خواهرزن خنده رو

1391/09/02

سه ماه بود که ازدواج کرده بودم و از زندگیم راضی بودم، اصلا فک نمی کردم یه مزاحم پیدا بشه و زندگی مو تغییر بده ولی یه خواهر زن پرحرف و خنده رو پیدا شده بود و زندگیمو تغییر داده بود. اون یه هفته ای میشد که از خارج اومده بود. بعد از اون سه ماه و هفت روز زندگی آروم و بی دغدغه تبدیل شد به یه زندگی بدون آرامش . هر روز که از کار می اومدم خونه پریسا اونجا بود یعنی همون خواهر زن پررو، دیگه از انداختن کت روی مبل و در آوردن شلوار و پرت کردنش به یه گوشه خبر نبود .
الان یک ماه از اومدن پریسا میگذره و من سه هفته است که رنگ و بویی از آرامش ندیدم، ولی هرروز پریسا رو میدیدم روی کاناپه نشسته و داره حرف میزنه و میخنده جالبش اینجاست که بدون مانتو و روسری پیش من راه میرفت و حرف میزد، مزاحمتاش انقدر اذیتم کرده بود که زیاد توجهی بهش نداشته باشم و دنبال یه فرصت باشم برای خالی کردن خودم و پاشو از خونم قطع کنم . ولی روز سرنوشت ساز داشت فرا میرسید و دیگه من از این وضع خسته شده بودم ،میخواستم دوباره اون راحتی و آرامش رو به خونه برگردونم …
وقت شام بود و مریم شام و آماده کرده بود و با اون آرامش خاصش منو صدا زد، علی، بیا شام آماده است. ولی مزاحم همیشگی اونجا بود من با یه معده درد که با اومدن پریسا شروع شد اذیت میشدم… چه شامی میتونست منو خوشحال کنه با این معده درد مزاحم! بعد از خوردن شام و یه شب بخیر ساده افتادم تو رختخواب بدون اینکه بفهمم چه روزی در انتظارمه…!
صبح شده بود چشام با صدای زنگ تازه داشت باز میشد مریم جلو روم وایستاده بود با اون سینی صبحانه ، امروز یه روز خاص بود خیلی سر حال بودم خبری از معده درد نبود . سینی رو از مریم گرفتم ، نمیخواستم یه روز خاص و خراب کنم و با این جمله ی کلیشه ای ( امروز چه خبره مهربون شدی) زنم و سوال پیچ کنم . با یه دستت درد نکنه ی جانانه ویه بوسه ی عاشقانه شعرمو کامل کردم !! و مریم از اتاق رفت بیرون. من موندم و یه سینی ، آب پرتقال، شیر، یه کم نون و مربا و کره … درست فهمیدید چایی در کار نبود آخه من زیاد چایی دوست ندارم! بعد از خوردن …چشمم به لباسای اتو کشیده افتاد با یه جوراب تمیز! دیگه با دیدن اونا مطمئن شده بودم که امروز یه روز خاص…$ نفهمیدم چه جوری حاضر شدم و از جلوی آینه سر در آوردم ولی این و به خوبی فهمیدم که زنم خیلی مهربون شده و تعبیر خواب دیشبم داره درست درمیاد!..!
بدون اینکه بفهمم از خونه زدم بیرون و نشستم تو ماشین ، امروز یه روز آروم و بی ترافیکی بود بموقع رسیدم اداره. خانوم صادقی ، منشی اداره مون یه خانوم خوشکل و خوش اخلاق اولین نفری بود که به من سلام داد و اهوال پرسی کرد و منم با خوش رویی جدیدی جوابشو دادم و رفتم به دفترم .
امروز ساعت خیلی سریع تر از روزای دیگه حرکت کرد و ساعت کاری تموم شد و من اولین نفری بودم که از اداره زدم بیرون به طرف خونه حرکت کردم. فکری تو ذهنم نبود که الان تو خونه چی در انتظارمه، آمادگی هر چیزی رو داشتم بعد از نیم ساعت رانندگی رسیدم در خونه و زنگ خونه رو زدم درست حدس زده بودم، کسی خونه نبود دستمو کردم تو جیب کتم تا شاید کلید خونه تو جیبم باشه . واقعا کلید اونجا بود… بگو چرا مریم لباسامو آماده کرده بود …
در و باز کردو رفتم تو هر کدوم از لباسا مو انداختم یه گوشه و نشستم رو کاناپه . نیم ساعتی گذشت صدای زنگ آیفون سکوت خونه رو شکست، آیفون و جواب دادم پریسا بود درو براش باز کردم اومد تو ، راستش این حدسمم درست دراومده بود و فرصت از این بهتر نمیشد تا حرف دلمو به پریسا بگم شر مزاحمتاشو کم کنم . پریسا اولین سوالی که پرسید این بود مریم خونه نیست! راستش چیزی نگفتم و رفتم به طرف آشپزخونه . و دوتا شربت درست کردم و آوردم . با پررویی مانتو درآوردشو بهم داد گفت علی آقا نگفتی مریم کجاست، اتفاقی افتاده؟ منم که با تعجب نگاش میکردم گفتم نه چیزی به من نگفته منم نگرانشم! به مبایلشم زنگ زدم ولی مبایل شو با خودش نبرده ! همه ی اینا که گفتم واقعا درست بود مریم بدون اجازه ی من جای نمیرفت اینم میدونستم که مریم از اون زنا نبود که سر خود هر جا دوست داره بره … پریسا هم که یه دختر پررو بود گفت باشه منتظر میمونم ببینم خودش میاد از خودش بپرسم کجا رفته بوده. همینجور که داشت حرف میزد کنترل تلویزیونم دستش بود و شبکه های ماهواره رو اینور انور میکرد . برای اولین بار بود که من کنار پریسا نشسته بودم و داشتم باهاش حرف میزدم و نگاش میکردم . اینو نگفته بودم که پریسا با این که پر حرف بود و زیاد میخندید ولی خیلی خوشکل و خوش اندام بود و من اولین بار بود که اندامش و از نزدیک میدیدم و براندازیش میکردم یه تیشرت تنگ صورتی با یه شلوار لی پوشیده بود و موهای بلندش تا کمرش رو میپوشوند دیگه داشت حشریم میکرد. احساسم نسبت بهش کم کم داشت عوض میشد ، عقلم دیگه کار نمیکرد و هوس جاشو گرفته بود . هنوز پریسا داشت ماهواره میدید و میخندید … ! خندش برای فیلمی بود که نشون میداد فک نکنید با خودش میخندید. کیرم یواش یواش داشت شق میشد و از روی شلوار میتونستی ببینی. دستم و گذاشته بودم روشو قایمش میکردم ولی هنوز پریسا نگاهش به فیلم بود و منو فراموش کرده بود .
اما از شانس خوبم فیلم قطع شد و تبلیغات شروع شد و حالا پریسا تازه داشت به خودش میومد … اِ علی آقا ببخشید من هر وقت فیلم میبینم دیگه نمیفهمم کجام … هههه… شما خوبید علی آقا ؟ ممنون پریسا خانوم انگار خیلی فیلم دوست دارید … حشرم زده بود بالا و دستمو نا خودآگاه از رو کیرم برداشته بودم … دیدم پریسا یه نگاه به لای پام انداخت و شروع کرد به خندیدن ولی این بار خندش خیلی زیاد شده بود و از خنده داشت به خودش می پیچید. منم با تعجب سرمو که بردم پایین دیدم کیرم سیخ سیخ از شلوار زده بالا! با این که یه کم خجالت کشیدم ولی باز به پریسا گفتم چی شده چرا انقدر میخندی؟ به منم بگو تا بخندم . پریسا که هنوز داشت میخندید و نمی تونست منو نگاه کنه و وقتیم منو نگاه میکرد خندش شدید تر میشد . حرف زدنم براش مشکل شده بود تو هر کلمه ای که میگفت بیشتر میخندید. منم که دیدم اوضاع خوبه به خودم جرات بیشتری دادم و رفتم نشستم کنارش رو کناپه .
هر بار که پریسا میخندید کیرم سفت تر و سفت تر میشد … خنده هاش به نظرم سکسی شده بود . من بودم و پریسا و یه فرصت خیلی خوب . دیگه دلمو زدم به دریا و دستمو گذاشتم روی رون پاش ،( با این که اولین تجربه ی سکسیم نبود ولی هیجان زیادی داشتم که زودتر بتونم سکس با پریسا رو تجربه کنم .) دیدم پریسا دستمو با دستش زد کنار رو با هق هق ناشی از خنده گفت چی …کار… می…کنی… علی… آقا ! دوباره دستمو گذاشتم رو پاشو و نواش کنان گفتم هیچی ! نگفتی واسه چی میخندی ؟ میترسم اینطور که تو میخندی طوریت بشه … همین که اینو گفتم . باز خنده ش شدید تر شد و نتونست چیزی بگه… من باز از فرصت استفاده کردم و دستم و بردم لای پاهاشو و با انگشتم کس شو از روی شلوار مالیدن ، با این کارم دستای پریسا اومد لای پاشو دست منو محکم گرفت … دیگه از خنده خبری نبود و پریسا نمیدونست دیگه باید چیکار کنه، نه میتونست دست منو از لای پاش دربیاره نه میتونست جلوی لذت ناشی از مالیدن کسش و بگیره. انگار مونده بود تو دو راهی … شاید با خودش میگفت اومدم بخندم و لذت ببرم حالا باید کُس بدم و لذت ببرم…!
اَه علی… بس کن دیگه … دستتو از لای پام دربیار… تو شوهر خواهر منی نباید این کارو بکنی!؟ گفتم اول بگو واسه چی میخندیدی تا دستمو دربیارم.؟! گفت باشه میگم… به اون چیزی که از شلوارت بالا زده… گفتم میخوای ببینی این چیز چیه؟ و دست پریسا رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم و گفتم خودت درش بیارو نگاه کن … پریسا چشاش گرد شد و گفت واسه چی باید نگاه کنم ! گفتم واسه اینکه دیگه بیخود به چیزی که درموردش نمیدونی نخندی . گفت باشه ببخشید دیگه نمیخندم . گفتم اگه تو نمیخوای در بیاری خودم درمیارم و کیرمو با دستم آوردم بیرون و انداختم رو دستش میخواست دستشو بکشه نذاشتم و بهش گفتم پریسا حالا درموردش چی فک میکنی، باز فک میکنی خنده داره!؟ تا حالا چنین چیز باحالی دیده بودی ! پریسا که داشت با تعجب کیرمو نگاه میکرد و دستشو روی کیرم کیپ تر میکرد و میخواست چیزی بگه ، چشای من جای دیگه داشتن سیر میکردن و دستم به تبعیت از چشام راه بالا رو در پیش گرفته بود آره فقط میخواستم سینه های نرم و دخترونه پریسا رو تو دستم بگیرمو ماساژ بدم ! میتونستم شهوت و تو چشای قهوه ای پریسا ببینم ، کیرم تو دست پریسا که هنوز داشت مثل بچه ها باهاش بازی میکرد سفت تر و قرمزتر میشد و سکوت خونه با نفس نفس زدنای منو پریسا فقط یه چیز و تداعی میکرد … چشام و تو چشای پریسا دوختم و لبمو به لبش رسوندم فقط همین… نفهمیدم کی لباسامون و در آوردیمو و بدن سفید و برفی پریسا جلو روم ظاهر شد اولین تماسی که با بدنش داشتم پریسا یه آه عمیق کشید و من شروع کردم به لیس زدن سینه هاش با این که بزرگ نبود ولی سفید و نرم بود و تو دست جا میشد ، نوک زبونم که روی نوک سینه اش کشیده شد، آه و ناله ی پریسا برای اولین بار فضای خونه رو پر کرد و خبری از خنده های ساده لوحانش نبود !
وقتی به کسش رسیدم و شرتشو درآوردم فک نمیکردم با یه کس مو دار رو به رو بشم ولی کس پریسا مو دار بود و خیس و پوف کرده ، این به من میفهموند که هیجان اون برای سکس از من بیشتر … دیگه معطل نکردم ، پاهای پریسا رو باز کردم به پشت خوابوندمش رو کاناپه و کیرمو فرستادم تو کس خیسش از اونی که فک میکردم با حال تر و جا دار تر بود من از کس تنگ زیاد خوشم نمیاد چون آب آدمو سریع میاره و جایی واسه لذت نمیمونه. وقتی کیرمو داخل کس پریسا عقب جلو میکردم اصلا لذتش شبیه سکس با مریم نبود ، تنها چیزی که با به حرکت در اومدن کیرم تو کس پریسا اومد تو ذهنم ،خاطرات بچگیم بود که همیشه خونه خالم میرفتم تا کونشو دید بزنم و بعد به یاد کون گنده و نازش تو حموم خود ارضایی کنم. انگار داشتم خالمو از کون میکردم و پریسا داشت ما رو نگاه میکردم و با همون خندش به این کار ما میخندید… اصلا باورم نمیشد که دارم کس همون پریسای مزاحم ومیکنم، تو توهم بودم و تمام خاطرات بچگیم میومد تو ذهنم… و با همه اون کسایی که آرزوی سکس باهاشون و داشتم به ردیف چهار دست و پا جلوی من نشسته بودن و منتظر بودن تا نوبتشون بشه.!!
انقدر غرق تو توهم بودم که پریسا تو فکر همون شده بود که تا دیروز بود و دوباره اون تنفر برگشته بود سر جاش و بدون این که من بفهمم آبم ریخته بود تو کس پریسا و بیحال افتاده بودم روی پریسا و داشتم به پریسا بد و بیراه میگفتم. و پریسا داشت تمامشو گوش میکرد یه دفعه فهمیدم یکی داره میگه گم شو اونور میخوام پاشم به خودم که اومدم دیدم پریسا با اون اخمش داره تلاش میکنه تا از زیر من بیاد بیرون … یه کم شوکه شدم و سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم به طرف اتاقم . پایان

نوشته:‌ علی


👍 4
👎 1
113393 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

344778
2012-11-22 21:27:43 +0330 +0330
NA

خسته نباشی!
یه اسپند واسه خودت دود کن آقای توهمی!
خنده ساده لوحانه و سکس اول پریسا خانوم با کوس اپن و گشاد؟!؟!
برو اول توهماتت رو مرتب کن بعد داستان بنویس!

0 ❤️

344780
2012-11-22 22:06:03 +0330 +0330
NA

خداییش خواننده رو کس گیراوردین.بسه . کس شرات

0 ❤️

344781
2012-11-22 22:57:10 +0330 +0330
NA

خوندنه همون چندسطر اول برام کافی بود “تا پی ببرم که آدمه جلقی امولی هستی و هنوز دستت به کس موش هم نخورده” و دیگه به خوندن ادامه ندادم:
‏۱.جالبش اینجاست که بدون مانتو و روسری پیش من راه میرفت و حرف میزد…
‏۲.برای اولین بار بود که من کنار پریسا نشسته بودم و…
ای خاک دوعالم برسرت…

0 ❤️

344782
2012-11-22 23:59:46 +0330 +0330
NA

کس گفتی آی کس گفتی
مثل همهء جقیا، جقو بودی شکفتی

0 ❤️

344784
2012-11-23 09:48:05 +0330 +0330

دلم واسه داش ابدول پروازی سوگل و بقیه بچه هایی که هیمشه
با خوندن کامنت هاشون لذت میبردم و میخندیدم تنگ شده :(
نویسنده این داستان هم اوسکولی بیش نبود
بنجول بلد نیستی ننویس ~X(

0 ❤️

344785
2012-11-23 12:32:46 +0330 +0330
NA

خیلی مزخرف بود . خودت یه بار دیگه داستانت رو بخون همش توهماته .

0 ❤️

344786
2012-11-23 16:39:09 +0330 +0330
NA

مریم:علی پاشو!پا شو کون گشادتو هم بکش برو سر کار…صبح شده!
علی:اه…نذاشت بقیه ی خوابمو ببینم،تازه می خواستم خالمو بکنم!

0 ❤️

344787
2012-11-23 16:44:58 +0330 +0330
NA

عشق یا تنفر مسئله این است که توکس گفتی معلومه که با اون چشمای هیزت بدجوری چشمت دنبال خواهر زنته.روزیچند دفعه به یادش جق میزنی مواظب خودت باش چشمات از سومیافته.جای مهندس گل پسروخایه های رستم خالی.

0 ❤️

344788
2012-11-23 16:46:27 +0330 +0330
NA

علی گوز

0 ❤️

344789
2012-11-23 16:55:27 +0330 +0330
NA

آخ اگه من کونی بودم واسه خاطر ثوابشهم که بود میرفتم به همچین آدمایی میدادم تا دیگه کسشعر ننویسن از روی کف بودن.
ولی مگه قحطی دختره که اینقد جلق میزنیدتا مغزتون جلقی بشه.
من که این روزا زیاد نمیرم اینور اونور ولی بازم زیادمه. موندم اینا چرا اینقد کفن. مگه زید پیدا کردن چیه. بچه کوچیکا چندتا چندتا دارن.

0 ❤️

344790
2012-11-23 19:11:31 +0330 +0330
NA

وای چه داستان قشنگی 20

0 ❤️

344791
2012-11-23 19:34:10 +0330 +0330
NA

آب پرتقال، شیر، یه کم نون و مربا و کیر مصنوعی درست فهمیدین آخه من کیر زیاد بزرگی ندارم!.
و نمیتونستم مریمو راضی کنم پریسام اونو بهش داده بودو هرروز میداد به خوردماینطوری هرروز عاشقانه شعرمو کامل میکردم.آخه میدونید پریسا خارج بوده و تازه اومده(تازه یه ماهه که اومده)اونجام مثل ما بدبخت و متحجر نیستن و این مسائل براشون حل شدست
جمع کن ای کسشعرارو تا نیومدم جای چاییه چیزی بهت میدم که بزنه معدتو سوراخ کنه از زخم معده هم خلاص شی وبا سولاخ معده دست و پنجه نرم کنی جای سولاخ کونت.

0 ❤️

344792
2012-11-24 15:11:17 +0330 +0330
NA

انقدرا هم که دوستان میگن بد نبود از داستانای تخمی بازم بهتر بود!

0 ❤️

344793
2012-11-26 04:20:18 +0330 +0330
NA

زِنا بزنه به هیکلت.
زنت هیچوقت بدون اجازه تو بیرون نمیرفته تو دلت شور نزد که کجاست .البته لازم نبود نگران شی چون احتمالا داشته به داداشت میداده.

0 ❤️

344794
2014-08-03 15:09:07 +0430 +0430
NA

خ توهم هم باشه بالاخره داستانه.مرسی

0 ❤️