خواهرزن کوچولو و ریزه میزه من (۱)

1397/05/10

نمی خواستم این داستان رو بنویسم یک بار هم مدتها پیش این داستان رو تا نصف نوشتم وباز پاکش کردم.اما دلم میخواد این داستان عجیب زندگیمو با کسانی که منو نمیشناسند درمیون بزارم.
من وهمسرم هفت سال پیش ازدواج کردیم من خیلی زود ازدواج کردم در23سالگی .خواهرزنم مریم وشوهرش داوودهم 2سال قبل از ما ازدواج کردند.مریم وداوود سالها برای بچه دار شدن تلاش کردن ولی متاسفانه موفق نشدند.از این دکتر به اون دکتر از این شهر به اون شهر کلی دعا و نذرونیاز اما فایده نداشت که نداشت.وهمه جا می گفتن که به خاطر سالهای زیاد پیشگیری شون مریم دچار تنبلی رحم شده ومشغول درمانن.مریم هم سن منه اما خیلی ریز میزه واما علی رغم ریزمیزگی بسیارزیبا و دلنشین.
گمان کنم داستان از زمان باردار شدن همسر من شروع شد ما قصد بچه دار شدن نداشتیم اما یه بار که از شهوت زیاد .کنترلم رو از دست داده بودم گویا دقیقا زمان مناسبش بوده …
من همسرم رو خیلی دوست دارم و با اینکه بارها بعد ازدواج موقعیتش رو داشتم هیچ وقت تا اون زمان بهش خیانت نکردم همسرم همه چیزارو حتی کوچکترین اتفاقاتی که براش می افته رو بمن میگه و یک روز بهم گفت:محمد داشتم با مریم حرف میزدم گفت:شما این همه سال پیشگیری کردین مشکلی نداشتین تو باردار شدن؟منم بهش گفتم:نه مااصلا نمیخواستیم بچه دارشیم یه بار حساب کار از دستمون دررفت.
مریم گفت :عه مگه با یه بارم میشه بعد این همه سال .این محمدم عجب آبی داره ها
بعد خانومم گفت:کلی باهم خندیدیم ولی دلم به حالش خیلی سوخت.مدتی گذشت رفتار های خانومم کمی عجیب غریب شده بود همش حس میکردم چیزی رو می خواد بمن بگه اما نمی تونه هی ازش می پرسیدم چیزی شدهه؟یه لحظه دو به شک می شد اما بعد میگفت نه چیزی نیست؟
تا اینکه یک شب شام خونه ی داوود و مریم دعوت شدیم مثله تمومه مهمونی های عادی شام خوردیم گفتیم و خندیدیم.بعد شام داوود بهم گفت محمد بیا بریم رو پشت بوم میخوام یه سیگاری بکشم و کمی حرف بزنیم باهم.
سیگارشو روشن کرد وهمینطور که به منظره زیبای چراغای رنگو وارنگ شهر نگاه میکرد با ژست خاصی یه پک عمیقی به سیگارش زدو گفت:محمد من خیلی بت اعتماد دارم سالهای زیادیه که همو میشناسیم و واقعا اگه یه نفرو تو نزدیکام قبولش داشته باشم اونم تویی
من با تعجب از این مقدمه گفتم:ممنونم نظر لطفته توام همینطوری برای من
-واقعا جدی می گم محمد من اگه یه برادر داشتم شاید حسی که به تو دارمو به اون نداشتم تو واقعا ادمه مورد اطمینانی هستی واسه همینه که می خوام سفره دلمو پیشت وا کنم حرفایی رو بت بگم تاحالا به هیشکی نگفتم.
به نشونه ی تایید سرم رو تکون دادم داوود ادامه داد:مشکل از منه!
-چی؟یعنی چی؟
می گم مشکل از منه .بچه دار نشدنمونو می گم چیزی که هرروز عذابم میده وقتی میبینم مریم چطور اسباب بازی هایی که برای بچه دنیا نیومدش خریده رو تو اتاق کنار هم ردیف می کنه و بهشون نگاه می کنه و با بچش صحبت می کنه وقتی میبینم چطور با حسرت بچه های مردمو بغل می کنه داغون می شم دیگه خیلی وقته چیزی نمیگه که من نارحت نشم ولی مریم عاشق بچس واز اینکه می بینم مسبب نرسیدن به ارزوش منم واقعا تحمل زندگی برام سخت میشه.
-غصه نخور شاید قسمت بر این بود
بالحن هیجان زده ای گفت:قسمت؟قسمت مزخرفه قسمت وجود نداره من تاحالا هرچی مریم خواسته براش فراهم کردم نمی تونم ببینم چیزی تو دلش بمونه ما باید بچه دار بشیم مریم باید به ارزوش برسه.همین لحظه بغض گلوشو گرفت دستمو گذاشتم پشتش و چیزی نگفتم.
بعد چند دقیقه گفت:محمد خواهشی دارم ازت
-چی بگو هرکاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمیکنم
-نمی دونم چطور بت بگم گفتنش واقعا برام سخته.من واقعا بت اعتماد دارم تو باید کمکم کنی
نمیدونم چرا یهو معذب شده بودم وحس عجیبی داشتم همراه با افکار مزخرفی که سعی میکردم از سرم دورشون کنم به حالت نه چندان مصممی گفتم:خوب بگو
-محمد تو باید…باید بچه بما بدی
-چی؟…من؟…یعنی چی؟
-توباید مریمو به ارزوش برسونی
_من…من…؟متوجه منظورت نمیشم؟
این دفعه کمی پرخاشگرانه گفت:یعنی میخوای واضح تر از این بگم؟تو باید به ما کمک کنی تو باید یه بچه به مریم بدی منم چون بچه مریمه انگار بچه منه مثه چشام دوسش خواهم داشت بزرگش می کنم بهم میگه بابا اما…اما هیچ وقت نباید چیزی بفهمه داغون میش اگه بفهمه.متوجهی؟حتی وقتی بزرگ شد حتی وقتی که پیر شدی هم حق نداری بهش بگی باید فراموشش کنی
نمیدونم چرا تو اون هوای سرد عرق از سر روم می ریخت تاحالا هیچ وقت هیچ جا معذب تر از اون موقعیت نبودم اصلا نمیدونستم چی باید بگم حس عجیبی که ترکیبی از شرم حیا شهوت وترس بود تمومه وجودمو گرفته بود تازه داشتم از شوک اول دستو پامو جمع می کردم که گفت:
محمد این راز باید همیشه بین من و تو مریم و مهسا (همسرم)بمونه.مثله برق گرفته ها گفتم:مهسا هم میدونه؟!
-اره باهاش صحبت کردیم
یهو دستشو گذاشت روشونم وخیلی جدی نگاهشو بهم دوخت جوری که انگار میخواست تا تهه افکارمو بخونه وبا جدیت گفت:محمد من میدونم که تو انقدر معرفت داری که به دونی این قضیه فقط برای بچس و بعدش همه چی به همون روال عادی بر میگرده وادامه نداره میدونم بعدش این قضیه رو برا همیشه فراموش می کنی و دیگه به همون چشم سابق به مریم نگاه می کنی
به سختی سرمو تکون دادم وقتی برگشتیم پایین از نگاه های کنجکاو مهسا ومریم فهمیدم جفتشون می دونستن برا چی رفته بودیم بالا اصلا نمیتونستم با مریمو داوود چشم تو چشم بشم اصلا نفهمیدم چطور خداحافظی کردیم و کی به خونه رسیدیم.واقعا اتفاقات اون شب باور کردنی نبود برام .

ادامه دارد…

نوشته: محمد101


👍 13
👎 10
71189 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

707108
2018-08-01 20:22:56 +0430 +0430

کس شعری بیش نبود تا بنویسم بیشتر نخوندم کیرم تو خودت و داستانت یک و دو نذار براش ک میام خودتو خاندانتو حامله میکنم

3 ❤️

707112
2018-08-01 20:31:17 +0430 +0430

تاریخ داستان مال عصر حجره الان اپ شده، چون الان میتونن مرد رو حامله کنن زن که جای خود داره، البته شاید بهونه بوده برای سکس ضربدری بعدا معلوم میشه

0 ❤️

707184
2018-08-02 01:34:50 +0430 +0430

داداش مرد باش راستش رو بگو سنتی یا صنعتی ؟؟ را ستی ادرس ساقیت رو هم تو خصوصی برام بفرس؛ دمت گرم

2 ❤️

707192
2018-08-02 05:27:11 +0430 +0430

جالب بود. آدمایی که مشکل ناباوروری دارن معمولا از این فکرا زیاد دارن. من خودم اینجوری بودم تمام این فکرا رو داشتم. با یه عمل جراحی مشکلم حل شد. ولی پردازش داستانت خوب بوذ پس بی توجه به اراجیف بقیه ادامشو بنویس

0 ❤️

707205
2018-08-02 07:12:34 +0430 +0430

کسکش کاری به کسشعر بودن این اراجیف تخمیت ندارم ولی اینجا محل داستان سکسیه… اگرم می بینی ملت داستان دنباله دار مینویسن توی هر قسمت باید یه صحنه سکسی داشته باشه وگرنه باید همه رو تو یه قسمت بنویسی و گوه زیادی نخوری…

0 ❤️

707211
2018-08-02 07:31:10 +0430 +0430

چرند چرند چرند!درضمن اون تنبلی تخمدانه نه رحم!توهمی

0 ❤️

707224
2018-08-02 09:14:03 +0430 +0430

جفنگیات یک ذهن ملجوق روان‌پریش

0 ❤️

707261
2018-08-02 15:26:11 +0430 +0430

کس خوارمادر آدم دروغگو
دیوث ما رو چی فرض کردی

0 ❤️

707263
2018-08-02 16:01:32 +0430 +0430

كص نگو زن???

0 ❤️

707285
2018-08-02 18:17:00 +0430 +0430

لذت بردم از داستانت ، خیلی زیبا نوشتی ، منتظر ادامه داستانت هستم
میخوام بدونم آخر داستان بهمون میگی اسم جنست چیه
ساقیت کیه
لایک تو دیس تقدیمت

0 ❤️

707346
2018-08-02 21:04:59 +0430 +0430

کوس نگو بابا

0 ❤️

707399
2018-08-02 22:11:25 +0430 +0430

خخخخ حاجی زدی رودست جم تی وی

0 ❤️

769487
2019-05-26 12:55:55 +0430 +0430

فلش 32 گیگ مارک بسترن سرعت بالا گارانتی مادام العمر تو کونت - گوزو روح خاشقچی تو گور لرزید - این بود ارمان های امام ؟ سلامتی اقا مهدوی کیا سلامتی علی اقا کریمی سلامتی همه بدا همه بی معرفتا

0 ❤️

868021
2022-04-10 03:13:18 +0430 +0430

کو…س شعر … ریدم تو داستانت

0 ❤️