آل و شایسته برا مامانم باشه و یه بابای لاکچری و باکلاس برای ما ولی مسئله این بود که بابای علی اصلا حتی یک اشاره هم نکرده بود که مشخص بشه که لااقل قصد ازدواج با مامانمو داره ، مشکل دیگه هم این بوداهل محله هم نسبت با ادامه روابط ما و علی اینا حساس شده بودند بهرحال مامان منو و بابا حمید هر دو هم چهره نسبتا زیبایی داشتن هم اینکه بیوه بودن و کم سن بودن ودیگه داشت حرف و حدیث ها درمیومد و هر کس چیزی میگفت و تو این بحبوحه یه خواستگاربسیار خوب برا مامانم پیدا شد که وضعیت مالی خوب و موقعیت کاری ممتازی هم داشت منتهاایشان هم مثل بابای خودم برا بچه میخواست ازدواج کنه فقط تنها موردی که بود ایشون پذیرفت سرپرستی منو خواهرمم عهده دار بشه ولی تنها درخواستش این بود که اولا خانم اولش رو هم نگه میداره و ما باید تو خونه ای که اون خانم هم بود زندگی کنیم
راستش در مقابل امتیازاتی که داده بود خواسته خیلی زیاد و غیر منطقی هم نبود
مامان من بد مخمصه ای گیر افتاده بود تو دل و عقلش گیر افتاده بود دلش پیش بابای علی بود ولی عقلش میگفت حتی در شرایطی که بابای علی هم خواستگار بود این سرتر بود حالا که اصلا قصد نداشت مامانمو بگیره
و خودش هم میدونست بابای علی اگر اونو میخواست تابحال حداقل یجورایی رفتار میکرد که مامانم بفهمه ولی رفتارش اصلا چنین چیزی رو نشون نمیداد
اتفاقا قرار بود کلید باغ دوستش رو بگیره وجمعه همه امون رو ببره اونجاغذا هم از بیرون بگیره خلاصه مامانم از خواستگارش زمان خواست تا فکراشو بکنه و گفت که خودش زنگ میزنه و اطلاع میده تا شنبه ، یکشتبه چون روزای آخر هفته هم بود

مامانم بدجوری از دست بابای علی ناراحت بود و غرورش له شده بود احساس میکرد بابای علی ازش سو استفاده کرده  و اروم گفت دیگه اونم بخواد من دوست ندارم باهاش زندگی کنم
مامانم تصمیم قطعی خودش رو گرفته بود قرار شد جمعه که رفتیم بیرون ماجرا رو به بابای علی بگه و دیگه کلا ارتباطمون رو قطع کنیم مامانم نگران بود که شوهر جدیدش بعدها دچار سوتفاهم بشه
من میدونستم باید کاری کنم چون بدترین گزینه این بود که مامانم بدون هیچ اطلاع قبلی یهو روز جمعه مطرح کنه چون بابای علی غافلگیر میشد و چون امادگی نداشت همینطوری گیج و توشوک میرفت و تا بتونم مساله رو برای خودش بررسی کنه دیگه دیر شده بودبخاطر همین علیرغم اینکه مامانم تاکید کرد فعلا تا جمعه چیزی نگم تا خودش بگه اما صبح زود علی آبجیشوکه حالا ماشالله انگار شیر مامانم بهش میساخت چون روز به روز تپل ، مپل و ملوس تر میشدطوری که آدم دوست داشت گازش بگیره چند روزی هم بود کلمه مامان رو یاد گرفته بود و تا صبح می اوردش کلی خودش رو شیرین میکرد واسه مامانم اونم اندازه خواهرم دوستش داشت و وقتی بهش میگفت مامان انگار دنیا رو بهش میدادن خلاصه بچه رو دادیم مامانمو افتادیم راه تو راه بمن گفت یه جوری هستی انگار آشفته و بهم ریخته ای گفتم والا راستش دیشب اومده بودن خونمون خواستگاری
دیدم یهو همونطوری که تصویر میکردم علی انگار یه شوک برقی بهش دادن نگاه من کرد و گفت خواستگاری کی؟
گفتم خوب  معلومه دیگه این چه سوالی هست خواستگاری شیرین خواهرم

با ناراحتی نگام کرد و گفتم‌ مسخره ام میکنی ؟
گفتم نکنم‌؟ خوب مثل این عقب مونده ها شدی خب عقل کل ابجیم که تازه راه افتاده و بعید میدونم تو این سن کسی خاطر خواهش بشه میمونه من و مامانم به منطق تو ممکنه خواستگاری من اومده باشن ؟
جوابمو نداد بدجوری خورده بود توذوقش دیدم گفت حالا چی میشه ؟ گفتم راستش بعید میدونم بتونیم با شما روابطمون رو ادامه بدیم همینجوری هم میترسم این حرف و حدیث ها و تهمتها رو بشنوه یهو واکنش بد انجام بده
دیدم علی گفت انگار اول بدبختی های ما شد و در حالیکه بغض کرده بود گفت چی فکر میکردم چی شد چقدر دلم میخواست مامانم باشه
گفت راستش علی منم حالم بهتر از تو نیست حقیقتش من فکر میکردم بابای تو مامانمو بگیره و کلا این رو قطعی میدونستم حالا کلا نمیتونم با خودم کنار بیام و هضم کنم مامانمم گناهکار نیست الان دخترای جوون رو هم‌کسی نمیگیره حالا دیگه یه زن مطلقه اونم‌ با دوتا بچه کوچیک واقعا مثل یک شانس هست که نمیتونه ریسک کنه‌
دیدم گفت نامرد حالا که دوست داری بابای من بابات باشه خب لااقل بیا یه گوهی بخور تا من بدونم چه خاکی باید تو سر سرم بکنم گفتم علی برو با بابات صحبت کن گفت باشه فردا اومد حتما
گفتم علی فردا دیره  باید امروز بگی دیدم گفت پایه هستی الان بریم منم بدون اینکه تردیدی کنم گفتم بریم
کلا بی خیال مدرسه شدیم و رفتیم سمت اداره بابای علی فقط دعا میکردیم تو ماموریت نباشن ولی خوشبختانه تو دفتر سازمان اتش نشانی داشت تلویزیون نگاه میکردن یک از همکاراش که ما رو دید اشاره کرد چرا وایسادین دم در ؟ همه همکاراش ما رو میشناختن یهو بابای علی تا ما رو دید مشخص بود یهو دلشوره گرفت اون موقع ما باید مدرسه بودیم حالا اونجا با اون ظاهر آشفته و ناداحت دیدم باباش گفت بیاین تو علی بهش اشاره کرد کارش داره  باباش سریع اومد بیردن گفت الهام سالم هست کجاس علی گفت همه سلامتن منتها خبر بد اینه که باید یه فکری برا الی بکنیم چون احتمالا این امروز و فردا بیشتر مقدرور نیست مامان شاهین مراقبش بود
دیدم باباش گفت چرا ؟
علی گفت داره ازدواج میکته
مخصوصا همه حواسم به بابای علی بودببینم واکنشش چی هست صادقانه چیزی رو که میدیدم اگه علی گفته بود باور نمیکردم خیلی داشت با خودش میجنگید که بتونه لااقل حفظ ظاهر کنه دقیقا ظاهرش مثل خود ما بود وقتی معلم فرستاده بودمون بریم در دفتر تا بیاد دیگه حرفشم نمیومد دیدم علی گفت بابا چی شد یهو ، یه چیزی بگو و البته هم من و هم علی میدونستیم احتمالا بودن من سبب شده کمی سخت هست براش در مورد مامان من حرف بزنه بخاطر همین علی بخاطر اینکه از تردید درش بیاره گفت بابا یه چیزی بگم راستشو میگی ؟ بابای علی گفت اره بگو

علی گفت بابا مامان شاهین دو دوست داری ؟ یهو بابای علی قرمز شد و من بخاطر اینکه راحت باشه گفتم راستش من و علی برا همین اومدیم و علی ادامه داد شاهین طرف شماست بابا اون خیلی دوست داره تو باباش باشی ولی ما واقعا نمیدونیم شما هم میخواید ؟
دیدم بابای علی یه اه کشید و گفت دیگه چه فایده داره من بگم اره یا نه اون که دیگه قول به کسی دیگه داده

گفتم هنوز جواب نداده و به یکشنبه و اینا موکول کرده ولی از شما هم خیلی ناراحت هست
بابای علی گفت بچه ها یه لطف میکنید ؟ گفتیم چکار کنیم بابای علی گفت شما فردا که رفتیم یکی دوساعت برین یه دور بزنین تا من بتونم حرفهامو راحت بزنم بهش
بابای علی یه مرد سی و دو سه ساله بود که واقعا خوش تیپ بود و از اون دست مردهایی بود که همه دوستش داشتن و از خونه تا مقصد هر کی رد میشد با هاش سلام و احوالپرسی میکرد و هر جا که میرفتیم همه بهش احترام میذاشتن
حمید آقا هفته ای یکی دو روز عصرا میبردمون باشگاه شهرداری فوتبال سالنی بازی میکردیم خیلی ها فکر میکردن بابای منه روزای تعطیل من و علی رو میبرد کوه یا گردش
بعضی مواقع هم هممون رو میبرد
روز قبل مامانم با یکی از زنهای همسایه مشاجرشون شده بود و پکر بود و اصلا میخواست ماجرای بیرون رفتنمون رو کنسل کنه ولی درنهایت با فشار منو و التماس علی قبول کرد خلاصه بابای علی اومد سراغمون ‌کلید باغ یکی از دوستاشو گرفته بود و رفتیم اونجا ولی مامان من اونروز واقعا حوصله نداشت و جالب این بود که خواهر علی انگدر میدونست روابط خانواده امون به اندازه یک مو نازک شده و باباش تو وضع حساسیه مدام با شیرین زبونی و لوس کردن خودش مامانم رو به وجد میاورد رفتیم باغ و علی که عشقش این دو تا دختر بودن ، بمن گفت بریم شیرین و الی رو یه دوری بهشون بزنیم و تا مامانم خواست بگه کجامنو علی زدیم بیرون یهو بمن گفت فلانی بطری آب رو یادم رفت میری بیاریش ؟ گفتم باشه علی شروع کرد با دخترا بازی تا من برم و بیام وقتی رفتم تومامانم اینا نبودن ولی صداشون میومد من یه لحظه کنجکاو شدم چی دارن میگن ؟ با اینکه میدونستم کار بدی دارم انجام میدم اما اروم رفتم پشت پنجره دیدم تو حیاط پشتی ویلا تو بالکن یه سکو بود پشت پنجره یه زیر انداز انداخته بودن و نشسته بودن پنجره شیشه اش یه جوری بود که از بیرون دید نداشت ولی از داخل کامل بیرون مشخص بود مامانم در حالی که داشت گریه میکرد گفت که زن همسایه هرچی تهمت و حرف زشت بوده بهش زده و گفته که بابای علی چون خوش تیپ هست اونم به بهانه دخترش خودش رو چسبونده بهش و یه حرفهای دیگه و گریه مامانم شدیدتر شد
مامان من شده بود مثل دختر بچه ای که کتکش زدن و حالا باباشو دیده بود و میخواست به باباش شکایت کنه و انتظار داشت باباش نوازشش کنه 
یهو بابای علی هم که بدجور تحت تاثیر گریه مامانم قرار گرفته بود ناخود آگاه برای دلجویی سر مامانمو گذاشت روسینه اش و گفت چقدر عجیبه چون اون خانم نمیدونه من مدتهاست آرزوم اینه که خانم همه چی تمامی مثل شما مادر بچه هام باشه ولی خودمو در شان شما نمیبینم و میترسم مطرح کنم شما قبول نکنید و بعدش هم دیگه همین حد رو هم از دست بدم و از این همه بی سلیقه ای این زنه تعجب میکنم که منو بشما سر میدونه ولی هرچی فکر میکنم یک اشکال از شما بگیرم هیچی نمیبینم

تعریف های بابای علی مامان منو به عرش برده بود شیطون بلد بود چطوری باید دل یه خانم رو بدست اورد و مامانم که انگار باز دلش میخواست بابای علی ادامه بده دراز شد و سرشو گذاشت رو پا حمید آقا اونم انکار ذهن مامانم رو خونده بود ضمن تعریف ازش گره روسری مامانمو باز کرد و شروع به نوازش موهای مامانم کرد و اروم تا گردن مامانمو نوازش میداد و به مامانم گفت یموقع جسارت نشه من به خودم اجازه دادم و پامو از گلیمم درازتر کردم؟  مامان من که پیدا بود همین یکم نوازش بابای علی بدجوری تحریکش کرد و حسابی داشت شهوتی میشد در حالیکه صداش بدجوری میلرزید و دهنش خشک شده بود گفت نه اتفاقا خیلی خوبه و به ادم ارامش میده ، مامانم تا دست بابای علی بهش خورده بود عقده سالها نداشتن رابطه جنسی اونم در سالهای اوج شهوتش مثل یک زخم کهنه باز شده بود و حالا داشت فوران میکرد و این کاملا طبیعی بود
ولی بابای علی کاملا رفتارش عادی و مسلط بود و ادامه داد من چند سال هست همه زندگیمو بشما بدهکارم و فقط دوست دارم بتونم شما رو شاد و خوشحال ببینم و در حالیکه دستاش رو گذاشت رو سینه مامانم که چشماش رو بسته بود و خودش رو به دست بابای علی سپرده بود حمید اقا ادامه داد  هر چی رو شما دوست داشته باشین که من من بتونم انجام بدم قسم میخورم به بهترین نحو فراهم کنم واز ته دل شاد میشم و بجون الهام من فکر میکنم چهارتا بچه دارم حالا دیگه این شما هستین که باید نشون بدین من وآینده بچه هام براتون ارزش داریم و با قبول اینکه مامانشون بشین خوشحالشون میکنین یا اونا هم باید شاد پشیمان بشن و تیشرت تن مادرمو کشید بالا و در حین اینکه با سینه مامانم داشت بازی میکرد کمربندش رو باز کرد و یعد باز کردن زیپ شلوارش یهو کیرش مثل فنر پرید جلوی صورت مامانم که روی پاش دراز شده بود من کیر بابای علی رو که دیدم شوکه شدم فکر نمیکردم کیرش اینقدر بزرگ باشه و مامانم چند لحظه با چشمای نیمه باز نگاهش کرد و بعد گرفتش تو دستش و شروع به بازی کرد باهاش
بابای علی به مامانم گفت ادامه بدم اشکالی نداره ؟ مامانم در حالیکه خیلی شهوتی شده بود گفت اخه میترسم حامله بشم الان کاملا بدنم اماده است و سریع حامله میشم بابای علی گفت خوب بشی چه اشکال داره شما که قراره مامان بچه های من بشی و ما هم زن و شوهر باشیم اشکالش چیه؟
مامانم گفت فقط کمی زودترکه بچه ها نیان ، یموقع اینجوری ببیننمون و  بابای علی سریع در حالیکه لباسش رو کشید بیرون با یه حرکت سریع مامانمو کشید بین دو پاش مامانم انگار هیچ توانی تو بدنش نبود مثل یه ماهی کاملا شل و بی حال بود تی شرت تن مامانممو کشید بیرون و به مامانم گفت تو فقط لذت ببر و خودت رو بسپر به من و هیچ کاری هم نمیخواد بکنی و تکیه مامانو داد به سینه خودش و دستاش رو از زیربعل مامانمو رسوند به سینه هاش و از پشت گوش و گردن مامان منو بوس میکرد و با لباش نوازش میکرد و و با سینه هاش بازی میکرد
چقدر کارشو بلد بود و درست انجام میداد شاید الان بگین خوب اینکه کار خاصی نکرده بله برای الان اره ولی فقط برای اطلاع میگم اون دو تا دختر بچه امروز هر دو شون شوهر کردن و بچه دارن خودشون حالا شما تصور کنید ماجرا برای چند ساله قبل هست و اونموقع اینجور کارا اصلا نه بلد بودن و نه کسی انجام میداد معمولا رابطه های جنسی محدود به این میشد که تا چراغ خاموش شد سریع خانم شلوار رو بکشه پایین و آقا بره روش چند دقیقه بعدم کارش تموم بشه و بی سر و صدا که بچه ها که تو اطاق هستن متوجه نشن کارشون رو بکنن

ولی حمید چنان با ظرافت با بدن مامانم بازی و نوازش میداد انگار با دستاش روی بدن مامانمو رو لمس میکرد تا عصب های مربوط به لذت جنسی رو کشف و اونو تحریک کنه حالا برا یک خانم که اینهمه سال رابطه نداشته بود چقدر تحریک کننده بود خودتون تصور کنید چطور مامانم مثل مار بخودش میپیچید
حمید آقا اروم مامانمو خوابوند و رفت از پاهاش شروع کرد و آروم با لباش بوس میکرد و نوازش میکرد و اروم اروم بسمت بالا میرفت مامانم دامن بلند ی پاش بود اون زمان خانما شلوار تابستونا نمیپوشیدن و حمید آقا همزمان با دستاش رون های مامانمو رو نوازش میکرد من حدود ۱۲ سالم بود و بیشتر از اینکه تحریک شده باشم کنجکاو شده بودم صادقانه اگر مرد دیگه ای غیر از حمید آقا این کار رو بامامانم میکرد خیلی برام سخت بود ولی حالا من خیلی آرامش داشتم و راضی بودم نمیدونم شاید اونهمه لذتی که داشت مامانم میبرد منو به وجد آورده بود و شایدم حالت فداکارانه حمید آقا که تمام چالشش این بود که مامان من به نهایت لذت برسه و این بیشتر خوشحالش میکرد تا لذتی که خودش بخواد از سکس ببره مثل بچه ای که دوست داره تو امتحان بالاترین نمره رو بگیره هراز چند لحظه ای نگاهی به مامانم میکرد و وقتی مامانمو میدید که چه پیچ و تابی به بدنش میده و چطور صدای نفس نفس زدنش نشون از اوج لذت جنسی داشت کلی چهره اش شاد میشد سبب میشد منم راضی باشم
حمید آقادست برد و شرت مامانمو از پاش در آورد یک طرف شرت کلا خیس و نمناک بود حمید آقا سرش لای پای مامانم و دستاش رو سینه های مامانم بود و اونا رو چنگ میزد تا اومد بالا مامانم که حسابی رو ابرها سیر میکرددست برد برای باز کردن شلوار حمید آقا و اونم کمکش کرد  و انصافا کیر خیلی بزرگی داشت چند لحظه هم مامانم کیر اونو نوازش کرد و بعد اروم در حالیکه دراز میشد حمیدآقا رو کشید رو خودش و دامن رو بالا کشید و پاهاش رو از هم باز کردو حمیدآقا لای پاهای مامانم جاگرفت و مامانم خودش دستشو برو و سر کیر حمید آقا رو تنظیم کرد و و نگاه حمید کرد و حمید کمر خودش رو کمی بسمت بالا کشید مامانم یهو یک اخ گفت و لیشو به دندون گرفت من دیگه دیدم بودن من به صلاح نیست دیگه ممکن بود علی هم برگرده ودوست نداشتم مامانمو لخت و تو اون وضعیت ببینه برا همین اروم اومدم بیرون دیدم حدسم درسته و علی داره میاد و خواهر منو بغل کرده گفتم علی بیا بریم یه دور بزنیم و بیایم ، علی گفت چرا چیزی هست که ما نباید باشیم ؟  گفتم اره
علی دیگه حرفی نزد خواهر من رو شونه علی خوابش برده بود خواستم بگیرمش علی گفت نمیخواد تو الی رو بغل کن دیگه نمیتونم هردو رو بگیرم منم الی رو بغل گرفتمو رفتیم یه بیست دقیقه ای نشستم زیر یه سایه گفت چکار کنیم بریم یا بازم منتظر باشیم گفت نه بریم
زمانیکه رسیدیم مامانم داشت تو ساختمان غذا رو اماده میکرد  بابای علی ام پشت ساختمون خوابش برده بود
مامانم اینقدر شوک زده بود که نه روسری سرش بود و نه چادر و با یک تیشرت بدون آستین که فقط روی شونه هاش بود و بعنوان زیرپوش تن مامانم بود و پیراهنش همون پشت ساختمون مونده بود پیش ما وایساده بود و  برا اولین بار علی اینجوری مامان منو دید و اول جا خورد ولی به روی خودش نیاورد مامان منم که دید سوتی بدی داده بخاطر اینکه طبیعی کنه دیگه پیراهنشو نپوشید و همونجوری تازمان اومدنمون پیش علی اینا نشست زمانیکه تو راه برگشت بودیم حمیدآقا گفت پسرا یه موضوع هست اول باید شما اجازه موافقت کنید و ادامه داد راستش ما قصد داریم یه خانواده بشیم و من بابای هر چهار تا باشم و ایشون هم مامان چهار تاتون باشه ولی نظر شما هم شرط هست که ایا ما رو بعنوان پدر و مادرتون میپذیرین ؟
ما که میدونستیم نظر ما جنبه تشریفاتی داره از اون گذشته هر دو هم میدونستن ما از اونا بیشتر مشتاقیم  حمید آقا گقت ببین آقا شاهین شرط اینکه باید قلبا منو بعنوان بابای خودت بپذیری و هم تو علی جان ایا تو هم مامان آقاشاهین رو بعنوان مامانت بپپذیری ومامان صداش کنی
بعدها علی بارها تعریف کرد که چقدر مامان منو دوست داشته و چقدر دوست داشته باباش اونو بگیره و مامان من هربار با چنان اشتیاقی گوش میده انگار قبلا نشنیده
ولی حقیقت من هیچوقت روم نشد بگم بابا حمید رو دوست داشتم چقدر روی خودم کار کردم تا راحت بابا صداش زدم ولی علی از همون لحظه تو ماشین دیگه به مادر من مامان میگفت ما تا زمان ازدواج مادرم روزای سختی داشتیم ولی بعدش واقعا زندگی خوبی داشتیم
ما و علی اینا صاحب یک برادر و یک خواهر مشترک هم هستیم البته علی و دوتا دخترا ازدواج کردن و خواهرو برادر  کوچکم هم دانشجو هستن و از بین ۶ تا بچه ها همچنان من اویزون مامانم اینا هستم و همچنان اوقات فراغتمون رو با سایت های سکسی میگذرونم کلا زمان های بیکاریم رو خونه علی میرم چن شب پیش میگفت دیگه تبدیل به فسیل مجردی شدی نمیخوای زن بگیری بابای ما روز اول یه زن گرفت ها بهش گفتم بابای شما تعهد کردن تا زمانیکه من و خواهرم ازدواج کنیم سرپرستی ما رو عهده دار بشن
شاید هیچکس تو دنیا اندازه من و علی با پدرشون حال نکردن و واقعا باهامون رفیق بوده بعضی وقتها مامانم دعواش میکرد میگفت حرمت خودتو نگه نمیداری و زیادی باهاشون خودمونی میشی من هیچوقت این احساس رو نداشتم که بابای واقعیم نیست نه مامان من و نه بابای علی هیچوقت بین چهارتامون تفاوت قائل نشدن
تنها نکته منفی که همیشه خودمو ملامت میکنم اینکه اونروز نباید نگاه میکردم سکس مامانمو با بابا حمید رو و بنوعی مثل خیانت به اونا میبینم منتها بچه بودم و کنجکاو و قسم میخورم اصلا تحریک نشدم خیلی درمورد سکس اطلاعات

نوشته: شاهین م


👍 63
👎 8
360601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839358
2021-10-27 00:55:43 +0330 +0330

دورغ؟
تا همين جا خواندم
كيرم تو نگارشت

2 ❤️

839362
2021-10-27 01:05:19 +0330 +0330

به نظر من که خوب بود.
نیازی به راستی آزمایی نیست.
سبک نگارش ساده و دلنشین بود. من خوشم اومد


839365
2021-10-27 01:14:51 +0330 +0330

دمتگرم باحال بود به نظرم اومد راست بود

7 ❤️

839376
2021-10-27 02:19:04 +0330 +0330

چقدر قشنگ تا روز گردش در باغ نوشتی، اما اصلا جاش نبود اونطور اروتیکش کنی!

4 ❤️

839379
2021-10-27 02:32:38 +0330 +0330

باسلام خدمت شما والا من نمیدونم نظر بچه ها چی هست چون خاطره شما از اون دست ماجراهایی هست که ویژگی های مثبت بسیار زیادی داره ولی در عین حال دو تا نقطه ضعف بزدگ هم داره و ممکن هست بعضی دوستان خوششون نیاد ، ولی بی شک همه کاربرایی که داستان خون هستن قطعا خوششون میاد ولی اون دسته از بچه ها که تنها برای داستانهای سکسی میان بعید میدونم داستان شما خیلی تحریکشون کنه
علی الحساب من که خیلی لذت بردم و جزو معدود داستانهای سایت بوده که تو ده ، یازده سالی که عضو هستم واقعا لذت بردم چون اولا ادبیات داستان نویسی رو کاملا با قواعد و ریزه کاری هاش رعایت کردی من خودم هرگز به این ظرافت نمیتونم مرتب و شسته رفته بنویسم ، دوم بعنوان یک راوی انقدر ساده و روان ماجرا رو نقل کرده بودی که من احساس میکردم خودم اونجا کنار شما هستم و خودم دارم میبینم سوم من قسم میخودم حداقل این خاطره رو چند بار با وسواس از ابتدا مطالعه و ویرایش کردی چون بهیچوجه با یکبار نگاه کردن نمیشه اینقدر کامل و بدون کلمات اضافه و جملات اضافه دراری و در انتها یک مطلب رو میگم که بدونی با دقت خوندم اینکه هیچوقت تو جملاتت یک کلمات تکراری ندیدم مثلا اگر تو جمله گفتی《 من 》 اگر قرار شده پشت سرش دوباره به خودت اشاره کنی کلمه دیگه ای غیر از من استفاده کردی و این نشون میده نویسنده قابل و باسوادی هستی اگر بچه ها خوششون نیومد و یا بد برخورد کردن امیدوارم دلسرد نشی و ما همچنان بتونیم از قلم شما لذت ببریم
اما عیب داستانتون اول اینکه همون طور که خودتون هم گفتین بخش سکسیش کمه و برای بعضی از بچه ها این یعنی داستان بد و دوم کمی طولانی هست ولی یقینا اینقدر جذاب هست که ادم رو تا آخر داستان با خودش میبره
من لایک دوم رو دادم بهت و اگر نویسنده حرفه ای هستی که میتونی داستان بنویسی با همین کیفیت تو ژانر های دیگه بهم پیام بده


839399
2021-10-27 07:13:44 +0330 +0330

زیبا بود

3 ❤️

839409
2021-10-27 08:39:09 +0330 +0330

کار به راست و دروغش ندارم، هیچکدام از داستان‌های دنیا الزامی به حقیقت بودن ندارند
ولی در کل به دلم نشست، ممنونم

5 ❤️

839413
2021-10-27 09:02:59 +0330 +0330

اقا کسی از شیوا خبر داره کجاست
شیوا کجایی
چرا نمینویسی بقیه داستانو
شیواااااااااااا 😪 😪 بنویس

1 ❤️

839420
2021-10-27 10:03:58 +0330 +0330

نگارشت خوبه تهشم دل ادمو نمیزنه.
داستانت هم جنبه اروتیک داشت هم جنبه عاطفی.

2 ❤️

839422
2021-10-27 10:13:43 +0330 +0330

خسته نباشی.شکی نیست که این سرگذشت،حقیقیه .
سبک قلمت هم خوبه.موفق باشی

2 ❤️

839444
2021-10-27 15:56:15 +0330 +0330

خوشم اومد. خوب نوشتی. چه خوب که تهش همه چی خوب شد :)

2 ❤️

839445
2021-10-27 16:12:59 +0330 +0330

شاهین جان قشنگ نوشتی ممنون ولی داستان باید از زبان بیننده ای نوشته میشد که داستان شما رو روایت میکرد سوژه خوبی و خراب کردی که میشد داستانی چند قسمتی و جذاب بشه بهر حال ممنونم و لایک . داستان وقتی از زبان پسر بچه بیان و روایت میشه دیگه تحلیل های شما که مانند فردی بزرگسال تعریف میشد کارو خراب کرد و مشخصات یک داستان ریالیستی رو بنابودی کشید که حیف شد البته برای من این طوری بود دیگران و نمی‌دونم . در کل ممنون نوشتی .

2 ❤️

839459
2021-10-27 19:41:16 +0330 +0330

بعضی از دوستان نویسنده وقتی ازداستانشون استقبال نمیشه و بچه ها فحش میدن همه بچه ها رو متهم به سوء اخلاق میکنن ولی این ماجرا و نوشته های شیوا جان و و بعضی اساتید دیگه کاملا گویای واقعیت هستن الان چرا کسی نویسنده این داستان رو فحش نمیده ، هرکدوم از بچه ها که اومدن قدردانی کردن و کانلا کامنت ها همه فنی هست و بنوعی نقد و بررسی هست که نشون میده اغلب دوسنان صاحب نظر هستن

اما من یک پیشنهاد دارم اگه امکانش هست نویسنده ها لطف کنن بعد از انتشار خاطره اشون خودشون هم حضور داشته باشن تا بتونیم‌ داستان رو با حضور خودشون بررسی کنیم اینجوری هم در ارتقای قلم اونا موثر هست و هم مواردی هست که کاربر براش مبهم هست و نتونسته ارتباط منطقی باهاش برقرار کنه و اینجا نویسنده میتونه با توضیحاتش ابهام رو رفع کنه

آقای شاهین اگه کاربر هستین و براتون مقدوره خبیلی عالی میشه خودتون هم حاضر باشین من خودم یکسری سوال دارم یقینا بچه های دیگه هم سوالهایی دارن اکه مشتاقن به پاسخش برسن

3 ❤️

839581
2021-10-28 17:51:32 +0330 +0330

بسیار زیبا بود شاهین عزیز
لایک تقدیم شد.

3 ❤️

839679
2021-10-29 07:19:38 +0330 +0330

شاهین جون عزیزم سلام.خداقوت.
داستانت عالی بود و خیلی خوشم اومددمت هم گرم که دقیق و بااحساس نوشتی و پایانش هم خیلی خوب تموم شد…کلا داستانت ازصفر تاصدش خوب پیش رفت و تموم شدنش عالی بود چون به ثمر رسوندی…
Mohsen

3 ❤️

839682
2021-10-29 07:54:26 +0330 +0330

کاش خواهر همدیگر رو میگرفتین یعنی تو خواهرتو میدادی به علی اونم میداد به تو ، البته میدونم که بعضی وقتها اینقدر روابط نزدیک میشه که ادم اونو مثل خواهر واقعی خودش نگاه میکه و سخته
ایشالله یه خانم خوب مثل مامان خودت کار درست نصیب خودت بشه

3 ❤️

839751
2021-10-29 18:13:34 +0330 +0330

نویسنده نگارش خوبی داشت و اکثر جوانب داستان نویسی ملاحظه شده بود .در کل خوب بود

3 ❤️

839906
2021-10-30 22:53:24 +0330 +0330

خوب بود داستانت
وقتی یه زن و مرد که مدتها دور بودن از سکس و بهم علاقمند هستن یه گوشه خلوت پیدا می‌کنند خود به خود میرن جلو وقتی بخودشون میان که کار تمام شده و طبیعی هم هست باید در شرایط باشی تا درک کنی
قشنگ بود دادا

2 ❤️

839914
2021-10-31 00:37:33 +0330 +0330

داستان خیلی خوبی بود. به نظرم لحن و بیانت داستانت رو خوندنی‌تر کرده، خیلی روون و گیرا بود.
بعضی از دوستان فکر میکنن داستان‌نویسی استفاده از چن تا استعاره و تشبیه کج و کوله‌‌ست، اما این نوشته زور نمیزد ادبی جلوه کنه و همینم جالب‌ترش کرده. امیدوارم این سبک رو بیشتر ببینم تو سایت.

3 ❤️

840844
2021-11-05 01:06:31 +0330 +0330

کیر ۱۲ به پایین میخام 😚

2 ❤️

841310
2021-11-07 04:08:49 +0330 +0330

راست دروغش نمیدونم ولی داستان قشنگی بود مثل بعضی ها بی سر تهم نبود اصلا سکسم توش نبود بازم قبولش داشتم خیلی خوب بود

3 ❤️

848237
2021-12-16 18:02:40 +0330 +0330

کصخل

1 ❤️

861783
2022-03-02 14:38:38 +0330 +0330

کیرم تو کون خودت و کس گشاد ننت با این نگارش تخمیت

1 ❤️

880088
2022-06-17 17:15:18 +0430 +0430

داستان خیلی خوبی نوشتی میشه ازش فیلم ساخت.

1 ❤️

902437
2022-11-11 17:32:53 +0330 +0330

عالی ❤️

1 ❤️