خواهر و زنداداش مطلقه‌م (۳)

1401/03/18

...قسمت قبل

وسط خاطره هاش گفت یادش به خیر بهجت خیلی شیطون بود چه کارهایی که نمیکردیم. اون سال که دسته جمعی رفته بودیم مشهد ،شما هتل بودین منو بهجت رفتیم بازار دو تا پسر افتادن دنبالمون بهجت مخشونو زد (با قهقه)فهمید چه سوتی داد اومد جمعش کنه، اما نمیدونست که من مشکلی ندارم با اینکاراش .
بهش گفتم: خب خب اونا مخ بهجت رو زدن یا بهجت مخ اونارو ؟
-یادم نیست ولش کن اصلا
+بگو من مشکلی ندارم .گفتم که هرکی اختیار زندگی خودشو داره
-اوه چه روشنفکر
+بله دیگه، حالا بگو خواهش میکنم دوست دارم بدونم
-با خنده گفت :چی رو میخوای بدونی بچه؟چقدر فضولی .
+عه شیما بگو دیگه .مطلقه که بود یه چیزایی هم ازش دیده بودم
-مثلا چی؟
( هم به خاطر اینکه باهام راحت باشه و هم به خاطر اینکه بدونه مشکلی ندارم با حرفاش +گفتم :مثلا اینکه با نظری سکس داشته
یه لحظه جاخورد گفت: چقدر راحت در مورد سکسش حرف میزنی ،باخنده گفت غیرت نداری مگه ؟بعدشم مگه تو دیدی سکسشونو؟

+بماند
-نظری کسکش هرچی میکشم از دست همون حرومزاده‌س
+چطور
-اصلا طلاق منم به خاطر همون بی همه چیز بود
هنگ کرده بودم گفتم چرا اون ؟

شروع کرد تعریف کردن یه جورایی سفره دلشو برام باز کرد
گفت:میدونی که منو بهجت خیلی باهم دوست بودیم از همه چیز هم خبر داشتیم .
بهجت خیلی شیطون بود اما من نه. تا وقتی با داداشت بودم هیچ وقت پامو کج نذاشتم .اما بهجت هر روز با یک نفر بود، از سکسایی که میکرد یا با کسی دوست میشد همه رو مو به مو برام تعریف میکرد تا اینکه با نظری دوست شد.
از اونجایی که نظری پولدار بود بیخیال بقیه ی مردا شد و چسبید بهش.چندباری هم سه تایی بیرون رفتیم تا اینکه فهمیدم نظری بهم نظر داره.منم زیاد بهش محل نمیدادم تا اینکه با داداشت تصمیم گرفتیم مستقل زندگی کنیم .
یه بار که منو بهجت با نظری بیرون بودیم ،بهم گفت شنیدم میخواین مستقل بشین و خونه بگیرین .
گفتم بله اما با پول کمی که ما داریم فکر نکنم بشه؟
نظری گفت من یه خونه دو طبقه دارم میتونید بیاین طبقه پایینش با همون پولی که دارین زندگی کنین .
خیلی خوشحال شدم بهجت و اون نامرد هم متوجه این موضوع شدن. میخواستم قبول نکنم که نظری گفت دیگه فکرشو نکن بگید مبارکه .
وقتی رسیدیم خونه بهجت گفت :الکی به داداشم بگو با بهجت رفتیم بنگاه خونه پیدا کردیم بعد باهم برید ببینید و قولنامه‌ش کنید .
فرداش با داداشت رفتیم و خونه رو قولنامه کردیم و چند روز بعدشم اسباب کشی کردیم اونجا.
خلاصه ما چند ماه تو اون خونه بودیم که یک روز که داداشت خونه نبود زنگ خونه رو زدن ایفون رو برداشتم ،نظری بود .درو باز کردم .
ی تاپ دو بند لختی تنم بود با یه شلوارک کوتاه تا بالای زانو،سریع چادرم رو سرم کردم رفتم در ورودی خونه رو باز کردم ،پشت در بود بعد از سلام و احوالپرسی گرمی که کرد شروع کرد حرفای الکی زدن مثل: مشکلی ندارید ؟از خونه جدیدتون راضی هستین؟میخواست هر جوری شده خودشو بهم نزدیک کنه .
همیشه به خاطر اینکه با بهجت دوست بود زیاد به نخ دادن ها و هیز بازیهاش توجه نمیکردم و بهش محل نمیذاشتم، اما اینبار مجبور بودم که باهاش گرم بگیرم به هر حال اون صاحبخونه بود و ما مستاجرش.
از هر دری حرف میزد ،واقعا دیگه خسته شده بودم از سرپا وایستادن بهش تارف کردم بفرمایید داخل ،بدون هیچ تارفی قبول کرد اومد و رفت رو مبل نشست.
منم رفتم اشپزخونه براش چایی بردم ،سینی رو که گرفتم چایی رو برداره چادرم باز شد چاک سینه و لختی پاهم افتاد بیرون، دست پاچه شدم سینی رو زود گذاشتم رو میز .
چادرمو جمع کردم رفتم رو به روش رو کاناپه نشستم، لبخندی تحویلم داد.
سرم پایین بود که متوجه شدم از جاش بلند شد ،سرمو بلند کردم دیدم داره میاد سمت من . اومد کنارم نشست ترس وجودمو گرفته بود ،خودمو جمع کردم رفتم اونورتر .
سرم پایین بود که نظری دوباره نزدیکم شد ولی اینبار دستشو انداخت دور گردنم همین باعث شد چادرم از سرم بیفته رو گردنم. از ترس تکون نمیخوردم که اون یکی دستشو اورد گذاشت زیر چونه‌م سرمو اورد بالا ،تو چشمای هم نگاه میکردیم ،گفت خجالت میکشی یا من ترسناکم؟
گفتم خواهش میکنم دستتونو از رو گردنم بردارید .
دستش رو برداشت و با پررویی تمام از پشت چادرمو گرفت کشید اورد تا کمرم.
سر و سینه و بازو های لختم افتاد بیرون .
نمیدونم چم شده بود کاملا خشکم زده بود ،تکون نمیخوردم ،دستشو اورد از بالای تاپ کرد تو سینه‌مو گرفت تازه فهمیدم سوتین نبسته بودم.
با دستم مچ دستشو گرفته بودم و خواهش میکردم ادامه نده اما انگار اون بیشتر تحریک میشد بلند شدم که فرار کنم از پشت دست انداخت دور کمرم کشیدم عقب و نشوند رو پاهاش و …

دیگه ادامه نداد
+گفتم خب سکس کردین؟
-اره اگه بشه اسمشو سکس گذاشت، بهم تجاوز کرد.سه ساعت زیرش بودم و درد میکشیدم.

+خب طلاقتون سر چی بود پس؟
-بعد از اون روز چند بار دیگه هم اومد در خونه اما با این تفاوت که برام هر بار کادوهای گرون قیمت میاورد .
کم کم ازش خوشم اومد باهاش اوکی شدم ،صبحا زنگ میزد خونه تلفنی صحبت میکردیم و چند باری هم بیرون رفتیم تا اینکه داداشت منو با اون دید و کارمون به طلاق کشید .
بهجت که از داداش پرسیده بود بهش گفته بود که با صاحبخونه‌مون دیدمش همون شد بهجتم باهام قهر کرد .

کنجکاو بودم بدونم مشهد چه اتفاقی افتاده .
ازش پرسیدم: نگفتی مشهد چیکار کردین ؟
با خنده گفت:من کاری نکردم هر کاری کرده خواهرت کرده.
+چطور؟خب تعریف کن دوست دارم بدونم.
-وا دیوونه چی رو بدونی ؟
+اینکه چی شد چه اتفاقی افتاد سکس کردین؟؟
-من نه ،خواهرت سکس کرد.
+جون من تعریف کن شاید باور نکنی خیلی تحریکم میکنه .
خنده بلندی کرد گفت:واقعا ؟؟؟
+اره مو به مو برام تعریف کن.
-یادته که رفته بودیم مشهد ؟
+خب
شما هتل بودین منو بهجت رفتیم بازار داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم که بهجت بهم گفت شیما این دوتا پسرا افتادن دنبالمون برگشتم نگاشون کردم دوتا پسر خوشتیپ و هیکلی که معلوم بود از ما چند سالی کوچیکترن .
به بهجت گفتم اینا که بچه ان ردشون کن برن، حتما میخوای با اینا هم دوست بشی ؟
گفت اره چرا که نه.
گفتم اخه ما اینجا مسافریم به چه دردت میخوره .
گفت صبر کن میفهمی .
بهجت یه کم با نگاه و لبخند بهشون امار داد .
دوتا پسرا که فهمیدن کون خواهرت میخاره جرات پیدا کردن اومدن کنار ما، همینطور که راه میرفتیم با بهجت حرف میزدن .
من نمیشنیدم چی میگفتن.
بهجت اومد بهم گفت پسرا میگن نزدیک اینجا خونه داریم بریم خونه‌شون نیم ساعت بشینیم.
اولش قبول نکردم اما با اصرار بهجت راضی شدم بریم .
رسیدیم خونه‌شون که یه خونه دو طبقه تقریبا قدیمی بود.
وارد خونه شدیم و رو مبل نشسته بودیم .
بهجت باهاشون حسابی گرم گرفته بود.
چند دقیقه بعد یکی از پسرا پا شد رفت تو اتاق خوابشون از اونجا بهجت رو صدا کرد .
بهجت رفت تو اتاق پشت سرش اون یکی پسره هم رفت داخل .

+توچیکار کردی
-من بیرون منتظرشون موندم
+یعنی تو سکس نکردی اونشب؟
-نه به خدا .بعدا بهجت بهم گفت که بهشون گفته اون شوهر داره و اینکاره هم نیست.
+خب بعدش چه اتفاقی افتاد ؟
-هیچی رو مبل منتظر بودم تا کارشون تموم بشه .
+چیزی هم دیدی از سکسشون ؟
-مگه میشه ندیده باشم در اتاق باز بود(باخنده)
+خب تعریف کن دیگه
-بعد از اینکه پسره وارد اتاق شد ،من تو هال رو مبل نشسته بودم و به تختی که گوشه اتاقشون بود دید نداشتم فقط صداشون رو میشنیدم که باهم حرف میزدن.
+چی میگفتن ؟
-همون حرفایی که موقع عشقبازی میزنن دیگه
+مثلا
-هیچی همه‌ش قربون صدقه اش میرفتن ،وای چه اندامی داری تو ,کسشو ببین اوووووف قربون کونت برم از این حرفا.
+باخنده گفتم اوووووف کیرم راست شد.
خندید گفت:خاک تو سرت اگه بقیه‌شو تعریف کنم چیکار میکنی حتما ابت میاد.
+اره واقعا ادامه‌شو بگو که مردم از فضولی.
-بعد از چند دقیقه صدای جیر جیر تخت بلند شد فهمیدم که بهجت و اون دو تا پسر سه تایی افتادن رو تخت،کنجکاو بودم ببینم چیکار میکنن .
جامو عوض کردم رفتم رو اون یکی مبل نشستم که بتونم تختشون رو ببینم .
دیدم بهجت وسطشون دراز کشیده هر کدوم از سینه هاش تو دهن یکیشونه دارن میک میزنن. بهجتم کلا رو ابرا بود آه و آه میکرد، هر از چندگاهی هم کیراشونو میگرفت دستش و براشون میمالید.
با خنده گفت تو هم دیگه میلولیدن و هر سه تاشون حشری شده بودن البته که بهجت که دائم الحشره .
تا اینکه یکی از پسرا رفت رو رون پای بهجت نشست بعد خیمه زد روش شروع کردم لباشو خوردن همینطوری که لباشو میخورد اومد پایین و تا چوچولشو لیس زد بهجت صداش دیگه درومده بود بلند میگفت اخخخ جاااان بخور کسمو لیس بزن .
اون یکی پسره که کنار بهجت بود رفت رو زانو، کیرشو نزدیک دهن خواهرت کرد کامل کرد تو دهنش .
یکی داشت کس بهجتو میخورد اون یکی هم کیرش تو دهنش بود.
بعد از چند دقیقه پسره که وسط پاهای بهجت بود سرشو از رو کس بهجت برداشت خودشو کشید عقب پاهای بهجت رو بلند کرد کیرشو تا ته کرد تو کسش .
شروع کرد محکم کوبیدن، بهجت با دستاش پسره رو بقل کرده بود پاهاشم دور کمرش حلقه کرده بود بلند میگفت آی آی بکن بکن.
+انقدر حشری شده بودم که زدم کنار دستمو کردم تو شلوارم شروع کردم مالیدن.گفتم ادامه بده.
انگار خود شیما هم وقتی یاد اون خاطره افتاده بود حشری شده بود .
بدون معطلی دوباره شروع کرد تعریف کردن که
وقتی پسره تو کس بهجت تلمبه میزد دوستش با دست زد به رفیقش که بلند شو نوبت منه .
پسره بلند شد و دوستش ی دونه زد به پهلوی بهجت گفت برگرد قمبل کن.

بهجت برگشت حالت داگی شد .
انگار پسره میخواست از کون بکنه .صدای بهجت می اومد که خواهش میکرد از پشت نمیتونم. میگفت از جلو بکن زود تموم کنین بریم دیره منتظرمونن. لطفا .
اما پسره هر جوری شده میخواست کون خواهرت بزاره و موفق هم شد .
اولش بهجت میگفت ،یواش یواش. تو رو خدا اروم ،یه آن جیغ بهجت بلند شد که میگفت درش بیار دارم میمیرم .
پسره گوش نمیداد تند تند تو کونش داشت تلمبه میزد .
بهجت با حالت بغض میگفت تو رو خدا درش بیار سوراخ کونم داره میسوزه ،درد دارم چرا نمیفهمی‌. ولی پسره کار خودشو میکرد تند تند تلمبه میزد میگفت اخ که چقدر تنگی همه‌ش قربون صدقه کون خواهرت میرفت.صدای شالاپ شالوپ برخورد شکم پسره با کون بهجت فضای اتاقو پر کرده بود که پسره آه طولانی کشید ،معلوم بود ابش اومد .همین که کیرشو کشید بیرون پاشد رفت نشست اونور اتاق نفس نفس میزد و خستگی در میکرد .بهجت تو حال و هوای خودش بود و صدای نفساش رو میشنیدم، معلوم بود خسته شده و درد کشیده،
که اون یکی پسره اومد گرفت از مچ پاهای خواهرت و کشیدش عقب و بهجت رو دمر خوابوند و رفت روش.
چاک کونشو باز کرد یه تف کرد وسط چاک کونش خوابید رو خواهرت و شروع کرد تلمبه زدن .
پنج دقیقه مدام خودشو میکوبید به بهجت یهو بلند شد فهمیدم اب پسره اومد و ریخت رو کونش .
وقتی میخواست بلند بشه ی دونه محکم با دستش زد رو لپ کون بهجت و بلند شد.
بهجت چند دقیقه تو همون حالت بود بعد یواش یواش بلند شد همونطوری لخت اومد بیرون خیس عرق بود .یه نگاه به من کرد سرشو تکون داد گفت : مردم .
بعدشم رفت دستشویی .
چند دقیقه بعد اومد بیرون.
همینطوری که با دستمال وسط پاشو خشک میکرد رفت تو اتاق با پسرا یه کم حرف زد بعد لباساشو پوشید اومد بهم گفت پاشو بریم.
تو راه برگشت تو هتل بهم میگفت دویست تومان گرفته ازشون ولی نمی ارزید.پرسیدم چرا ؟گفت نمیبینی نمیتونم راه برم؟ سوراخ کونم انگار ورم کرده خیلی درد میکنه.
رسیدم هتل بیچاره نمیتونست درست بشینه .وقتی خنده ی منو دید گفت نخند کثافت سوراخ کونم درد میکنه.
بعد از شنیدن حرفای شیما ماشین رو روشن کردم راه افتادم سمت خونه‌شون .
وقتی رسوندمش داشت پیاده میشد بهم گفت هرچی گفتم بین خودمون باشه .با یه صدر در صد جوابشو دادم و راهی خونه خودمون شدم و تو راه به این فکر میکردم که چطوری مخ بهجت رو بزنم …
پایان
شاید بعدها ادامه شو نوشتم

نوشته: Bibi


👍 60
👎 4
149101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

878313
2022-06-08 02:27:18 +0430 +0430

اگه ادامه رو ننوشتی برمیگردم ۱۰۰ تا فهش بهت میپم

2 ❤️

878319
2022-06-08 02:55:13 +0430 +0430

کص ننت اگ ننویسی😐😐😐😐😐

1 ❤️

878376
2022-06-08 10:26:36 +0430 +0430

منتظر ادامش هستیم

1 ❤️

878395
2022-06-08 13:41:59 +0430 +0430

حتما ادامه بده

0 ❤️

878839
2022-06-11 07:37:11 +0430 +0430

حتما ادامه بده داستان خوبی نوشتی

0 ❤️

878934
2022-06-11 23:39:25 +0430 +0430

به این میگن داستان دمتگرم خیلی عالی بود.ادامشو برامون بنویس رفیق😘😘😘

1 ❤️

879092
2022-06-12 17:24:56 +0430 +0430

داش بنویس دیه ادامشو 😐
یعنی چی شاید

1 ❤️

879290
2022-06-13 18:33:46 +0430 +0430

و منی ک هنوز منتظر بقیشم

2 ❤️

885335
2022-07-16 20:44:00 +0430 +0430

ادامش چی شد؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها