من شهابم اون موقه 16 سالم بود
دو تا خواهر دارم که سناشون از من خیلی بیشتره یکی28 اون یکی 30 ماندانا و شیما هست اسمشون
بزرگه ماندانا ازذواج کرده شیما تو خونه بود زیاد باهم تنها بودیم من زیاد تو خط سکس نبودم
ولی سینه هاش و خیلی دوست داشتم
شبا کرستشو در میوورد میزاشت زیره بالشش
من یه ساعت جلو تر خودم و میزدم به خواب تا در بیاره سینه هاشو ببینم یه لحظه بود ولی حال میداد…یه شب مامان و بابام رفتن شهرستان 2 روز میموندن من از مدرسه اومدم دیدم بوی غذا میاد
ولی شیما نیست صداش کردم دیدم از اتاق اومد بیرون یه لباس سفید تورتوری پوشیده بود کرستم نبسته بود نوکه سینه هاش قهوه ای سیخ شده بود از لای سوراخا بیرون بود من خشکم زده بود گفتم غذا چی داریم گفت شامی برو لباس عوض کن بیا من همش سینه هاش تو ذهنم بود ولی فکر نمی کردم از عمد باشه…لباسامو عوض کردم دستامم شستم اومدم که دید بزنم دیدم ای بابا لباسشو عوض کرده فهمیده بود خیلی تابلو بود.من بروم نیاوردم سفره جید روبروم نشسته بود هی دلا میشد ماست ور میداشت سبزی می زاشت کرست نبسته بود من تا نافشو می دیدم ولی روم نمی شد نگاه کنم.درست.
1 ساعت گدشت گفت من میرم حمام آب باز نکونی
گفتم باشه.رفت تو حمام صدای آب هم اومد من دیدم حولش با شرت صورتی و یه کرست ست رو تختن
یکم بوشون کردم از رو شلوار مالبدم رو کیرم دیگه داشت میترکید یه دفه شیما گفت شهابب من سریع
گذاشتم رو تخت گفتم چیه جیغ زد گفت بیا زود بدو من سریع رفتم دیدم بین در واستاده هنوز زیر دوش نرفته بود شرت سفبد پاش بود دستاشم گرفته بود رو سینه هاش ولی از لاش معلوم بود.گفت بدو سوسک این جاست بکشش.من خیلی عادی رفتم تو پهلو هاش که زده بود بیرون دیونم میکرد سرتشم که چسبیده بود لای کس و کونش من دمپایی ورداشتم پرت کردم نخورد به سوسکه شیما جیغ دستشو از رو سینش ور داشته بود جیغ میزد بکشش من حواسم به سیننه هاش بود باذ کرده بود سر یالا واستاده بودن ولی باز زیاد نکاه نکردم،سوسکو کشتم اومد بیرون رفتم رو تختش شرت کرستشو پهن کردم خوابیدم روش کیرم بالا پایین میکردم،آبم اومد ریخت تو شرتم یه کم اروم شدم.باز صدام کرد حولم و میاری منم رفتم دادم بهش پیچید دورش اومد بیرون بالای سیته هاش معلوم بود با روناش من نگاه همو اونوری کردم گفت دیدی جه سوسکی بود نگاش کردم گفتم آره همینکه حرف میزد خیلی ریلکس شرتشو پوشید کرستشم تو دستش صاف میکرد که تنش کنه منم چرت جواب میدادم حواسم به سیته هاش بود
بازم فکر نمیکردم عمدی باشه کاراش خر بودم…شب شد اطاقامون یکیه من رو زمین اون رو تخت می خوتبید،شب مثل همیشه کرستشو در اورد به دامن کوتاه هم تنش کرد و دراز کشید یه دفه گفت وای کیلیدم،برقو روشن کرد گریه میکرد میگفت کلیدم کو بد بخت شدم چهار دستو پا راه میرفت گریه میکرد،من گفتم پیدا میشه منم جهار دستو پا را میرفتم پیدا کنم دیدم یه لباس یقه باز تنشه سینه هاش معلوم چشماشم بسته بود گریه میکرد من خوب دید زدم اینقد ببو بودم بازم نفهمیدم از قصد این کاراش.چشام رو سینه های گندش بود گفتم شیما پیدا میشه گریه نکن تو جیب یا لباسات نزاشتی با گریه کفت نه بگرد ببین تو ام هی گریه میکرد،گفت سوتینمو ببیم بت سوزن وصل نکردم بهش گفتم سوتین چیه گفت کرستم دیگه زیر بالشم هق هق میکرد منم ورداشتم یه نگام به سینه هاش بو که آویزون بودن یه چشمم هم به کرست گفتم اینجا نیست گریش بیشتر شد گفت به سوتینم وصل بود هی گریه چشماشم یسته گفتم تو لباست نیافتاده گفت بگرد من نمیبینم
من فکر میکردم شانس بهم رو کرد دستم. کردم تو یقش لای سینه هاش دننبال کلید اونم گریه میکرد
میگفت خوب بگرد یه دفه دو تا سینه هاش اومد تو دستام یکم بالا پایین کردم گفتم نیست با گریه گفت میدونم گم شدهوبازم نفهمیدم از قصد که سکس کنم،فکر میکردم چقد زرنگم سینه هاشو مالوندم…گفت دامنمم بگرد همه جاشو گریه میکرد دراز کشید من دستم وبردم لای دامنش دستم رو شرتش بود دنبال کلید از رو شرت کون و کسشو میمالوندم به هوای گشتن،پاهاش و باز کرده بود گریه میکرد میگفت بگرد همه جا رو کس توپولش از بغل شرتش بیرون زده بود من خر باز گفتم نیست یه دفه گریش بند اومد گفت یادم اومد تو دستشویی گذاشتم رفت اوردو من باز نفهمیده کارا الکیه…صبح پاشدم دیدم لباسش بالا سینه هاش افتادن بیرون شرتش نصفش لای کسش نصفه کسش معلومه چشماش هی تکون میخورد با اینکه بسته بود من باز فکر کردم شانسیه…خوب دید زدم رفتم جلق زدم برگشتم دیدم لباسشو درست کرده بیداره گفت کی پاشدی گفتم تازه گفت بیا ماچت کنک دیروز چقد گشتی دنبال کلید منم رفتم جلولبام داشت می خورد من خر لای لبم هم باز نکردم گفتم مرسی کاری نکردم…هر کار شیما کرد من بکونم من فکر میکردم اتفاقی اینا شده حالا میفهمم چه قدر احمق بودم…این اولین باره مینویسم همش هم راست راسته بدن ولی سکس کردم 1سال بعد اگه دوست داشتید بگید تعریف کنم باز معدرت انقد بد نوشتم ولی تو بدیاش بهتر مینویسم فحش ندید واقا حقیقت مخض بود همش فعلا بای
نوشته: شهاب
دختره ی 28 ساله کلیدش گم شده گریه میکرد؟؟؟؟؟؟؟بعد تو توی کسش دنبال کلید میگشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ننت حتما کس داده تو رو زاییده دیگه…
شاه کلید بابام تو گوشت پسره ی تخمی
:)) اوا خودت نوشته بودی دست خطتتم که خوب نبود …اینا چیه نوشتی اسکل خدا شفات بده خواب بودی اره
ای بابا تو این دنیا چه اتفاقا که نمیوفته!دنیا رو بوی گند و کثافت برداشت
1 کس شعر نوشتی
2 کیرم به دهنه خواهرت که به داداشه خودش نخ میده
3کیرم به کئنه خودتم که به خواهرت نظر داشتی
به راست و دروغش کار ندارم ولی جنده ی کونی با خواهرت سکس میکنی واقعا متاسفم برات عوضی
حد عقل عکسشم میزاشتی حالا عکس مال خودت باشه یا نبشه طوری نیست اینطور باحالتر میشه نه؟
به کردن خواهرت ادامه بده شاید بچه دار هم شدین اینجوری یه تیرو دو نشون کردی هم دایی میشی هم بابا…اون وسطای کردنت اگه وقت شد توتم و تابوی فروید رو هم بخون تو همین زمینه هاست. بهت کمک میکنه
خاك بر سر خواهرت كه نتونسته با اون سنش يه دوست پسر پيدا كنه داده تو دست ماليش كنى
خاک توسرت به فکر خواهرت جق می زنی این کسشعرهارو می نویسی
اخه کسکش کونی
چرا کسوشر مینویسی
کدوم اسکول کلیدش تو کس و کون سینه هاش گم میشه
;)
کیری که برای مادر خواهر بلند بشه باید با ساطور قطعش کرد
:^o :^o :^o
الان فقط دوست دارم زار زار به حال خودم و مردم کشورم گریه کنم.آدم خواهرشو دستمالی کنه بگه چه قدر خر بودم که نکردمش؟هییییییییییییی
خیلی ام عاااااااااااااااااااالیه یکه
دوشواری؟ دوشواری نداریممم
داداش داستانت که دروغه اما حتی نوشتن دربارش هم درست نیست. فحشت نمیدم چون لیاقتشو نداری. دوستان سلام بعد از یه ماه مشکل اسپمم حل شد. هوراااااااااااااااااا
به همین راحتی؟
این دفعه خودشو کسخل کرده تا سری بعد اگه گفتن دوباره بنویس هر چی کس شعرو دروغ به ذهن گندیدش میرسه تحویل ملت بده.
فقط باید گفت خاک تو سرت دیگه خواهرت هم نمی تونه به کونی اطمینان کنه چه قدر تو عوضی هستی کونی جقی پدرسگ یعنی حالم به هم خورد از این داستاننت اخه خواهرت یه کم فکر کن کسکش هر چی می خوام دهنم رو باز نکنم
اگه میتونیی داستان سکس با خواهرت رو بنویس . خیلی مشتاقم که بخونمش
همش کس شعر محض بود… از اون داستاناس که نویسندهدمیخواد خودی نشون بده و به خیال خودش داستانی بنویسه که تفاوت داشته باشه!از طرفی هم مثلا اونقدر پپه بازی در بیاره تو داستان که خواننده اعصابش خورد بشه از اونهمه نفهم بودن نویسنده… که باید گفت تابلو بود داستان واقعی نیست…معلومه نویسنده حتی یه بار هم در همچین موقعیتی نبوده و از روابط و احساسات و عکس العملهایی که رخ میده آگاه نیست! حتی نمیدونه طرزه فکر و تسلط خواهری 28ساله بر برادر۱۶ساله تاچه حده!! مشخصه نویسنده داستان کم میخونه چون بازگو کردنه و نوشتن یه تخیل رو هم نمیدونه!!!
بهرحال نویسنده جان دستت درد نکنه هرچی باشه داستانت بد هم باشه تایپ اینهمه حروف
به درد می آورد آن کجین انگشت دستت راااااااااااااااااا
خوب بود منتظر بقیه داستانت هستم سکستو با خواهرت بنویس مرسی
خواهرت کور بود یا جفت دستاش تو کونش بود که نمیتونست خودش بگرده؟؟
حتما سال بعد كيرت رو كردی تو كسش تا دسته كليد رو پيدا كنی يه چيز ديگه حقيقت مخض يا حقيقت محض
کس و شری بیش نبود حتما کلید گم کنی خواهرت لای خایه هات دنبالشمیگرده
از نـــــــــــژاد ما ایرانیا نیستی بی غیرت لاشی
برو اجداد همون مغولا هستن شک نکن
اصل داستان که نشون میده مغزت پریوده
ادبیاتت که که نشون میده تا تصمیم جاسم بیشتر نخوندی
حداقل موقع تایپ یک دستت رو از توی کونت در میاوردی که 99/5درصد متن غلط املایی نباشه الآقا
هه تکه های کمدیش باحال بود ولی ای ارثیه چون دیشبم کلید خونمونو بعد دو ساعت گشتن از تو ک…مامیت پیدا کردم