خواهرزن من، مريم

1390/03/27

آن شب مريم خانة ما خوابيد.
از همان اول شب، مدام با نگاه‌هايش با من حرف زد؛ جوري كه همه‌اش نگاهم مي‌رفت روي زنم كه نكند از ماجرا بويي برد. بعد، حمام را گرم كردم و رفتم دوش گرفتم. وقتي بيرون آمدم، از هر وقت ديگر مريم را بيشتر ميطلبيدم.
مريم هم به اصرار من و خواهرش و البته به خواست نهاني خودش، رفت و دوش گرفت. توي اين فاصله، رفتم و چند تا قرص خواب‌آور قوي را در ليواني حل كردم و رويش نوشابه ريختم. وقتي مريم از حمام بيرون آمد، توي بقية ليوان‌ها هم نوشابه ريختم و بردم توي هال. همان اول، به بهانة تعارف به مهمان، بردمش جلوي مريم. با ابرو اشاره كردم كه كدام را بردارد. مدام صاف توي چشمهايم نگاه ميكرد.
ليواني برداشت و من سيني را بردم جلوي زنم. عمدي جوري سيني را گرفته‌بودم كه ليوان مخصوص را بردارد. او هم برداشت.
بعد، ديگر مي‌بايست بنشينيم به انتظار. نگاه‌هاي آتشين و خيرة مريم، هم داشت ديوانه‌ام ميكرد و هم به هراسم انداخته‌بود كه زنم چيزي نفهمد.
ساعت حدود دوازده شده‌بود كه زنم پا شد و رفت كه بخوابد. سخت خوابش گرفته‌بود و روي پا بند نبود. دم اتاق خواب برگشت و پرسيد: «شماها نميخواين بخوابين؟»
قبل از من، مريم جواب داد: «فعلا كه داريم تلويزيون ميبينيم. تو برو بخواب.»
زنم كه رفت توي اتاق خواب، از شوق داشتم ديوانه ميشدم. برگشتم و به مريم نگاه كردم. ديدم دارد همينطور صاف توي چشمهايم خيره خيره نگاه ميكند. آرام گفتم: «بذار كامل بخوابه، بعد…»
علنا داشت نفس نفس ميزد. خودم هم بيطاقت شده‌بودم. چنان كيرم راست شده‌بود كه سرش داشت زق زق ميكرد.
پا شدم و رفتم كنار مريم نشستم. دستم را گذاشتم روي ران پايش و آرام ماليدم. دست روي دستم گذاشت و آه كشيد. هر دو بي آنكه بگوييم و يا به روي هم بياوريم، مي‌دانستيم كه چه ميخواهيم.
دستم را دور كمرش انداختم و لپش را بوسيدم. زود واداد. خودش را توي بغلم ول كرد و كنج لبهايش را آورد توي دهانم. مست‌تر از آن چيزي بود كه گمان ميكردم.
دست انداختم زير پاهايش و نشاندمش روي رانهايم. خودش هم دست انداخت دور گردنم و لبهاي خيس و گرمش را گذاشت روي لبهايم. چه بوسه‌اي بود. من مي‌بوسيدمش و نرمي كمرش را مي‌ماليدم؛ او هم موهايم را چنگ مي‌زد و لب‌هايم را مي‌مكيد.
يك چشمم توي صورت مريم بود و يك چشمم به در اتاق خواب. ديدم اينطور نمي‌شود. توي گوشش گفتم: «وايستا ببينم كپة مرگشو گذاشته يا نه.» باز لبهايم را بوسيد. از من بيطاقت‌تر بود. دست بردم و پستان‌هايش را مشت كردم؛ گفتم: «من خودم از تو خراب‌ترم؛ فقط بذار ببينم خواب رفته يا نه.»
به اكراه از روي پاهايم بلند شد اما گردنم را ول نكرد. سينه به سينة هم ايستاديم و بوسه‌اي طولاني از هم گرفتيم. نفسم ديگر سخت سنگين شده‌بود. گفتم: «تو برو روي تخت توي اتاق من. منم الان مي‌ام.» و همچنانكه به سمت اتاق خواب مي‌رفتم، بار ديگر بوسيدمش و پستان‌هايش را نوازش كردم.
هنوز هيچ نشده، زنم خواب خواب بود. چنان سنگين افتاده‌بود كه اگر توپ هم مي‌زدي، بيدار نمي‌شد. دلم داشت غنج مي‌رفت. برگشتم و سينه به سينة مريم قرار گرفتم. پشت سرم آمده‌بود و منتظر بود. نفس‌زنان گفت: «خوابيده؟» گفتم: «مث فيل.» و معطل نكردم؛ خم شدم و روي دستهايم گرفتمش و بردمش روي تخت خواباندم. بوسه‌اي برداشتم و برگشتم چراغ هال و تلويزيون را خاموش كردم. شب زفافمان بود؛ يا لااقل مي‌خواست باشد.
وقتي رفتم توي اتاقم، خودش پيراهنش را درآورده‌بود و با زيرپوش، موهايش را داشت رها ميكرد روي پشتش.
رفتم و آرام خزيدم كنارش زير پتو. خم شدم روي سينه‌اش و سينه‌ام را گذاشتم روي نرمي بيقرار پستان‌هايش و فشار دادم. يك لحظه توي چشم‌هاي هم خيره شديم؛ هزار راز نگفته توي نگاهمان بود. گونه‌ام را نوازش داد و زمزمه كرد: «دوستت دارم.» و دست‌هايش را حلقه كرد دور گردنم و خودش لب‌هايم را برد طرف لب‌هايش. عجيب گرم و نرم بود.
تا همين سه روز پيش، باورم هم نمي‌شد كه به اين راحتي به كسي كه اين همه در هوسش بودم، برسم. در طول شش سال زندگي مشترك با زنم، هرگز چيزي به نام عشق بين ما وجود نداشت. ما را مادرهايمان براي هم پيداكرده‌بودند و در تمام اين مدت، ما داشتيم تاوان پاي‌بندي به حرف‌هاي مادرانمان را مي‌داديم. و خدامي‌داند كه اگر مريم نبود، شايد همان سال اول كارمان به جدايي مي‌كشيد. مريم، خواهر زن كوچكترم بود. آن‌ها چهار دختر بودند كه زنم اولين، و مريم سومين‌شان بود.
اولين بار كه چشمم به مريم افتاد، شب عقدكنانمان بود. اولش فكر كردم جزو ميهمانهاست؛ اما وقتي زنم گفت كه خواهر كوچكترش است، از تعجب دهانم باز ماند. سه خواهر ديگر، هر سه مثل ماست سفيد، و مثل ني‌قليان باريك و لاغر بودند؛ اما مريم سبزة مليحي داشت و با وجود سن كمش، اندام خيلي قشنگ و پري داشت؛ با قدي متوسط، چشم و ابرويي سياه و قيافه‌اي اگر چه نه خيلي زيبا، ولي بسيار بانمك و دوست داشتني. از همان اولين نگاه، فهميدم كه اين يكي مي‌بايست مال من مي‌شده و اين وسط، يك جاي قسمت لنگيده. از فردايش هم كه بيشتر با هم آشنا شديم، هر دو فهميديم كه خيلي شبيه هم هستيم. اين را حتي زنم هم فهميده‌بود.
آن وقت‌ها من سي و دو سال داشتم و مريم تازه نوزده را تمام كرده‌بود.فوق ديپلم بهداشت بود و درست همانطور كه من مي‌خواستم، آرام و ساكت. از اولين برخورد، با هم خيلي صميمي شديم و كلي حرف با هم زديم.
شش سال گذشته‌بود و در تمام اين شش سال، من داشتم از عشق مريم؛ از هوس داشتنش مي‌سوختم. خيلي شب‌ها مريم مي‌آمد و خانة ما مي‌ماند. خدايا چه شب‌هاي بيقراري داشتم آن شب‌ها. تا صبح مثل مار به خود مي‌پيچيدم و هوس هماغوشي با مريم ديوانه‌ام ميكرد و راهي نداشتم. يك شب كه دو خواهر و بچه‌مان توي هال خوابيده‌بودند، من روي راحتي نشسته‌بودم و مثلا داشتم ماجراهاي شرلوك هلمز را تماشا مي‌كردم؛ اما نگاهم برجستگي‌هاي بدن مريم را از روي ملحفه مي‌ليسيد. كيرم مثل گرز رستم بلند شده‌بود و با دستي كه توي شورتم بود، مي‌ماليدمش. بعد، درست در لحظه‌اي كه شرلوك هلمز دست قاتل را رو كرد و همزمان با غلت خواب‌آلودة مريم، دستم خيس شد و آبم آمد.
حتي يكي از همين شب‌ها كه مريم توي پذيرايي خوابيده‌بود، چنان شهوت به سرم زد كه پا شدم و تا بالاي سرش رفتم؛ اما ترس از بي‌آبرويي و واهمة از دست دادن همين لذت كوچك صحبت‌هايمان، مرا برگرداند.
همه چيز از چند روز پيش شروع شد: داشتم از ديدن يكي دوستان برمي‌گشتم كه توي راه مريم را ديدم. از هنركده به خانه مي‌رفت. مريم هم مثل خودم عاشق نقاشي بود و همين، بهانه‌اي شد تا آن روز به اصرار ازش بخواهم كه به خانة ما بيايد.
توي راه، تنگ غروب رسيديم به يكي از پاركها. گفتم: بريم يه كم بنشينيم. كه قبول كرد و آمد. هميشه با من همراهي داشت و از حرفم بيرون نبود. نشاندمش روي نيمكت و رفتم چيزي براي خوردن خريدم. وقتي برگشتم، كارهاي نقاشي‌اش را نشانم داد. محشر بود. بهش هم گفتم؛ خنديد و به آب ميوه‌اش مك زد.
ديدم موقعيتي از اين بهتر دست نخواهد داد. كم پخمگي نكرده‌بودم در عمرم. پس همچنانكه به نقاشي غروب دريايش چشم دوخته‌بودم، آه كشيدم و گفتم: خوش به حال مردي كه تو همسرش مي‌شي.
تابي به گردنش داد كه: تعارفا ميكنين علي آقا.
گفتم: نه به خدا. راس ميگم. تو رو بايد خيلي درك كرد مريم جان. تو خيلي خوبي. و وقتي لبخند شرمگينانه‌اش را ديدم، اضافه كردم: لااقل من يكي اينو خوب ميفهمم.
گفت: لطف دارين.
گفتم: دقت كردي ببيني چقده من و تو به هم شبيهيم؟ (عمداً نگفتم ما) من چون خيلي باهات احساس صميميت دارم، خيلي هم خوب دركت ميكنم.
نفسش را پرصدا بيرون داد و چيزي نگفت. زير چشم نگاهش كردم كه سرماي هوا لبهايش را مثل انار كرده‌بود و هوس بوسيدنشان ديوانه‌ام ميكرد.
گفتم: سرنوشت بازي‌هاي عجيبي داره. مي‌بايس من اينهمه سال مجرد بمونم تا با خواهرت وصلت كنم. بعد تو رو بشناسم.
هنوز حرفم را نگرفته‌بود. انگار فكر ميكرد از همين تعارفهاي آبگوشتي دارم تحويلش ميدهم. آه كشيدم و گفتم: اگه هزار سال ديگه هم بپرسن، من بازم از آشنايي باهات خوشحال خواهم بود. من و تو، (حالا وقتش بود كه قدم دوم را بردارم) اصلا بذار بهت بگم: ما، خيلي با هم علاقه‌هاي مشتركي داريم. قبول داري؟
سر تكان داد و از توي دماغش گفت: اوهوم
وقتش بود؛ بازي داشت به همانجايي مي‌رسيد كه ميخواستم. سر تكان دادم و آرام گفتم: سرنوشت غريبيه مريم جان. (آهي كشيدم كه: ) كاش…. كاشكي ميتونستم خيلي حرفا رو بهت بگم.
سكوتش برايم معنا داشت. تا اينجايش سخت بود. از اين به بعد را مثل حركات شطرنج حفظ بودم.
مكثي كردم و گفتم: اجازه ميدي يه اعترافي پيشت بكنم.
بي آنكه نگاهم كند (و اين، خودش معنا داشت) گفت: بفرمايين.
باز مكثي كردم و گفتم: تا روز قيامت اين حسرتو خواهم داشت كه . . . (و سكوت كردم كه يعني ) كاش مريم، تو رو قبل از همة اين ماجراها مي‌شناختم. ميفهمي؟
برگشتم و نگاه خيره و تارش را به جان خريدم. بعد، باز رو گرداندم و گذاشتم تماشايم كند. گفتم: هميشه به طالعم لعنت ميكنم كه چرا تو رو از دست دادم. همة عمرم دنبال تو بودم. توي خوابهام، توي آرزوهام، تو بودي. تو.تو. (و آرام آرام اداي يك آدم بغض‌كرده را درآوردم.)
يك لحظه احساس كردم ميخواهد حرفي بزند. اگر چيزي ميگفت، شايد همه چيز به هم مي‌ريخت. برگشتم و توي چشمهايش نگاه كردم. گفتم: با سرنوشت هر دومون بازي شد. من و تو رو خدا واسه هم خلق كرده‌بود. اينو ميدونستي؟
نگاهش رنگ هراس داشت. سياهي قشنگ چشمهايش مدام مي‌دويد.
امان ندادم. گفتم: حالا كه گفتم، بذار بهت بگم كه اگه شيش سال پيش بود، مي‌اومدم دم خونه‌تون و به هر قيمتي تو رو واسه هميشه مال خودم ميكردم. التماس باباتو مي‌كردم كه تو رو داشته‌باشم. كاش تو از دلم خبر داشتي مريم.
باز مكث كردم تا حرفهايم را كامل هضم كند. بعد گفتم: بذار بهت بگم كه شيش ساله توي چه آتشي دارم دست و پا ميزنم. بذار بهت بگم كه چقده برام عزيزي. بذار بهت بگم كه چقده… چقده…
اداي آدماي كلافه را درآوردم و بعد آرام گفتم: كه چقده . . . دوستت دارم.
واقعا دست‌هايم داشت ميلرزيد. اگه اون پدرزن نره‌خرم ميفهميد كه دارم قاپ دخترشو مي‌زنم، اگه اون زن سليطه‌ام بو مي‌برد كه چي‌ها دارم به خواهرجونش ميگم!
خم شدم و چهره‌ام را در دستها گرفتم. گفتم: دوستت دارم مريم. عاشقتم. اينو ميخوام بدوني.
نفسش پرصدا و لرزان بود. خوب مي‌دانستم كه بار اولي است كه يك نفر بهش اظهار عشق ميكنه و همين هم سرحالم مي‌آورد.
دقيقه‌ها در سكوت نشستيم و حرفي نزديم. بعد، وقتي گفتم: بريم. اولش نمي‌خواست بيايد. مي‌دانستم كه حالش چيست. اما نمي‌بايست خانه برود. به اصرار آمديم خانة ما. دم در هم، وقتي كليد را در قفل چرخاندم، در را باز نكرده، برگشتم و توي چشمهايش نگاه كردم، گفتم: خيلي دوستت دارم. اين همة راز زندگي منه. دوستت دارم.
آن شب مريم آنچنان توي فكر بود و بي‌حواسي نشان مي‌داد؛ كه زنم چند بار ازش پرسيد چشه. آخر شب هم به بهانة اين كه بروم ببينم اطاق سرد نباشد، آمدم ديدم نشسته روي تخت زمان مجردي‌ام كه حالا توي اطاق كارم بود و به رو برو خيره شده. وقتي مرا ديد، مات نگاهم كرد. پچ پچ كردم: كاري نداري؟
به نفي، سر تكان داد. باز پچ پچ كردم: اصلا خوابم نمي‌بره. دلم ميخواد از حرفاي امشبم منو ببخشي. دست خودم نبود. نمي‌بايس راز دلمو بهت ميگفتم. باس ميذاشتم واسه هميشه توي قلبم بمونه.
با آزردگي، نگاهش را از پيش پايش برنداشت. نگاهي به در اطاق خواب انداختم و گفتم: ولي باور كن خيلي دوستت دارم. خيلي. با تمام وجودم عاشقتم.
سر بلند كرد و با همان نگاه تار، نگاهم كرد و چيزي نگفت.
آن شب تا صبح واقعا نخوابيدم. از يك سو هوس داشت ديوانه‌ام ميكرد و از سوي ديگر هراسهايي به دلم راه پيداكرده‌بود. وحشت اين كه ماجرا رو شود و همه بفهمند. وحشت اين كه مريم مرا نخواهد.
از اطاقم هم تا صبح صداي غلتيدنهاي ناآرام مريم مي‌آمد. خوب مي‌دانستم چه حالي دارد. لرزش‌هاي شيرين عشق‌هاي اول را سالها پيش آموخته و تجربه كرده‌بودم.
صبح، بعد از صبحانه، مريم را تنها گير آوردم و زير گوشم نجوا كردم: نرو. بمون، باهات حرف دارم. چيزي نگفت. سكوتش برايم معني‌دار و در عين حال، مرموز و وحشتناك بود.
بعد، سر درد را بهانه كردم تا زنم برود و بچه را بگذارد مهد. انگار همه چيز داشت بر وفق مراد مي‌شد. زنم به مريم سفارش مرا كرد؛ رفت كه خريد هم بكند.
وقتي تنها شديم، مريم رفت توي اتاقم. انگاري از من هراس داشت يا خجالت مي‌كشيد. خودم پا شدم و رفتم پيشش. نشسته‌بود لبة تختخواب و داشت با چين دامنش بازي ميكرد. آخ كه چه آرزوي غريبي بود هماغوشيمان در اين خلوت.
اتاق خودم بود؛ اما رودست زدم و گفتم: اجازه هست؟ و بي‌آنكه منتظر جواب باشم، رفتم و كنارش نشستم، البته اين بار بر خلاف هميشه صميمانه‌تر و نزديك‌تر. او هم چيزي نگفت.
گفتم: مريم… من … من…
دودلي نشان دادم؛ آنگاه يكباره پرسيدم: از حرفاي ديشبم كه ناراحت نيستي؟
آرام گفت: نه
پرسيدم: اگه ناراحتي، من … من… حرفامو … پس ميگيرم.
چيزي نگفت. باز گفتم: ازم بيزاري؟ متنفري از كسي كه زني رو دوس داره كه …
نگذاشت حرفم را تمام كنم. گفت: نه. واسه چي متنفر؟
پرسيدم: پس ازم بدت نيومده؟ اصلا؟
سر تكان داد. گفت: شما حرفتونو، حرف دلتونو گفتين. اين كه عيب نيست. ولي …
باور نمي‌كردم. خيلي زود رام شده‌بود. كجا بود آن دخترة از دماغ فيل افتادة همكلاسي دانشگاهم كه شاشيد به احوالم و رفت؟
گفتم: ولي چي؟
و تيز نگاهش كردم تا اگر نگاهش را بالا آورد، نگاهم را بخواند.
ـ آخه اين رابطه … اين نوع علاقه…
حرفش را كامل كردم. گفتم: خيلي نامعقوله. نه؟
گفت: نامعقول كه نه.
پرسيدم: پس چي؟
برگشت و توي چشمهايم خيره شد. گفت: خيلي ناممكنه. هيچ فرجامي براش نيست.
دستم را آرام گذاشتم پشت دستش. ميخواستم ببينم عكس‌العملي دارد يا نه. اما چيزي نگفت. پشت دستش را نوازش كردم و خيلي نرم، انگشتهايم را خزاندم لاي انگشتهايش. حالا دستش توي دستم بود.
گفتم: قلب من اينو نميگه.
نگاهش را از نگاهم دزديد. گفتم: يه احساسي همش به من ميگه كه من و تو واسه هم خلق شديم، يه كم دير، اما آخرش مال هميم.
به چشمهايم نگاه كرد. گفتم: از من كه بدت نمياد؟ و مالش دستش را آغاز كردم. ديگر چيزي به آخر ماجرا نرسيده‌بود.
باز پرسيدم: ازم بدت نمياد؟
آرام گفت: واسه چي؟
پرسيدم: مياد؟
چشم از چشمم برنداشت و سر تكان داد. آخ كه چه هوسي داشتم براي بوسيدنش. گفتم: احساست نسبت به من چيه؟ و دست ديگرم را جوري ستون بدنم كردم كه پشت سر او قرار بگيرد؛ آمادة بغل گرفتن.
باز گفتم: من پيش تو كي‌ام؟
نفسش را بيرون داد و نگاهش را دزديد. خواست دستش را بيرون بكشد و برخيزد؛ اما دستش را رها نكردم و باز پرسيدم: چه احساسي بهم داري مريم؟
با بيقراري گفت: نه. و نيمخيز شد كه برود. دستش را رها نكردم؛ گفتم: مريم! كه سكندري خورد و دوباره نشست روي لبة تخت؛ اما اين بار نزديك‌تر و تقريبا توي بغلم. من هم زود دست ديگرم را دور شانه‌هايش انداختم و محكم بغلش كردم. اين، اولين باري بود كه در آغوشش داشتم؛ ولي عجيب خوش‌بدن و هوس‌انگيز بود. گفتم: مريم!
ناليد: علي آقا! كه امان ندادم و نگذاشتم حرفش را تمام كند؛ دستي كه تا حالا داشت دستش را مي‌ماليد، گذاشتم زير چانه‌اش. صورتش را بالا آوردم و توي چشم‌هايش نگاه كردم؛ گفتم: فقط بهم بگو. . . دوستم داري؟
ابروهايش بالا رفت و كوشش كمي كرد تا از آغوشم دربيايد. باز گفتم: دوستم داري مريم؟ كه ناليد: آخه چه فايده؟ و من كار را تمام كردم: يك لحظه لبهايم را گذاشتم روي لب‌هايش و گذاشتم تا تكان‌هاي آرام و كوشش بي‌علاقه‌اش براي بيرون آمدن از بغلم تمام شود. اين، بوسه‌اي بود كه آنهمه شب‌هاي دراز و پرهوسم در انتظارش سرشده‌بود. بوسه‌اي بود براي پايان آنهمه، و آغازي نو براي هر دومان.
بعد، لب‌هايمان براي دقيقه‌ها روي هم بود. لب‌هايش مثل سنگ سفت و به هم چسبيده بود؛ اما آنقدر با زبانم باهاشان بازي كردم كه عاقبت بوسه‌هايش، بوسه شد. وقتي دل‌هايمان آرام‌تر شد، سرش را گذاشت روي سينه‌ام و گفت: ما ديوونه‌ها داريم چكار مي‌كنيم علي. (شده‌بودم علي، براي اول كار بد نبود.)
بار اولي نبود كه قاپ دختري را مي‌زدم؛ ولي واقعا داشت همة تنم و دست‌هايم مي‌لرزيد. نوك و پرة دماغش را بوسيدم و گفتم: دوستت دارم مريم. و يكباره اتفاق غريبي افتاد. مثل ارنست همينگوي توي «وداع با اسلحه» ناگهان احساس كردم كه واقعا در تمام اين سال‌ها عاشقش بوده‌ام.
باز گفتم: عاشقتم مريم. و لب‌هايم را روي دهانش دوختم. هر لحظه كه مي‌گذشت، تنش نرم‌تر و آغوشش صميمانه‌تر مي‌شد. عاقبت لحظه‌اي رسيد كه فهميدم سراپا شهوت شده: ميان بوسه‌ها، يكباره دستش را انداخت دور گردنم و چهره به چهره‌ام گفت: آخ كه ميخوامت. دوستت دارم عزيزم. و لب‌هايش را نرم و آبدار چسباند به لب‌هايم.
همانطور كه دست‌هايش دور گردنم بود، كمرش را بغل كردم و خودم را نرم فشار دادم روي سينه‌اش تا بخوابد. همين طور هم شد. آرام به پشت خوابيد روي تخت و من خوابيدم روي سينه‌اش. كيرم مثل ديلم توي شلوارم سيخ شده‌بود و دستي فشارش مي‌دادم به ران و كپلش.
بعد، روسري را از سرش برداشتم. اولين باري بود كه سر لخت مي‌ديدمش. لب‌هايم را ليز دادم روي صورتش و تمام چهره‌اش را ليس زدم. گونه‌ها، نرمة گوش‌هايش، چانه‌اش، دماغش، همه را ليسيدم و مك زدم. مريم افتاده‌بود به نفس نفس و واداده‌بود توي بغل من. فقط وقتي پستان درشت و سفتش را توي مشتم گرفتم و شروع كردم به مالش، چشم‌هايش را باز كرد و ناليد: چكار مي‌كني؟
بي آنكه جواب بدهم، به ليسيدن صورتش ادامه دادم و در همان حال، پستانش را به نرمي و شهوت‌انگيز مالش دادم. خدايا كه چه پستان‌هاي خوش‌تراش و سفتي داشت؛ در همة عمرم عاشق همچين سر و سينه‌اي بودم. بعد، همان دستم را آرام بردم زير لباسش و پيراهنش را دادم بالا. اگر صورت سبزه‌اي داشت، تن خيلي سفيدي هم زير آن صورت قايم بود. لب‌هايم را گذاشتم روي شكمش و شروع به ليسيدن كردم. بعد، وقتي كرستش را كشيدم و نوك صورتي و كوچولوي پستانش را توي دهانم فروكردم، باز چشم‌هايش را باز كرد و دوباره پرسيد: چكار ميكني علي؟ چي ميخواي؟
با بوسه‌اي ساكتش كردم و باز پستانش رامكيدم. نوك پستانش را مي‌گرفتم لاي دندانهايم و آرام گازش مي‌گرفتم؛ با زبانم آن را مالش مي‌دادم و نوك و گاهي تمام پستانش را توي دهانم فرومي‌بردم و مي‌مكيدم.
چنان بيقرار شده‌بود كه خودش مدام ران‌هايش را مي‌انداخت دور كمرم. با اين كار، دامنش هر لحظه بيشتر كنار مي‌رفت؛ تا جايي كه وقتي پستان ديگرش را هم بيرون آوردم و نوك سرخ و صورتي‌اش را گاز گرفتم، دامنش كاملا كنار رفته‌بود و افتاده‌بود دور كمرش و شورت قرمزش پيدا بود. بي‌اختيار دستم رفت روي كفل لخت‌شده‌اش و شروع كردم به ماليدن توي ران‌ها و زير كفلش.
ديگر حسابي مست مست شده‌بود. پيراهنم را با يك حركت درآوردم و سينة لختم را چسباندم به پستان‌هاي سفت و لرزانش. كم كم هم ژاكتش را از يقه‌اش درآوردم و كرستش را بيرون كشيدم. كف دست‌هايش را روي موهاي سينه‌ام كشيد و باز پرسيد: چكارم مي‌كني؟ انگار مي‌خواست از زبان خودم بشنود كه مي‌خواهم بكنمش.
ـ چه كار مي‌خواي باهام بكني علي؟ كه دستم را از روي شورت گذاشتم روي كسش و توي چشم‌هايش گفتم: كاري كه خيلي وقت پيش بايس مي‌كرديم عزيزم. و كسش را توي مشتم فشردم و دهانش با بوسه دوختم. ناله كرد: نه. نه ترو خدا. نكن. اما تلاشي براي جلوگيري از كارم نكرد. تمام شورتش خيس بود. چنان كسش توي دستم مي‌لرزيد و مي‌تپيد كه نگو. درست عين يك قلب داشت مي‌زد.
همانطور كه لبة تخت افتا‌ده‌بودبه پشت و حالا تقريبا لخت بود، خودم را خزاندم بين پاهايش و لب‌هايم را از روي شورت گذاشتم روي چاك بادكردة كسش. موهايم را چنگ انداخت و سرم را عقب كشيد. ناله كرد: چكارم ميكني؟ گفتم: هيس س س . و شروع كردم با لب‌هايم كسش را مالاندن. دهانم خيس و ترش مزه شده‌بود.
آرام، لبة شورتش را با دندان كنار كشيدم و با انگشت نگه داشتم. زبانم را بردم توي چاك كسش و شروع كردم به ليسيدن.
نيمخيز شد و نفس نفس زنان گفت: نكن علي. نكن. و دوباره به پشت افتاد. هنوز موهايم را توي مشتش داشت ولي حالا داشت سرم را به خودش فشار ميداد.
چند دقيقه، همينطور از كنار شورت، لاي كسش را ليس زدم؛ بعد آرام شورتش را درآوردم. محشري بود. كسش مثل آيينه صاف بود. گويي خبر داشت كه من و او امروز چكارها خواهيم كرد كه اينطور تيغش انداخته‌بود. چنان آب افتاده‌بود كه تا وسط ران‌هايش خيس بود. گفتم: عشق مني. و دهانم را كامل گذاشتم روي كسش و با ولع شروع كردم به ليسيدن و مك زدن. چنان شهوتي بودم كه آب كسش را توي دهانم جمع مي‌كردم و فرومي‌دادم پايين. او هم هي نيمخيز مي‌شد و با ديدن صحنة كس خوردن من، باز به پشت مي‌افتاد و ناله مي‌كرد.
بالاي كسش را مي‌گرفتم لاي دندان‌هايم و مي‌كشيدم. كسش را مي‌كردم توي دهانم و چچول كوچولويش را با زور تمام مك مي‌زدم و مي‌ليسيدم. زبانم را فرومي‌كردم توي شكاف كسش و از پايين تا بالا مي‌ليسيدم و آبش را قورت ميدادم. اين را هر بار مي‌ديد، به خودش قوسي مي‌داد و سرم را بيشتر به لاي ران‌هايش مي‌فشرد.
يك ده دقيقه‌اي همينطور كسش را ليس زدم و خوردم تا عاقبت لحظه‌اي رسيد كه احساس كردم آماده‌شده. نيمخيز شدم و زانوانم را گذاشتم زير كپلش، روي لبة تخت و ران‌هايش را بالا آوردم و انداختم دو طرف كمرم. شورت و شلوارم را از قنبلم پايين انداختم و كيرم را گرفتم و سرش را با تف خيس و ليز كردم و كشيدم لاي كسش و گذاشتم لاي شكافش.
ناله‌ها و نفس‌هايش بلند و پرصدا بود. سر كيرم را ماليدم لاي چاك كسش. مي‌خواستم با آب كس مريم تطهير بشود. بعد ، هنوز ميخواستم كيرم را فشار بدهم تو، كه ديدم زنگ خانه به صدا درآمد. بد بياري از اين بدتر نمي‌شد. اولش نمي‌خواستم اعتنا كنم؛ اما بعد فكر كردم نكنه زنيكه يادش رفته‌باشد كليدهايش را بردارد و اگر باز نكنم، مشكوك شود. اين بود كه با افسوس، روي مريم دراز كشيدم و بوسيدمش. بعد هم پاشدم و آيفون را برداشتم. حدسم درست بود. زنم بود كه مي‌خواست بالا بيايد.
دكمة آيفون را زدم و به سرعت، با مريم لباس‌هايمان را پوشيديم و من پريدم پشت كامپيوترم و مريم هم نفس‌زنان رفت نشست روي راحتي توي هال. بعد هم كه زنم آمد بالا، تا رفت توي آشپزخانه، بيخ گوش مريم گفتم: شب بمون. كه گفت: نه. نميشه. و من فهميدم كه عذاب وجدان آمده سراغش. اما كيرم هم غم نداشت؛ اگر هم مي‌خواست، نمي‌توانست مزة آغوش مرا به اين زوديها فراموش كند. مي‌دانستم كه يكي از همين شبها مي‌آيد پيشم و كيرم را مي‌طلبد. همينطور هم شد.
و حالا، بعد از گذشت فقط دو روز من و مريم، تنگ بغل هم، روي تخت افتاده‌بوديم و زير و رو مي‌شديم.
بازويم زير سر مريم بود و دست ديگرم رفته‌بود توي كرستش و پستان خوش‌تراشش را مي‌ماليد. لب از روي لبش برداشتم و گفتم: دوستت دارم. امشب ديگه مال مني.
گفت: بيدار كه نميشه، نه؟
گفتم: حالا بيدارم بشه، ديگه باكيم نيست. اصل، من و توييم كه داريم كارمونو مي‌كنيم. بعد آهسته‌تر گفتم: كيرمو دوست داري مريم؟
مكثي كرد و گفت: نمي‌دونم. و ديدم كه سينه‌اش را بيشتر چسباند به سينه‌ام.
باز گفتم: خوشت مي‌آد كه كستو ميخورم؟ دوست داري بليسمش؟
كه باز گفت: نمي‌دونم. و رانش را انداخت دور باسنم.
گفتم: دستتو بده. و دستش را گرفتم و از روي شلوار گذاشتم روي كيرم. گفتم: دوست داري امشب بكنمش توي كست؟
آرام شروع كرد به ماليدن كيرم و گفت: نمي‌دونم. هر جور تو بخواي.
بوسيدمش. گفتم: دوست دارم بدونم كه كيرمو ميخواي يا نه. و خودم هم كسش را از روي شورت شروع كردم به مالش.
گفتم: مي‌خواي با اين كير كستو پاره كنم؟ اجازه مي‌دي؟
گفت: هر كار مي‌خواي، بكن. مال خودته.
پرسيدم: كست مال منه؟
گفت: آره. همة بدنم ما توئه.
پرسيدم: دوست داري كونتو هم پاره كنم عزيز دلم؟
داشت از شهوت توي بغلم پيچ و تاب ميخورد.
باز پرسيدم: دوست داري؟ و كيرم را درآوردم و گذاشتم توي دستش. مشتش كرد و از بالا به پايين شروع كرد به ماليدن. گفتم: مي‌خواي تو هم كيرمو بخوري؟
پرسيد: چه جوري؟ با انگشت يادش دادم و باز پرسيدم: دوست داري كير منو بخوري؟
گفت: نمي‌دونم. اگه تو بخواي آره. ميخورمش.
گفتم: چي رو مي‌خوري؟
گفت: اينو. و كيرم را توي مشتش فشار داد.
باز پرسيدم: چي رو؟ اسم داره بيچاره.
با حجب و آهسته گفت: اينو. كيرتو.
گفتم: دوستش داري؟
گفت: آره. ديگر از شهوت داشت كور مي‌شد. خودم هم همين را مي‌خواستم.
گفتم: مي‌خواي هر شب بكنمش توي كس و كونت؟ دوستش داري زن خوشگلم؟ كه نفس‌زنان گفت: آره. دوست دارم. مال منه. امشب و هر شب. دوستت دارم مرد من. تو شوهرمي.
گفتم: پاشو لخت شيم. و نشستم و شروع كردم به درآوردن لباس‌هايم. مريم هم با بدني لرزان، نشست و لباس‌هايش را درآورد و با شورت و كرست نشست مقابلم.
گفتم: پس اينا چي؟ كه خودش را انداخت روي سينه‌ام و كيرم را گرفت توي مشتش و گفت: دوست دارم باقي رو خودت دربياري. و همچنانكه من كرست و شورتش را درمي‌آوردم، خودش را سروته كرد و كيرم را كرد توي دهانش.
به عمرم كسي آنطور ساكم نزده‌بود: كيرم را گرفته‌بود و تا خايه مي‌كردش توي دهان گرم و خيسش. بيرون مي‌آوردش و سرش را مي‌ليسيد؛ بعد باز فرو مي‌بردش توي دهانش و با زبان، توي دهانش با نوك كيرم بازي مي‌كرد؛ جوري كه بدنم مرتعش مي‌شد.
من هم شورتش را در آوردم و مريم را سر و ته خواباندم روي خودم. رانهايش را باز كردم دو طرف سرم و كسش را كردم توي دهانم. اگر پريروزش كسش آب افتاده‌بود، الان تمام كسش آب بود. چنان خيس بود كه هر بار كه آبش را ليس مي‌زدم و قورت مي‌دادم، باز به لحظه‌اي خيس مي‌شد.
بعد كه خوب كير و كس هم را خورديم، مريم چرخيد و روي سينه‌ام خوابيد و پستانش را كرد توي دهانم. در همان حال هم با كيرم بازي مي‌كرد. حالا كه چهره به چهره بوديم، تازه مي‌ديدم در فاصلة رفتن و آمدن من، آرايشي هم كرده؛ اگر اون باباي قرمساقش مي‌فهميد!
بعد، مريم را غلتاندم و رفتم روي سينه‌اش. دقيقه‌ها هم را بوسيديم و سر و سينه و پستان هم را ليسيديم و گاز گرفتيم. بعد، باز رفتم لاي رانهاي مريم و حسابي كسش را خوردم. اين اولين كسي بود در تمام زندگي‌ام كه از ته دل مي‌خوردم.
بالاخره لحظه‌اي رسيد كه مريم نفس‌زنان مرا كشيد بالا و روي سينه‌اش آورد. توي صورتم عطر نفس شهوت‌آلودش را پخش كرد كه: ديگه بسه. با دهنت نه. و خودش دستش را برد لاي پاهايم و كيرم را گرفت و كردش لاي چاك كسش.
خودم را روي سينه‌اش جابه‌جا كردم و همانطور كه سر كيرم را مي‌ماليدم به كسش، گفتم: مريم، تو مي‌خواي كه بكنمش توي كست؟
گفت: آره مي‌خوام. بكنش. خودش داشت سر كيرم را فشار مي‌داد توي كسش.
گفتم: مريم درد داره يه كم هان!
ناليد: بكن توش. درد داشته‌باشه.
باز گفتم: مريم دردت مياد يه كمي هان!
گفت: دردشم دوست دارم. بكن توش. كشتي منو. بكن توش ديگه.
من ديگر نفهميدم چه مي‌كنم. كمي خودم را بالاتر كشيدم و سر كيرم را گذاشتم وسط سوراخ كسش و رانهايش را خوب كشيدم بالا. ديگر نيازي به تف زدن نبود؛ چنان كسش آبكي شده‌بود كه همينطوري كيرم را داشت مي‌كشيد توي خودش. گفتم: مريم. كه ناليد: بكن توش مرد. بكن. منو بكن. و من كمرم را فشار دادم و كيرم را آرام فرو كردم توي سوراخ كسش.
نفس مريم بند آمد. حسابي دردش گرفته‌بود؛ لبش را گاز مي‌گرفت و بدنش سفت شده‌بود؛ اما هنوز هم شهوت داشت. چون كه ناله‌هايش بيشتر شده‌بود و گردنم را چنان توي بغلش گرفته‌بود و سرم را به خودش فشار مي‌داد كه نفسم داشت بند مي‌آمد.
من مي‌بوسيدمش و مي‌ليسيدمش و حالا ديگر به محكمي و سخت توي كسش تلمبه مي‌زدم. او ناله مي‌كرد و من مي‌غريدم. كس مريم حسابي كوچك و تنگ بود. تمام بدنش سفت شده‌بود و پستانهايش توي مشتم ميلرزيد.چنان سفت همديگر را بغل كرده‌بوديم كه انگار يك جسميم.
هوس داشتم كه از انواع روش‌هاي گاييدن استفاده كنم و بهش حال بدهم؛ اما چون بار اول بود و درد داشت، گذاشتم براي دفعات بعد. غمي نبود، مريم ديگر از اين لحظه براي هميشه مال من بود.
بعد، شهوتم به اوج رسيد: پايين و بالا كردن‌هاي كيرم بيشتر و پرفشارتر شد، و درست در لحظه‌اي كه مريم نفسش را يكباره بيرون داد و ارضا شد، من هم آبم فواره زد بيرون. مي‌خواستم بلند شوم تا آبم توي كسش نريزد، اما مريم چنان رانهايش را محكم انداخته‌بود دور كمرم كه نتوانستم و تمام آبم توي كسش خالي شد و ريخت.
و آخ كه بعدش، چه آرامشي سراغم آمده‌بود. دراز كشيده‌بودم روي سينة مريم و خيس از عرق و ارضاشده از تن و بدن سفت و جوانش، نفس‌نفس مي‌زدم و تراوش آبم را توي كسش احساس مي‌كردم. مريم هم بر خلاف تصورم، با وجود درد كسش، ارضا شده‌بود . حالا هنوز دستهايش دور گردنم حلقه بود و تنش زير بدنم شل و بيحال شده‌بود.

نوشته: علی


👍 0
👎 0
85435 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

287093
2011-06-18 00:57:53 +0430 +0430
NA

من در حین خوندن داستان جغ زدم
ببخشید

0 ❤️

287094
2011-06-18 01:08:09 +0430 +0430
NA

Afarin khob bod . Say kon khodemoni benevisi .B-)

0 ❤️

287095
2011-06-18 02:15:28 +0430 +0430
NA

کپه مرگشو؟!!! خیانت می کنی فحششم می دی بابا خیلی …

0 ❤️

287097
2011-06-18 04:53:46 +0430 +0430
NA

واقعا عالی نوشته بودی عالی!
خسته نباشی
هرکی فحش بده و بگه خیانت کردی و …
حتما مریضه
آخه یه جوری نوشته بودی که آدم اصلا فکرش با خیانت کردنت و… مشغول نشه!
خیلی وقت بود داستانی که همچین به قسمت سکسی داستان بپردازه
نخونده بودم

0 ❤️

287099
2011-06-18 05:58:02 +0430 +0430
NA

دادا خسته نباشی خوب بود خوشم اومد !!! ولی داداش ادبی ننویس !!! عامیانه مینوشتی خیلی قشنگتر بود بازم ممنون!!!

0 ❤️

287100
2011-06-18 06:55:51 +0430 +0430
NA

مطمئن باش همين كه پاي بچه به زندگي باز بشه يا حسابي حوس بازيات با اون دختر بيچاره بكني و بي آبرويش بكني بهانه خواهرش رو جلو ميكشي بهم مي زني چون كه نمي توني باهاش باشي واين دختره است كه بازنده اين جريان تواست منتظر اين باش كه مثل سگ جون بدي بميري اين قدر به راحتي با آينده مردم بازي نكنيد چرا توي اين كشور مردم به حاضر به رعايت كردن حق حقوق هم ديگه نيستند

0 ❤️

287101
2011-06-18 07:46:42 +0430 +0430

من به نویسنده نصیحت نمیکنم.اماشماخواننده ها.این سایت سایت سکسیه.یانیاین توش یامیاین پیه همه چیوبه تنتون بمالین.شماهاکه دم ازخیانته،خیانته میزنین،بزاریدخودتون توموقعیتش قراربگیریدبعدببینین چندمرده حلاجین.تازه اگرازش سربلندبیرون بیایدکاریوکه بایدمیکردید،کردید،پس جای هیچ تقدیری ندارید.بعدش ماهادراون جایگاهی نیستیم که بخوایم درموردکارکسی قضاوت کنیم.پس بهتره دراین مواردبه هیچ وجه قضاوت نکنیم.اماداستان:
نگارش قشنگی داشت.فوق العاده کارش جالب بودبرای تفکیک زبان محاوره ای بانوشتاری.برگشت به گذشتش طوری بودکه اصلابه اصل داستان آسیبی نرسوند.ازنظرسکسیش فوق العاده شهوت انگیزبود.توصیف صحنه هاعالی بود.کلاحرف نداشت.بازم بنویس.حتی تخیلی.قشنگ ترین وپرفروش ترین رمان های دنیااکثراتخیلی هستن.دستت درست.

0 ❤️

287102
2011-06-18 08:16:23 +0430 +0430
NA

داستانت خیلی خوشگل بود.ولی اگر این عشق بازی رو با زنت میکردی هم اون دختر رو بدبخت نمیکردی هم به زنت خیانت نمیکردی…

0 ❤️

287103
2011-06-18 08:22:16 +0430 +0430
NA

اول فحشمو بدم چون با خیانت موافقم خیلی کس کشی فکرشو کن دومادتون هم خواهر بزرگتو بکنه هم کوچیکه بهت میچسبه؟؟؟؟ بی شرف / خب حالا که همه گفتن خوبه میرم داستانتو میخونم البته همه اینایی که نظر دادن از بچه های قدیمی نیستن و با هر داستانی که اسمکیر و کس توش باشه جلق میزنن و محتوا براشون مهم نیست حالا برم بخونم بعد میام : دی

0 ❤️

287105
2011-06-18 08:54:17 +0430 +0430
NA

ساینا لطف کن توهین نکن
من به اندازه ی موهای سرت و موهای…
داستان خوندم
تو میخوای به ما یاد بدی داستان خوب چیه؟
کسایی که بچه های قدیمی سایتن شکسپیرن؟
البته وقتی من شهوانی میومدم تو هنوز به کس میگفتی پنیر
فقط حال نداشتم بیام عضو بشم و مث تو اینجا خودنمایی کنم!

0 ❤️

287106
2011-06-18 10:48:12 +0430 +0430
NA

kheili ziba bood bishtar benevis.

0 ❤️

287107
2011-06-18 11:06:02 +0430 +0430
NA

یاد حرف یکی از دبیرام افتادم
هر وقت باهم بحث سیاسی می کریم و می زدیم تو کار انتقاد می گفت یه چیزی رو یادتون نره … مردم تازگیا خیلی بی رحم شدن … ما که به هم رحم نمی کنیم چه طو انتظار داریم یه مشت اقتدارگرا بهمون رحم کنن و حقمون رو بدن . حالا با این داستان مصداق حرفش رو با چشمام دیدم .
همون طور که گفتی خوب بلدی مخ بزنی و باعث شدی ما یه داستان کثیف رو بخونیم . تو جامعه ای که افرادی پیدا می شن که همه پاکی یه دختر رو به باکره بودن می دونن تو غلط میکنی که به این راحتی یکی رو از دختر بودن بندازی .اون رو تو آتیش شهوت انداختی و می خای مقدس بازی در بیاره و نگه من رو بکن ؟! بیچاره اون به تو گفته شوهرم… می دونی یعنی چی ؟ یعنی بهت اعتماد کرده … اون دیگه نمی تونه این کلمه رو به زبون بیاره… می فهمی؟ زندگیش رو به باد دادی و یه مدت دیگه که ازش سیر شدی تفش میکنی بیرون … یابو اون زنت چه گناهی کرده …من نمیدونم که چرا یه آدم به این گنده گی این چیز ها رو نمی فهمه و اونوقت من می فهمم ؟؟؟

0 ❤️

287108
2011-06-18 12:33:51 +0430 +0430
NA

=D> عالی بود

0 ❤️

287109
2011-06-18 13:34:00 +0430 +0430
NA

azizan ma oomadim dastan sexi bekhoonim nayoomadim k darse akhlagh rah bendazim.agha be nazare man khoob bood.mc
ama khodemooni bayad mineveshti.
dokhtare age vaghean nemikhast omran nemidad.
dastan khoob bood

0 ❤️

287110
2011-06-18 13:54:40 +0430 +0430
NA

فحش لازمته چون خیانت کردی ولی چون گفتی عاشقشی و عشق بالاترین حد انسان به کارت احترام میزارم!!! خیلی قشنک بود معلومه روش وقت گذاشتی !!! اگه داستانت راسته مرد باش زنتو طلاق بده بگیرش ولی تو مرد نیستی اسن غلط کردی زنتو طلاق دادی معتادم که هستی؟ دستتو بکش خودت به تو چه من نقش بچه محل با غیرتو دارم به تو میگم یا بگیرش یا بازم بکنش واسه ما بنویس مرسی :D 8} :D

0 ❤️

287111
2011-06-18 15:03:37 +0430 +0430
NA

:$ =((

0 ❤️

287112
2011-06-18 15:54:36 +0430 +0430

از نظر داستان که عالی نوشته بودی ولی ایکاش سوژه داستانتو چیز دیگری گذاشته بودی تا خواهر زنت

0 ❤️

287113
2011-06-19 03:32:18 +0430 +0430
NA

خیلی عالی بود متفاوت نوشته شده بود هم عاشقانه و هم سکسی و هم لطیف

0 ❤️

287114
2011-06-19 04:03:15 +0430 +0430
NA

من از داستانت خوشم اومد هيچ غلط و غلوي توش نبود، فقط منم مثل بقيه از خيانت بدم مياد، اما اگه واقعا طرف و دوست داشتي و فقط سوءاستفاده نبوده باهات مشكلي ندارم، اما تكليف زن و بچت و روشن كن!!!
كلا داستانت حرف نداشت، احساس و شهوت با هم

0 ❤️

287115
2011-06-19 04:17:07 +0430 +0430
NA

مزخرف بود دوست عزيز براي اولين بار تو عمرم با ساينا4 موافقم،aryaaa‏ اونوختي که تو پشت کامپيوتر داشتي ميجقيدي ما داشتيم با نظرامون سايتو ميساختيم اينم 20 امين اسم کاربريمه از بس ادمين سوزوند مارو پس ديگه گنده نگوز پاره ميشي اين انتقاد بود نه فهش.

0 ❤️

287116
2011-06-19 08:44:40 +0430 +0430
NA

خيلي تخمي تخيلي بود !نظر كارشناسي من اينه كه:1 تو ادمه خيلي ازگلو خيانتكاري هستي" 2 هيچ دختري بعد از پاره شدن پردش تا چند وقتي لذت نمي بره"3 ايني كه جناب عالي كردي يه زن كير ديده ي حرفه ايه"4 به احتمال زياد رو كار زنت بودي و تو خيال خوا هر زنت"5 با ساينا جون موافقم بدجوري"6 احتمالا باجناقت هم زنتو ميكنه!كس كش.

0 ❤️

287117
2011-06-19 10:38:08 +0430 +0430
NA

من کامل نخوندم
تا جایی که نوشته بودی که به مریم گفتی تو برو تو تخت من بخواب خوندم
تو مگه چند تا تخت داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو شبها پیش زنت نمیخوابی مگه؟

0 ❤️

287118
2011-06-19 11:43:09 +0430 +0430
NA

خیلی جالبه ، alovelygirl می گه با خیانت مشکل داره ولی اگه تو عاشقشی من مشکلی ندارم ولی تکلیف زن و بچتو روشن کن ، خوب این الان به زنش خیانت کرده دیگه . بیبین شاید تخیل داستانت خوب باشه ولی باید بگم ، خیلی کس کشی ، خیانت کار ، می گن چوب خدا صدا نداره البته بعده ها صداش در میادا ، چون بچت حرومزاده می شه ، یا فردا که سر کاری زنت و می کنه یا شب خوابی سرتو می بره تا زنت و بکنه . اینا ثابت شده ، اصلنم درس اخلاق نمی دم و نصیحتم نمی کنم . ولی اونایی که می یایید اینجا چرت و پرت می خونید ( که یکیش و من الان خوندم ) منتظر همچین خاطره ای باشید که یکی سرتون در بیاره . می گن از هر دست بدی از همون دست می گیری .

خاک بر سر بی غیرتت کنن . این تهش مونده بود …

0 ❤️

287119
2011-06-19 12:11:10 +0430 +0430
NA

خوب بود به کسشعرای این کسخلها هم گوش نکن . خیانت خیانت . ضر نزنید بابا .

0 ❤️

287120
2011-06-19 14:16:38 +0430 +0430
NA

خاک تو سر آشغاللت کنم کثافت!
تو که بلدی خوب بنویسی چرا … شعر مینویسی؟

0 ❤️

287121
2011-06-19 15:23:22 +0430 +0430
NA

1.nahveye tarif kardane dastanet aali bood
2.benazaram taghsire khodet bood taghsire madaret nabod in ezdevaj
3.man boodam zanamo talagh midadam

0 ❤️

287122
2011-06-19 16:54:11 +0430 +0430
NA

tarze neveshtaneto dust dashtam faghat omidvaram dastanet vaghei nabashe! akhe zanet gonah dare! agaram vaghei bud man yeki ke tu katam nemire ye adame 30 sale natune jolo madaresh vaise va bege nemikham ba in ezdevaj konam! khob dusesh nadashti ezdevaj nemikardi

0 ❤️

287123
2011-06-19 18:16:51 +0430 +0430
NA

پسر ایول داره به خدا
تو باید نویسنده بشی.چیکاره ای الان ؟
خیلی داستان خوبی بود.
واقعا ممنون.بیشتر به جای سکسی زیبا و دل نشین بود.

0 ❤️

287124
2011-06-19 18:26:16 +0430 +0430
NA

داستانت بسیار پرمحتوا و فنی نگارش شده.
تبریک میگم.1نویسنده ی خوب دیگه پیدا شد.
به این موضوع هم توجه نکن که 1نفر میاد میگه چون دوستاش پای داستانت نظر مثبت نذاشتن، و خودشم داستانو نخونده باید فحش بخوری.خیلی عجیب نیست.منطق بعضیا اینجوریه دیگه

0 ❤️

287127
2011-06-20 01:24:20 +0430 +0430

salam
khobi ?
mishe bishtar ashna shim ba ham ?

0 ❤️

287128
2011-06-20 15:25:11 +0430 +0430
NA

خيلي آشغالي. تو يه كثافتي! آخه مرتيكه كس كش هوس باز گه مي خوري از عشق حرف مي زني. تو سن 38 سالگي هوس دختر 19 ساله كردي اونوقت به اسم عشق گولش مي زني؟ تازه پردشم زدي و آبتم ريختي. پدرسگ اگه عاشقش هم باشي مگه تو اين سن بايد بگي؟ دو روز ديگه اون كيرت پير شد و زوارت در رفت اون بيحاره چيكار كنه؟ تازه اگه باهاش ازدواج كني.
سيما مجد تخم سگ جنده گه مي خوري جلو روي ساينا و بقيه ازشون تعريف مي كني و دم از دوستي مي زني بعد پشت سرشون زر زر مي كني. آشغال دورو.

0 ❤️

287129
2011-06-20 21:22:46 +0430 +0430
NA

وۆل کن این حرفارو
من زنمو نمیخواستمو مادرم برام انتخاب کردو و…
دنبال توجیه گند کاریت هستیو دنبال مقصر میگردی
بس کن اگه نمیخواستی چرا جدا نشدین ؟
چرا سکس دارین ؟
تو فقط به خاطر خواهرش میخواستیش و برای رسیدن به خواهرش این مدت هم صبر کردی
این حرفا قدیمی شده
جان مادرت بس کن حالم از مرد بودن خودم بهم میخوره
آبروی هرچی مرد و زندگی مشترک بردین امسال شماها
خاک توی سرتون
امیدوارم دامادتون خواهر خودتو اینجوری کنه تا بفهمی چی بهی چیه
احمق
نفهم
بی غیرت
بی ناموس
خاک توی سر خواهر زنت کنن چقدر پست رذل هست که به خواهر خودش هم رحم نکرده

0 ❤️

287130
2011-07-20 20:02:54 +0430 +0430
NA

خوب بود. ممنون
فقط سعي كن اين بار عاميانه بنويسي عزيز.
بازم ممنون

0 ❤️

287131
2011-07-21 12:02:16 +0430 +0430
NA

پول میدم خواهر زنت رو بده بکنم

0 ❤️